05-22-2016, 11:38 AM
سارا نوشته: حالا که قرار است آن جستار درون و برون را بخوانید بد نیست به این جستار هم نظری بیاندازید ;) شهود
بله پیش از آنکه شما توضیح دهید حدس می زدم که باید در مورد اسلام و دیگر ادیان هم تحقیق کرده باشید و خب نیافتن پاسخ منطقی برای پرسشهای دینی و اعتقادیتان هم سبب شد بیشتر به بی خدایی ایمان بیاورید.... اما در مورد خودم .. راستش بنده از همان کودکی علاوه بر قرآن کتب عهد عتیق را می خواندم و می دیدم که ریشه و اصلشان یکیست هر چند در مواردی چون عصمت پیامبران و.. باهم تفاوت های فاحشی دارند اما در کل اصولشان اینکه خدا یکیست و اولین انسان آدم بوده است و بهشتی هست و جهنمی و عذابها چنین است و پاداشها چنان و....... ، تقریبا سخنان یکیست! اما پرسشهایم درست وقتی آغاز شد که با "آینه" آشنا شدم!.....
راستش حال که شما صادقانه در مورد خودتان حرف زدید بنده ام صادقانه به شما می گویم که خود بنده هم با بعضی از مسائل که در قرآن آمده است و با خیلی از احکام فقهی بسیار مشکل دارم و راستش هضم آنان برایم سخت است و خب در کودکی که جسورتر بودم این پرسشها را مطرح می کردم و پاسخهایی از این دست در یافت می کردم که : هنوز بچه ای فهمش برایت سخت است، یا بزرگتر بشوی می فهمی و....
هرچند وقتی بزرگتر هم شدم نه تنها بیشتر فهمیدم بلکه آن چیزهایی که در کودکی برایم قابل درک بود هم نافهمیدنی و غیر قابل درک شد. بنده هم بحث زیاد کردم تا اینکه در آخرین بحثم با یک عالم دینی، وی بجای پاسخگویی به پرسشهایم به من یک راهکار ارائه کرد و آن اینکه هر وقت این پرسشها به ذهنم رسید استغفار کنم و شیطاان را لعنت کنم!
شما فرمودید در مورد خیلی چیزها مطالعه کردید که بیشترشان بر پایه ی تجربه و شهود بودند و راستش به همین علت بود که از شما خواستم به آن جستار شهود هم نگاهکی بیاندازید و اگر دلتان خواست نظرتان را راجع به نظر بنده بگویید اینکه آیا تعریفی که از شهود آوردم درست است یا نه! بنده معتقدم شهود فقط و فقط ویژه ی عرفا و مکاتب و حلقه های عرفانی نیست که خب از دید بسیاری از دگر اندیشان این گونه شهودهای عرفانی به توهم می ماند . بلکه در تعریفم برای شهود بر پایه ی همان دسته بندی که فلاسفه ی یونان باستان از علم داشتند شهود را هم دسته بندی کردم. چون به نظرم همه ی ما فارغ از هر عقیده و نظری که داریم اهل شهود هستیم . وقایع و اتفاقات را مشاهده می کنیم و بر پایه ی شهودهایمان به حقایق دست می یابیم. همه ی علم و دانش و هر چه که هست و نیست بر پایه ی همین شهود است . حال می تواند با چشم مادی باشد یا با گوش مادی و با با لامسه و یا درونی باشد. نخستین شهودی که بنده کردم با همان "آینه " بود.
بنده از این جمله ی شما خیلی خوشم آمد : "این را بگویم که بنده هدفم دقیقا فهمیدن بهترین راه و بهترین تصویر از جهان است" بهترین تصویر از جهان.... بله بحث بسیار جذاب و البته بسیار مفصلی خواهد بود چون درون و برون و شهود و ....... همه ی چیزها را در برمی گیرد. راستش یاد داستان فیل حضرت مولانا افتادم که عده ای در تاریکی می روند فیلی را مشاهده کنند و هر کسی بسته به آن قسمتی از فیل که آن را لمس می کرد به تعریفی از فیل می رسید. از اینرو آنکه گوش فیل را لمس کرده بود آن را شبیه بادبزن و آنکه پایش را لمس کرده بود آن را شبیه به ستون دانسته بود. حالا جهان هم شبیه به همان فیل است و هرکدام از ما بسته به تجربیاتمان به یک تعریفی از هستی و جهان رسیده ایم. در داستان مولانا اگر نور بود همه آن افراد به یک درک و تعریف یکسان از فیل می رسیدند و در مورد ما هم اگر این نور (آگاهی کامل) باشد همه ی ما باید به یک درک و تعریف یکسان که همان" بهترین تصویر از جهان" است برسیم. بقول شاعر: روشنترین آیینه تصویر ِ تو در خویش است ........ هرکس تو را در خویش پیدا کرد درویش است .... اما در مورد آینه ، همانطور که عرض کردم پرسشهایم از زمانی آغاز شد که با اینه آشنا شدم و یا بهتر است بگویم که انس گرفتم (به هر حال از نسوانیم و از اینرو ملامتی نباید باشد:)) فکر می کنم در حدود 4 سال داشتم که به دیدن تصویرم در آینه مشتاق شدم! مدام دوست داشتم بروم و خود را در آینه ببینم!! نمی دانید چه حس خوبی بود احساس دیدن خود توسط خود! یک حس عجیب و آرامش بخشی بود تمام خودم را با چشمان خودم می دیدم!! و خب از همان زمان دریافتم آینه با آینه خیلی فرق می کند! بعضی آینه ها شفافترند وتصویری که نشان می دهند روشنتر است و اینکه خب کدام تصویر درست تر است! و خب در طول این آشنایی و انس با آینه ، یک دلیل دیگری هم برای وابستگی به آینه پیدا کردم :). من الان هم به طور دقیق نمی دانم که رنگ چشمانم چه هست!!! به گفته ی اکثریت، عسلی است و خب بعضی ها سبز و بعضی قهوه ای و حتی مشکی هم می گویند. و همین ثابت نبودن رنگ چشم و یا بهتر است بگویم یکسان نبودن نظر دیگران در مورد رنگ چشم سبب شد بیشتر به آینه خیره گردم . یادم می آید آینه ی کوچکی بر میداشتم و آن را نزدیک چشمانم می بردم و آمیزه ای از رنگهای قهوای سبز و زرد و قرمز می دیدم. خب آنموقع بنده یک دختربچه ی چهار پنج ساله بیشتر نبودم که هستی ام را در ظاهرم می دیدم و اینکه پیش خودم می گفتم من که یکی هستم و چشمانم هم یک رنگی دارد پس چرا اینقدر گوناگون دیده می شوم! و چرا یک چشم که خب یک رنگی هم دارد باید اینقدر با رنگهای گوناگون دیده شود. خب از همان موقع با نور هم بیشتر آشنا شدم اینکه شما وقتی در برابر نور قرار می گیرید چشمانتان رنگش روشنتر می گردد و خب پیش خود گمان می بردم که این تغییر در رنگها ناشی از تغییر در شدت و کیفیت نور است . و از همانجا بازی با آینه در زیر نور خوشید آغاز شد و طیف رنگهایی که از انعکاس آینه ها و منشورهای شیشه ای بدست می آمد و اینکه یک نور می تابد به این منشور و تبدیل به چندین نور رنگی می گردد و........ و اینکه همه ی مردم شهر در رنگ آن نور اصلی (سفید) با هم متفق القول هستند و وحدت نظر در اینجا وجود دارد اما در مورد رنگهای حاصل از تجزیه ی آن نور سفید نه! اینکه همیشه ی خدا سر رنگِ رنگها بحث است و همه یک رنگ را دقیقا یک رنگ نمی بینند و اینکه این رنگ حاصل از تجزیه ی رنگ اصلی یعنی سفید است و اینکه در حقیقت با تجزیه ی رنگ از وحدت به سمت کثرت می رویم....
شما از "بهترین تصویر جهان" سخن گفتید. ما در آینه "تصویر" را می بینم و حال امروزه دوربین ها و.. که آنها هم باز همان کار آینه را و بازتاب نور و... و در حقیقت همان قوانین فیزیک آینه ای هم در اینجا برقرار است و اما شما از "تصویر" سخن راندید. می دانم که شما بی خدایید و با عرفان و طریقت کاری ندارید ولی نکته ی جالب آنجاست که اهل طریقت هم چون شما به دنبال همان "بهترین تصویر" هستند. اینکه عرفا خود را آینه و یا آینه دار می دانند و اینکه باید به تذهیب نفس بپردازند و در اصلاح خویش بکوشند تا تبدیل به شفافترین آینه گردند و بهترین تصویر را ببینند.
البته اینروزها هم متوجه شدم که همیشه در رنگ و رنگ چشم و مسائل ظاهری و اینچنینی ، اختلاف نظر وجود ندارد گاهی در مورد آیین و دین یک فرد هم دیگران آرا و عقاید گوناگونی دارند. برای نمونه بنده در اینجا یک مسلمان آنهم از گونه ی ولایی هستم و در هم میهن یک یهودی ِ تمام عیار!!! در اینجا هر چه بگویم از شعر گرفته تا ریاضی و موسیقی ، اسلام در آن فریاد می زند!!! و در هم میهن هم به گفته ی مسلمانان هر جا سخن از یهود است بنده در دفاع از آنان آماده ام و امضایم هم عبری است پس دیگر یک یهودی تمام عیار هستم... و جالب آنجاست که هر چه به این دو دسته می گویم که من نه آنم و نه این پذیرفتنی نیست:))
سپاسگزار خواهم بود اگر کمی از روشتان بگویید.. روشهای من که برای آرام کردن غم های درونی همیشه معکوس پاسخ می هند و غم را به جای کمتر کردن بیشتر می کنند!!
از پاسخ مفصلتان ممنونم.
تاپیکی که معرفی کرده بودید را تا انتها خواندم. این را بگویم که بنده هم مانند یکی از دوستانمان در همان تاپیک معتقدم شما توجه زیادی به فلاسفه ی باستان دارید و به نظرم این فلاسفه اشتباهات بسیار زیادی در درکی که از جهان داشته اند دارند. منظوری که بنده از کلمه ی Empiricism در نظر داشتم بیشتر چیزی است که فلاسفه ای مانند David Hume و John Lock بر آن تاکید دارند. شاید بهتر بود منظور نظرم را بیشتر توضیح دهم.
بنده عرفان را به عنوان بخش ارزشمندی از فلسفه نمی شناسم و معتقدم تنها باعث سردرگمی می شود تا فهم جهان. از گفته هایم هم شاید متوجه شده باشید که بسیار ماده گرا هستم. معتقدم چیزی که عرفا از "تصویر" مد نظر داشته اند با آنچه من از "تصویر" مد نظر دارم بسیار متفاوت است. اجازه بدهید اینگونه بگویم: هر آنچه در جهان است یک ساختار سیستمیک است و این سیستم ها گاها ساختاری complicated دارند و گاها ساختاری ساده و گاها ساختاری complex. یکی از اصلی ترین دشواری های ما در زندگی درک رفتار سیستم هایی است که در زندگی با آنها رو به رو هستیم. منظور نظر بنده از تصویر جهان بیشتر چیزی شبیه به درک ساختاری سیستم هاست تا درکی عرفانی از زندگی و انسان. که البته چیزی که عرض کردم بسیار مختصر و ناقص است و انتظار ندارم قانع کننده باشد برایتان.
من فکر میکنم شما و برخی از دوستان برای مسائل عرفانی و شبه فلسفی که در حقیقت ارزش چندانی ندارند ارزش زیادی قائل می شوید. برای مثال همین درک شهودی را به چند دسته تقسیم کردن یا تقسیم علم به چند دسته. من البته کاملا متوجه گفته های شما دوستان شدم ولی به نظرم چنین کاری در نهایت نتیجه ای نخواهد داشت و اصلا معتقدم بیشتر افتادن در سیاه چاله ی فکری است و این مهم نیست چند فیلسوف معروف و بزرگ چنین تفکری داشته اند. Occam's Razor شاید اینجا در چنین مواردی بکار بیاید. برای مثال در همان تاپیک شما گفتید زمانی فردی در یک جمع متوجه احساس فردی دیگر می شود در صورتی که ظاهر آن فرد چیز دیگری نشان می دهد. اینها را من تنها پیچیدگی های تفکر بشر می دانم نه چیزی بیشتر. نیاز به عرفان نیست و نیازی نیست شهود را آنقدر گسترش دهیم تا شامل چنین چیزهایی شود.
می شود تنها یک نمونه از غم های درونی که یک نفر ممکن است به آن دچار شود را توضیح دهید؟
آیا مرگ یک عضو نزدیک خانواده جزء این غم ها به حساب می آید برای مثال؟
من واقعا چیزی به ذهنم نمی رسد.
"De omnibus dubitandum"
"Ubi dubium ibi libertas"
"I, like Shakespear, believe that the world is a stage. But the tragedy is not in the script. The tragedy is that there is no script"
"Ubi dubium ibi libertas"
"I, like Shakespear, believe that the world is a stage. But the tragedy is not in the script. The tragedy is that there is no script"