نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شناختشناسی - Epistemology
#51

نقل قول:خوب این تشخیص غریزی رو ثابت میکنه؟
به هر حال حیوانات هم گرچه پایین تر از انسان اما دارای درجه ای از فکر و استدلال هستند.
این مسائل کوچک هم ممکنه در مغز حیوان به تجزیه و تحلیل برسه
البته که اثبات میکنه ولی خب مسئله دو گونه داره.یکی زمانی هست که مستقیما از راه ژنی و بدون دخالت آگاهانه تشخیص صورت میگیره و خالت بعدی زمانی هست که غیر مستقیم هست و از راه مغزه(یعنی ژن مغز رو برنامه ریزی میکنه که توانایی شمردن داشته باشه)
نمونه ژنی چیزی رو واقعا نمیشماره،یعنی در اثر انتخاب طبیعی شمارش هایی که اشتباه باشند حذف میشه ولی شمردن واقعی در حالت دوم هست و خب قطعا
نتیجه ژنه.
نقل قول:فرگشت و سود و زیانش یک طرف مسئله اما مغز کوچک انسان تونسته یک رو از دو تشخیص بده.
نه به خاطر وجود پستان:))
البته مهربود
کلا یک رو از دو تمییز داده...
من نمیگم مغز تشخیص داده یا نه(که در این مورد لزومی نداره)بلکه میگم این فرایند ربطی به شمردن آگاهانه که ما میشناسیم نداره.ژنی که یک عدد رو انتخاب میکنه(ناآگاهانه و تصادفی)باقی میمونه چون مناسب محیط و شرایط اطرافشه و خب قبل از اینکه مغز به صورت آگاهانه ای که ما میشناسیم دو پستان رو ببینه و تحلیل کنه که اینها دو چیز متفاوتند ژن باعث میشه که کودک یک پستان رو بخوره،بله اسم این هم میتونه شمارش باشه ولی نه شمارش آگاهانه.


نقل قول:طبق معمول پای فلسفه ی اسلامی در میانه:))
منتهی در بین اراجیفشان حرفهایی میزنند که ازشون انتظار نمیره و آدم رو به فکر کردن بیشتر می کشونه.
البته این سوالات برای خودم پیش اومده وگرنه عمرا زیر بار وجود فطرت نمیرم:))
اهان:)خب اگپر بعد از این چیزهایی که گفتم پرسش یا انتقادی داشتی بگو:)

To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
پاسخ
#52

در مقابله با اسلام تکیه بر درونی کردن اتفاقا بد نیست،مثلا نمونه خوبش میشه اخلاق.انوقت هست که میشه بدون قرآن و پیغمبر مسلمان رو راضی کرد سخنانش رو توجیه کنه،یک نکته ساده در مورد چیز فطری هم اینه که همه بر سرش توافق داشته باشند.نه اینکه اینهمه خداناباور و بودایی و ... داشته باشیم در دنیا.

"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" Ezra Pound

پاسخ
#53

سارا نوشته: بخدا که می توانم جوابتان را بدهم از همان فلاسفه ی غیر مسلمان هم برایتان رفرنس بیاورم ولی نمی خواهم تا پاسخم را نگیرم پاسخی نمی دهم!!

گیر کار همین است که میخواهید ریفرنس بیاورید, هنگامیکه گـرهِ کار اینجا تنها براه "خرد" گشوده میشود.


شناخت‌شناسی (epistemology) دانشی‌ست که به شناخت خود شناخت میپردازد و گزاره‌یِ دکارت:
میگمانم, پس میاندیشم, پس هستم.

شناختشناسانه میکوشد "هستی خویشتن" را ریشه‌‌یابی کند, ولی در ستیز با با باور بیشتر فیلسوفان پس از او, نتیجه‌گیری وی
بسختی نادرست است زیرا دکارت آن لابلا ناخودآگاهانه از اینکه "یک چیزی هست که میاندیشد" را با این جا میزند که "این من هستم که میاندیشم".



--
گیر دیگر در روش شما است که میاندیشد "کاروَر (فاعل)" و "کارگیر (مفعول)" و دیگر سازه‌هایی که در زبان میایند در واقعیت هم بازنمود دارند,
هنگامیکه شناخت‌شناسانه, زمانیکه ما داریم میکوشیم ببینیم از بیخ کاروَری هست یا نه نمیتوان از خود مفوم‌هایِ کارور و کارگیر بهره گرفت.


برای دریافت بهتر, به این سخن از فیلسوف آلمانی Lichtenberg پُرنگرید که میگوید در زبان آلمانی میگویند "آذرخش میدرخشد = es blitzt" و این گزاره این برداشت
را میدهد که "آذرخش" دارد کاروَرانه یک کاری میکند و می‌درخشد, هنگامیکه شناخت‌شناسانه آذرخش با همان درخشش
خود تعریف میشود و این ناکامی زبان است که نمیتواند این مفهوم را برساند و ازینرو به سردرگرمی و دروغبافی (falsification) در ذهن میانجامد.

[عکس: clear.gif]

[ATTACH=CONFIG]4861[/ATTACH]

Nietzsche’s Aphoristic Challenge - Joel Westerdale - Google Books


فایل‌های پیوست

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#54

Mehrbod نوشته: گیر کار همین است که میخواهید ریفرنس بیاورید, هنگامیکه گـرهِ کار اینجا تنها براه "خرد" گشوده میشود.


شناخت‌شناسی (epistemology) دانشی‌ست که به شناخت خود شناخت میپردازد و گزاره‌یِ دکارت:
میگمانم, پس میاندیشم, پس هستم.

شناختشناسانه میکوشد "هستی خویشتن" را ریشه‌‌یابی کند, ولی در ستیز با با باور بیشتر فیلسوفان پس از او, نتیجه‌گیری وی
بسختی نادرست است زیرا دکارت آن لابلا ناخودآگاهانه از اینکه "یک چیزی هست که میاندیشد" را با این جا میزند که "این من هستم که میاندیشم".



--
گیر دیگر در روش شما است که میاندیشد "کاروَر (فاعل)" و "کارگیر (مفعول)" و دیگر سازه‌هایی که در زبان میایند در واقعیت هم بازنمود دارند,
هنگامیکه شناخت‌شناسانه, زمانیکه ما داریم میکوشیم ببینیم از بیخ کاروَری هست یا نه نمیتوان از خود مفوم‌هایِ کارور و کارگیر بهره گرفت.


برای دریافت بهتر, به این سخن از فیلسوف آلمانی Lichtenberg پُرنگرید که میگوید در زبان آلمانی میگویند "آذرخش میدرخشد = es blitzt" و این گزاره این برداشت
را میدهد که "آذرخش" دارد کاروَرانه یک کاری میکند و می‌درخشد, هنگامیکه شناخت‌شناسانه آذرخش با همان درخشش
خود تعریف میشود و این ناکامی زبان است که نمیتواند این مفهوم را برساند و ازینرو به سردرگرمی و دروغبافی (falsification) در ذهن میانجامد.

[عکس: clear.gif]


Nietzsche’s Aphoristic Challenge - Joel Westerdale - Google Books

قربان بنده بدون رفرنس ووبا همین خرد ناچیزم هم می توانم برایتان دلیل بیاورم که چرا حرف دکارت درست نیست ! هرچند همان یک بیت ِ مرحوم معارف جواب ِ شما را داد ولی گیرِ کار شما هم اینست که اصلا به حرفهای امثال ما توجه نمی کنید! همان لینکی که در مورد قرآن بود و خودتان به بنده داده بودید رفتم دیدم که مربوط به فروم هم میهن بود که شما آنجا با مسلمانان به بحث که چه عرض کنم ....... بنده پستهایتان را دنبال کردم دیدم یکی از دوستان مسلمان به شما گفته بود که مشکل شما اینست که خیلی از بالا به پایین نگاه می کنی و بخاطر همین فقط پاهای مارا می بینید ولی ما فقط "پا" نیستیم. خب قربان من می توانم جوابتان را بدهم ب اندازه یدرک و خردم ولی می دانم نتیجه اش چیست فقط و فقط بخاطر دینم تحقیر خواهم شدSad






پاسخ
#55

Mehrbod نوشته: گزاره‌یِ دکارت:

میگمانم, پس میاندیشم, پس هستم.

شناختشناسانه میکوشد "هستی خویشتن" را ریشه‌‌یابی کند, ولی در ستیز با با باور بیشتر فیلسوفان پس از او, نتیجه‌گیری وی
بسختی نادرست است زیرا دکارت آن لابلا ناخودآگاهانه از اینکه "یک چیزی هست که میاندیشد" را با این جا میزند که "این من هستم که میاندیشم".
درود!

شوربختانه شما نیز عظمت فلسفه ی دکارت را درنیافته اید!
زیرا فلسفه ی او با تامل(شک) در جهان آغاز شده و پس از استنتاج آنچه خودتان گفتید، [HIGLIGHT]"یک چیزی هست که میاندیشد"[/HIGLIGHT] در ادامه، فربودی شناخت شناسی را در "وجود خویش" نمایان می سازد.
یعنی موجودی خودآگاه که هستی اش ضروریست، جهانی را دریافت می کند که کاملا فریبنده و توهم انگیز است. بر این اساس میز، اتاق، درخت، حیوانات و انسان ها تنها در ترازی تقلیل یافته تر از وجود وی جایگاهشان مشخص می شود.
او در کتاب معروفش "تاملات در فلسفه اولی" پس از اثبات اصل شناخت شناسی فلسفه اش "کوجیتو" به تبیین و توضیح تفاوت ها و ارتباط آن با دیگر ادراکات ذهنی، تصورات و تجربیات می پردازد.

[COPY] I will now consider anew what I formerly believed myself to be, before I entered on the present train of thought; and of my previous opinion I will retrench all that can in the least be invalidated by the grounds of doubt I have adduced, in order that there may at length remain nothing but what is certain and indubitable.[/COPY]

[COPY]6. But [as to myself, what can I now say that I am], since I suppose there exists an extremely powerful, and, if I may so speak, malignant being, whose whole endeavors are directed toward deceiving me ? Can I affirm that I possess any one of all those attributes of which I have lately spoken as belonging to the nature of body ? After attentively considering them in my own mind, I find none of them that can properly be said to belong to myself. To recount them were idle and tedious. Let us pass, then, to the attributes of the soul. The first mentioned were the powers of nutrition and walking; but, if it be true that I have no body, it is true likewise that I am capable neither of walking nor of being nourished. Perception is another attribute of the soul; but perception too is impossible without the body; besides, I have frequently, during sleep, believed that I perceived objects which I afterward observed I did not in reality perceive. Thinking is another attribute of the soul; and here I discover what properly belongs to myself. This alone is inseparable from me. I am—I exist: this is certain; but how often? As often as I think; for perhaps it would even happen, if I should wholly cease to think, that I should at the same time altogether cease to be. I now admit nothing that is not necessarily true. I am therefore, precisely speaking, only a thinking thing, that is, a mind (mens sive animus), understanding, or reason, terms whose signification was before unknown to me. I am, however, a real thing, and really existent; but what thing? The answer was, a thinking thing.[/COPY]


[COPY]But it is true, perhaps, that those very things which I suppose to be non-existent, because they are unknown to me, are not in truth different from myself whom I know. This is a point I cannot determine, and do not now enter into any dispute regarding it. I can only judge of things that are known to me: I am conscious that I exist, and I who know that I exist inquire into what I am. It is, however, perfectly certain that the knowledge of my existence, thus precisely taken, is not dependent on things, the existence of which is as yet unknown to me: and consequently it is not dependent on any of the things I can feign in imagination. Moreover, the phrase itself, I frame an image (effingo), reminds me of my error; for I should in truth frame one if I were to imagine myself to be anything, since to imagine is nothing more than to contemplate the figure or image of a corporeal thing; but I already know that I exist, and that it is possible at the same time that all those images, and in general all that relates to the nature of body, are merely dreams [or chimeras]. From this I discover that it is not more reasonable to say, I will excite my imagination that I may know more distinctly what I am, than to express myself as follows: I am now awake, and perceive something real; but because my perception is not sufficiently clear, I will of express purpose go to sleep that my dreams may represent to me the object of my perception with more truth and clearness. And, therefore, I know that nothing of all that I can embrace in imagination belongs to the knowledge which I have of myself, and that there is need to recall with the utmost care the mind from this mode of thinking, that it may be able to know its own nature with perfect distinctness.[/COPY]




همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ
#56

Rationalist نوشته: درود!

شوربختانه شما نیز عظمت فلسفه ی دکارت را درنیافته اید!
زیرا فلسفه ی او با تامل(شک) در جهان آغاز شده و پس از استنتاج آنچه خودتان گفتید، [HIGLIGHT]"یک چیزی هست که میاندیشد"[/HIGLIGHT] در ادامه، فربودی شناخت شناسی را در "وجود خویش" نمایان می سازد.
یعنی موجودی خودآگاه که هستی اش ضروریست، جهانی را دریافت می کند که کاملا فریبنده و توهم انگیز است. بر این اساس میز، اتاق، درخت، حیوانات و انسان ها تنها در ترازی تقلیل یافته تر از وجود وی جایگاهشان مشخص می شود.

اینکه یک چیزی هست که انگار میاندیشد با اینکه این من ام که میاندیشم
دو چیز جداگانه اند و نمیشود فرنودانه از یک به دو رسید مگر آنکه پایِ «باور» به میان آورده شود.

گیر به دکارت اینجا گیر شناخت‌شناسانه است نه گیر کاربردانه, روشنه از دید کاربُردین (pragmatic) دستگاه دکارت بسیار نیک به بنداشت‌های شناخت‌شناسی نزدیک شده است, ولی همه‌ی شناخت‌شناسی در بنیاد و ریزترین تراز خود از «باور» سرچشمه میگیرد.

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#57

Mehrbod نوشته: اینکه یک چیزی هست که انگار میاندیشد با اینکه این من ام که میاندیشم دو چیز جداگانه اند و نمیشود فرنودانه از یک به دو رسید مگر آنکه پایِ «باور» به میان آورده شود. گیر به دکارت اینجا گیر شناخت‌شناسانه است نه گیر کاربردانه, روشنه از دید کاربُردین (pragmatic) دستگاه دکارت بسیار نیک به بنداشت‌های شناخت‌شناسی نزدیک شده است, ولی همه‌ی شناخت‌شناسی در بنیاد و ریزترین تراز خود از «باور» سرچشمه میگیرد.
تاکید من هم دقیقا بر این است که دکارت از جنبه ی شناخت شناسانه آن را بیان کرده است.
چنانچه گزیده هایی از کتابش را در پست پیشین آوردم، او با دقت به تفاوت میان آن "من اندیشنده" با سایر تصورات، باورها، تجربیات و ... پرداخته است.
بر این اساس، اگر "من اندیشنده" یک باور باشد، می بایست همچون سایر پنداشت های ذهنی، قابل شک و ابطال باشد. زیرا خود مفهوم "باور" در گرو پذیرش و اعتقاد "من اندیشنده" یا باورکننده در چیزی معنا خواهد یافت. ما نمی توانیم به عدم وجود خود باور داشته باشیم! به دیگر بیان، ممکن نیست باور کنیم که نیستیم، و نباشیم!
در همین راستا ما می توانیم به سادگی همانند دکارت، تمامی باورهای خود را کنار گذاریم. اما ضرورتا ادراک کننده ای خودآگاه اساسی ترین جنبه ی شناخت ما را معنا می دهد. و چنانچه دکارت بیان می کند، این من اندیشنده بر خلاف سایر تصورات، باورها و تجربیات، چیزیست واضح، غیرقابل شک، قطعی و ضروری. چیزی که حتی فرض نبودش هم بدون وجودش امکان پذیر نیست! در حالیکه هر نوع باوری ممکن است فریب، رویا یا تجربه ای توهمی باشد.

البته در اینجا به نظر می رسد موضوع گفتگو شناخت شناسی در فلسفه دکارت است. وگرنه تبیین این موضوع با فلسفه انانیت، فلسفه های ایده آلیسمی، فیزیک کوانتوم و مقوله ی آگاهی بسیار ساده تر است.
در هر صورت، لازمه ی درک مناسب آن، نگریستن به مساله از جایگاه اصلی و اساسی آن(خویشتن) است. نه اصرار بر زاویه نگاه تجربه گرایی، یا در نگرشی بسیار محدودتر، با مذهبی به نام فرگشت گرایی!

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ
#58

Rationalist نوشته: تاکید من هم دقیقا بر این است که دکارت از جنبه ی شناخت شناسانه آن را بیان کرده است.
چنانچه گزیده هایی از کتابش را در پست پیشین آوردم، او با دقت به تفاوت میان آن "من اندیشنده" با سایر تصورات، باورها، تجربیات و ... پرداخته است.
بر این اساس، اگر "من اندیشنده" یک باور باشد، می بایست همچون سایر پنداشت های ذهنی، قابل شک و ابطال باشد. زیرا خود مفهوم "باور" در گرو پذیرش و اعتقاد "من اندیشنده" یا باورکننده در چیزی معنا خواهد یافت. ما نمی توانیم به عدم وجود خود باور داشته باشیم! به دیگر بیان، ممکن نیست باور کنیم که نیستیم، و نباشیم!
در همین راستا ما می توانیم به سادگی همانند دکارت، تمامی باورهای خود را کنار گذاریم. اما ضرورتا ادراک کننده ای خودآگاه اساسی ترین جنبه ی شناخت ما را معنا می دهد. و چنانچه دکارت بیان می کند، این من اندیشنده بر خلاف سایر تصورات، باورها و تجربیات، چیزیست واضح، غیرقابل شک، قطعی و ضروری. چیزی که حتی فرض نبودش هم بدون وجودش امکان پذیر نیست! در حالیکه هر نوع باوری ممکن است فریب، رویا یا تجربه ای توهمی باشد.

البته در اینجا به نظر می رسد موضوع گفتگو شناخت شناسی در فلسفه دکارت است. وگرنه تبیین این موضوع با فلسفه انانیت، فلسفه های ایده آلیسمی، فیزیک کوانتوم و مقوله ی آگاهی بسیار ساده تر است.
در هر صورت، لازمه ی درک مناسب آن، نگریستن به مساله از جایگاه اصلی و اساسی آن(خویشتن) است. نه اصرار بر زاویه نگاه تجربه گرایی، یا در نگرشی بسیار محدودتر، با مذهبی به نام فرگشت گرایی!

بازشکافی شناخت‌شناسی روند اینجور است:
۱. شک میکنم.
۲. میاندیشم.
۳. پس هستم.

گیر درست از همان ۱ میآغازد و کارواژه‌گردانی‌ای که میگوید شک می‌کنام.
به دیگر زبان در همان یک هستی «خویشتن» پیش انگاشت شده.

اینک سخن اینجاست که شناخت‌شناسانه روند چگونه است, آیا از اینکه «یک چیزی
هست که شک میکند» میتوان به این رسید که این یک چیزی همان «من» است؟

بوارونه شما و به دید من اینجا شناخت‌شناسی یک گام پیش از «شک می‌کنم» بدرستی هست و رسیدن به «من», کیستی,
هنوز خود یک گام دیگر نیاز دارد. نمونه‌های پژوهشیک نیز در این زمینه با این دیدگاه همسو اند, برای نمونه در کسانیکه
نیمکره‌های از هم شکافته داشته‌اند نگریسته‌اند و دیده‌اند که اینان با اینکه اکنون کیستی‌اشان دوگانه شده همچنان به
یک کیستی یگانه باور دارند, ولی فرنودانه و از روی نبود میانگاه corpus callosum که دو نیمکره را به
هم می‌‌پیونداند یک کیستی تک و یگانه دیگر در کار نیست, ولی باور به آن همچنان پابرجا.

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#59

نگرشی به کارواژه‌ی «بودن / هستن» و کاربرد «است» در زبان:

The Logic of Being: Historical Studies

[عکس: 1.jpg]


فایل‌های پیوست
.pdf [Charles_H._Kahn_(auth.),_Simo_Knuuttila,_Jaakko_H(BookZZ.org).pdf اندازه 8.36 MB  تعداد دانلود: 257

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#60

ایا می شود از وجود ..شک..به وجود شکاک پی برد؟ من فکر کنم منظور دکارت این باشه که:اگر شک وجود داره ناچارا باید شکاک هم وجود داشته باشه.



1- شک وجود دارد(با یک درک بی واسطه شهودی) ((((حالتی که اسم اون رو ..شک...می گذاریم احساسش می شود.)))


2- این حالت زمانی وجود دارد که اندیشیدن اتفاق می افتد(شک معلول اندیشه است)


3-اندیشیدن معلول من است....(گیر کار اینجاست به گمان من)...


پس زمانی شک وجود دارد که من اندیشنده وجود داشته باشد چون شک وجود دارد پس شکاک وجود دارد

to understand the actual world as it is

not as we should wish it to be

is the beginning of wisdom
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
آخرین ارسال توسط Mehrbod
03-31-2020, 04:03 AM
آخرین ارسال توسط Transcendence
06-27-2016, 06:36 PM
آخرین ارسال توسط Mehrbod
02-21-2013, 08:47 PM

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: