11-14-2013, 11:12 AM
با درود
کلاشنیکوف و استینگر ...
بیجاست. همونطور که قبلن هم گفتم من اینجا قرار نیست از سیاست دولت ها دفاع کن. این شمایید که بالای منبر هوس سحرای کربلا کردید و طوطی وار تکرار می کنید "موشک استینگر امریکایی" ولی دستکم برای روشن شدن خوانندگان و خود من حتا یک منبع و مدرک از این را نشان ندادید. در مورد دوستان امریکا هم باز باید تکرار کنم که دولت های دوست و شریک نظامی شوروی قبلن مورد اشاره قرار گرفته اند. هوشمندانه در جایی که نظر خواننده را جهت دار کنید این موضوع را تکرار می کنید در حالیکه در لیست دوستان شوروی دیکتاتورها و جنگلی هایی بودند که چیزی از به قول شما "هومنی" سرشان نمیشده. همین الان نیز کشور دوست و برادر چین اگر به مدد حکومت اسلامی نرسد این ضد مردمان انقدر عربده کشی نمیکنند. پس میبینید که آویزان شدن از چنین دستاویزهایی به سود شما نیست.
ضمنن قرار نیست چون شما از اسلام خوشتان نمی آید، انتظار این را داشته باشید که امریکا تمام کشورهای اسلامی را قلع و قمع کند! این روش استالینی مختص شوروی است.
افتادن بمب در خاک شوروی
شوروی هم از آلمان غرامت آنچنانی دریافت نکرد. آلمان پس از جنگ دو تکه شد که این خود موضوع غرامت را تا حد زیادی حل کرد. ولی با اینحال آلمان بیش از 2 میلیارد دلار به عنوان غرامت بدهکار شد. فرانسه و انگلستان به جای پول، اسیر جنگی گرفتند. از طرفی روشن است که یکی از علت های طرح مارشال، ایجاد بازاری خوب برای فرآورده های امریکایی بوده است. کمک امریکا به آلمان غربی بیشتر از غرامت جنگی باعث به کار افتادن صنعت امریکا و خروج آن از رکود اقتصادی شد.
دکترین ترومن هم ارتباطی به موضوع ندارد. روشن است که امریکا، انقلابیون سرمست شوروی را برای خود خطری می دید (همچنان که ما و لیبرال ها نیز انقلاب کمونیستس/سوسیالیستی را خطر بزرگی میدانیم). چنانچه امریکا به دادِ ژاپن نمیرسید، ژاپن هم الان شمالی و جنوبی داشت.
استدلالتان درباره ی تعداد مرگ و میر ناشی از جنگ اشاره به این دارد که چون نیروی انسانی در شوروی بیش از هرجای دیگر از دست رفته است، پس برای بازسازی و بنای مجدد کشور، شوروی بیش از هر کشور دیگری دچار مشکل است و عقب افتادگی آن به این خاطر بوده است. من هم نشان دادم که جمعیت شوروی در پس و پیش از جنگ تفاوات چندانی نداشته و البته رو به افزایش بوده است. اگر قرار باشد استدلالِ "اگر جنگ نیمشد..." را اضافه کنیم، که این برای همه ی کشورها یکسان بوده است و مثلن ژاپن و آلمان هم در صورتی که جنگ رخ نمیداد دارای رشد جمعیتی بالاتر از این میشدند.
در مورد نرخ رشد جمعیت و آمارِ جمعیت در سال 1941 در صورت اطلاع از علم آمار، میدانید که آمار سال 1941 در آن نمودار به احتمال زیاد "داده ی پرت" است. به این دلیل که مقدار رشد 20 میلیونی، قبلن در طول 13 سال رخ داده است. یعنی به طور متوسط هر سال 1.5 میلیون نفر. در طول 2 سال منتهی به آغاز جنگ این رشد دو برابر شده و به سالی 3 میلیون رسیده است. اکنون داده ی سال 1941 میگوید این نرخ در طول 2 سال اول جنگ باز هم افزایش داشته و به طرز عجیبی تقریبن 5 برابر شده است (14 میلیون در سال) تا باعث شود جمعیت شوروی در سال 1941 نسبت به 1939 نزدیک به 28 میلیون نفر رشد کند. اگر این آمار را صحیح بدانیم (داده ی پرت نباشد) قطعن این رشد ناشی از جنگ و سیاست رشد جمعیت می تواند باشد. بر این پایه، رشد 28 میلیونی در 2 سال اول جنگ، همان دلیلی را دارد که مرگ و میر 25 تا 30 میلیونی ناشی از جنگ. که این باعث ناکارامد شدن ادعای شما در مورد تاثیرات نیروی انسانی در بازسازی کشور دارد. به تعبیری، نرخ رشد 1.5 تا 2 میلیونی شوروی تقریبن در همه ی دوران ثابت مانده است. یعنی جمعیت شوروی میبایست در صورت عدم بروز جنگ در طول 6 سال میانگین 10 میلیون رشد می داشته است که طبق آمار 2 میلیون رشد دارد. مگر اینکه این 8 میلیون نوزاد 0 تا 6 سال سن را دستاویز جدیدی برای خود کنید.
نخست می گفتید که در خاک ژاپن جنگی انجام نشد و تنها دو بمب اتمی در آن افتاد.
در مورد ارتباط جنگ جهانی با کاپیتالیسم هم باید گفت بعید می دانم کسی با شنیدن این یاوه ها به خنده نیفتد.
اینطور که پیداست، از اقتصاد به کلی سرتان نمی شود و عجیب هم نیست. پرسش اینجاست که آیا همه ی سرمایه گذاری ها باید منجر به سوددهی شوند؟ در علم اقتصاد و مدیریت تولید، مبحثی وجود دارد به نام "تئوری محدودیت ها". تئوری محدودیت ها به این میپردازد که به دلیل نا محدود بودن منابع و سرمایه، دستکم یک محدودیت در کار اقتصادی وجود دارد که مانع نیل به سود می شود. دکتر گلدرت نظریه پرداز این تئوری می گوید: "هر سیستم واقعی نظیر یک سیستم کسب و کار، در داخلش باید حداقل یک محدودیت داشته باشد. اگر چنین محدودیتی وجود نداشته باشد پس سیستم می تواند به مقدار نامحدودی از انچه تلاش می کند سود بدست آورد. این در حالی است که این موضوع برای همه شرکت ها واقعیت ندارد و سود شرکت ها محدود است." در یک سیستم ایده آل بدون محدودیت درونی، این محدودیت بیرونی و سرچشمه از بازار دارد. چنین چیزی به معنی فعالیت رقیب یا محصولِ رقیب است. پس دستکم می دانیم یک محدودیت و مانع برای نیل به سود وجود دارد و همه نمی توانند سود ببرند. درست در اینجاست که نقش مدیریت که قبلن به خوبی تلاش کردم آن را توضیح دهم پر رنگ می شود. یک مدیر در راس یک شرکت میلیون دلاری، ممکن است صدها هزار دلار برای آن شرکت و کارمندانش ارزش داشته باشد. چرا که اتخاذ تصمیمات نادرست توسط وی می تواند منجر به نابودی این سیستم شود.
چیزی که شما نمیدانید اینست که لازمه ی یک بازار آزاد، چنین چیزهاییست. جالب اینجاست که تمام اینها فرمولیزه و تئوریزه شده هستند. هنر انسان خردمند همواره این بوده است که پدیده ها را علمی بررسی کند و آنها را برای خود به کار بندد. همانطور که قبلن گفتم شما می توانید از تئوریِ من استفاده کنید و کشوری پدید بیاورید که در آن اثری از پول نباشد و این راحتتر از سوسیالیسم است. تمام یافته های علم اقتصاد و دستاوردهای آن را نیز می توانید به سطل آشغال بیندازید. ولی خب به جای یادگیری و بهره برداری از اینها شما مایلید بر طبل سرنگونی نظام کاپیتالیستی بکوبید و شاد باشید (مانند بحران های اقتصادی) که البته من مانعی در این نمیبینیم و رهایتان میکنم تا شادی کنید.
ضمن اینکه هنرمندانه توضیح من را درباره چاپ پول جدید و افزایش نقدینگی که دولت ها ناچار به انجام آن هستند لاپوشانی کردید.
خیر من این را نمیخواهم برسانم. چیزی که میخواهم برسانم اینست که با تئوری پردازی و سخنان عامه پسند و زیبا نمی توانید کاری از پیش به در ببرید و باید به جای سخنرانی، عمل کنید که البته سابقه 70 سال فعالیت عملی تان را هم دیدیم و هنوز هم کمابیش میبینیم.
گویا تازه از خواب بیدار شدید. در تمام این مناظره تلاش من بر این بود که زاییده شدن یک دولت پر قدرت (در مقابل مردم) و دخالتگر اقتصادی و تهیه ی شرایط برای ایجاد یک دیکتاتوری را نشان دهم. ضمنن مسائل اخلاقی درونی سیستم سوسیالیستی را نشان دادم. تمام اینها را در پیک بعدی نتیجه گیری خواهم کرد.
اینهم یاوه ای دیگر از طرفداران "مالِ خر" است. البته به شما مربوط نمی شود که من برای خودم از ادبیات استفاده میکنم یا خیر. چنانچه شما هم در پست های قبلیتان اشعار زیبای فردوسی عزیز را آلوده به قلم کمونیستیتان کردید و اصولن در این صلاحیت نیستید که من را نصیحت کنید و از این امر بازدارید. با سپاس.
کلاشنیکوف و استینگر ...
بیجاست. همونطور که قبلن هم گفتم من اینجا قرار نیست از سیاست دولت ها دفاع کن. این شمایید که بالای منبر هوس سحرای کربلا کردید و طوطی وار تکرار می کنید "موشک استینگر امریکایی" ولی دستکم برای روشن شدن خوانندگان و خود من حتا یک منبع و مدرک از این را نشان ندادید. در مورد دوستان امریکا هم باز باید تکرار کنم که دولت های دوست و شریک نظامی شوروی قبلن مورد اشاره قرار گرفته اند. هوشمندانه در جایی که نظر خواننده را جهت دار کنید این موضوع را تکرار می کنید در حالیکه در لیست دوستان شوروی دیکتاتورها و جنگلی هایی بودند که چیزی از به قول شما "هومنی" سرشان نمیشده. همین الان نیز کشور دوست و برادر چین اگر به مدد حکومت اسلامی نرسد این ضد مردمان انقدر عربده کشی نمیکنند. پس میبینید که آویزان شدن از چنین دستاویزهایی به سود شما نیست.
ضمنن قرار نیست چون شما از اسلام خوشتان نمی آید، انتظار این را داشته باشید که امریکا تمام کشورهای اسلامی را قلع و قمع کند! این روش استالینی مختص شوروی است.
افتادن بمب در خاک شوروی
شوروی هم از آلمان غرامت آنچنانی دریافت نکرد. آلمان پس از جنگ دو تکه شد که این خود موضوع غرامت را تا حد زیادی حل کرد. ولی با اینحال آلمان بیش از 2 میلیارد دلار به عنوان غرامت بدهکار شد. فرانسه و انگلستان به جای پول، اسیر جنگی گرفتند. از طرفی روشن است که یکی از علت های طرح مارشال، ایجاد بازاری خوب برای فرآورده های امریکایی بوده است. کمک امریکا به آلمان غربی بیشتر از غرامت جنگی باعث به کار افتادن صنعت امریکا و خروج آن از رکود اقتصادی شد.
دکترین ترومن هم ارتباطی به موضوع ندارد. روشن است که امریکا، انقلابیون سرمست شوروی را برای خود خطری می دید (همچنان که ما و لیبرال ها نیز انقلاب کمونیستس/سوسیالیستی را خطر بزرگی میدانیم). چنانچه امریکا به دادِ ژاپن نمیرسید، ژاپن هم الان شمالی و جنوبی داشت.
استدلالتان درباره ی تعداد مرگ و میر ناشی از جنگ اشاره به این دارد که چون نیروی انسانی در شوروی بیش از هرجای دیگر از دست رفته است، پس برای بازسازی و بنای مجدد کشور، شوروی بیش از هر کشور دیگری دچار مشکل است و عقب افتادگی آن به این خاطر بوده است. من هم نشان دادم که جمعیت شوروی در پس و پیش از جنگ تفاوات چندانی نداشته و البته رو به افزایش بوده است. اگر قرار باشد استدلالِ "اگر جنگ نیمشد..." را اضافه کنیم، که این برای همه ی کشورها یکسان بوده است و مثلن ژاپن و آلمان هم در صورتی که جنگ رخ نمیداد دارای رشد جمعیتی بالاتر از این میشدند.
در مورد نرخ رشد جمعیت و آمارِ جمعیت در سال 1941 در صورت اطلاع از علم آمار، میدانید که آمار سال 1941 در آن نمودار به احتمال زیاد "داده ی پرت" است. به این دلیل که مقدار رشد 20 میلیونی، قبلن در طول 13 سال رخ داده است. یعنی به طور متوسط هر سال 1.5 میلیون نفر. در طول 2 سال منتهی به آغاز جنگ این رشد دو برابر شده و به سالی 3 میلیون رسیده است. اکنون داده ی سال 1941 میگوید این نرخ در طول 2 سال اول جنگ باز هم افزایش داشته و به طرز عجیبی تقریبن 5 برابر شده است (14 میلیون در سال) تا باعث شود جمعیت شوروی در سال 1941 نسبت به 1939 نزدیک به 28 میلیون نفر رشد کند. اگر این آمار را صحیح بدانیم (داده ی پرت نباشد) قطعن این رشد ناشی از جنگ و سیاست رشد جمعیت می تواند باشد. بر این پایه، رشد 28 میلیونی در 2 سال اول جنگ، همان دلیلی را دارد که مرگ و میر 25 تا 30 میلیونی ناشی از جنگ. که این باعث ناکارامد شدن ادعای شما در مورد تاثیرات نیروی انسانی در بازسازی کشور دارد. به تعبیری، نرخ رشد 1.5 تا 2 میلیونی شوروی تقریبن در همه ی دوران ثابت مانده است. یعنی جمعیت شوروی میبایست در صورت عدم بروز جنگ در طول 6 سال میانگین 10 میلیون رشد می داشته است که طبق آمار 2 میلیون رشد دارد. مگر اینکه این 8 میلیون نوزاد 0 تا 6 سال سن را دستاویز جدیدی برای خود کنید.
نخست می گفتید که در خاک ژاپن جنگی انجام نشد و تنها دو بمب اتمی در آن افتاد.
مزدك بامداد نوشته: در خاک ژاپن جنگی انجام نشد و تنها دو بمب اتمی در دو شهر کمابیش کوچکاکنون که ادعاهای قبلیتان را پوچ شده دیدید می گویید راه ها و زیرساخت های آن دست نخورده بود! پس گویا امریکا مستراح های عمومی را ویران کرده بوده است. امپراتوری ژاپن هم که بنا بر ادعای خودتان از بین رفت و قلمرو آن نابود شد، پس میبینید که ژاپنی ها هم در بازسازی و گردآوری کشور مشکلات فراوانی داشته اند. در مورد ژاپن به خوبی قبلن توضیح داده ام و به وارون شما بیش از این علاقه به تکرار ندارم.
آن افتاد
در مورد ارتباط جنگ جهانی با کاپیتالیسم هم باید گفت بعید می دانم کسی با شنیدن این یاوه ها به خنده نیفتد.
مزدك بامداد نوشته: گروه سرمایه داران ( همه سرمایه داران) می خواهند
همه کالاهای فراورده ی خود را به چه کسانی بفروشند که از آنجا سودی ببرند؟ و آن خریداران،
که باید سود اینهارا فراهم کنند، باید از کجا بیاورند که این کار ارا انجام دهند!؟
اینطور که پیداست، از اقتصاد به کلی سرتان نمی شود و عجیب هم نیست. پرسش اینجاست که آیا همه ی سرمایه گذاری ها باید منجر به سوددهی شوند؟ در علم اقتصاد و مدیریت تولید، مبحثی وجود دارد به نام "تئوری محدودیت ها". تئوری محدودیت ها به این میپردازد که به دلیل نا محدود بودن منابع و سرمایه، دستکم یک محدودیت در کار اقتصادی وجود دارد که مانع نیل به سود می شود. دکتر گلدرت نظریه پرداز این تئوری می گوید: "هر سیستم واقعی نظیر یک سیستم کسب و کار، در داخلش باید حداقل یک محدودیت داشته باشد. اگر چنین محدودیتی وجود نداشته باشد پس سیستم می تواند به مقدار نامحدودی از انچه تلاش می کند سود بدست آورد. این در حالی است که این موضوع برای همه شرکت ها واقعیت ندارد و سود شرکت ها محدود است." در یک سیستم ایده آل بدون محدودیت درونی، این محدودیت بیرونی و سرچشمه از بازار دارد. چنین چیزی به معنی فعالیت رقیب یا محصولِ رقیب است. پس دستکم می دانیم یک محدودیت و مانع برای نیل به سود وجود دارد و همه نمی توانند سود ببرند. درست در اینجاست که نقش مدیریت که قبلن به خوبی تلاش کردم آن را توضیح دهم پر رنگ می شود. یک مدیر در راس یک شرکت میلیون دلاری، ممکن است صدها هزار دلار برای آن شرکت و کارمندانش ارزش داشته باشد. چرا که اتخاذ تصمیمات نادرست توسط وی می تواند منجر به نابودی این سیستم شود.
چیزی که شما نمیدانید اینست که لازمه ی یک بازار آزاد، چنین چیزهاییست. جالب اینجاست که تمام اینها فرمولیزه و تئوریزه شده هستند. هنر انسان خردمند همواره این بوده است که پدیده ها را علمی بررسی کند و آنها را برای خود به کار بندد. همانطور که قبلن گفتم شما می توانید از تئوریِ من استفاده کنید و کشوری پدید بیاورید که در آن اثری از پول نباشد و این راحتتر از سوسیالیسم است. تمام یافته های علم اقتصاد و دستاوردهای آن را نیز می توانید به سطل آشغال بیندازید. ولی خب به جای یادگیری و بهره برداری از اینها شما مایلید بر طبل سرنگونی نظام کاپیتالیستی بکوبید و شاد باشید (مانند بحران های اقتصادی) که البته من مانعی در این نمیبینیم و رهایتان میکنم تا شادی کنید.
ضمن اینکه هنرمندانه توضیح من را درباره چاپ پول جدید و افزایش نقدینگی که دولت ها ناچار به انجام آن هستند لاپوشانی کردید.
مزدك بامداد نوشته: این چامه[65] ی فردوسی فرزانه[66] هم هیچ پیوندی با انچه میخواهید برسانید
( کردار بد "سوسیالیستها" نشانگر بدی اموزه های سوسیالیسم است) ندارد.
خیر من این را نمیخواهم برسانم. چیزی که میخواهم برسانم اینست که با تئوری پردازی و سخنان عامه پسند و زیبا نمی توانید کاری از پیش به در ببرید و باید به جای سخنرانی، عمل کنید که البته سابقه 70 سال فعالیت عملی تان را هم دیدیم و هنوز هم کمابیش میبینیم.
مزدك بامداد نوشته: باید نشان دهید که کردار بد، بگونه ی ناگزیر[68] و اورگانیک و سامانیک[69]، از آموزه های سوسیالیسم بر میخیزد
همانگونه که من با واکاوی[70] و آناکاوی[71] سازوکار[45] سرمایه داری پایور[72] کردم.
گویا تازه از خواب بیدار شدید. در تمام این مناظره تلاش من بر این بود که زاییده شدن یک دولت پر قدرت (در مقابل مردم) و دخالتگر اقتصادی و تهیه ی شرایط برای ایجاد یک دیکتاتوری را نشان دهم. ضمنن مسائل اخلاقی درونی سیستم سوسیالیستی را نشان دادم. تمام اینها را در پیک بعدی نتیجه گیری خواهم کرد.
مزدك بامداد نوشته: پس بهتر است دست از ادبسار[73] پارسی هم بردارید و فرزانه ی فردوسی را هم به گاری سرمایه داری نبندید!!
اینهم یاوه ای دیگر از طرفداران "مالِ خر" است. البته به شما مربوط نمی شود که من برای خودم از ادبیات استفاده میکنم یا خیر. چنانچه شما هم در پست های قبلیتان اشعار زیبای فردوسی عزیز را آلوده به قلم کمونیستیتان کردید و اصولن در این صلاحیت نیستید که من را نصیحت کنید و از این امر بازدارید. با سپاس.
[COLOR="royalblue"]
چو بخت عرب بر عجم چیره گشت --- هـمـه روز ایـرانیـان تـیـره گـشـت
جهـان را دگـرگونه شـد رسم و راه --- تـو گـویـی نتـابـد دگـر مـهر و مـاه
ز مـی نشئه و نغمه از چـنگ رفـت --- ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت
ادب خــوار شــد، هـنـر شـد وبــال --- بـه بستـنـد انـدیشـه را پـر و بــال
«توصیف فردوسی بزرگ از تازش اسلام به ایران»
[/COLOR]جهـان را دگـرگونه شـد رسم و راه --- تـو گـویـی نتـابـد دگـر مـهر و مـاه
ز مـی نشئه و نغمه از چـنگ رفـت --- ز گل عطر و معنی ز فرهنگ رفت
ادب خــوار شــد، هـنـر شـد وبــال --- بـه بستـنـد انـدیشـه را پـر و بــال
«توصیف فردوسی بزرگ از تازش اسلام به ایران»
خردگرایی و ایمان ستیزی