نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 11 رای - 4.91 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پاتوق شب نشینی

ارتابان نوشته: درود به شما جناب مهربد
گرامی من نیز همانند شما دلبسته به کارگیری زبان پارسی راستین هستم وانگه نمیدانم به راستی کجا میتوان شیوه درست به کارگیری واژگان پارسی را فراگرفت اگر مهر ورزید در اینباره اندکی مرا راهنمایی کنید

من واژه‌نامه کوچکی در گذر زمان گردآورده‌ام که از اینجا در دسترس است: PN2 - کار


در این گروه هم خودتان را میتوانید هموند نمایید که ویژه‌یِ پارسیگویی میباشد: https://www.facebook.com/groups/278781458965232

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ

Ouroboros نوشته: من بابت سه «ک» هرگز پولی خرج نمی‌کنم: کُس، کباب، کتاب!

kourosh_iran نوشته: آقا میشه به منم یاد بدی

به احتمال زیاد با آموزش دختربازی به کبابی محله :e057:E41f
پاسخ

Ouroboros نوشته: این محدود به فضای مجازی نیست، در جهان حقیقی هم ضریب نفوذ شما در مقام یک فرد محدود است مگر آنکه آقای یکی از همان نهادها بشوید. دلیلش کاملا واضح است، همه نمی‌توانند به سخن زیبا تدوین شده‌ی همه گوش فرا بدهند، و تنها درپی حرف از دهان کسانی می‌روند که یا از منظری عینی صلاحیت خود برای به سخن درآمدن را اثبات کرده‌اند(CEO یک شرکت چندملیتی، رهبر یک حزب سیاسی و ...)، یا کسانی که «پیش‌گزینی» بالایی دارند وعده‌ای آدم ظاهرا یا باطنا برجسته برای حرفشان تره خرد می‌کنند. این استراتژی بسیار موفق و درستی‌ست زیرا ۹۹.۹۹٪ کلام در حقیقت آشغال‌کلام است و هیچ ارزش حقیقی و قابل نقد کردن در جهان حقیقی را ندارد، اما یک صدم درصد گاهی «ناعادلانه» داوری می‌شود و در این میان با آنکه استحقاق شنیده شدن دارد، ناشنیده باقی می‌ماند. جالب اما آنکه همه‌ی باقی سخنرانان بی‌شنونده دوست دارند وانمود بکنند در این یک صدم درصد می‌گنجند، نه در آن ۹۹.۹۹٪ !

می‌توان به هرکس از راه رسید و نیت خیر داشت تریبون داد، اما این به معنی شنیده شدن نخواهد بود. طبق معمول شما به جای آنکه بپذیرید صلاحیت شنیده شدن را ندارید و «به درون» بنگرید، بیرون از خودتان دنبال مشکل گشته‌اید و ایراد را در ساختار جهان یافته‌اید، که نا-اُمید کننده است. من جای دیگری گفتم که درخواست آزادی بیان اندک‌اندک از سوی سوژه‌ی خودشیفته‌ی مدرن به «آزادی شنیده شدن» تعبیر می‌شود و اگر یک موجود فضایی امروز به زمین می‌آمد و از من می‌پرسید انسان معاصر را در یک جمله خلاصه کن، «به من نگاه کنید» می‌شد خلاصه‌ی وضع امروز بشریت.

این مشکل بخشی از راه‌حل محبوب شما بوده، اگرنه وقتی ما به هیچکس بجز کسانی که از طریق روش‌هایی به قدمت تاریخ صلاحیت خود را برای سخنرانی اثبات کرده بودند(مثل آخوند بالای منبر!)تریبون برای وراجی نمی‌دادیم، این مکانیزم‌ها و روش‌های دفاع در برابر مزخرف هم این اندازه شدید نبود و کمتر پیش می‌آمد حرف حسابی میان هیاهوی گله به دوزخ سکوت و بی‌اعتنایی در بیافتد. وانگهی روشنگران آمدند و اثبات کردند و به گله نشان دادند که بیشتر آنچه این منبر نشینان به آنها می‌گفتند مهمل بوده، آنچه درپی آمد هرج و مرجی بی‌سابقه در اشغال منبرها از سوی آدمهای به شدت ناصالح و بعد از آن به مرور اول بی‌اعتمادی، سپس بی‌اعتنایی پامنبری‌ها بود، تا جایی که دیگر هیچکس به مسجد نیاید بجز آخوند!

اسلاف ما اثبات کرده‌اند صلاحیت شنیده شدن ندارند، خود من چندین بار با اعلام مواضع به شدت غلط اثبات کرده‌ام لیاقت ندارم مخاطبی داشته باشم که حرفم را جدی می‌گیرد، شما آنقدر برای مخاطب خود احترام قائل نیستید که برایش متن خود را هضم‌پذیرتر بکنید و داریوش دچار این توهم است که هر کتابی را خودش خوانده لابد دیگران هم خوانده‌اند و از موضوعی که صحبت می‌کند باید سر در بیاورند. بعد ما که چنین رسوا و بی‌آبرو هستیم توقع داریم آدم‌های جدی و حسابی بیایند به حرفهای ما گوش بدهند هیچ، حرفهای ما تاثیری مثبت در زندگی آنها بگذارد. خودمانی، یک زمانی چنین سطوحی از قطع ارتباط با واقعیت برای بستری شدن در تیمارستان کافی بود.

نه، ما صلاحیت شنیده شدن نداریم و گله همیشه داور خوبی‌ست برای آنچه به دردش می‌خورد و آنچه به کارش نمی‌آید. ما در گروه دوم جای می‌گیریم، و بر ماست که خودمان را به گروه اول بر بکشیم. بر ماست که اینجا «اندیشه»های خود را هزار، ده هزار، صد هزار بار بسنجیم و آنوقت هم با دستانی به آسمان برخاسته هر یک دانه خواننده‌ای که برایش پیدا شد را نشانه‌ی فرج الهی تلقی بکنیم. این حداکثر موفقیت «بیرونی»ست که می‌توانید در فضای آنلاین انتظار داشته باشید. من وانگهی مدتهاست خودم را از موفقیت بیرونی رها کرده‌ام، اما با اینحال استفاده‌ای قابل مشاهده و قابل اندازه‌گیری از نوشتن در این انجمن می‌برم.

امیر جان، من منظور شما را اینجا به طور کلی نگرفتم! شما یک سری چیزهایی را نفی می‌کنید و وجود ِ موثرشان
را انکار می‌کنید که آدم براستی می‌ماند از کجا شروع بکند به حرف زدن! اول معلوم نیست که قرار است به چه
برسیم؟ آن ایده‌آل، آن دروازه‌ی رستگاری و آن آموزه‌ی رهایی‌بخش کدام است؟ دیگر اینکه این ایرادهایی که
گرفته‌اید، واقعا ایراد هستند از نظر شما؟ اینکه ما نمی‌توانیم «مواضعی همیشه درست» داشته باشیم و در
دادن ِ اطلاعات به خواننده اشتباه می‌کنیم، ایراد ِ ماست؟ یا اینکه .... (نمی‌خواهم آن جمله‌ی کلیشه‌ای
اما درست را بگویم). شما از یک طرف ایراد می‌گیرید که کسی نیست به حرفها گوش کند و بعد پائین‌تر ایراد
می‌گیرید که ما بی‌آنکه صلاحیت داشته باشیم، حق سخن گفتن نداریم!

Ouroboros نوشته: شگفتی ندارد که آخر مرد حسابی، اول اینکه مهربد و آنارشی به طور تلویحی گمانه‌های مرا تائید کردند، دوم: من اینرا در تک‌تک کاربران اینجا دیده‌ام، یک طلبکاری قبیح برای مهم بودن. ببینید اینها ایراد فراموشی خداست، مفهومی نامتناهی در شما این احساس به جا را پدید می‌آورد و تشدید می‌کرد که هیچ ارزش و اهمیتی ندارید و هیچکس نمی‌باید با شما چنان باشد که گویی خلاف این امر حقیقت دارد، اما منکر خدا با نفی امر نامتناهی و موجود ازلی‌ابدی، و یک عدد «هفت میلیارد» روی آن گذاشتن، دچار این توهم شده که در شمای کلی چیزها جدی یا مهم است، حال آنکه فرقی نمی‌کند نامتناهی یا هفت میلیارد، هر دو دریا برای یک نفر به یک اندازه عمیق هستند.

منظور من از بازندگی ، بازندگی اجتماعی نیست. بدبختی اینست که من وقتی می‌گویم بازنده(البته نمی‌گویم بازنده، منظورم به طور تلویحی آنست!)، ذهن شما می‌رود سمت یک آدم کاملا متفاوت با آنچه من منظور دارم. فاصله‌ی بین دال و مدلول است دیگر، و نشان می‌دهد که زبان چه ابزار ناکارآمد و مبتنی بر ایمانی‌ست. منظور من از بازنده خیلی ساده کسی‌ست که توانایی بالقوه‌ی بهره‌برداری از دیگران را دارد اما از عینی کردن آن عاجز می‌ماند. دلیل این عاجز ماندن اغلب مکانیزم‌های بسیار پیچیده‌ی ذهنی ما هستند که برای جلوگیری از ریسک‌های کلان و باختن طراحی شده‌اند، اما به جایی شناسایی این دلایل و تلاش برای برطرف کردنشان ما اغلب می‌رویم درپی تراشیدن دلایل والا و نمایش‌های ریاآلود. این یک احساس بازندگی در شما پدید می‌آورد(فارغ از موفقیت بیرونی، که شاید در قیاس با اکثریت مطلق همسالانتان موفق هم باشید)، که حضور در این قبیل محیطها و نوازش ایگوی تحت هجمه‌ی خودتان از طریق مهم‌نمایی آنرا آرامش می‌بخشد.

چرا آدمی که قادر به بهره‌کشی از دیگران نیست احساس بازندگی می‌کند؟ چون همه‌ی ما بدون حتی یک استثنا داریم به کسی یا نهادی بهره می‌دهیم. تقریبا همیشه به خیلی بیش از یک نفر و یک نهاد. و برخلاف آنچه در نظر اول به چشم می‌آید، در برابر بهایی که پرداخت می‌کنیم خدمات موعود دریافت نمی‌کنیم، نتیجتا تنها راه باقی مانده برای جبران کمبود پیوستن به زنجیره‌ی بهره‌کشی متقابل است. وانگهی بازنده‌ها کسانی هستند که توانایی پیوستن به این زنجیره‌ها را نداشته‌اند، و اکنون می‌خواهند از طریق ساقط کردن آنها زنجیره‌ی متفاوتی پی بریزند.

E411 (به کجا می‌رویم؟!)

یک لحظه هم نمی‌توان درنظر گرفت که کسانی هستند که به شکلی خودخواسته نمی‌خواهند دست به چنین کاری بزنند
و قدرت را از راه‌های دیگری جز «عضویت در بسیج و سپاه ِ پاسداران» کسب بکنند؟

تمام ِ آن چیزهایی که من الان می‌خواهم بگویم البته تا حد بسیار زیادی کلیشه‌ای و ملال‌آور است، اما کاملا درست است.
من به دنبال ِ آن تعادلی هستم که می‌توانم میان ِ امورات ِ زندگی شخصی خودم و آگاهی‌بخشی به دیگران بر قرار کنم (که
موفق هم بوده‌ام). من از اینکه نسل بعدی من در محیطی بزرگ شود که بهتر از آنچیزی باشد که من در آن بوده‌ام، خوشحال
خواهم شد و از اینکه فردا مادر پسرم را به جرم زنای محصنه در زندان نکنند، پسرم (یا نوه‌ام) را ختنه نکنند، برادرم را به جرم
شراب‌نوشی شلاق نزنند و ... . من نمی‌دانم براستی اگر همه‌ی آن گذشتگانی که من و دیگران (و خود ِ شما) از بینش والایشان
بهره برده‌ایم، همچون شما به این وضع میرسیدند و به این نتیجه می‌رسیدند که هر کار ِ سودمندی تنها همانی‌ست که در راستای
سوددهی شخصی باشد، ما در چه جهانی بودیم، اما حدس می‌زنم هنوز ما را با شاش گاو داشتند استحمام می‌دادند! مهربد
(و شما) می‌گویند که در برابر ِ نوشتن در اینجا ما هیچ کسب نمی‌کنیم، گویی قرار است من برای هر کاری که می‌کنم مزدی طلب
کنم، این مهم نیست، چون من وقتی می‌بینم که زندگی شخصی مطلوبی دارم و از آن راضی هستم، هیچ ایرادی ندارد که بخشی
از انرژی ِ مازاد ِ خویش را در جهت ِ کمک به بهبود ِ وضع زندگی دیگران صرف بکنم.

من در زندگی بیرونی خودم شاید به اندازه‌ی شما خودخواه نباشم، اما همچنان از 90 درصد آدمهای پیرامون‌ام خودخواه‌تر هستم (
چنانکه هتا یک بار هم به خاطر ندارم که کسی را پند کرده باشم یا نصیحتی داده باشم)، اما یک نقطه‌ای هست که خودخواهی
من بی‌معنا خواهد شد و آنجا خرج کردن ِ خودخواهی هرز دادن‌اش خواهد بود. من اگر نمی‌خواهم با آن باند ِ دزدها و قاچاقچیان که قبلا
حرف‌اش را زدم همدست بشوم، به این خاطر نیست که نمی‌توانم، به این خاطر است که نمی‌خواهم، و این به آن معنا که شما
می‌گویید هم نیست (این امید که به اموال ِ من رحم شود و کسی آنها را ندزدد)، بلکه یک دلیل‌اش این است که من زندگی وارسته‌ی
خودم را ترجیح می‌دهم. قدرت ِ شما زمانی می‌تواند قدرت محسوب شود که شخص شما بتواند با آن احساس قدرت بکند! دلیل ِ دیگرش
این است که زندگی در محیطی سالم را ترجیح می‌دهم (این نابود کردن ِ جریان ِ قدرت و برهم زدن ِ بازی، آنطور که شما می‌گویید
نیست).

ما نمی‌توانیم نتیجه‌ی عینی آنچه که پیشینیان ِ ما کرده‌اند را نادیده بگیریم. اگر یک زمانی پدران ِ بی‌گناه ِ مرا گردن زدند و به الله
تقدیم کردند ، اگر یک زمانی مادر من را از خانه بیرون کرده‌اند به این خاطر که نمی‌توانسته‌اند دلیل نازایی‌اش را برطرف کنند،
اگر یک زمانی بوده که دوستم در زنجیر شرم از اینکه در کودکی مورد ِ تجاوز واقع شده فشرده می‌شده و ... به این خاطر بوده که
یک زمانی و یک جایی، کسانی از ما(از جمله همان آخوند ِ با صلاحیت ِ شما)، چرندیاتی را با موفقیت رواج داده‌اند. اکنون زمانی‌ست
که ما می‌بینیم تا حد زیادی نسل‌های گذشته‌ی ما درغرب توانسته‌اند این زنجیرها را از پای نسل‌های آینده‌ی خویش باز کنند. من
هم اگر بتوانم با آن مازاد ِ انرژی‌ای که اینجا و گاهی جاهای دیگر صرف می‌کنم، بندی را از پای کسی باز بکنم، به خودم افتخار خواهم
کرد.

سادگی ِ یک امر گاهی غیرقابل ِ باور است، خصوصا برای شخص ِ اندیشمند، چرا که او عادت کرده همیشه یک ایرادی در
آنجا که می‌نگرد پیدا بکند و اگر پیدا نمی‌کند، به تصور خودش، موضوع آنقدر پیچیده است که هنوز نتوانسته آن را پیدا کند!

کسشر هم تعاونی؟!
پاسخ

Nikzad Mehrazmanesh نوشته: به احتمال زیاد با آموزش دختربازی به کبابی محله

اینکه از پول درآوردن و بعد خرج کردنش برای کباب خریدن هم بیشتر کار میبرد که!!!

خدای ار به حکمت ببندد دری - به کرمک زند قفل محکم تری  
پاسخ

Ouroboros نوشته: من بابت سه «ک» هرگز پولی خرج نمی‌کنم: کُس، کباب، کتاب! الان که قیمت را دیدم برق از سرم پرید و متحیر شدم کتاب را از کجا آورده‌ام؟!
kourosh_iran نوشته: آقا میشه به منم یاد بدی چطوری کباب مفت بخورم؟
نکنه منظورت اینه خودمون شکار کنیم؟
بیشتر در این خصوص توضیح بفرمایید.

من هم همین سوال رو دارم امیر جان!!
البته کتاب رو هم نمیفهمم چرا براش پول خرج نمیکنی! کتاب (نه داستان هری پاتر و ننه قیسی) بهترین گزینه برای پول خرج کردن است به خصوص اگر چیزی از آن یاد بگیری که بعدن بتوانی ازش پول در بیاوری. مثلن یک کتاب آموزش زبان برنامه نویسی C نوشته دنیس ریچی از صد تا کُس و کباب بهتر است E00e (کباب رو زیاد مطمئن نیستمE415)

خدای ار به حکمت ببندد دری - به کرمک زند قفل محکم تری  
پاسخ

ما هر چه می‌خواهیم که نباشیم، یک اتفاقی می‌افتد... قرار نبود این تعطیلات برای من تعطیلات باشند وگرنه من اینجا نبودم... .

کسشر هم تعاونی؟!
پاسخ

Dariush نوشته: امیر جان

داریوش گرامی من چندبار باید به شما بگویم که مهم نیست من و شما چه می‌خواهیم؟ مهم نیست من و شما چه می‌خواهیم مهم آنست که من شما اولاً توان چه کاری را داریم، ثانیاً «دیگران» از ما چه نیاز دارند. یعنی چه؟ یعنی شما حداکثر آنچه می‌توانید به دست بیاورید همان تعالی شخصی‌ست، زیستن آنچنان که گمان می‌کنید برازنده است. بیش از این در قدرت هیچ‌کس نیست. پس از این، بلکه جدا از این، اگر می‌خواهید تعالی فردی خود را بیرون از خودتان متجلی بکنید، راهش تبدیل شدن به چیزی‌ست که دیگران از شما انتظار دارند، یا دیگر دست بالا، عظیم‌ترین کاری که هر مردی در این جهان به آن قادر است، کاری که شاید از هر صد هزار مرد امروز یکی در آن موفق می‌شود، تبدیل شدن به چیزی‌ست که دیگران به راستی نیاز دارند. «من جامعه را عوض می‌کنم» و نمی‌دانم «من حکومت را عوض می‌کنم» و «من نشانشان می‌دهم چه خبر است» و «بگذار صد هزار نفر را با خودم همراه بکنم»... خیلی ساده چندش‌آورست. شما قادر به بهبود وضع خودتان و از آن طریق ، و فقط از آن طریق، بهبود نسبی وضع دیگران هستید، باقی داستان است.

بهره‌کشی از دیگران خودخواهی نیستند، ۹۹٪ آدم‌ها آرزو می‌کنند مورد بهره‌وری قرار بگیرند و چهار دست و پا قلاده‌ی خود را به دستان کسی می‌دهند که فقط حاضر است آنرا به دست بگیرد! آزادی برای گله همیشه یعنی آزادی از مسئولیت، و اگر نتوانید آن‌ها را به بردگی بکشید از شما کینه می‌گیرند و نابودتان می‌کنند، این ژست «گور پدر خرشان» و روشن‌فکر خسته از جفای عوام نیست، خود منهم همینطور هستم، این میل به رهایی از مسئولیت در همه نهادینه است و انگشت‌شمار کسانی هستند که اراده و قدرت غلبه‌ی کامل بر آن را دارند. وانگهی من و شما بدشناس هستیم از این نظر که باهوش‌تر از عده‌ی زیادی از آدم‌های آن بیرون هستیم و هیچوقت کسی را پیدا نمی‌کنیم که بخواهیم قلاده‌ی خود را به دستان او بسپریم. نتیجتا، بهره‌کشی یک فداکاری عظیم و بی‌بدیل است که قدرشناسی بهره‌ده بابت آن بی‌اندازه خواهد بود(بهره‌دهی)، زیرا در مرحله‌ای از خودآگاهی کمابیش همه می‌دانند که رهایی = خودویرانگری. پس من وقتی به کسی قلاده می‌زنم و به او اجازه می‌دهم بابت سواری دادن به من از هرگونه انتخابی محروم بشود و فضایی را برای او بوجود می‌آورم که گویی از انتخاب درباره‌ی هر چیز(و مسئولیتی که به همراه می‌آورد)معاف است، او از من قدر دان است، عاشق من است، به معنی تحت‌الفظی کلمه رفیق جان. متوجه هستید؟ «انقلابی» و «شورشی» و «سلطه‌ستیز» و … کسانی هستند که نتوانسته‌اند وارد این روابط انگل و میزبانی بشوند. نتوانسته‌اند، نه آنکه نخواسته‌اند، چون باهوش‌تر از آن بوده‌اند که به آسانی ارباب بیابند، و ضعیف‌تر از آن بوده‌اند که بار عظیم و سنگین پذیرفتن مسئولیت زندگی دیگران را به دست بگیرند.

شما فقط و فقط در یک صورت مخاطب پیدا می‌کنید: یافتن پاسخ به سؤالی که وجود روانی فرد را به چالش کشیده. پرسیدن سؤالات هوشمندانه و نقد پاسخ‌های دیگران برای جذب مخاطب کارساز نیست، و مهربد، با اینهمه بند و بساط، مخاطبانش کمتر از فلان رمال جاهلی می‌شود که پنج شش خط کُس‌شعر مطلق را از بر کرده و برای هر مشتری بازگو می‌کند. و بله، جوابهای شما باید قاطع باشند، فقط همین! نیازی نیست درست باشند، نیازی نیست دقیق باشند، حتی نیازی نیست که معنا بدهند! فقط کافی‌ست وانمود بکنید برای فلان پرسش مهم یک پاسخی دارید، کافی‌ست حاضر باشید مسئولیت دشوار پاسخ دادن را بپذیرید.

ببینم جدی‌جدی الان گفتید برای سپاس و مخاطب و «نفع» … مطلب نمی‌نویسید؟ E404
اشتباه شما این است که کارکرد منحصر به خودفریبی فعالیت در اینجا را در نمی‌یابید، اشتباه مهربد آنست که می‌خواهد این خودفریبی را بزداید به این خیال که مانعی‌ست در راه پیشرفت، یعنی هنوز آنرا «موثر» می‌داند(فقط فکر می‌کند اثرش منفی‌ست)!

خب پس ببینید تلاش شما هم در میان شلاق‌خورده‌ها و تودهنی‌خورده‌ها و .. نبودن است، یعنی از موقعیت بازندگی خارج شدن است، یعنی ذاتاً خودخواهانه است. وانگهی می‌خواهید این کار را به جای آنکه با حرکت از جمع بازنده‌ها به جمع برنده‌ها از طریق آموختن و به کار بستن قواعد بازی یک سیستم و از درون انجام بدهید، از طریق نابود کردن نظم موجود و جایگزین کردن آن با یکی که در آن شما و الگوهای رفتاری شما بازندگی محسوب نمی‌شود عوض بکنید، در این میان وانگهی وانمود می‌کنید عمل شما «نوع‌دوستی» و میزان پایبندی اخلاقی آن بیشتر از همان آخوندی‌ست که آموخته چگونه تحت سیستم و قواعد موجود برنده باشد، من به شما می‌گویم که نیست. اما از آن مهمتر، به شما می‌گویم که امکان‌پذیر نیست. مسأله این نیست که «همه‌ی سیستم‌ها بازنده دارند»، مسأله این است که بازنده‌های هر سیستم در سیستم‌های آلترناتیو نیز بازنده باقی می‌مانند! هیچ روشی برای دور زدن پروسه‌ی سوار شدن بر دیگران به جای تلاش برای نجاتشان نیست.

همه‌ی تمدن بشری محصول تلاش کسانی‌ست که به این قواعد پایبند بودند، و به جای آنکه جهان را با خودشان منطبق بکنند، همه چیز خود را با جهان منطبق کردند بجز یکی. آن یک چیز را ما همواره به خاطر می‌سپریم و به خاطر می‌آوریم و فراموش می‌کنیم که این فرد انقلابی، در همه چیز دیگر زندگی خود همچنان پایبند تمام نرم‌ها، ارزش‌ها، نهادها و پیوندهای اجتماعی و فردی خود بود. تا با خودتان رحیم نباشید رحم به دیگران ریاست، و همه‌ی آن‌ها که با خودشان رحیم هستند در ارتباط با دیگران بی‌رحم می‌شوند. تا عاشق خودتان نباشید عشق به دیگران ممکن نیست، و کسی که عاشق خودش است انرژی و علاقه‌ای به عشق‌ورزی به دیگران نشان نمی‌دهد. این قواعد را من مشخص نکرده‌ام، صرفاً دارم به آن‌ها اشاره می‌کنم. اولویت اول، دوم، ... صدم شما باید نجات خودتان باشد، اولویت صد و یکم باید نجات عزیزانتان باشد، اولویت هزارم باید نجات «دیگران» باشد. نه به این خاطر که «خودخواهی خوب است هر هر»، بلکه چون شخصی فاقد این میزان از خودخواهی فاقد توانایی کمک به دیگران نیز هست. تا این اندازه خودخواه نباشید، تحت قراردادهای اجتماعی جامعه‌ی مدرن، چراغی در خانه‌ی شما روشن نخواهد شد، و چراغی برای فرستادن به مسجد گیرتان نخواهد آمد.

در این جهان یا بنده هستید یا بنده دارید، آزادی‌خواهی نیز بسیار مقدس و برجسته است، اگر برای بندگان ارباب همسایه باشد، بنده‌های او باید آزاد بشوند زیرا ظالم است، بهره‌کش است، کاپیتالیست است، چه می‌دانم، کافر است..

درباره‌ی موفقیت و بازندگی، باز هم شما دارید اینها را تحت‌الفظی می‌شنوید: اغلب ِ آدم‌های موفق به شدت احساس بازندگی می‌کنند زیرا معیار سنجش موفقیت اجتماعی میزان بهره‌دهی شما به دیگران است نه بهره‌کشی شما از دیگران.

زنده باد زندگی!
پاسخ

kourosh_iran نوشته: آقا میشه به منم یاد بدی چطوری کباب مفت بخورم؟
نکنه منظورت اینه خودمون شکار کنیم؟
بیشتر در این خصوص توضیح بفرمایید.
با یکی مثل شما رفیق می‌شوم و می‌گذارم با نطق آتشین پیرامون فواید لینوکس، احساس مهم بودن بکند.
از آن به بعد هر وقت رفتیم بیرون «کیفم را فراموش» می‌کنم یا «پولم در ماشین جا مانده» یا «کارت شتاب ندارم». :e057:

undead_knight نوشته: اگر این فاروم فقط یک امیر داشت من به شوق خوندن مطالبش عضو میشدم
مردک با کلمات جادو میکنه
ای بلا.

sonixax نوشته: من هم همین سوال رو دارم امیر جان!!
البته کتاب رو هم نمیفهمم چرا براش پول خرج نمیکنی! کتاب (نه داستان هری پاتر و ننه قیسی) بهترین گزینه برای پول خرج کردن است به خصوص اگر چیزی از آن یاد بگیری که بعدن بتوانی ازش پول در بیاوری. مثلن یک کتاب آموزش زبان برنامه نویسی C نوشته دنیس ریچی از صد تا کُس و کباب بهتر است (کباب رو زیاد مطمئن نیستم)
کباب مجانی نیاز به مهارت‌های انگلی بسیار پیشرفته و خست همدانی‌وار دارد، شما فاقد آن هستید!
چیزی را که مجانی می‌شود پیدا کرد پول خرجش نکنید.

زنده باد زندگی!
پاسخ

خب دوستان من بروم به غیبت بعدی. اینبار حضورم طولانی‌تر شد و ده روزی اینجا بودم، و از جمع گرم دوستان استفاده کردم. چشممان هم به گل جمال مهربد و مزدک نیز روشن شد.
امیدوارم همه‌ی شما خوش و خرم باشید. E306

زنده باد زندگی!
پاسخ

Ouroboros نوشته: خب دوستان من بروم به غیبت بعدی. اینبار حضورم طولانی‌تر شد و ده روزی اینجا بودم، و از جمع گرم دوستان استفاده کردم. چشممان هم به گل جمال مهربد و مزدک نیز روشن شد.
امیدوارم همه‌ی شما خوش و خرم باشید. E306

خوش و خرم باشی رفیق E032 !!

امیدوارم عید نوروز تو رو اینجا ببینیم ...
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 58 مهمان