05-16-2014, 06:41 AM
خوشرقصی در جهنم، غزل امید در نیویورک | باران در دهان نیمه باز
خانم امید البته به چسباندن عکسهای شیرفهمکننده در بالای سایتهایی که مربوط به ایشان است علاقه دارد و مثلا عکسی با پرچم اسرائیل -که احتمالا مربوط به یکی از سخنرانیهای ایشان در مقام اپوزوسیون رژیم ایران است- در بالای وبسایت شخصی ایشان به چشم میخورد. لابد برای مخاطب انگلیسیزبان تا بداند که با شیرزنی آزاده و روشنفکر طرف است که پنجه در پنجه رژیمی انداخته است که ایران را تبدیل به جهنم کرده است و فاکسنیوز همینجوری الکی یک نفر را برای نظر دادن در مورد ایران به میزگردها و مصاحبههای متعددش دعوت نمیکند.
ماجرا همچنان ادامه دارد. خانم امید پس از بالا گرفتن اعتراضات سبزها و توجه جهانی به این موضوع، با شال سبز در فاکس نیوز ظاهر میشود و اظهار نظر میکند. او در ابتدای ویدئوی این گفتگو در سایت یوتیوب و چند جای دیگر مدیرسایت irananditsfuture.org معرفی میشود که وجود خارجی ندارد. وب سایت archive.net میگوید گویا هیچگاه هم وجود نداشته است. (سایت دیگری البته با آدرس iranfuture.org وجود دارد که گویی کپی-پیستی سرسری از وبسایت شخصی خود غزل امید است و در آنجا مدیر اجرایی معرفی شده است.)پیشتر نوشته بودم که باید از پرونده سازی برای این قبیل افراد خودداری کرد اما هزینه این طور ژانگولرها را بالا برد (تعبیر رساتر برای ژانگولر، شاید خوردن همزمان از آخور و توبره باشد). به ما مربوط نیست که پروانه معصومی قبل از انقلاب چه میپوشیده و بر جلد مجلات چطور ظاهر میشده و حالا در دیدار با مقام عظما چه میپوشد. نه مشکلی با مینیژوپپوشی داریم (اصلا یکی از اهدافمان ملغی کردن حجاب اجباری برای زنان است) و نه به ما مربوط است که کسی به این نتیجه برسد که چادر سر کردن بهتر است و تغییر پوشش بدهد. اما اینکه کسی از طرف مردم برود جلوی ولیامر کذایی مسلمین جهان و از مردمی بگوید که آرزومندانه به او میگفتهاند که خوشا به سعادتش که به دیدار آنجا میرود و در آن محیط مقدس نفس میکشد کاملا به ما مربوط است. پروانه معصومی که در مارکت هنری ایران کاملا اوت است اما از روزگاری که بر علیرضا افتخاری آمد باید حساب کار دست خیلیها آمده باشد. روزگار سیاهی که نه با چوب و چماغ و فحش و کتک و بطری نوشابه، که صرفا با بی اعتنایی و تحریم و سرزنش به وجود آمده. حضرتش پس از چندبار اعلام گلایه و “میرم فرانسه”،جدیدا در یادداشتی، در لابلای دو شعر رمانتیک، یکی کلاسیک دیگری قهوهخانهای، و شطحیاتی از قبیل “نور خدا با ما بود” (مشخص نفرموده است با هاله یا بی هاله؟) اصل مطلب را نوشته است: “حتی آن شیر فروش محله، شیر که به ما نفروخت هیچ به قند و نباتی محل هم گفت که به افتخاری تلخش را بفروش؛ منظورش نبات تلخ بود…”در مورد خانم غزل امید و جمع مستانی که اندک اندک میرسند هم داستان همین خواهد بود. اطلاعاتی که در بالا آمد هیچکدام جز از طریق جستجوهای سادهای در وب به دست نیامدهاند و همهی آنها یا توسط خود خانم امید در وب گذاشته شدهاند یا رسانههای رسمیای که ایشان با آنها همکاری کردهاند. به چشم و گوش همان رسانهها همین مطالب ما خواهد رسید. بیآبرویی و حقارت دولت کودتا هم که برای خرید مشروعیت، در لابلای اهل و عیال هیات همراه و کارمندان نمایندگی ایران در سازمان ملل و سفارت پاکستان، چنین افرادی را میگنجاند، اصولا نیازی به قلمفرسایی ندارد.
————-پیافزود:یادداشت پارسا صائبی و پرسش و پاسخش با غزل امید را از دست ندهید. “شما به محض اینکه با پول پابلیک پول نفت و مالیات مردم ایران تشریف میبرید چلوکباب سلطانی و ولایی در حضور دکتر احمدی نژاد نوش جان میفرمایید باید به پابلیک هم جواب بدهید.”
در ضیافت شام احمدینژاد در نیویورک، زن جوانی با صدای لرزان به خبرنگار تلویزیون دولتی ایران میگوید:
«شما نمیدونید چی دارید… اگه قدرشو داشتید… من خاک ایرانو ببینم خاکشو میبوسم…»
تا اینجای کار هیچ اشکالی ندارد. نه طرفداری از احمدینژاد چیز غریبیست نه از دست ندادن شام مفت وزارت امور خارجه ایران در آمریکا با مزایای جانبی، بی سابقه بوده . پرسش از این هم نیست که چرا اگر کسی تا این حد از اینکه مردم ایران “قدرشو نمیداشتن” حسرت زده و متاثر است خود در دورترین نقطه سیاسی-جغرافیایی از ایران کنونی جا خوش کرده است.ماجرا از آنجا بامزه میشود که بدانیم خانم قدردار، نویسنده کتابیست به نام زندگی در جهنم، که البته منظور از جهنم هم نه آمریکای جنایتکار و شیطان بزرگ که همین نظام مقدس جمهوری اسلامی است. آنقدر هم اصرار بوده که در سایت ویژهی این کتاب عکسی از آیتالله خمینی چسبانده شده تا مبادا جهنم مورد نظر خانم امید با سایر جهنمها اشتباه گرفته شود.
«شما نمیدونید چی دارید… اگه قدرشو داشتید… من خاک ایرانو ببینم خاکشو میبوسم…»
تا اینجای کار هیچ اشکالی ندارد. نه طرفداری از احمدینژاد چیز غریبیست نه از دست ندادن شام مفت وزارت امور خارجه ایران در آمریکا با مزایای جانبی، بی سابقه بوده . پرسش از این هم نیست که چرا اگر کسی تا این حد از اینکه مردم ایران “قدرشو نمیداشتن” حسرت زده و متاثر است خود در دورترین نقطه سیاسی-جغرافیایی از ایران کنونی جا خوش کرده است.ماجرا از آنجا بامزه میشود که بدانیم خانم قدردار، نویسنده کتابیست به نام زندگی در جهنم، که البته منظور از جهنم هم نه آمریکای جنایتکار و شیطان بزرگ که همین نظام مقدس جمهوری اسلامی است. آنقدر هم اصرار بوده که در سایت ویژهی این کتاب عکسی از آیتالله خمینی چسبانده شده تا مبادا جهنم مورد نظر خانم امید با سایر جهنمها اشتباه گرفته شود.
خانم امید البته به چسباندن عکسهای شیرفهمکننده در بالای سایتهایی که مربوط به ایشان است علاقه دارد و مثلا عکسی با پرچم اسرائیل -که احتمالا مربوط به یکی از سخنرانیهای ایشان در مقام اپوزوسیون رژیم ایران است- در بالای وبسایت شخصی ایشان به چشم میخورد. لابد برای مخاطب انگلیسیزبان تا بداند که با شیرزنی آزاده و روشنفکر طرف است که پنجه در پنجه رژیمی انداخته است که ایران را تبدیل به جهنم کرده است و فاکسنیوز همینجوری الکی یک نفر را برای نظر دادن در مورد ایران به میزگردها و مصاحبههای متعددش دعوت نمیکند.
ماجرا همچنان ادامه دارد. خانم امید پس از بالا گرفتن اعتراضات سبزها و توجه جهانی به این موضوع، با شال سبز در فاکس نیوز ظاهر میشود و اظهار نظر میکند. او در ابتدای ویدئوی این گفتگو در سایت یوتیوب و چند جای دیگر مدیرسایت irananditsfuture.org معرفی میشود که وجود خارجی ندارد. وب سایت archive.net میگوید گویا هیچگاه هم وجود نداشته است. (سایت دیگری البته با آدرس iranfuture.org وجود دارد که گویی کپی-پیستی سرسری از وبسایت شخصی خود غزل امید است و در آنجا مدیر اجرایی معرفی شده است.)پیشتر نوشته بودم که باید از پرونده سازی برای این قبیل افراد خودداری کرد اما هزینه این طور ژانگولرها را بالا برد (تعبیر رساتر برای ژانگولر، شاید خوردن همزمان از آخور و توبره باشد). به ما مربوط نیست که پروانه معصومی قبل از انقلاب چه میپوشیده و بر جلد مجلات چطور ظاهر میشده و حالا در دیدار با مقام عظما چه میپوشد. نه مشکلی با مینیژوپپوشی داریم (اصلا یکی از اهدافمان ملغی کردن حجاب اجباری برای زنان است) و نه به ما مربوط است که کسی به این نتیجه برسد که چادر سر کردن بهتر است و تغییر پوشش بدهد. اما اینکه کسی از طرف مردم برود جلوی ولیامر کذایی مسلمین جهان و از مردمی بگوید که آرزومندانه به او میگفتهاند که خوشا به سعادتش که به دیدار آنجا میرود و در آن محیط مقدس نفس میکشد کاملا به ما مربوط است. پروانه معصومی که در مارکت هنری ایران کاملا اوت است اما از روزگاری که بر علیرضا افتخاری آمد باید حساب کار دست خیلیها آمده باشد. روزگار سیاهی که نه با چوب و چماغ و فحش و کتک و بطری نوشابه، که صرفا با بی اعتنایی و تحریم و سرزنش به وجود آمده. حضرتش پس از چندبار اعلام گلایه و “میرم فرانسه”،جدیدا در یادداشتی، در لابلای دو شعر رمانتیک، یکی کلاسیک دیگری قهوهخانهای، و شطحیاتی از قبیل “نور خدا با ما بود” (مشخص نفرموده است با هاله یا بی هاله؟) اصل مطلب را نوشته است: “حتی آن شیر فروش محله، شیر که به ما نفروخت هیچ به قند و نباتی محل هم گفت که به افتخاری تلخش را بفروش؛ منظورش نبات تلخ بود…”در مورد خانم غزل امید و جمع مستانی که اندک اندک میرسند هم داستان همین خواهد بود. اطلاعاتی که در بالا آمد هیچکدام جز از طریق جستجوهای سادهای در وب به دست نیامدهاند و همهی آنها یا توسط خود خانم امید در وب گذاشته شدهاند یا رسانههای رسمیای که ایشان با آنها همکاری کردهاند. به چشم و گوش همان رسانهها همین مطالب ما خواهد رسید. بیآبرویی و حقارت دولت کودتا هم که برای خرید مشروعیت، در لابلای اهل و عیال هیات همراه و کارمندان نمایندگی ایران در سازمان ملل و سفارت پاکستان، چنین افرادی را میگنجاند، اصولا نیازی به قلمفرسایی ندارد.
————-پیافزود:یادداشت پارسا صائبی و پرسش و پاسخش با غزل امید را از دست ندهید. “شما به محض اینکه با پول پابلیک پول نفت و مالیات مردم ایران تشریف میبرید چلوکباب سلطانی و ولایی در حضور دکتر احمدی نژاد نوش جان میفرمایید باید به پابلیک هم جواب بدهید.”