نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 3 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آیا ذهن از جسم متمایز است؟
#1

از دوران افلاطون و پورسینا گرفته، تا دکارت و جان سِرل خودمان، این سوال هیچگاه تر و تازگی خودش را از دست نداده:

آیا ذهن چیز متفاوتی از جسم(مغز، دستگاه عصبی، ...) میباشد؟

آیا براستی میتوان پروسه هایی همچون تصمیم گیری، خود-آگاهی، استدلال و احساس را در چهارچوب یک دستگاه عصبی شرح داد؟ آیا چنین فرآیند هایی اصلا در یک جهان مادی مفهومی خواهند داشت؟
و اگر خیر، پس این پروسه ها از چه اصل و اساسی میباشند؟ این اساس (ذهن) از چه طبیعتیست و چه رابطه ای با جسم دارد؟

دوستان نظراتشان را دریغ نفرمایند!


"fiat lux"

اet facta est lux

پاسخ
#2

پاسخ به سوال که تنها و تنها یک کلمه است ، خیر .

در مورد بخش دوم ، آیا یک هوش مصنوعی در یک کامپیوتر متمایز از جسم است ؟ پاسخ باز هم منفیست .

ذهن یا هر چیزی که اسمش رو میذاریم مجموعه ای از دستورات منطقی است که توسط یک پردازنده ی بیولوژیکی پردازش میشوند و این سیستم طی میلیونها سال به تکامل رسیده و خطاها و باگهاش رو برطرف کرده .

اگر ذهن چیزی غیر از ماده بود ، با چهار تا قرص و دستکاری سیستم عصبی نمیشد کارکردش رو مختل کرد یا تغییری درش ایجاد کرد .

همین و بس .

خدای ار به حکمت ببندد دری - به کرمک زند قفل محکم تری  
پاسخ
#3

sonixax نوشته: ذهن یا هر چیزی که اسمش رو میذاریم مجموعه ای از دستورات منطقی است که توسط یک پردازنده ی بیولوژیکی پردازش میشوند

نه مجموعه ای از داده های منطقی (تعریف سطحی شما از «ذهن») قادر به تصمیم گیری، خود-آگاهی، احساس و تفکر میباشد و نه مجموعه ای از ذرات مادی («پردازنده ی بیلوژیکی»). پس این پروسه ها توسط چه چیزی به انجام میرسند؟

نقل قول: اگر ذهن چیزی غیر از ماده بود ، با چهار تا قرص و دستکاری سیستم عصبی نمیشد کارکردش رو مختل کرد یا تغییری درش ایجاد کرد .
اینکه تغییری در دستگاه عصبی سبب تغییری در ذهن می شود، تنها نشان می دهد که این دو قابلیت تاثیر-گذاری بر یکدیگر را دارند (are causally related) نه اینکه بر هم منطبق باشند.

سپاس از توجهتان!


"fiat lux"

اet facta est lux

پاسخ
#4

فیلیپ نوشته: نه مجموعه ای از داده های منطقی (تعریف سطحی شما از «ذهن») قادر به تصمیم گیری، خود-آگاهی، احساس و تفکر میباشد و نه مجموعه ای از ذرات مادی («پردازنده ی بیلوژیکی»). پس این پروسه ها توسط چه چیزی به انجام میرسند؟

اینکه تغییری در دستگاه عصبی سبب تغییری در ذهن می شود، تنها نشان می دهد که این دو قابلیت تاثیر-گذاری بر یکدیگر را دارند (are causally related) نه اینکه بر هم منطبق باشند.

سپاس از توجهتان!

خوب اين ديگه بر ميگرده به ميزان شناخت و دانش شخص از نرم افزار
احساسات چيزى نيست به جز واكنش ما نسبت به پيرامونمان كه منطبق است بر فرگشت ما .
براى مثال آن چيزى كه شما سكسى ميدانيد در حقيقت اصلن سكسى نيست
تصميم گيرى هم همچنين ، امروزه ما ماشينهايى داريم كه داراي قدرت تصميم گيري هستند .

در مورد بخش دوم پاسختان هم بايد بگويم هر كدام بدون ديگري كاربردي ندارد
ذهن نرم افزاويست كه بدون سخت افزارش ( مغز) به هيچ دردي نميخورد

خدای ار به حکمت ببندد دری - به کرمک زند قفل محکم تری  
پاسخ
#5

با سپاس از جواب جناب ‏sonixax‏ که سطح بالای اطلاعاتشان را می رساند
دید من از این موضوع: ما انسان ها در سده های اخیر هر روز بیشتر به سمت روانشناسی فیزیولوژیک متمایل شده ایم یعنی روان را از دید ماده می بینیم. دیگر عامل بیمارهای روانی را اجنه و ارواح خبیث نمی دانیم بیمار روانی در عملکرد مغزی خود دچار مشکل است پس سخت افزار را با دارو درمان می کنیم.در مثال دیگر مواد مخدر روی سخت افزار مغر شما تاثیر می گذارند و نتیجه نرم افزاری را تغییر می دهند. به نظر من اگر شما به تکامل باور داشته باشید مشکل دومتان هم اینقدر پیچیده جلوه نمی کند.

چه هواییه! به!به!
خدا هم که تا حالا من را سنگ نکرده!
از این بهتر میشه؟

وبلاگ من برای هدایت به راه راست: گرانوم نقد اسلام
23
پاسخ
#6

sonixax نوشته: احساسات چيزى نيست به جز واكنش ما نسبت به پيرامونمان كه منطبق است بر فرگشت ما .

طبق این تعریف شما، عطسه و سرفه هم بایستی "احساسات" باشند. تعریفتان مشخصا ناقص است.

در فلسفه ی ذهن «احساسات» را از مجموعه ی Qualia می دانند. خوشبختانه ویکی پدیایی فارسی زحمت ترجمه و تعریف این واژه را کشیده:
کیفیات ذهنی یا تجربه حقیقی چیزها (به انگلیسی: qualia) به ویژگی‌های کیفی یا احساسی وضعیت ذهن اشاره می‌کند. به عنوان مثال تجربه مستقیم رنگ‌ها، درد، بو، خشم مثال‌هایی از کیفیات ذهنی می‌باشند. (لینک)
Qualia یا به قول ویکی پدیای فارسی: "کفیات ذهنی" ویژگی جالبی با عنوان intentionality (در فارسی گویا به واژگان "وجه التفاتی" یا "دربارگی" ترجمه شده) دارند. دانشنامه ی فلسفه ی استنفورد، این ویژگی را چنین تعریف می کند:
Intentionality is the power of minds to be about, to represent, or to stand for, things, properties and states of affairs.
(لینک)
وجه التفاتی، توانایی «درباره ی-چیزی-بودن» یا «بیانگر و نشانگر-چیزی-بودن» ذهن ... است.

دربیانی دیگر، احساسات، همگی در مورد، یا درباره ی چیزی میباشند. برای نمونه حس رنگ قرمز، در مورد رنگ قرمز است؛ دیدن (دیدن مسلما نوعی حس است) یک درخت در مورد آن درخت است و الی آخر.
نکته ی قابل توجه آن است که این خصوصیت «دربارگی» (Intentionality) نمی تواند یک حصوصیت مادی باشد. درواقع چیزهای مادی میتوانند بزرگ و سنگین باشند، ولی اصولا مفهومی ندارد که چیزی فیزیکی "درباره ی" چیز دیگری باشند. بر این اساس میتوان نتیجه گرفت که احساسات و بکل کفیات/حالات ذهن (states of mind, qualia) و لذا خود ذهن نمی تواند از طبیعتی فیزیکی و مادی باشد.

نقل قول: امروزه ما ماشينهايى داريم كه داراي قدرت تصميم گيري هستند .
ماشین اراده ندارد، نرم افزار دارد! ماشین بر اساس خود تعریفش، دستگاهیست که از یک سری داده ی دستوری پیروی کند نه اینکه هر چه تمایل داشت انجام دهد!
البته مسئله از این کلی تر است. تصمیم گیری و اراده نه تنها قابل اجرا در ماشین و کامپیوتر نیست، بلکه در جهان مادی اصلا معنا و مفهومی ندارد.
Colin McGinn، فیلسوف نامور بیخدا این قضیه را اینطور مطرح می کند:
When we think about the physical world we seem to have two notions of how things happen; one is they happen deterministically, that is they follow from laws ... and on the other hand we have something happening randomly. But when we apply these two notions of how things happen to human actions we run into problems because are neither of those the understandings of how human actions turn out to be free.
Transcription from: "How Can Free Will Work?" Interview by Robert Lawrence and Colin McGinn. Closer to Truth. Web.
درواقع در جهان مادی، رویدادها یا بخاطری علل و قوانین به وقوع می پیوندند (مکانیک کلاسیک) یا به طور تصادفی رخ می دهند (نمونه های وافر در مکانیک کوانتم). مشکل اینجاست که این دو هیچکدام نمی توانند فرآیند تصمیم گیری و اراده را شرح دهند. اگر اراده از علل و قوانین (فیزیک) پیروی کند آنگاه جبری (deterministic) خواهد شد که این نمی شود ("تصمیم-گیری جبری" یک عبارت متناقض است) و اگر هم تصادفی (random, in-deterministic)باشد، باز هم نمی شود چرا که بدیهیست اراده و تصمیم گیری تصادفی نیستند.

شواهد فوق منطقا نشان می دهند که تصمیم گیری و تصمیم-گیرنده نمی توانند از جهان فیزیکی باشند و لذا مادی نیستند.
سوال:
پس از چه طبیعتی هستند و چه رابطه ای با ماده دارند؟

با سپاس.










"fiat lux"

اet facta est lux

پاسخ
#7

جناب فیلیپ: ﺍﮐﺜﺮ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺭﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺑﻮﻁ
ﺑﻪ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻣﻐﺰ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ
ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﺍﺯ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ
ﻣﻐﺰ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﻣﺜﺎﻝ ﺑﺎﻭﺭ ﻋﻠﻤﯽ
ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺮﺩﺍﺯﺷﻬﺎﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ
ﻣﻬﺎﺭﺗﻬﺎﯼ ﺯﺑﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﻧﯿﻤﮑﺮﻩ ﺳﻤﺖ ﭼﭗ
ﻣﻐﺰ ﺍﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ، ﻗﺴﻤﺘﻬﺎﯼ ﻣﺮﺑﻮﻁ
ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻗﺸﺮ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﺦ
)Neocortex( ﻭ ﻓﻌﺎﻟﯿﺘﻬﺎﯼ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ
ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﻤﮑﺮﻩ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ. ﺭﺳﯿﺪﻥ
ﺁﺳﯿﺐ ﺑﻪ ﺑﺎﺩﺍﻣﻪ ﻣﻐﺰ ﺳﺒﺐ ﺍﺧﻼﻝ ﺩﺭ
ﺣﺎﻓﻈﻪ ﺍﻋﻼﻧﯽ )Declarative
Memory( ﻣﯿﺸﻮﺩ. ﮔﻠﺪﺳﺘﯿﻦ
)Goldstein( ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ ﺗﺤﺮﯾﮏ ﮐﺮﺩﻥ
ﺑﺨﺸﻬﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻧﯿﻤﮑﺮﻩ ﭼﭙﯽ ﻣﻐﺰ، ﻣﻮﺟﺐ
ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺷﺨﺺ
ﻣﯿﺸﻮﺩ. ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﻪ
ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﻣﻐﺰﺷﺎﻥ ﺗﺎ ﺁﻧﺠﺎ ﭘﯿﺶ ﻣﯿﺮﻭﺩ
ﮐﻪ ﺭﺍﺑﺮﺕ ﻫﺎﺭ )19( ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺍﺳﺖ ﻣﻐﺰ
ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﻣﺠﺮﻣﯿﻦ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﺮ
ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﻄﻮﺭ ﺁﺷﮑﺎﺭﯼ ﺗﻔﺎﻭﺗﻬﺎﯼ ﻓﯿﺰﯾﮑﯽ
ﺩﺍﺭﺩ، ﻣﺜﻼ ﺩﺭ ﻣﻐﺰ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ
ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺨﺶ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ
ﻣﻬﺎﺭﺗﻬﺎﯼ ﺯﺑﺎﻧﯽ ﻣﻐﺰ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﺑﺎ ﻣﻐﺰ
ﺳﺎﯾﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺳﺖ. ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﻪ
ﺁﺳﺎﻧﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺷﺎﻥ ﺳﺮ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﻭ ﮐﻼﻓﻪ
ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺭﺍ
ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻨﺪ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ) .20( ﺑﻨﺎﺑﺮ ﺍﯾﻦ
ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﻄﺎﻟﻌﺎﺕ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ
ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻋﻮﺍﻃﻒ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﭽﻮﻥ
ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺍﻭ ﮐﺎﻣﻼ ﻣﺤﺼﻮﻝ ﻓﻌﺎﻟﯿﺘﻬﺎﯼ
ﺑﺪﻧﯽ ﺍﻭ ﻭ ﺑﻄﻮﺭ ﺩﻗﯿﻘﺘﺮ ﻣﻐﺰ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻭ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻋﻮﺍﻃﻒ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﯽ
ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ ﻭﯾﮋﻩ ﺍﯼ
ﺩﺭ ﺳﯿﺴﺘﻢ ﻋﺼﺒﯽ ﻭ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﻣﻐﺰ ﺍﻭ
ﺭﺥ ﻣﯿﺪﻫﺪ، ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺘﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺑﺎ
ﺷﺒﯿﻪ ﺳﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﯾﻦ ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ ﺑﺎﻋﺚ
ﺷﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﻮﺍﻃﻒ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭ
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺮﻭﺯ ﯾﺎﺑﺪ.
ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺭﯾﺸﻪ ﻭ ﺷﺎﻟﻮﺩﻩ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﻭ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻋﻠﻤﯽ، ﺑﺮ ﺳﺎﯾﺮ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ
ﻫﺎ ﭼﯿﺮﮔﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﯾﮏ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻓﯿﺰﯾﮑﯽ
ﮐﺎﻫﺶ ﮔﺮﯼ )Reductionism( ﺍﺳﺖ.
ﮐﺎﻫﺶ ﮔﺮﯼ ﺑﻄﻮﺭ ﮐﻠﯽ ﺩﺭ ﻋﻠﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ
ﻣﻌﻨﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ
ﺭﺍ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺍﺟﺰﺍﺀ
ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺩﺍﺩ، ﺑﻨﺎﺑﺮ
ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﻧﻮﺭﻭﺳﺎﯾﻨﺲ ﮐﺴﺎﻧﯿﮑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﭘﯿﺮﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﮐﻪ
ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﻐﺰ ﻭ ﺑﻄﻮﺭ ﮐﻠﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﻌﺎﻟﯿﺘﻬﺎﯼ
ﻣﻐﺰﯼ ﺑﺸﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ،
ﺗﻌﻘﻞ، ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ، ﻋﻮﺍﻃﻒ ﻭ ﻏﯿﺮﻩ ﺭﺍ
ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯼ ﻣﻐﺰﯼ
ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﺮﺩ. ﺍﺯ ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻧﺎﻥ ﺍﯾﻦ
ﺗﺌﻮﺭﯼ ﻓﺮﺍﻧﺴﯿﺲ ﮐﺮﯾﮏ )1916-2004(
ﮐﺎﺷﻒ DNA ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ
ﺍﯾﻦ ﺍﮐﺘﺸﺎﻑ ﺧﻮﺩ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﻧﻮﺑﻞ ﺭﺍ ﺩﺭ
ﺳﺎﻝ )1962( ﺑﻄﻮﺭ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﺑﺎ
ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺧﺘﺼﺎﺹ
ﺩﺍﺩ. ﻓﺮﺍﻧﺴﯿﺲ ﮐﺮﯾﮏ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﻪ
ﻧﻮﺭﻭﺳﺎﯾﻨﺲ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ
ﮐﻪ ﺑﯿﺨﺪﺍﯾﯽ ﺍﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﻠﻢ
ﺭﻭﯼ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ. ﺁﺧﺮﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻭ "ﻓﺮﺿﯿﻪ
ﺣﯿﺮﺕ ﺍﻧﮕﯿﺰ) "21( ﺑﻄﻮﺭ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ
ﻗﻀﯿﻪ ﻣﯿﭙﺮﺩﺍﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﺿﯿﻪ ﺭﻭﺡ ﺭﺍ ﺍﺯ
ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻋﻠﻤﯽ ﺑﻪ ﻧﻘﺪ ﻣﯿﮑﺸﺪ. ﮐﺮﯾﮏ
ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺍﺳﺖ "ﺷﻤﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ ﺑﻪ
ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﻣﺸﺘﯽ ﺍﻋﺼﺎﺏ" ﻭ "ﺷﻤﺎ ﭼﯿﺰﯼ
ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ... ﻣﮕﺮ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﮔﺮﻭﻩ
ﻫﺎﯼ ﻋﺼﺒﯽ ﻭ ﻣﻮﻟﮑﻮﻟﻬﺎﯼ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ
ﻓﻌﺎﻟﯿﺘﻬﺎﯼ ﻋﺼﺒﯽ." ﮐﺮﯾﮏ ﻭ ﻃﺮﻓﺪﺍﺭﺍﻥ
ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺍﻭ ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ
ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﺎﺕ ﻫﯿﭙﻮﺗﻼﻣﻮﺳﯽ ﻭ ﻻﯾﻪ
ﻫﺎﯼ ﻗﺸﺮﯼ ﻣﻐﺰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ
ﺻﻮﺭﺗﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺧﯽ
ﺍﺯ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﻫﺎﯼ ﻗﺸﺮﯼ )ﺷﺎﻣﻞ ﻧﺎﺣﯿﻪ
ﺷﻤﺎﺭﻩ 4 ﻭ 6( ﻣﺪﺍﺭﻫﺎﯼ ﺍﺭﺗﻌﺎﺷﯽ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.
ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻣﻐﺰ ﻭ
ﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﺁﻥ ﻣﻄﺮﺡ ﺍﺳﺖ، ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻓﯿﺰﯾﮑﯽ
ﻏﯿﺮ ﮐﺎﻫﺶ ﮔﺮﯼ ﺍﺳﺖ، ﻣﻌﺘﻘﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ
ﮔﺮﺍﯾﺶ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ
ﺗﮏ ﺗﮏ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎ ﻭ ﻣﻮﻟﮑﻮﻟﻬﺎﯼ ﻣﻐﺰ
ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﯿﺖ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﯽ
ﺑﺮﺩ. ﺭﺍﺟﺮ ﻭﻟﮑﺎﺕ ﺍﺳﭙﺮﯼ )22(
ﺑﯿﻮﻟﻮﮊﯾﺴﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻧﯿﺰ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﻧﻮﺑﻞ
ﺩﺭ ﺭﺷﺘﻪ ﭘﺰﺷﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺧﺘﺼﺎﺹ
ﺩﺍﺩ ﺍﺯ ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻧﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺗﺌﻮﺭﯼ
ﺍﺳﺖ. ﻭﯼ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺍﺳﺖ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﯾﮏ
ﻭﯾﮋﮔﯽ ﺑﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺯ ﻣﻐﺰ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺑﺮ
ﺍﺳﺎﺱ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺑﺎ
ﮐﺎﻫﺶ ﮔﺮﯼ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﯿﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ
ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ. ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﯾﮏ
ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ ﺑﺎ ﻣﻐﺰ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ
ﺭﺍ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺦ ﻣﯽ
ﺍﻓﺘﺪ ﺩﯾﺪ، ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ، ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﻐﺰ ﺗﺠﺴﺪ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ، ﺍﯾﻦ
ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻓﻌﺎﻟﯿﺘﻬﺎﯼ ﻣﻐﺰﯼ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﺭﺍ
ﻓﻌﺎﻟﯿﺘﻬﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﻭ ﺑﺮﻭﻧﯽ ﯾﮏ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ
ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺠﻤﻮﻉ
ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻣﯿﺪﻫﺪ.
ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺎﺿﺮ ﺭﺍﯾﺞ ﺗﺮﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ
ﻓﻼﺳﻔﻪ ﺫﻫﻦ ﻭ ﻣﺘﺨﺼﺼﺎﻥ ﺭﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ
ﻋﻠﻤﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺫﻫﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ
ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻧﺮﻡ ﺍﻓﺰﺍﺭ ﻭ ﺑﺪﻥ )ﻣﻐﺰ( ﺍﻧﺴﺎﻥ
ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﺍﻓﺰﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺑﺮ
ﺭﻭﯼ ﻫﻢ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ
ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ، ﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﺑﻪ ﺟﺪﺍ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﯼ
ﻭ ﺫﻫﻦ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﻭﺭﯼ ﮐﻬﻨﻪ ﺍﺳﺖ
فکر کنم منظور شما این باشد

چه هواییه! به!به!
خدا هم که تا حالا من را سنگ نکرده!
از این بهتر میشه؟

وبلاگ من برای هدایت به راه راست: گرانوم نقد اسلام
23
پاسخ
#8

فیلیپ نوشته: طبق این تعریف شما، عطسه و سرفه هم بایستی "احساسات" باشند. تعریفتان مشخصا ناقص است.

ایشان ادعا نکرده که «هر واکنشی به محرکات بیرونی برابر است با احساسات»، بلکه می‌گوید احساسات نوعی واکنش هستند به برخی محرکاتی که در روند انتخاب طبیعی ضروری تلقی شده‌اند.

آنچه پیرامون ِ «دربارگی» گفته‌اید به نظر جالب می‌رسد. اگر درست فهمیده باشم می‌گویید ارتباط میان «دیدن» و «درخت» در «دیدن ِ درخت» نمی‌تواند مادی باشد. این ارتباط به گمان من نوعی موقعیت زبانی‌ست تا یک «چیز»، موقعیت‌های زبانی هم می‌توانند در قالب ابراز اطلاعات جابجا شده میان نورنهای مغر انسان تشریح بشوند.. اگر درک من غلط است تصور می‌کنم باید بیشتر توضیح بدهید.

زنده باد زندگی!
پاسخ
#9

فیلیپ نوشته: طبق این تعریف شما، عطسه و سرفه هم بایستی "احساسات" باشند. تعریفتان مشخصا ناقص است. در فلسفه ی ذهن «احساسات» را از مجموعه ی Qualia می دانند. خوشبختانه ویکی پدیایی فارسی زحمت ترجمه و تعریف این واژه را کشیده: کیفیات ذهنی یا تجربه حقیقی چیزها (به انگلیسی: qualia) به ویژگی‌های کیفی یا احساسی وضعیت ذهن اشاره می‌کند. به عنوان مثال تجربه مستقیم رنگ‌ها، درد، بو، خشم مثال‌هایی از کیفیات ذهنی می‌باشند. (لینک) Qualia یا به قول ویکی پدیای فارسی: "کفیات ذهنی" ویژگی جالبی با عنوان intentionality (در فارسی گویا به واژگان "وجه التفاتی" یا "دربارگی" ترجمه شده) دارند. دانشنامه ی فلسفه ی استنفورد، این ویژگی را چنین تعریف می کند: Intentionality is the power of minds to be about, to represent, or to stand for, things, properties and states of affairs. (لینک) وجه التفاتی، توانایی «درباره ی-چیزی-بودن» یا «بیانگر و نشانگر-چیزی-بودن» ذهن ... است. دربیانی دیگر، احساسات، همگی در مورد، یا درباره ی چیزی میباشند. برای نمونه حس رنگ قرمز، در مورد رنگ قرمز است؛ دیدن (دیدن مسلما نوعی حس است) یک درخت در مورد آن درخت است و الی آخر. نکته ی قابل توجه آن است که این خصوصیت «دربارگی» (Intentionality) نمی تواند یک حصوصیت مادی باشد. درواقع چیزهای مادی میتوانند بزرگ و سنگین باشند، ولی اصولا مفهومی ندارد که چیزی فیزیکی "درباره ی" چیز دیگری باشند. بر این اساس میتوان نتیجه گرفت که احساسات و بکل کفیات/حالات ذهن (states of mind, qualia) و لذا خود ذهن نمی تواند از طبیعتی فیزیکی و مادی باشد

همان طوری که جناب امیر هم فرمودند من نگفتم هر واکنشی !
مثلن در مورد رنگ قرمز که شما از دیدنش احساس خوبی میکنید - دلیل فرگشتی دارد .
اجداد ما ، میوه خوار بوده اند و بیشتر از میوه های قرمز رنگ استفاده میکردند - به همین دلیل است که ما نخست توانایی دیدن رنگ قرمز را داریم و دوم از دیدنش احساس خوبی بهمان دست میدهد .
تنها کافیست اندکی در باره احساساتی که نسبت به هر چیزی دارید کمی تحقیق کنید ، میتوانید دلیل و منشا اش را پیدا کنید .

فیلیپ نوشته: ماشین اراده ندارد، نرم افزار دارد! ماشین بر اساس خود تعریفش، دستگاهیست که از یک سری داده ی دستوری پیروی کند نه اینکه هر چه تمایل داشت انجام دهد! البته مسئله از این کلی تر است. تصمیم گیری و اراده نه تنها قابل اجرا در ماشین و کامپیوتر نیست، بلکه در جهان مادی اصلا معنا و مفهومی ندارد. Colin McGinn، فیلسوف نامور بیخدا این قضیه را اینطور مطرح می کند:

خوب این اشتباه شماست و تعریف بسیار بسیار غلطی است .
بدن ما هم یک ماشین است که توسط یک سری دستورات و پردازش ها کنترل میشود ، طبق تعریف شما ما هم از خود اراده ای نداریم .
همان طوری که گفتم امروزه نرم افزار هایی تولید شده اند که مختار هستند و از خود اراده دارند ، و برای هشدار دادن در مورد خطرات این مدل نرمافزارها فیلمهای بسیاری نیز ساخته شده مانند ماتریکس یا ترمیناتور و ...


فیلیپ نوشته: درواقع در جهان مادی، رویدادها یا بخاطری علل و قوانین به وقوع می پیوندند (مکانیک کلاسیک) یا به طور تصادفی رخ می دهند (نمونه های وافر در مکانیک کوانتم). مشکل اینجاست که این دو هیچکدام نمی توانند فرآیند تصمیم گیری و اراده را شرح دهند. اگر اراده از علل و قوانین (فیزیک) پیروی کند آنگاه جبری (deterministic) خواهد شد که این نمی شود ("تصمیم-گیری جبری" یک عبارت متناقض است) و اگر هم تصادفی (random, in-deterministic)باشد، باز هم نمی شود چرا که بدیهیست اراده و تصمیم گیری تصادفی نیستند. شواهد فوق منطقا نشان می دهند که تصمیم گیری و تصمیم-گیرنده نمی توانند از جهان فیزیکی باشند و لذا مادی نیستند. سوال: پس از چه طبیعتی هستند و چه رابطه ای با ماده دارند؟ با سپاس.

اگر شما درک درستی از نرم افزار داشته باشید ، مشکل شما در این باره حل میشود .
مغز ما در ساده ترین و قابل فهم ترین تعریفش ، نرم افزاری دارد که تمام رفتارهای ما را کنترل میکند و پارامتر های این نرم افزار بر حسب جامعه و محیطی که درش شخص رشد میکند به مرور زمان تنظیم میشود (آموزش) .
خود مختاری هم چیزی نیست جز یک شیوه ی پیچیده تر از روند تصمیم گیری در یک نرم افزار پیچیده که به صورت کاملن تصادفی و طی گذشت میلیونها سال در نتیجه فرگشت بوجود آمده و این سیستم ایراد ها و اشتباه های زیادی هم دارد - برای مثال در عسل هیچ چیز شیرینی وجود ندارد ولی وقتی شخصی آن را میخورد احساس شیرینی میکند . اینها همه و همه سیستمی است که طی میلیونها سال و در نتیجه ی پدیده ای به نام انتخاب طبیعی بوجود آمده اند .

خدای ار به حکمت ببندد دری - به کرمک زند قفل محکم تری  
پاسخ
#10

Ouroboros نوشته: ایشان ادعا نکرده که «هر واکنشی به محرکات بیرونی برابر است با احساسات»، بلکه می‌گوید احساسات نوعی واکنش هستند به برخی محرکاتی که در روند انتخاب طبیعی ضروری تلقی شده‌اند.

دوست ارجمند!
هنگامی که ایشان میفرمایند «احساس فقط واکنش به پیرامون است» یعنی اینکه تنها لازمه ی «احساس» بودن، «واکنش-به-پیرامون» بودن است. این بدین معناست که هر وانکشی - در نگر ایشان - بایستی احساس باشد؛ که گویا همگی بر نادرست بودن این تعریف اتفاق نظر داریم.
Ouroboros نوشته: آنچه پیرامون ِ «دربارگی» گفته‌اید به نظر جالب می‌رسد. اگر درست فهمیده باشم می‌گویید ارتباط میان «دیدن» و «درخت» در «دیدن ِ درخت» نمی‌تواند مادی باشد. این ارتباط به گمان من نوعی موقعیت زبانی‌ست تا یک «چیز»
منظور شما از "موقعیت زبانی" چیست؟ آیا منظور قرار داد زبانی (linguistic convention) میباشد که ارزش حقیقی ندارد؟
در این صورت خیر. «دربارگی» یک رابطه است - و چنانچه پیشتر توضیح دادیم - رابطه ایست که یک شئ مادی نمی تواند حاملش باشد.
به همین سان نه نرون ها و نه هیچ ذره ی مادی، قادر به شرح این ویژگی خاص نخواهد بود.


"fiat lux"

اet facta est lux

پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان