نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 11 رای - 4.91 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پاتوق شب نشینی

undead_knight نوشته: همونطور که داریوش گفت،متاسفانه(بخش خودشیفته!) ما شباهت های زیادی داریم به جز در طرفداری از فمنیسم.(تا همینجاشم در تعجبم اگه سر این یکی هم توافق داشتم شک میکردم توطئه ای چیزی هست!) +اگر کسی ین چیزها رو قبلا تجربه کرده باشه میتونم بهت بگم اصلا دیدش اون چیزی که فکر میکنی نیست! :)) جدیدا یه رمان خوندم به نام "گل هایی برای الگرنون" که داستان مردی 32 ساله رو روایت میکنه که عقب مونده ذهنی هست و با انجام آزمایشی موقتا نابغه میشه... یک جورهایی از آنالیز نویسنده در مورد هوش و البته مسئل احساسی مرتبط باهاش خیلی خوشم اومد. حالا ربطش به وضعیتم اینه که فکر میکنم این حالتم یک جور "پیر شدن" هوش هست،یعنی اشتیاق به یک سری چیزا اولش خیلی زیاده تا اینکه به یه نقطه اوج میرسه،بعد کم میشه:) +نکته بی ربط:من باب علاقم به لزبین ها گاهی فکر میکنم یک دختر با شخصیت من چطور میتونست باشه،اغوا کردن پسرونه ! کار خیلی ساده ای هست خیلی هم از دید من اروتیک نیست ولی اغواکردن دخترونه جذاب تره،مخصوصا اغوا کردن همجنسش. با از دید من یه دختر با مشخصات روانی من خیلی جذاب میتونه باشه ولی مطمئنا نمیتونیم هم رو زیاد تحمل کنیم:)) البته داریوش نگران نباش احتمالا دوجنس گرا میبود، she would probably fuck you :))))
همین الان یک مورد اختلاف دیگر پیدا کردم! من وقتی عصبانی، دلخور، ناراحت و در کل پریود باشم، نه تنها هرگز نمی‌توانم جک بگویم و شوخی بکنم، که از زمین و زمان بیزارم! من فکر نمیکنم علاجی برای دردت باشد جز اینکه خودت راهی برایش بیابی، اما...اما هیچ؛ بیشترین ترس من از این است که تلاشم برای بهتر کردنِ حالت نتیجه‌ی معکوس دهد، اتفاقی که در مورد تلاشِ دیگران برای بهتر کردنِ حالِ من در این مواقع، همیشه می‌افتد!

کسشر هم تعاونی؟!
پاسخ

Mehrbod نوشته: آری, من هم نخستین بار ١٠ سال پیش شاید خواندم و گریستم!
داستان اندوه‌برانگیزیه و شیوه‌یِ نگارش اش براستی فرا-هنجار ئه.

اندوه‌آورنده‌ترین بخش از جایی میآغازید که روند وارونه میشود و چارلی کم کم پس‌میرود...
دقیقا؛از معدود داستان های تراژیکی هست که دوست داشتم اخرش تراژیک نباشه(چون من عاشق تراژدیم و البته رئال تره!)
برای کسانی که به هوش اهمیت میدند غم انگیز بودنش بیشتر مشخصه،اگر خودکشی میکرد باز خیلی بار تراژیکش کم میشد،شبیه یه نوع مردن تدریجیه.

To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
پاسخ

sonixax نوشته: منم که همین رو گفتم :

انقدر قهوه خوردم که خواب از سرم پریده. فقط استرسش برام مونده!! E40f

Catwoman: from here, Bane's men patrol the tunnels. And they're not your average brawlers
Batman: Neither am I
پاسخ

Dariush نوشته: همین الان یک مورد اختلاف دیگر پیدا کردم! من وقتی عصبانی، دلخور، ناراحت و در کل پریود باشم، نه تنها هرگز نمی‌توانم جک بگویم و شوخی بکنم، که از زمین و زمان بیزارم! من فکر نمیکنم علاجی برای دردت باشد جز اینکه خودت راهی برایش بیابی، اما...اما هیچ؛ بیشترین ترس من از این است که تلاشم برای بهتر کردنِ حالت نتیجه‌ی معکوس دهد، اتفاقی که در مورد تلاشِ دیگران برای بهتر کردنِ حالِ من در این مواقع، همیشه می‌افتد!
خب من تقریبا به جز موقعی که کسی همزمان روی اعصابم راه میره یک لبخند دارم:))کلا من راحت گیر تر و احتمالا بی خیال تر و نامنظم تر از تو هستم و کلا هم یه علاقه شیطانی به مسخره کردن و خندیدن دارم(حتی به شرایط خودم!)
+من همه آدم ها رو همونطوری دوست دارم که خودشون میتونند باشند،بدون کمک یا اظهار نظر من.
+من کلمه مرض رو بیشتر میپسندم،ادمی زاد اگر چند تا مرض نداشته باشه که ادم نیست:))
+من حرف میزنم تا حس های درونی خودم رو ارضا کنم،بقیه هر واکنشی که نشون بدند روش تایر منفی نمیزاره،تقریبا هیچ وقت(به جز همون هایی که میتونند روی اعصاب راه برند که اونها هم باید نزدیکی فیزیکی داشته باشند) :))

To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
پاسخ

undead_knight نوشته: دقیقا؛از معدود داستان های تراژیکی هست که دوست داشتم اخرش تراژیک نباشه(چون من عاشق تراژدیم و البته رئال تره!)
برای کسانی که به هوش اهمیت میدند غم انگیز بودنش بیشتر مشخصه،اگر خودکشی میکرد باز خیلی بار تراژیکش کم میشد،شبیه یه نوع مردن تدریجیه.

افسوس, چیزیکه کم نداشت تراژدی بود. یکی از آنهاییکه سخت در یاد من فرورفته جایی بود که چارلی ناگهان میبینه خودش داره یکی
کم‌هوشترو ریشخند میکنه, اینجا براستی یک ستیز درونی و ترسناک و دوسر پیش میامد: از یکسو به کسیکه بوده و امروز نیست
داره ریش‌میخنده, از یکسو به کسی که نیست و ولی باز خواهد شد! ریشخندی که از هر دو سر زمان خودشو نشانه رفته‌اند!


p.s.
you see, you and I are pretty similar in taste, besides lesbians of course (:




پارسیگر

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ

Alice نوشته: انقدر قهوه خوردم که خواب از سرم پریده. فقط استرسش برام مونده!!

ساعت 5 صبحه!!! لابد 1 ساعت دیگه هم باید بزنید بیرون که سر ساعت 7 اونجا باشید که ساعت 8 امتحان شروع میشه ! که تا 9 برید کاغذ سیاه کنید بعد تا 10 هی بگید اون رو اشتب نوشتم این رو درست! بعد تا 11 طول بکشه برسید خونه و تا 12 حرص بخورید و احتمالن 1 ظهر به بعد بیهوشید E105

خدای ار به حکمت ببندد دری - به کرمک زند قفل محکم تری  
پاسخ

sonixax نوشته: ساعت 5 صبحه!!! لابد 1 ساعت دیگه هم باید بزنید بیرون که سر ساعت 7 اونجا باشید که ساعت 8 امتحان شروع میشه ! که تا 9 برید کاغذ سیاه کنید بعد تا 10 هی بگید اون رو اشتب نوشتم این رو درست! بعد تا 11 طول بکشه برسید خونه و تا 12 حرص بخورید و احتمالن 1 ظهر به بعد بیهوشید E105

تو چرا حرص میخوری میلاد جان؟ دخترها از این خودآزاری‌ها دوست دارند! 4

من دوست دختر و دوستِ دختری نداشته‌ام که این گناه (vice) خوشایند, که شب بیدار بماند و درس‌هایِ
چرت و پرت بخواند و بسختی و نالان و گریان آزمون بدهد و بگویم ٠ شدم (و دیرتر ٢٠ بشود) و رویهم
بیاندیشید در زندگی کار سودمند و درخوری انجامیده را, گه و ناگاه از خود نشان نداده باشد.

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ

sonixax نوشته: ساعت 5 صبحه!!! لابد 1 ساعت دیگه هم باید بزنید بیرون که سر ساعت 7 اونجا باشید که ساعت 8 امتحان شروع میشه ! که تا 9 برید کاغذ سیاه کنید بعد تا 10 هی بگید اون رو اشتب نوشتم این رو درست! بعد تا 11 طول بکشه برسید خونه و تا 12 حرص بخورید و احتمالن 1 ظهر به بعد بیهوشید

E415E40b
من فعلا برم و یه چیزی بخورم و کم‌کم راه بیفتم و آماده‌ی گند زدن بشم! سپاس از روحیه‌ ستاندن شما. E105

:e303:

Catwoman: from here, Bane's men patrol the tunnels. And they're not your average brawlers
Batman: Neither am I
پاسخ

Mehrbod نوشته: افسوس, چیزیکه کم نداشت تراژدی بود. یکی از آنهاییکه سخت در یاد من فرورفته جایی بود که چارلی ناگهان میبینه خودش داره یکی
کم‌هوشترو ریشخند میکنه, اینجا براستی یک ستیز درونی و ترسناک و دوسر پیش میامد: از یکسو به کسیکه بوده و امروز نیست
داره ریش‌میخنده, از یکسو به کسی که نیست و ولی باز خواهد شد! ریشخندی که از هر دو سر زمان خودشو نشانه رفته‌اند!
p.s.
you see, you and I are pretty similar in taste, beides lesbians of course (:
پارسیگر
سکانس! به یاد موندنی که زیاد داره ولی مقدمش که از ارسطو(اگر اشتباه نکنم) رو میشه خلاصه کتاب دونست:
نقل قول:
نقل قول:"Any one who has common sense will remember that the bewilderments of the eye are of two kinds, and arise from two causes, either from coming out of the light or from going into the light, which is true of the mind's eye, quite as much as of the bodily eye; and he who remembers this when he sees any one whose vision is perplexed and weak, will not be too ready to laugh; he will first ask whether that soul of man has come out of the brighter life, and is unable to see because unaccustomed to the dark, or having turned from darkness to the day is dazzled by excess of light. And he will count the one happy in his condition and state of being, and he will pity the other." - The Republic, Preface


خب اشتراکات من با داریوش بیشتر توی دیدگاه سیاسی-فلسفیه،اشتراکاتم با تو توی حوزه های مربوط به علم و هوشمندی هست.
i'm a man of many flavors and my relationships sink easily :))
اصلا من رو چرا مجبور به انتخاب میکنید،کی گفته ادم باید فقط یه پارتنر داشته باشه:)))))

To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
پاسخ

دوستان،روز یا شبتون خوش،من هم بهتره هر چه سریع تر به قلمرو سایه ها برگردم;)

To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 136 مهمان