04-24-2012, 05:04 PM
مهربد نوشته: بایستی اینها را با نگاه به کاربرد و هدفشان سنجید. هدف از عشق بچهدار شدن است، بنابر این برای کسی کهخوب با معذرت برای تاخیر،
نمیخواهد بچهدار شود عاشق شدن اتلاف و دور ریختن زمان و انرژی خود است و هم اینکه خود عاشق شدن پیآمدهای سنگینی دربر دارد:
فرآیند عاشق شدن در حقیقت یک گونه خوگیری (addiction) بوده که در آغاز بسیار خوشیآور است، ولی با گذر زمان بدن آدمی به آن آموخته شده و لذت آن از میان میرود.
همچنین، کارکرد مغز/بدن ما بدین گونه است که یک آستانه درد/خوشی بازشناخته دارد، بگوییم 100. اکنون هر کار و جنشی که کَس در بیداری انجام میدهد یک شمارک
برای اندازه خوشی و لذت خود میگیرد، بگوییم یک کسی از پیاده روی لذتی برابر با 90 میگیرد که چون به آستانه لذت او نزدیک است، به ریخت "لذت میانه/خوب" سُهیده میشود.
اکنون اگر همان کس در روز استثنائا دست به فعالیتی بسیار لذتبخش بزند که لذتی برابر با 170 برای وی داشته باشد، آستانه خوشی او
شایمندان بالاتر رفته و بگوییم به ≈135 نزدیک میشود. پیآمد این رویداد این است که فردای آن اگر کس برای پیادهروی بیرون برود، هنگام فعالیت همچنان لذتی برابر با 90 از آن
میگیرد، ولی از آنجاییکه آستانه خوشی او بالاتر رفته این بار فعالیت پیادهروی را به ریخت "لذت میانه/کم" میسُهد (احساس میکند) که رویهمرفته به ریخت یک افسردگی سبک بیشتر نخواهد بود.
این رویکرد تا چند روزی میدرازد تا کمکم، آستانه به جای پیشین خود بازگردد.
عشق نیز به همین ریخت آستانه خوشی را بیاندازه بالا میبرد (=خوگرفتگی) و اگر لذت آن ناگهانی گرفته شود، انگیزش
کس برای انجام فعالیتهایی که برایش تا پیش از عاشقی سرخوشیآور و هدفمند بودهاند از میان رفته، و نمیتواند از چیزی "لذت ببرد".
فرنود خودکشیهای فراوانی که بدنبال عشق میآیند نیز در همین از دست دادن گذروار توانایی لذت بردن است که زندگی را بیهدف و ناخواستنی مینَماید.
همانند این رویداد برای آستانه درد نیز به چشم میخورد. کسانی که درد زیادی را در زندگی برتابیدهاند، بنابگفته پوستشان کلفت شده
و از چیزهای کوچک دردشان نمیآید. در برابر آن هم دختری آفتاب مهتاب ندیده و نازنازی را میتوان انگاشت که از درد سوزن جیغش به آسمان میرود.
پس میتوان بخوبی دید که در زیستشناسی نمیتوان تقلب کرد (البته درسش را میتوان ) و چیزی به نام سرخوشی و لذت بیحساب و کتاب (=عشق جاودان) نداریم.
من فکر میکنم بقول مهربد گرامی الان هوده میتوان گرفت از بحث.
من با اینکه سررشته ای از بیولوژی ندارم ولی میتوانم بگم که این استدلال گرایش کمتر زنان به سکس بغلت هزینه و بجای آن علاقه آنها به رابطه بلند مدت و عشق قابل درک است و همینطور مساله اعتیاد آور بودن هورمونها،ولی اینها حقایق و فکت است در حالی که اینجا علاوه بر حقایق بحث ارزشها در میان است.
از این گذشته ما میدانیم که بقیه فعالیتهای انسان هم (حداقل بخشی از آن اگر نه همه آن) ریشه فرگشتی دارد.مثلن خود همین سکس(منهی عشق) از مهمترین روشنترین آنهاست و میتوان به آن معتاد هم شد.
در این حساب جمع و تفریق Utilitarianist که من هم با آن تا اندازه زیادی هم عقیده ام مهم باز هم سوال است که کدام بهتر است؟
عشق و دوستی آیا بدون داشتن انگیزش تولید مثل ارزش دارند یا ندارند؟
و با توجه به اینکه عشق از قویترین احساسات انسانیست آیا به ریسکش میارزد یا نه.
در واقع بنظر میرسه جواب همون جواب به آزمایش فکری Haydn and the oyster باشه:
You are a soul in heaven waiting to be allocated a life on Earth. It is late Friday afternoon, and you watch anxiously as the supply of available lives dwindles. When your turn comes, the angel in charge offers you a choice between two lives, that of the composer Joseph Haydn and that of an oyster. Besides composing some wonderful music and influencing the evolution of the symphony, Haydn will meet with success and honour in his own lifetime, be cheerful and popular, travel and gain much enjoyment from field sports. The oyster's life is far less exciting. Though this is rather a sophisticated oyster, its life will consist only of mild sensual pleasure, rather like that experienced by humans when floating very drunk in a warm bath. When you request the life of Haydn, the angel sighs, ‘I'll never get rid of this oyster life. It's been hanging around for ages. Look, I'll offer you a special deal. Haydn will die at the age of seventy-seven. But I'll make the oyster life as long as you like...’"
Roger Crisp (Mill on Utilitarianism, 1997)
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound