12-27-2010, 10:42 AM
دوست ِ گران ارج، من تعریف ِ شما از منطق را نامعتبر می دانم. منطق برای من همچنان روشی ِ قاعده مند برای تعریف و توضیح گزاره های ِ معنادار است و نه بیشتر. اما از این گذشته، آنچه مرا در این پافشاری بیشتر استوار می کند اینست که موضع ِ شما را به شدت مستعد ارتجاع می بینیم. یا شما متوجه نیستید، یا آگاهانه این کذب را اشاعه می دهید که بنیان ِ منطق بر مفاهیم استوار می شود. در حالی که ما می دانیم «مفاهیم» مجموعه ای از قراردادها هستند که به خودی ِ خود فاقد اصالتی عینی و قابل ارجاع محسوب می شوند. آنها دقیقا همان چیزی هستند که «نسبی گرایی» از چشم تا چشم متفاوت می شماردشان(به تعبیر ِ نیچه). گفتار ِ شما ما را به نسبی گرایی در شناخت رهنمون می شود، چنان که اگر بپذیریم درستی/نادرستی ِ گزاره ها مبتنی بر کنتکست ِ مطروحه ی ِ آنهاست می توانیم از «بازی ِ زبانی مذهب» و «بازی ِ زبانی علم» به عنوان دو چیز حقیقتا مجزا و معتبر به یک اندازه صحبت بکنیم، و من این را نخواهم پذیرفت. منطق نزد ِ من ابزاری برای انسجام بخشیدن به گزاره ها و برقرار کردن ِ پیوندی سالم میان آنهاست. علم و مذهب و خرافه و ادبیات و غیره هریک به سهم خود استفاده ای از آن می کنند که می تواند درست باشد یا نباشد، و ما سنگ ِ ترازویی بسیار معتبر برای سنجش درستی آنها داریم که در آن حداقل هایی به عنوان مرز ِ معتبر برای وارد شدن به دیالوگ از قبل مشخص شده اند، مرزی دقیق و خطاناپذیر میان مزخرف و حقیقت تصویر می کند و اعتبار را به «شرایط» مشروط نمی کند: عقل سلیم.
چرا «کوکاکولا دلاور است» "منطقی" نیست؟ شما توضیح نمی دهید که منطق چگونه سلامت ِ یک گزاره را بدون ِ رجوع به خارج از آن برسی می کند. آن را با عینیت تطابق می دهد؟ خوب این دیگر منطق نیست، زیرا عینیت من و شما یکی نیست. برای شخصی که کوررنگی دارد «آسمان آبی است» اصلا نمی تواند معنا داشته باشد، و شما هم نمی توانید آن را در یک پیام ِ زبانی منتقل بکنید. پس ما با چیزی بجز منطق سر و کار داریم. با مجموعه ای که قراردادها بر آن حکومت می کند و در بند زمان/مکان/شخص است نه ورای ِ آنها. ما (بسیار ساده) «نمی توانیم» بپذیریم که منطق چیزی قراردادی و نسبی و قابل دگرگونی ست، چراکه دیگر بیس ِ مشخص و حداقل ِ مورد ِ توافق ِ الزامی برای «طرح» موضوع را از دست می دهیم. چنانکه کاربر کورش اشاره کرد:
و من مایلم اینرا یک گام پیشتر برده، بگویم که منطق بنیاد ِ زبان نیز هست. بدون حضور منطق، چگونه گفتگو میان ِ من و شما ممکن می بود(1)؟ و اگر اینرا بپذیرید(با توجه به باور ِ شما مبنی بر میزان بودن منطق در برسی ِ درستی/نادرستی ِ گزاره ها)چگونه ممکن خواهد بود که فقط دیدگاه یکی از ما درست باشد؟ و باز این فراتر، اگر من حتی معنای منطق را نمی دانم، چگونه است که از اولین پست ِ خود در اینجا از آن برای اثبات موضع خود استفاده می کنم؟
1)منظورم اینست که بدون ِ حداقلی که من و شما در آن توافق داشته باشیم، آن نقطه ی ِ آغازین، بوم ِ خالی ِ نقاشی، یا به کلام ساده تر، توافق بر سر ِ معنی واژگانی که به کار می بریم، چگونه می توانستیم سخن یکدیگر را بفهمیم؟
مهربد نوشته: البته شما میتوانید منطق خودتان را اینگونه پایهگذاری کنید، ولی گمان نمیکنم تلاش
بیشتری از سوی من برای نشان دادن ناکاربردی بودن چنین برداشتی از منطق بایا باشد.
چرا «کوکاکولا دلاور است» "منطقی" نیست؟ شما توضیح نمی دهید که منطق چگونه سلامت ِ یک گزاره را بدون ِ رجوع به خارج از آن برسی می کند. آن را با عینیت تطابق می دهد؟ خوب این دیگر منطق نیست، زیرا عینیت من و شما یکی نیست. برای شخصی که کوررنگی دارد «آسمان آبی است» اصلا نمی تواند معنا داشته باشد، و شما هم نمی توانید آن را در یک پیام ِ زبانی منتقل بکنید. پس ما با چیزی بجز منطق سر و کار داریم. با مجموعه ای که قراردادها بر آن حکومت می کند و در بند زمان/مکان/شخص است نه ورای ِ آنها. ما (بسیار ساده) «نمی توانیم» بپذیریم که منطق چیزی قراردادی و نسبی و قابل دگرگونی ست، چراکه دیگر بیس ِ مشخص و حداقل ِ مورد ِ توافق ِ الزامی برای «طرح» موضوع را از دست می دهیم. چنانکه کاربر کورش اشاره کرد:
kourosh_bikhoda نوشته: تابحال شنیدید که منطق پدر دانش هست؟
و من مایلم اینرا یک گام پیشتر برده، بگویم که منطق بنیاد ِ زبان نیز هست. بدون حضور منطق، چگونه گفتگو میان ِ من و شما ممکن می بود(1)؟ و اگر اینرا بپذیرید(با توجه به باور ِ شما مبنی بر میزان بودن منطق در برسی ِ درستی/نادرستی ِ گزاره ها)چگونه ممکن خواهد بود که فقط دیدگاه یکی از ما درست باشد؟ و باز این فراتر، اگر من حتی معنای منطق را نمی دانم، چگونه است که از اولین پست ِ خود در اینجا از آن برای اثبات موضع خود استفاده می کنم؟
1)منظورم اینست که بدون ِ حداقلی که من و شما در آن توافق داشته باشیم، آن نقطه ی ِ آغازین، بوم ِ خالی ِ نقاشی، یا به کلام ساده تر، توافق بر سر ِ معنی واژگانی که به کار می بریم، چگونه می توانستیم سخن یکدیگر را بفهمیم؟
زنده باد زندگی!