Ouroboros نوشته: مقدمه ی ِ نامربوط: نثر، سبک نوشتاری و وارد شدن ِ شما به گفتگو مرا به نحو ِ غریبی به یاد نویسنده ای ِ در فروم ِ مرحوم ِ گفتمان می اندازد بنام «مزدک». نمی دانم آیا با او ارتباط داشته اید، یا اتخاذ چنین نثری به نحو ایزوله از دیگری ممکن شده، یا من کلا دچار توهم شده ام؟
درود،
من کاربر مزدک را مانند شما از اینترنت میشناسم، اما شوربختانه سواد و دانش من به پای ایشان نمیرسد.
درباره نزدیکی شیوه نگارش (که شما چندمین کسی هستید که این را میگوید)،
من فکر میکنم این بیشتر از روی نبود واژگان نزدیک و مترادف (+ نداشتن تسلط من به آنها)
باشد که شیوه نگارش مرا به ایشان و دیگر پارسی نویسان نزدیک کرده است.
اگرچه، من شیوه نگارش خود را مانند ایشان نمیبینم، ولی فکر میکنم
برای کسی که با نوشتههای من و ایشان ریز آشنا نباشد، نزدیکی بسیار دیده شود.
Ouroboros نوشته: سپاس از وقتی که می گذارید.
به همچنین گرامی
Ouroboros نوشته: آنچه شما «منطق» می نامید را من تحت عنوان «عقل سلیم» (common sense) معتبر می شمارم، و باور دارم برای ایمان آوردن به یک گزاره باید آن را از تمام جهات سنجید، از جمله با عقل سلیم. هنگامی که ما به «حقیقت» داشتن یا «دروغ» بودن گزاره ها رجوع می کنیم دیگر از منطق حرف نمی زنیم، بلکه نظامی بسیار گسترده از شناخت را بکار می گیریم که در آن آزمایش پذیری، تعریف پذیری، نبودن حفره ها، تطابق با عینیت، مشاهدات، انکارپذیری و دیگر کیفیات ِ یک گزاره در آن استفاده می شود. و این منطق نیست، عقل سلیم است.
برای همین نیز من از کاربر کوروش در آغاز همین جُستار خواستم «منطق»ای که در ذهن
دارند را روشن کنند، اگر نه برداشت هر کس از منطق میتواند بسیار گوناگون و متفاوت باشد.
در اینجا، آنچه شما «عقل مسلم» نامیدهاید به نگر من خود بیرون از «منطق» (در چَم راستین آن) نخواهد بود.
اصولا من «منطق» را تنها ابزار برای شناسایی واقعیت میدانم بدین چَم که هر
چیزی را، تنها میتوان از راه بررسی منطقی به درستی یا نادرستیش پی برد.
Ouroboros نوشته: بهترین مثالی که در اینباره به نظرم می رسد، ماجرای «تمساح» است که سوفیستها از آن برای نشان دادن ِ نسبی بودن ِ «حقیقت» و وابستگی ِ آن به زمان/مکان استفاده می کردند : «تمساحی بچه ای را از مادرش می رباید و به او می گوید اگر بتوانی درست حدس بزنی که قصد دارم با این بچه چه بکنم، آن را به تو پس خواهم داد. مادر جواب می دهد که تو قصد داری او را به من پس ندهی. تماسح می گوید درست است و بچه را پس نمی دهد. مادر اعتراض می کند که تو گفتی اگر درست حدس بزنم او را به من می دهی، و تمساح جواب می دهد که در آنصورت دیگر حدس تو درست نخواهد بود».. حالا، در پاسخ به این پارادوکس نمی توانیم بگوییم «این گزاره ایراد ِ منطقی دارد، زیرا تماسح نمی تواند حرف بزند» و یک احمق ِ تمام عیار به نظر نرسیم!
نمونه بسیار بجایی را نام بردید، اما اگر همین مثال را اندکی واژگون کنیم چه؟
برای نمونه، اگر ما از کسی بشنویم که با جدیت تمام بگوید: «جهانی که در آن زندگی میکنیم پشت لاکِ لاکپشت قرار دارد».
آیا شما این را از روی آنکه تنها یک انگاشت است درست و شایسته گفتگو میدانید؟
اگر نگر مرا دریافته باشد، هر «انگاشت» اینچنینی که ما میآوریم، در واقع
مانند این است که یک جهان دیگر آفریده باشیم که این دو ویژگی را دارا باشد:
- جهانی که همه چیز آن با جهان ما یکی است. (به بیانی، همه چیز را به ارث میبرد)
- جهانی که در آن جهان، انگاشت ما واقعیت دارد.
پس هر انگاشت اینچنینی، همواره روی این پیشانگاشت استوار است که با چیزهایی که ما آنها را در
«جهان راستین» ثابت شده میدانیم در تناقض و تضاد نباشد، اگر نه نامنطقی شمرده شده و ارزش بحث نخواهد داشت.
اکنون سخن درباره «آفرینش» و یا «پدیدن آمدن چیز از هیچ» نیز همینگونه است، ما جهانی را میانگاریم که در آن:
- همه چیز با جهان ما یکی است
- در جهان ما از هیچ، چیزی پدید نمیآید.
- جهانی که آن جهان، از هیچ پدید آمده است.
چنانکه میتوان دید، جهان انگاشت شده در پیشانگاشت ضمنی
خود با تضاد روبرو خواهد بود و پدید آمدن چیز از هیچ منطقی نخواهد بود.
Ouroboros نوشته: علاوه بر این، مثال ِ شما درباره کبوتر با مثال ِ من درباره ی ِ گیاه متفاوت است، در مثال ِ من نتیجه ای که اخذ شده از مقدمات منتج می شود، مال ِ شما مدلی سنتی از یک سفسطه است. ایرادی هم که جناب ِ کورش گرفت به این مسئله بود. منطق برای من نوعی دستگاه ِ زبانی(عبارات، اعداد، معادلات و غیره)برای «تعریف» گزاره های ِ مستدل است به نحوی که مقدمات و نتایج با هم ارتباطی عقلانی داشته باشند. من به عنوان قدمی به جلو در گفتگو، از شما می خواهم که ایراد ِ منطقی این گزاره را نشان بدهید :
«تمام گیاهان سبز هستند، کاج یک گیاه است، پس کاج سبز است». ایرادی که به آن وارد است،
بگذارید چند چیز را همینجا روشن کنیم، گزاره شما از دیدگاه استدلالی درست خواهد بود،
اما منطقی نخواهد بود چرا که استدلال دیگری در جایگاه «مثال نقض» برای ما
روشن خواهد کرد که انگاشت نخستین -- همه گیاهان سبز هستند -- نادرست است.
به بیان دیگر، گزاره نخست شما «تمام گیاهان سبز هستند» از دیدگاه استدلالی صحیح است (soundness)
ولی از آنجاییکه ریشه در واقعیت ندارد، اعتبار نداشته (validness) و از همینرو نادرست (false) خواهد بود.
اگر شما میگفتید:
- همه گیاهان سبز هستند.
- کاج گیاه است.
- کاج قهوهای است.
آنگاه گزاره نخستین شما از دیدگاه استدلالی صحیح نخواهد بود، چرا که با گزاره سوم در تضاد
میباشد، که به نوبه کار ما را در بیرون کشیدن فرجام منطقی (Conclusion: true, false) بسیار آسان خواهد کرد.
Ouroboros نوشته: «حقیقت» نداشتن آنست، و این کلا چیزی متفاوت با «منطقی» بودن یا نبودن ِ آنست. من نمی دانم مشکل ما کجاست؟ یا یک مثال ِ دیگر، گزاره ی ِ «صندلی ِ من آبی رنگ است»، در حالی که در امر ِ واقع رنگ ِ آن سفید است را در نظر بگیرید. نادرستی ِ آن از «ایراد ِ منطقی» آن نیست، شما نمی توانید بگویید «این گزاره غیرمنطقی است»، زیرا یک عبارت ِ دارای ِ نظم ِ زبانی ست که معنا می دهد. شما می توانید کیفیت این گزاره را از نظر «انطباق با عینیت» برسی بکنید، نه هماهنگی با منطق. از نظر ِ من هر آنچه قابل «بیان» و دارای «معنا» باشد منطقی ست.
من فکر نمیکنم ما در فهمیدن چیزی در اینجا مشکل داشته
باشیم، دشواری تنها به تعریف (و نداشتن واژگان خوب) بر میگردد.
---------- ارسال جدید اضافه شده در 11:14 PM ---------- ارسال قبلی در 11:04 PM ----------
kourosh_bikhoda نوشته: شماره 5 نوشتید: «تاکنون که پدید آمدن چیزی از هیچ آروین (تجربه) نشده است، پس منطقی نیست» و به این طریق نامنطقی بودن آفرینش رو وابسته کردید به آروین یا تجربه. دو نتیجه از این سخن اتخاذ میشه:
- مبنای کسب شناخت و معرفت تجربه است
- منطق بر پایه معرفت ها و شناخت های بدست آمده می تواند داوری کند
اینه که شما حرف خودتون هم سخن من رو تایید میکنه ولی حالیتون نیست!
اگر هم اصرار دارید که حرفتون درسته من مایل نیستم بیشتر از این سر مسائل در حدّ دو دو تا چهارتا بحث کنم.
دو هودهای که گرفتید:
- مبنای کسب شناخت و معرفت تجربه است
- منطق بر پایه معرفت ها و شناخت های بدست آمده می تواند داوری کند
به گونه امیدوارکنندهای همان چیزی هستند که من تلاش کردم بگویم.
منطقی که ما میشناسیم، همه ریشه خود و بدیهیاتی که ما
بدیهی نامیدهایم را از واقعیت بیرونی و آروین و تجربه گرفته است.
به بیان دیگر، ما دیدهایم (آروین کردهایم) که یک چیز نمیتواند در دو ریخت گوناگون باشد، برای نمونه یک
آدم نمیتواند همزمان هم زنده باشد هم مرده، پس این در گذر زمان به یکی از بدیهیات منطقی تبدیل شده است
که اگر در آن یک چیز همزمان در دو جایگاه گوناگون باشد، خود به خود از اعتبار (soundness) ساقط میشود.
اکنون اگر در جهانی زندگی میکردیم که هر چیزی میتوانست در یک دَم (لحظه) در دو
جایگاه گوناگون باشد، آنگاه چنین چیزی هیچگاه نامنطقی شمرده نمیشد و اگر کسی
میخواست از روی وجود آن گزارهای را فاقد اعتبار بنامد، نه گزاره که وی را آدمی نامنطقی مینامیدیم.