نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

عرفان چیست؟

حضرت امام خمینی ره از عرفای بنام عصر حاضر بود که نقش مهمی در بسط و توسعه عرفان در ایران داشته است.

یا حسن!  شیخ حسن!
نرمش قهرمانانه حق مسلم ماست.

پیروزی بایدن معجزه آقایمان حضرت بقیة الله حضرت امام زمان (عج) بود.

یالثارت الحسین
امروز حزب الله با سلاح منطق و گفتگو مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام و انقلاب می کوبد.

حزب الله! یا علی! تا آزادی قدس یک یا حسین بیش نیست!
پاسخ

Rationalist نوشته: @حقگرا ممنونم از مطالبی که نگاشتید.
در این رابطه من چند پرسش فلسفی مطرح می کنم، و امیدوارم پاسخ هایی فلسفی(مستدلل،روشن و دقیق) دریافت کنم.
۱- عقل و فطرت در اندیشه عرفانی شما چیستند؟ و چگونه تعریف می شوند؟
۲- حق خواهی یک فرد، نسبت به سایرین چگونه قابل اثبات است؟ یعنی چگونه می توان حقیقت آن را تشخیص داد؟
۳- گرایش فطری به ارزش های اخلاقی همچون ایثار و صداقت و ... یعنی چه؟! هنگامی که به طور بدیهی و اساسی انسانها بر اساس
خودخواهی و غرایزشان رفتار می کنند؟
۴- اینکه اهالی عرفان(دستکم تاکنون که من با آنها روبه‌رو گشته ام) بسیار بر ارزشهای اخلاقی و رهایی از عالم مادیات در سخن تاکید می ورزند، ولی در زیستن عملی و شرایط حساس، کاملا مادی و بر اساس غرایز انسانی شان رفتار می کنند را چه طور توجیه می کنید؟


با سپاس

بادرود

ضمن عرض پوزش به خاطر وقفه طولانی در ارسال پاسخ به دلیل عوض کردن سیم کارت و در دسترس نبودن فیلتر شکن امکان دسترسی به سایت شما مقدور نبود .اما جواب سوالات شما :

۱.جایگاه عقل و فطرت در دیدگاه ما
جایگاه عقل مشخص است و ان مشخصا به معنی استدلال یقینی است به گونه ای که عقل هر انسان سلیم و بیغرضی تسلیم ان گردد .
فطرت از نگاه ما عرصه بسیار گسترده ای است که شامل تمام گرایشات حسی و فرا حسی میگردد ولی به طور اخص ما وقتی از فطرت نام میبریم منظور گرایشات دیگر خواهی و نفی خود است که بن مایه و ریشه اخلاق است مانند تمایل به کمک به دیگران در تمام زمینه ها حتی به قیمت زیان رساندن به خود تمایل به راستگویی صداقت ،عدالت ،شهادت و کلا هر امری که منافی خود خواهی باشد که خود بحث مفصلی است که اگر دوست داشتید میتوان مستقلا وارد ان بحث شد .

۲.تشخیص حق خواهی
از نظر ما حق همان مسیر تکاملی بشریت است و مسیر تکاملی بشر را میتوان از سلسله مراتب وجود تشخیص داد که اتفاقا علم نیز بر ان صحه گذاشته به این معنی که ما میتوانیم تکامل بشریت را از قانون تکاملی داروین اغاز کنیم و از دل مادی گرایی محض داروینی قانون فرا مادی و اخلاقی بیرون بکشیم به این صورت که انسان محصول تکامل عالم ماده است و از نظر جسمانی یک حیوان تکامل یافته است که در گرایشات زیستی با حیوانات مشترک است و ما اگر بخواهیم خصلت عالم حیوانیت را که خود تکامل یافته عالم ماده است را خلاصه کنیم به اصل قانون تناضع بقا و بقا اصلح میرسیم که خود این اصول به یک حقیقت منتهی میشود و ان خود خواهی و حفظ خود و ارضاء تمیلات زیستی است به هر قیمتی حتی حذف موجودات دیگر و این امر برای عالم حیوانات نه تنها نکوهیده نیست بلکه عین کمال است .
اما در عالم انسانیت نیز دقیقا همین خصلت را در خود به وضوح میبینیم اما انسان علاوه بر این خصلت مشترک با حیوانات دو ویژگی ممتاز از حیوانات دارد که دقیقا نشان دهنده تکامل وجودی انسان از حیوان است و ان عقل و فطرت است . در خصوص عقل زیاد وارد جزئیات نمی شویم چون اثار ان کاملا مشهود است و موجب تسخیر انسان بر کل موجودات هستی گردیده و تمام نواقص و محدودیات انسان در مقابل عالم ماده جبران کرده .
اما فطرت که در بالا بیان شد منظور همان گرایشات دیگرخواهی است که دقیقا در مقابل خود خواهی عالم حیوانیت قرار دارد و ما به عنوان یک انسان حضورا در درون خود این تقابلات را شاهد هستیم به این صورت که ما در طول زندگی همواره در هر گزینش بین انتخاب خود یا دیگران با چالش درونی مواجه هستیم و اگر از فطرت سالمی برخوردار باشیم میتوانیم یک ترازوی درونی را در خود بیابیم به نام وجدان که هر گاه خود را بر دیگران ترجیح میدهیم احساس یک فرد شکست خورده را داریم و هرگاه دیگران را بر خود ترجیح میدهیم احساس پیروزی میکنیم .ما اگر این ترازوی درونی را به مسیر تکاملی خود از علم حیوانات ضمینه کنیم به راحتی قابل تشخیص است که مسیر تکامل انسان در حقیقت گذر از عالم خود خواهی و رسیدن به مرتبه دیگر خواهی و نفی خود است .
با این توضیح مشخص میشود که از دیدگاه ما حق همان نفی خود و دیگر خواهی و خدمت به خلق است و این خود باعث افزایش مرتبه وجودی و نزدیکی به اصل وجود است که خود هستی بخش مطلق است و اگر ما شاهد وجود خود و دیگر موجودات هستیم دقیقا به خاطر همین ذات هستی بخش اصل وجود است که همان حق و حقیقت محض و ذات اقدس اله است .
بنابر ین ملاک حق در مرتبه وجودی انسانیت همانا نفی خود و دیگر خواهی است و هر کس با مراجعه به وجدان خود میتواند این حقیقت را تشخیص دهد
۳.رابطه گرایشات اخلاقی با گرایشات خود خواهانه
اگر مطالب بالا درست درک شده باشد جواب این سوال روشن است و ان اینکه اساسا مرتبه انسانیت و کمال انسانی در همین گرایشات اخلاقی است که چکیده ان نفی خود و دیگر خواهی میباشد و لی این به معنی نفی مطلق خود نیست بلکه در حقیقت این نفی خود به خاطر حفظ خود و بقا خویشتن خویش است . یعنی عالم بالاتر از عالم حیوانات برای حفظ خود باید دست به بقا اصلح بزند به این معنی که شما گرایشات پست خود را فدای گرایشات متعالی میکنی و از مرگ عالم ماده به حیات عالم معنا میرسی درست مانند بقا اصلح در عالم حیوانات که در ان تنها حیواناتی زنده میمانند که توانسته باشند خود را با شرایط محیط بهتر وقف دهند در غیر این صورت حذف خواهند شد به همین صورت در عالم انسانیت نیز هر کس بتواند خود را با شرایط عالم معنا یعنی دیگر خواهی وقف دهد میتواند به عالم فرا مادی صعود کند در غیر این صورت محکوم به قانون عالم ماده یعنی تجزیه به مراتب پایین تر وجود میگردد .
ما این گزینش درونی بین خود خواهی و دیگر خواهی را میتوانیم به عمل یک باغبان تشبیه کنیم به این صورت که باغبان برای رشد بهتر یک گیاه علفهای حرز را از اطراف گیاه حذف میکند تا گیاه اصلی امکان رشد کافی داشته و تمام استعدادهای درونی خود را به فعلیت برساند . بنابر این ما در حقیقت با نفی گرایشات عالم مادی و حیوانی خود را نفی نکرده ایم بلکه خود را پرورش داده و نیروی بلقوه خود را به فعلیت خواهیم رساند و این مسیر تکاملی انسان در حقیقت تنها با اختیار ممکن است و اگر بشریت بتواند در دو مسیر علم و اخلاق خود را به فعلیت برساند میتواند به مقام خلیفه اللهی و خالقیت برسد .

۴. توجیه رفتار به ظاهر دو گانه عارفان
جواب این سوال نیز از مطالب بالا قابل استنباط است به این مضمون که اساسا ما بین عالم ماده و معنا تفاوت ذاتی قائل نیستیم و تفاوت را در مراتب وجود میدانیم لذا یک عارف حقیقی هرگز گرایشات مادی را منکر نیست بلکه انچه تاکید دارند بر این است که باید مسیر زندگی به گونه ای باشد که از همین قوای مادی و همین گرایشات طبیعی باید به عالم معنا رسید به عبارتی راه بقا در همین عالم فنا و مادی نهفته است و این دو عالم کاملا به هم تنیده هستند و قابل جدایی نیستند زیرا از نگاه ما وجود در نظام هستی واحد است با بینهایت مراتب وجود که از بسیط ترین عناصر مادی شروع و به انسان که موجودی مابین عالم ماده و معنا قرار دارد میرسد و از انسان به عالم معقولات مانند اصول عقلی و قوانین هستی و سنن اخلاقی وسپس طی سلسله مراتب وجود به واجب الوجود که اصل و خالص هستی است میرسد .لذا از نگاه ما تمام مراتب وجود جلوه و تجلی حضرت حق هستند که هر مرتبه ای باید مسیر تکاملی خود را طی کند و مسیر تکامل انسان از عالم ماده میگذرد و انچه ما باید به ان عنایت داشته باشیم فرار از عالم ماده نیست بلکه تعلق خاطر نداشتن به مادیات است که باز به اصل دیگر خواهی و نفی خود بر میگردد .
البته درک بهتر مطالب بالا منوط به درک درست وحدت اندر کثرت وجود است که اگر مایل بودید میتوان به ان پرداخت
زیرا ادعای ما بر این است که معرفت وحدت وجودی قابلیت و ظرفیت این را دارد که تمام علوم و معارف بشری را با هم متحد کرده و سعادت دنیا و اخرت را برای بشر رقم بزند و تصویری معقول از خدا و جایگاهی شایسته برای بشریت ترسیم کند .
با سپاس
پاسخ

حق گرا نوشته: جایگاه عقل مشخص است و ان مشخصا به معنی استدلال یقینی است به گونه ای که عقل هر انسان سلیم و بیغرضی تسلیم ان گردد .
استدلال یقینی بر چه پایه ای استوار است؟
و آیا این تعریف "عقل" در اندیشه تان بود؟!



حق گرا نوشته: ما وقتی از فطرت نام میبریم منظور گرایشات دیگر خواهی و نفی خود است که بن مایه و ریشه اخلاق است مانند تمایل به کمک به دیگران در تمام زمینه ها حتی به قیمت زیان رساندن به خود تمایل به راستگویی صداقت ،عدالت ،شهادت و کلا هر امری که منافی خود خواهی باشد که خود بحث مفصلی است که اگر دوست داشتید میتوان مستقلا وارد ان بحث شد .
منظورتان این است که انسان فطرتا موجودی با گرایشات دگرخواهی و اخلاق مدار می باشد؟
پس چرا در دیگر شاخه ها(روان شناسی، جامعه شناسی و...) و همین طور در عمل، رفتار انسان و طبیعت های بشری اش، کاملا در تضاد سخن شما می باشد؟



حق گرا نوشته: ما به عنوان یک انسان حضورا در درون خود این تقابلات را شاهد هستیم به این صورت که ما در طول زندگی همواره در هر گزینش بین انتخاب خود یا دیگران با چالش درونی مواجه هستیم و اگر از فطرت سالمی برخوردار باشیم میتوانیم یک ترازوی درونی را در خود بیابیم به نام وجدان که هر گاه خود را بر دیگران ترجیح میدهیم احساس یک فرد شکست خورده را داریم و هرگاه دیگران را بر خود ترجیح میدهیم احساس پیروزی میکنیم .ما اگر این ترازوی درونی را به مسیر تکاملی خود از علم حیوانات ضمینه کنیم به راحتی قابل تشخیص است که مسیر تکامل انسان در حقیقت گذر از عالم خود خواهی و رسیدن به مرتبه دیگر خواهی و نفی خود است .
با این توضیح مشخص میشود که از دیدگاه ما حق همان نفی خود و دیگر خواهی و خدمت به خلق است و این خود باعث افزایش مرتبه وجودی و نزدیکی به اصل وجود است که خود هستی بخش مطلق است
اینجا لازم است دقیق تر مشخص شود که منظور شما از "فطرت سالم" چیست؟ فطرت معیوب هم داریم؟
یعنی اگر وجدان کسی اینطور که شما بیان کردید عمل نکرد، مشکل دارد؟!
همچنین لازم است دقیقتر روشن کنید کدام «خود» و کدام «دیگری» مورد نظرتان است.
من در درون خویش، خودهای فراوانی درک می کنم که بعضا با هم در تضاد و خروشند.
همین طور در دیگران جنبه های مختلفی از خودهای درونی ام را میبینم.
بر این اساس، بیانتان از "خدمت به خلق" هم در سایه ابهام است! کدام خلق؟ چه نوع خدمتی؟
کمک مالی به متکدیان؟ مهربانی با دوست؟ دشمن؟ و ریاکار؟و پرسش هایی دیگر.




حق گرا نوشته: اگر ما شاهد وجود خود و دیگر موجودات هستیم دقیقا به خاطر همین ذات هستی بخش اصل وجود است که همان حق و حقیقت محض و ذات اقدس اله است .
منظورتان خدایی کامل مطلق است؟
اگر پاسختان مثبت است، چرا باید خدای مطلق، دست به خلقت این چنین جهانی بزند؟






حق گرا نوشته: این به معنی نفی مطلق خود نیست بلکه در حقیقت این نفی خود به خاطر حفظ خود و بقا خویشتن خویش است . یعنی عالم بالاتر از عالم حیوانات
من هم در فلسفه به چنین چیزی رسیده ام، اما موضوع پیچیده تر و خطرات خودفریبی مهلک تر از این بیانات شماست!
به همین خاطر فکر می کنم لازم است مفصل تر و با دقت بیشتری به این موضوع پرداخته شود.



حق گرا نوشته: یک عارف حقیقی هرگز گرایشات مادی را منکر نیست بلکه انچه تاکید دارند بر این است که باید مسیر زندگی به گونه ای باشد که از همین قوای مادی و همین گرایشات طبیعی باید به عالم معنا رسید به عبارتی راه بقا در همین عالم فنا و مادی نهفته است و این دو عالم کاملا به هم تنیده هستند و قابل جدایی نیستند زیرا از نگاه ما وجود در نظام هستی واحد است با بینهایت مراتب وجود که از بسیط ترین عناصر مادی شروع و به انسان که موجودی مابین عالم ماده و معنا قرار دارد میرسد و از انسان به عالم معقولات مانند اصول عقلی و قوانین هستی و سنن اخلاقی وسپس طی سلسله مراتب وجود به واجب الوجود که اصل و خالص هستی است میرسد .لذا از نگاه ما تمام مراتب وجود جلوه و تجلی حضرت حق هستند که هر مرتبه ای باید مسیر تکاملی خود را طی کند و مسیر تکامل انسان از عالم ماده میگذرد و انچه ما باید به ان عنایت داشته باشیم فرار از عالم ماده نیست بلکه تعلق خاطر نداشتن به مادیات است که باز به اصل دیگر خواهی و نفی خود بر میگردد .
من با این سخن شما مشکلی ندارم.
اما چیزی که تاکنون از اهالی عرفان دیده ام، پایبند نبودن عملی به این سخنان می باشد. خصوصا در شرایط ویژه و بحرانی.
کاملا در محدوده طبیعت های بشری(ترس، دوستی مادیات، غرایز و...) رفتار می کنند.
و یا بسیاری از آنان همچون شاعران، پیامبران و غیبگویان سخن می گویند.
آیا این تاییدی بر خودفریبی آنان نیست؟



حق گرا نوشته: البته درک بهتر مطالب بالا منوط به درک درست وحدت اندر کثرت وجود است که اگر مایل بودید میتوان به ان پرداخت
زیرا ادعای ما بر این است که معرفت وحدت وجودی قابلیت و ظرفیت این را دارد که تمام علوم و معارف بشری را با هم متحد کرده و سعادت دنیا و اخرت را برای بشر رقم بزند و تصویری معقول از خدا و جایگاهی شایسته برای بشریت ترسیم کند .
نظریه ی فلسفی من هم چیزی شبیه وحدت وجود عرفانی می باشد. و برای شناخت عرفانی نیز جایگاه خاصی قایل هستم. از این رو مایلم بیشتر بدان بپردازیم.
اما مساله اینجاست که شیوه ی پرداختن اهالی عرفان ایرانی/اسلامی، چنانچه تاکنون تجربه داشته ام، بسیار ناامیدکننده و چیزی بیشتر شبیه خودفریبی و دگرفریبی بوده تا حرکت به سوی حقیقت.

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ

Rationalist نوشته: استدلال یقینی بر چه پایه ای استوار است؟
و آیا این تعریف "عقل" در اندیشه تان بود؟!

جواب
بله منظور همان عقل است از نگاه من تعقل حقیقت واحدی است ولی میتواند جلوه های مختلفی داشته باشد به این معنی که گاهی در قالب فلسفه و گاهی ریاضی گاهی علوم تجربی و...جلوه می کند اما رابطه ان با اخلاق ،عرفان و ادیان بدین شکل است که باید این امور معرفتی توسط عقل تایید گردند به عبارت روشن تر از انجا که تمام این معارف به انسان برمیگردد و انسان نیز مرتبه ای از وجود است پس نبایداین معارف مباین باهم باشند بنابر این معقول این است که نباید بین علوم طبیعی ،عرفان و ادیان هیچ تباین و تضاد ذاتی باشد پس نتیجه اینکه هر معرفتی که با عقل قابل اثبات نباشد مردود است مگر در جایی که خود عقل تشخیص دهد در ان حوزه نمیتواند وارد شود ولی میتواند بودن ان را اثبات کند مانند شناخت چگونگی اصل وجود .
شما

منظورتان این است که انسان فطرتا موجودی با گرایشات دگرخواهی و اخلاق مدار می باشد؟
پس چرا در دیگر شاخه ها(روان شناسی، جامعه شناسی و...) و همین طور در عمل، رفتار انسان و طبیعت های بشری اش، کاملا در تضاد سخن شما می باشد؟


تضادی در کار نیست بلکه هر چه هست مراتب گرایشات فطری است زیرا ما حد فاصل عالم ماده و معنا هستیم به همین خاطر دو نوع گرایش در فطرت داریم .یکی گرایش به ماده که همان اشتراکات زیستی با حیوانات است که چکیده ان خود خواهی است و گرایش دیگر گرایش به دیگر خواهی که خاص انسان است و لازمه ان نفی خود خواهی و عالم حیوانیت است به همین خاطر ما هم زمان در درون خود در جاهایی که مختار هستیم همیشه بر سر دوراهی هستیم و عاملی درونی به اسم وجدان ما را در این انتخاب تحریک و توبیخ میکند و نقش شاخص درونی را دارد به این معنی که با اختیار خود خواهی و نفی دیگر خواهی چنان حالت ما را دگر گون میکند انگار که در جنگی شکست خورده ایم و وقتی برعکس ان عمل کنیم گویی فاتح میدان بوده ایم .پس ما در هر صورت به فطرت خود پاسخ داده ایم ولی گاهی به گرایشات حیوانی میل میکنیم و گاهی به گرایشات متعالی .
اما این که چرا در امار بیشتر گرایشات به سمت عالم حیوانی است دلیلش مشخص است زیرا میل به این گرایش تقریبا غریزی است و نیاز به تلاش چندانی ندارد ولی میل به دیگر خواهی و نفی خود نیاز به جبر شکنی دارد و از همین جاست که جایگاه اختیار روشن میشود و اینکه این اختیار به چه کار او میاید در حقیقت لازمه تکامل انسان در اینجا اختیار است و اختیار وظیفه اصلی اش مبارزه با جبر درونی و بیرونی است که خود بحث مفصلیست و با چند جمله نمیتوان بحث را جمع کرد

شما


اینجا لازم است دقیق تر مشخص شود که منظور شما از "فطرت سالم" چیست؟ فطرت معیوب هم داریم؟
یعنی اگر وجدان کسی اینطور که شما بیان کردید عمل نکرد، مشکل دارد؟!
همچنین لازم است دقیقتر روشن کنید کدام «خود» و کدام «دیگری» مورد نظرتان است.
من در درون خویش، خودهای فراوانی درک می کنم که بعضا با هم در تضاد و خروشند.
همین طور در دیگران جنبه های مختلفی از خودهای درونی ام را میبینم.
بر این اساس، بیانتان از "خدمت به خلق" هم در سایه ابهام است! کدام خلق؟ چه نوع خدمتی؟
کمک مالی به متکدیان؟ مهربانی با دوست؟ دشمن؟ و ریاکار؟و پرسش هایی دیگر.

جواب
منظور از فطرت سالم طبق باین بالا این است که ما بر اساس ان گرایشی عمل کنیم که مسیر تکامل ماست اما اینکه از کجا بفهمیم کدام گرایش تکامل انسان است دو راه دارد راه اول از طریق اصول عقلی است به این معنی که ما وقتی میبینیم که در خود دو گرایش متضاد داریم که یکی خود خواهی باشد و دیگری دیگر خواهی است و ما در خود خواهی با حیوانات مشترک هستیم و دیگری هم که خاص عالم انسانی است و از طرف دیگر بنا به مشاهدات و تجربیات عینی و علمی مشخص است که انسان از حیوان تکامل یافته تر است انسان حیوان را به تسخیر در اورده نه برعکس پس عقل حکم میکند که مسیر تکاملی انسان در دیگر خواهی است که خاص عالم انسانی است که یک قدم به جلو است نه خود خواهی که یک قدم به عقب است پس مسیر تکامل انسان در دیگر خواهی است و از انجا که لازمه دیگر خواهی نفی خود و منافع خود است پس نفی عالم حیوانی مسیر تکامل انسانی است .
اما دلیل دوم وجدان است که در درون ما را توبیخ میکند که در بالا بیان شد اما نکته ای که باید برجسته شود این است که این وجدان امر ثابتی نیست بلکه مانند گرایشات دیگر قابلیت تقویت و تضعیف دارد به این معنی که اگر به هشدار های او توجه شود این وجدان روز به روز تقویت میشود و حساسیت او نیز بالا رفته و مانند یک نرم افزار هوشمند ما را به مراتب بالاتر رهنمون میگردد ولی اگر به هشدارهای ان توجه نشود روز به روز از حساسیت ان کم شده و با استمرار این بیتوجهی دقیقا مانند یک عضو بدن که اگر از او استفاده نشود به مرور کار ایی خود را از دست میدهد و در نهایت به کلی مهو میشود وجدان نیز با بیتوجهی و عدم به کارگیری در وجود ما خاموش شده و انگاه است که انسان به موجودی خود خواه مطلق تبدیل شده و دیگر عاملی درونی او را نکوهش نخواهد کرد
در انتها برای اینکه مسئله نفی خود درست جا بیفتد فهرست مختصری از مراتب نفی خود و دیگر خواهی را خدمتتان عرض میکنم البته این تقسیم بندی جامع نیست ولی میتواند دورنمایی از انچه مد نظر ماست باشد

۱.نفی توجه بیش از اندازه و غیر ضروری به نیازهای زیستی که مشترک بین انسان و حیوان است مانند:خوردن وخوابیدن و میل جنسی و ...زیرا فلسفه این امور حفظ موجودیت ۱.خود است و برای حیوان کمال است ولی برای انسان تازه شروع کار است .در حقیقت امور زیستی در حیوانات هدف و در انسان همان گرایشات تنها وسیله است نه هدف .
۲.نفی گرایش به کسب در امد از هر طریق ممکن برای فراهم کردن زندگی متجملانه یعنی کسب در امد از راه نامشروع که به دیگران اسیب فردی و اجتماعی بزند ممنوع است .
۳.نفی گرایش تجاوز به حقوق دیگران برای رسیدن به زندگی بهتر یا ارضاء تمایلات باطل به هر شکل ممکن
۴.کمک به دیگران در تمام جنبه ها مانند مالی ،فکری ،یدی و...که لازمه اش گذشت از داشته های خود است و قبول زحمت بر خود برای رفاه دیگران است
۵.احساس مسئولیت و وجدان کاری در محیط کاری و اجتماع که لازمه اش نفی راحت طلبی و قبول زحمت برای خود میباشد
۶.وفاداری به همسر و همچنین گذشت در مشاجرات خانوادگی که باز هم لازمه اش محروم کردن خود از تمایلات درونی میباشد
۷.مبارزه با خود بزرگ بینی و غرور نا به جا در برابر دیگران
۸.مبارزه با خود بزرگ بینی به حق یعنی شما حقیقتا به ظاهر بر دیگران در زمینه های خاص مانند مالی ،موقعیت اجتماعی ،قیافه ،قدرت بدنی .علم و... برتر هستی ولی این برتری نباید توسط شما ظاهر گردد بلکه باید باعت تواضع شما گردد (چون شما حقیقتا واجد انها نیستی بلکه به شما عنایت گردیده )
۹.مبارزه با برتری طلبی و تجاوز دیگران که در قالب امر به معروف و نهی از منکر و نهایتا شهادت تجلی میکند .
این مطلب کمی باید باز شود چون به ظاهر با اصل نفی خود منافات دارد زیرا ما در نفی خود بیان کردیم که گذشت حرف اول را میزند لذا ممکن است کسی شبه کند که در این صورت اگر کسی به شما زور گفت شما باید در برابر او گذشت به خرج دهی و از حق خود بگذری . در اینجا یک نکته بسیار ظریف وجود دارد و ان اینکه این نفی خود دو لبه دارد یکی از خود گذشتگی است و دیگری دیگر خواهی میباشد حال سوال این است که ایا ما با تسلیم شدن در برابر زور گویی دیگران به انها و خود سود رسانده ایم یا زیان ما هر دو جنبه را با دقت بررسی میکنیم اول موضع خودمان را انالیز میکنیم :ما وقتی با یک انسان زور گو مواجه میشویم در اینجا ما دو گزینه داریم یا باید تسلیم شویم و یا باید با او درگیر شویم در این جا اگر نیک بنگریم در حقیقت نفس راحت طلب و مصلحت اندیش ما تمایل به درگیری ندارد و در حقیقت اگر هم گذشت کند از روی ترس است نه اختیارکه ارزش ندارد در ثانی او در حقیقت نفی خود نکرده بلکه بر نفس ترسو و ذلیل خود صحه گذاشته و در اینجا نفی خود معنی دیگری پیدا میکند به این معنی که در اینجا وظیفه این است که باید با نفس ترسو ی خود مبارزه کند و این است معنی نفی خود در اینجا .به معنی نفی ترس و عافیت طلبی است
اما در دیدگاه دیگر ما اگر از زاویه طرف مقابل به قظیه نگاه کنیم میبینیم که این انسان زور گو در حقیقت در مسیر خلاف تکاملی خویش گام برداشته و در حقیقت با زور گویی به خود زیان میرساند و اگر ما تسلیم او گردیم او جسور تر شده و گمان میکند کارش درست است و بران اسرار و تکرار خواهد داشت ولی اگر ما در برابر او باایستیم او مجبور به عقب نشینی خواهد شد پس در اینجا ما اگر روبه روی او به ایستیم در حقیقت به او خدمت کرده ایم و اگر تسلیم او گردیم به او خیانت کرده ایم زیرا انسان یک موجود اجتماعی است و ما برای تکامل نیازمند تعامل با هم هستیم و دقیقا فلسفه وجود تفاوتها و به ظاهر تبعیضها در نظام هستی ایجاد حرکت به سوی تکامل است زیرا در نظام هستی اختلاف نیروی محرکه در عالم ماده است درست مانند یک ساعت یا ماشین یا یک مجموعه اجتماعی که برای حرکت نیاز دارند که اعضائی متفاوت داشته باشند و اگر تمام اعضا واحد و یکسان باشد هیچ حرکتی صورت نخواهد گرفت
پس مبارزه با ستمکاران و متجاوزان نیز در قلمرو نفی خود است و این با گذشت از اشتباهات و خطاهای دیگران دو مقوله جداست که نیاز به دقت نظر مضاعف دارد
۱۰.مبارزه با برتر بینی به خاطر موفقیت در نفی خود و این نوع از نفی خود مشکل ترین گزینه است به این معنی که ما اگر در تمام این مراحل و سطوح سربلند بیرون بیاییم تازه با بزرگترین دشمن دورنی مواجه خواهیم شد که مبارزه با ان بسیار مشکل است یعنی وقتی ما میبینیم که در جایگاهی قرار داریم که کمتر کسی توانسته به ان مرتبه برسد
در پایان ذکر نکته ای را در تکمیل مطلب مفید میدانم و ان اینکه این نفی خود ودیگر خواهی در حقیقت تثبیت خود حقیقی ماست که همان مسر تکامل بشر است و در مثال مانند عمل باغبانی است که به حذف علفهای حرز از اطراف گیاه اصلی زمینه رشد ان را فراهم میکند و یا مثال علمی تر ان تشابه به مسئله تناضع بقا و بقاء اصلح در حیات وحش است به این معنی که ما باید از بین تمایلات دیگر خواه و خود خواه دست به انتخاب گرایش برتر بزنیم و انچه حیات ما را ممکن میکند برگزینیم بدین وسیله خود را با شرایط جدید یعنی مرتبه انسانیت وقف داده و بقا حقیقی خود را ممکن سازیم در غیر این صورت محکوم به قوانین عالم ماده خواهیم بود که در نهایت مرگ و تجزیه به مراتب پایین تر عالم ماده خواهد بود پس در مرتبه حیات انسانیت تنها انسانهایی امکان حیات ابدی را خواهند یافت که توانسته باشند با جبر شکنی و شکستن قالب عالم مادی به حیات واقعی دست یابند درست مانند دانه های گندمی که همه قابلیت جوانه زدن و رشد دارند ولی تنها انهایی قادر به شکوفا کردن این مهم میشوند که بتوانند با قرار گرفتن در شرایط مناسب قالب خود را بشکافند و از دل دانه حیات دیگری رقم بزنند .

شما

منظورتان خدایی کامل مطلق است؟
اگر پاسختان مثبت است، چرا باید خدای مطلق، دست به خلقت این چنین جهانی بزند؟


جواب
فلسفه خلقت را باید در خود ذات وجود جستجو کرد به این معنی که ذات وجود هستی بخشی است و با این تفسیر دو سوال عمده بیخدایان خود به خود زایل میشود که عبارتند از اینکه :
۱.خدا از کی دست به خلقت زد و چرا ؟ واین چرا به این معنی که چرا قبل از ان و یا بعد از ان خلقت را اغاز نکید که خود اصل وجود خدا را زیر سوال میبرد
۲.اینکه ایا خدا از خلقت هدفی دارد یا خیر ؟اگر بگوییم هدف دارد که سواات بعدی مطرح میشود که هر هدفی برای میل به مقصدی است و خود این میل دلیل نقص است و.. واگر بگوییم خیر هدفی ندارد انگاه سوال میشود که خدایی که کار عبث انجام دهد پس حکیم نیست و ایرادات دیگر
اما اگر ما خدا را اصل و خالص وجود بشناسیم انگاه جواب این است برای اصل وجود هستی بخشی و فیاضیت و خالقیت عین ذات اوست و اصلا در اینجا نه هدف معنی دارد و نه مقصد ونه...زیرا همه اینها در جایی معنی دارد که ما سر چند راهی باشیم و مجبور به اختیار باشیم و لی اختیار در مورد ذات وجود که یک حقیقت واحد است و فیاضیت هم عین ذات اوست اصلا راه دومی وجود ندارد که انتخابی باشد ، معنی ندارد
از طرف دیگر خالقیت که در حقیقت تجلی و مراتب خود وجود است که ناشی از خصوصیت ذاتی وجود است به تبع قدیم بودن اصل وجود قدیم خواهد بود ولذا خلقت اولا از عدم نیست بلکه تجلیات خود وجود است (مانند انعکاس تصویر یک شخص در اینه های متفاوت) دوما نه اغاز دارد ونه پایان بلکه خلقت یک چرخه همیشگی است که از وجود اغاز و به وجود نیز برمیگردد درست مانند چرخه حیات و ممات و چرخش اشکال مختلف اب در طبیعت وچرخش الکترون ها و ستاره ها و کهکشانها که به طور چرخشی در گردش هستند و ما در حرکت چرخشی نمی توانیم نقطه اغاز و پایان داشته باشیم



شما
من هم در فلسفه به چنین چیزی رسیده ام، اما موضوع پیچیده تر و خطرات خودفریبی مهلک تر از این بیانات شماست!
به همین خاطر فکر می کنم لازم است مفصل تر و با دقت بیشتری به این موضوع پرداخته شود.
جواب
البته من هم مدعی نیستم قضیه به این راحتی ها باشد بلکه مقصود اصلی این است که سر نخ اصلی برای درک حقایق هستی همین است و اگر از این راه به جلو حرکت کنیم مطمعنا نتایج قابل توجهی عاید ما خواهد شد . درست مانند کشف مسیر رمز گشایی از عالم طبیعت که بشریت توانست راه اصلی را بیابد و از ان راه قوانین طبیعت را یکی بعد از دیگری به زانو و کرنش در مقابل اراده خود وادار کرد پس تشخیص راه درست بسیار حیاتی است زیرا باعت میشود تلاشهای ما به هدر نرود و در مسیر نتیجه بخش قرار گیرد

شما




من با این سخن شما مشکلی ندارم.
اما چیزی که تاکنون از اهالی عرفان دیده ام، پایبند نبودن عملی به این سخنان می باشد. خصوصا در شرایط ویژه و بحرانی.
کاملا در محدوده طبیعت های بشری(ترس، دوستی مادیات، غرایز و...) رفتار می کنند.
و یا بسیاری از آنان همچون شاعران، پیامبران و غیبگویان سخن می گویند.
آیا این تاییدی بر خودفریبی آنان نیست؟

جواب
خوب برادر من هر گردی که گردو نیست بین ادعای عرفان با رسیدن به عرفان فاصله بسیار است .البته چنان که بیان کردم گستره عرفان بسیار وسیع است و هر کسی در مسیر تزکیه نفس و دیگر خواهی قرار گیرد در سلوک عرفانی قرار دارد و این حقیقت میتواند مراتب بسیار داشته باشد .پس اکثر حق خواهان را میتوان سالک نامید ولی اطلاق واژه عرفان که مرتبه با لای خود شناسی و به طبع ان خدا شناسی است را نمیتوان به راحتی بر کسی بار کرد و بنده بعد از ۴۰سال هنوز در زندگی با عارف در سطح پایین ان هم برخورد نداشته ام مضاف بر این که عارفان حقیقی معمولا ناشناس هستند و چنان زندگی معمولی و عادی دارند که کسی نمی تواند انان را شناسایی کند زیرا خود ان گمنامی یکی از سلوک بسیار سخت عرفان است که انسان را به اخلاص میرساند پس قاعدتا انان گم نام هستند مگر اینکه در مسیر سلوک خود احساس کنند وظیفه ارشاد عمومی داشته باشند البته این مرتبه در زمانی است که شخص کاملا از مرتبه جلب توجه و نام و ننگ گذشته باشد و اقبال و ادبار و خوش ایند و بد ایند دیگران برای او یکسان باشد و فقط ادای وظیفه مد نظر او باشد .
از نام چه گویی که مرا ننگ زنام است /وز ننگ چه پرسی که مرا نام ز ننگ است
درپایان یک شاخص کلی برای شناخت عرفا در سطح بالا را میتوانم برای شما بیان کنم و ان اینکه شخص به راحتی قادر باشد از جان .مال ،اعتبار ،علم و هر چیز با ارزشی بگذرد و اگر کسی واجد این صفت نباشد یا کذاب است و یا هنوز به مراتب بالا نرسیده

شما

نظریه ی فلسفی من هم چیزی شبیه وحدت وجود عرفانی می باشد. و برای شناخت عرفانی نیز جایگاه خاصی قایل هستم. از این رو مایلم بیشتر بدان بپردازیم.
اما مساله اینجاست که شیوه ی پرداختن اهالی عرفان ایرانی/اسلامی، چنانچه تاکنون تجربه داشته ام، بسیار ناامیدکننده و چیزی بیشتر شبیه خودفریبی و دگرفریبی بوده تا حرکت به سوی حقیقت.

جواب
به احتمال زیاد حدس شما درست است چون در حقیقت بین عرفان نظری و فلسفه تفاوتی ذاتی نیست به عبارت دیگر عرفان در سطح نظری به فلسفه میرسد و از نظر عملی به اخلاق در اوج خود منجر خواهد شد
در پایان امیدوارم بتوانم با شما داد وستد معرفتی داشته باشم و غرض از امدن به این سایت نیز جز این نیست
با سپاس
پاسخ

حق گرا نوشته: خوب برادر من هر گردی که گردو نیست بین ادعای عرفان با رسیدن به عرفان فاصله بسیار است .البته چنان که بیان کردم گستره عرفان بسیار وسیع است و هر کسی در مسیر تزکیه نفس و دیگر خواهی قرار گیرد در سلوک عرفانی قرار دارد و این حقیقت میتواند مراتب بسیار داشته باشد .پس اکثر حق خواهان را میتوان سالک نامید ولی اطلاق واژه عرفان که مرتبه با لای خود شناسی و به طبع ان خدا شناسی است را نمیتوان به راحتی بر کسی بار کرد و بنده بعد از ۴۰سال هنوز در زندگی با عارف در سطح پایین ان هم برخورد نداشته ام مضاف بر این که عارفان حقیقی معمولا ناشناس هستند و چنان زندگی معمولی و عادی دارند که کسی نمی تواند انان را شناسایی کند زیرا خود ان گمنامی یکی از سلوک بسیار سخت عرفان است که انسان را به اخلاص میرساند پس قاعدتا انان گم نام هستند مگر اینکه در مسیر سلوک خود احساس کنند وظیفه ارشاد عمومی داشته باشند البته این مرتبه در زمانی است که شخص کاملا از مرتبه جلب توجه و نام و ننگ گذشته باشد و اقبال و ادبار و خوش ایند و بد ایند دیگران برای او یکسان باشد و فقط ادای وظیفه مد نظر او باشد .
از نام چه گویی که مرا ننگ زنام است /وز ننگ چه پرسی که مرا نام ز ننگ است
درپایان یک شاخص کلی برای شناخت عرفا در سطح بالا را میتوانم برای شما بیان کنم و ان اینکه شخص به راحتی قادر باشد از جان .مال ،اعتبار ،علم و هر چیز با ارزشی بگذرد و اگر کسی واجد این صفت نباشد یا کذاب است و یا هنوز به مراتب بالا نرسیده
بر این اساس، در پی عارفان بودن سودی ندارد. زیرا یافتن عارف واقعی گویا تقریبا ناممکن است!
از طرفی دیگر، با توجه به سخن خودتان، وجود یا عدم وجود عارفان، چندان اهمیتی هم در این جهان ندارد.
زیرا ناشناس هستند و زندگی عادی دارند و اگر هم به میدان میایند به خاطر توهم پیامبرگونه شان(ارشاد عمومی) می باشد.




حق گرا نوشته: به احتمال زیاد حدس شما درست است چون در حقیقت بین عرفان نظری و فلسفه تفاوتی ذاتی نیست به عبارت دیگر عرفان در سطح نظری به فلسفه میرسد و از نظر عملی به اخلاق در اوج خود منجر خواهد شد
حتی اگر هم عرفان براستی همچون فلسفه در انتها آدمی را به حقیقت برساند، جنبه ی شخصی و منحصر به فردی دارد. و چنانچه بیان داشتم، به شدت، خطر خودفریبی و گمراهی در آن وجود دارد.
در حالیکه فلاسفه ایده هایشان را به وسط میدان آورده و به دست تیغ نقادی خرد می سپرند. آنها در نوشته های خود و زیستن عملی شان در اجتماع مردم، با فهمیده نشدن، توهین و گاهی زندان و شکنجه رو به رو می شوند. و در نهایت هم در راه حقیقت جان می دهند.

با احترام:e303:

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ

Rationalist نوشته: بر این اساس، در پی عارفان بودن سودی ندارد. زیرا یافتن عارف واقعی گویا تقریبا ناممکن است!
از طرفی دیگر، با توجه به سخن خودتان، وجود یا عدم وجود عارفان، چندان اهمیتی هم در این جهان ندارد.
زیرا ناشناس هستند و زندگی عادی دارند و اگر هم به میدان میایند به خاطر توهم پیامبرگونه شان(ارشاد عمومی) می باشد.





حتی اگر هم عرفان براستی همچون فلسفه در انتها آدمی را به حقیقت برساند، جنبه ی شخصی و منحصر به فردی دارد. و چنانچه بیان داشتم، به شدت، خطر خودفریبی و گمراهی در آن وجود دارد.
در حالیکه فلاسفه ایده هایشان را به وسط میدان آورده و به دست تیغ نقادی خرد می سپرند. آنها در نوشته های خود و زیستن عملی شان در اجتماع مردم، با فهمیده نشدن، توهین و گاهی زندان و شکنجه رو به رو می شوند. و در نهایت هم در راه حقیقت جان می دهند.

با احترام:e303:


بادرود

چنانکه بیان شد عرفان عرصه ای گسترده به پهنای کل زندگی بشریت در تمام جنبه ها دارد و تمام تلاش من هم همین است که به جای جستجوی بیرونی به جستجوی درونی معطوف گردیم و عرفا را انسانایی عجیب و غریب نپنداریم هر کس به هر میزان که بر عالم خود خواهانه چیره شود به همام میزان یک پله صعود کرده است ولی یک نکته در این سلوک بسیار مهم است و ان اینکه در نظام خلقت داشته های ما با هم برابر نیست و همین مایه اولیه باعث میشود که قضاوت در اینکه چه کسی در مرتبه بالاتری قرار دارد ناممکن میشود زیرا اساس خلقت چه در عالم ماده و چه در عالم مجردات بر اختلاف و تفاوت استوار است و اگر اختلاف نباشد هیچ حرکت و کمالی د رعالم میسر نمی شود لذا ما در تمام عرصه ها تفاوت استعدادی داریم و به تناسب ان اختلاف گرایشی و به تبع ان جهت گیریها و اعمال متفات خواهیم داشت که از اینجا وارد مقوله جبر و اختیار میشویم به این معنی که عالم انسانی عالم جبر شکنی است و میزان این جبر شکنی باز به داشته ها و استعدادهی درونی برمیگردد لذا ای بسا یک انسان که اجبارهای درونی و بیرونی به خود خواهی دارد و مدام با این گرایشات جبری در مقابله است و عملا معمولا شکست میخورد و دستاورد اندکی دارد و در عوض شخص دیگر با تکیه به استعداد درونی و گرایشات به دیگرخواهی و محیط مناسب به راحتی در این حوزه رشد کرده و دستاوردهای چشمگیری دارد هر گز در نظام هستی خروجی و دستاورد این گونه افراد با افراد از نوع اول به هم مقایسه نمی شود بلکه دستاورد هرکس با توجه به داشته های درونی و بیرونی او مقایسه میشود و این قانون به طور نرم افزاری بسیار پیچبیده در نظام هستی اعما ل میشود .
ذکر این نکته به دو دلیل بود اول به خاطر اینکه ظاهر افراد گویای مرتبه وجودی حقیقی افراد نیست دوم اینکه اگر احیانا از نوع گروه دوم هستید گمان نکنید که با وجود تلاش در نفی خود نتیجه چندانی نگرفته اید نا امید شوید و یا اگر در زمره گروه اول هستید به خود غره شوید که در مرتبه بالایی قرار دارید بنابر این در این مکتب نیازی نیست به دنبال عارف باشید بلکه انچه مهم است این است که همواره در طول زندگی به دنبال جبر شکنی و گرایشات مخالف دیگرخواهی و خروج از خود باشید که در پست قبلی به نمونه های از ان اشاره شد و اگر خوب در این مقوله ریز شوید خود متوجه میشوید که سراسر عمر ما در درونمان عرصه یک جنگ دائمی بین دو گرایش خو دخواهی و خروج از خود خواهی و دیگر خواهی است .

در مورد مطلب دوم که در خصوص فلاسفه بیان شد از نگاه ما چنین فیلسوفانی که در راه جهل ستیزی و مبارزه با ستم اجتماعی قدم برمیدارند خود به معنی واقعی کلمه واجد مرتبه ای از عرفان هستند زیرا حق طلبی و مبارزه با ستم و جهل چنان در پست قبلی اشاره شد خود عین حق طلبی است و حق طلبی مرتبه ای از عرفان حقیقی است و از همین جا است که بنده دانشمندان طبیعی را نیز که در مسیر کشف علوم مادی هستند و در حقیقت پرده های جبری جهل بر عالم ماده را میدرند و کسب ان لازم سختی های کسب علم است و لاجرم به نوعی از نفی خود منجر میشود خود به خود مرتبه ای از عرفان محسوب میشود منتها مرتبه نازل ان زیرا در اینجا این نفی خود امیخته با نوع دیگر از خود خواهی است و ان شهرت و نام اوری است ولی از انجا که نتیجه ان به خدمت به خلق منتهی میشود باز هم مرتبه ای از دیگر خواهی محسوب میشود که خود بحثی مجزا است
با سپاس
پاسخ

یکی از تجربیات ناب عرفانی، بودن در طبیعت و رها کردن خویش از هر گونه فکر و ذهنیت و دغدغه ی انسان مدرن است.
طبیعت از آنجا که ناب و خالص است، نوعی یگانگی و سادگی را به هنگام مراقبه در دامانش به ما گوشزد می کند. چیزی که انسان های امروز با آن غریبه شده اند.

این جنبه ی زیبای عرفان در میان سرخ پوستان بومی آمریکا وجود داشته و همین طور در میان حکیمان شرقی همچون لائوتسه به چشم می آید.

و در ایران، سهراب سپهری با اشعار ساده، زیبا و باطراوتش با توصیفی شگرف از طبیعت و دنیای شاعرانه ی خود، به بیان این عرفان پرداخته است.

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
آخرین ارسال توسط sonixax
05-04-2013, 11:51 PM

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان