09-20-2015, 09:43 AM
گروه دیگری که من شناسایی کردهام درخودماندگان هستند.
درخودمانده تا اندازهی زیادی به قوانین رسمی سیستم بیاعتناست و به ناکارآمدی آنها پی برده، اما همچنان عمیقاً به قانونمندی معتقد است: «اگر این قوانین یا این نظم یا این سیستم را به طور کامل عوض بکنیم ناکارآمدی ریشهکن میشود». به عبارت دیگر آنها میدانند که قوانین سیستم را به خوبی کنترل نمیکنند اما همچنان معتقدند که تقصیر این ناتوانی از «این» قوانین است، و میتوان مجموعه قوانین جدیدی پی ریخت که سیستم را بهتر به کار میاندازند.
این افراد آگاهی عمیقی از قانون سیستم دارند و به محض آشنا شدن با یک قانون دلیل وجودی آن و کارکرد آنرا جویا میشوند، نتیجتا پیروی این افراد از قوانین اگرهم رخ بدهد پیروی خودآگاه با هدف برآوردن «انگیزهی اصلی» آن قانون است. درخودمانده باور دارد که:
> سیستمها بر مبنی کارکرد خود تعریف میشوند.
> که سیستمها تحت حاکمیت قوانین هستند. دلیل این باور احتمالا دیدن نرمالهای قانونمدار و تأثیری که قوانین بر آنها دارد است.
> که قوانین رسمی ناکارآمد و دروغین هستند و ناکارآمدی سیستم برآمده از آنهاست، «قوانین راستین» را باید از نو کشف کرد یا نوشت و ...
> که قانونشکنی و قانونگریزی اموری پاتولوژیک، بیرون از سیستم، استثناء و خارج از «قاعده» هستند. اگرهم به آن بپردازند آنرا در مقام یک آسیب و احتمالاً برای انتقاد از قوانین موجود به سود قوانین موعود مورد استفاده قرار میدهند.
> که همهی سیستمها به طور نامحدود قابل تغییر و تعویض هستند.
درخودمانده به نحوی تناقضآلود هم به قدرت جهانساز ِ نهاد باور دارد و هم به دورانداختنی بودن هر نهاد و همه نهادی. او از یک طرف مفاهیمی همچون نظام اقتصادی، حکومت، فرهنگ، جنسیت، نژاد و … را آفریدهی ابرسیستمهای مختلف تلقی میکند، و از طرف دیگر آنها را یکسره دورانداختنی میداند و معتقد است میتوانیم هر کدام را که خواستیم به هر شکلی که خواستیم تغییر بدهیم.
هر قدر سیستم بزرگتر، پیچیدهتر و با تکنولوژی درآمیختهتر باشد، دور انداختن آن دشوارتر میشود. بیشتر سیستمهای امروز موجود کاملا در نیانداختنی هستند و خلاصی از «شر» آنها غیرممکن است، اما حتی در صورت امکان نیز دور انداختن یک سیستم تنها زمانی به صرفه است - و رخ میدهد - که مجموعهی تقلبهای نرمالها و تغذیهی انگلی جنونپیشگان از مجموعه نوسازیها و آپدیتهای درخودماندگان جلو بزند. در این مدل هم سیستم به نحوی کنترلنشده و از درون متلاشی میشود، نه مدیریتشده و هدفمند.
تلاش درخودمانده برای جایگزین کردن ابرسیستم «شهر تهران» به جایی نمیرسد زیرا مقیاس و طبع این شهر آنرا دورنیانداختنی میکند. علاوه بر این حتی اگر بکوشیم و موفق بشویم شهر تهران را از نو بسازیم نتیجه باز کاستیهایی مشابه خواهد داشت زیرا نقص کنونی این ابرسیستم برآمده از ذات متریالی که آنرا ساخته است - مردم تهران - ناشی میشود نه صرفاً از چینش آن. تلاش برای دور انداختن زبان فارسی و جایگزین کردن آن با چیزی کارآمدتر میشود سرهنویسی(یا اسپرانتو برای انگلیسی!). تلاش برای دور انداختن مردسالاری و جایگزین کردن آن با چیزی بهتر میشود فمینیسم. تلاش برای دور انداختن سرمایه داری و جایگزین کردنش با سوسیالیسم میشود شوروی و … سیستمهای ارگانیک در مدتی بسیار طولانی، مقیاسی غیرانسانی و پروسهای داروینی پدید آمدهاند، سیستمهای مصنوعی هیچیک از این سه ویژگی و امکان را ندارند.
درخودمانده به جهان بینظم، بیمعنی و بیهدف مینگرد، خوانشی «سازمانیافته» از آن ارائه میکند و سپس این را «خردگرایی» جا میزند. آنچه اتفاق افتاده صرفاً معنی بخشیدن به پدیدهای کاملاً بیمعنیست. راهکارهایی که درخودمانده برای کارآمدتر کردن سیستم ارائه میکند همگی برآمده از همین درک از واقعیت است، یافتن نظم در سیستمی که فاقد آنست، Seeing patterns when none exist.
درخودماندگان علاقهی وافری به «قوانین راستین» نظام نشان میدهند، آن قواعدی که از نگاه سطحی پنهان هستند و تنها در آنالیز ثانویه آشکار میشوند. دلیل این اشتیاق آنست که به ناکارآمدی قوانین رسمی پی بردهاند اما هنوز به «قانونمندی» باورمند ماندهاند. به باور آنها اگر قوانین راستین رسما جاری بشوند و سدهای پیش روی ایشان برداشته، نیروی عظیم آنها آزاد بشود ناکارآمدی سیستم برطرف میشود.
نقش این افراد در سیستم نوآوری، اکتشاف و پیریزی قواعد جدیدیست که به کارآمدی سیستم میافزاید. ذهن آنها به طور مداوم در جستجوی راههای بهتر، حقایق حقیقیتر، گزارههای درستتر و قوانین کارآمدتر است! هرچند نسخههایی که میپیچند بدون درک درستی از وقایع است به دلیل آنکه به قصد تغییر وقایع صورت گرفته کارگر میافتد. کمابیش تمامی پیشرفتهای تاریخ بشر از سوی افراد درخودمانده صورت پذیرفته. نقش دیگری که این افراد ایفا میکنند نابود کردن سیستمهای قدیمی به سود سیستمهای جدید است. هرچند به طور طبیعی این افراد همگرایی اجتماعی تقریباً ناموجودی دارند، هنگامی که پیرامون هدفی مشترک گرد هم میآیند قدرتمندترین نیروی اجتماعی متصور محسوب میشوند.
انگیزهی این افراد از آنچه میکنند اغلب غیرعاطفیست اما با شکلی رمانتیک از «نوعدوستی» نیز در آنها وجود دارد: هرچند از نرمالها عار دارند اما خود را مدافعان حقیقی آنها برمیشمارند و از جنونپیشگان بیزارند.
درخودمانده تا اندازهی زیادی به قوانین رسمی سیستم بیاعتناست و به ناکارآمدی آنها پی برده، اما همچنان عمیقاً به قانونمندی معتقد است: «اگر این قوانین یا این نظم یا این سیستم را به طور کامل عوض بکنیم ناکارآمدی ریشهکن میشود». به عبارت دیگر آنها میدانند که قوانین سیستم را به خوبی کنترل نمیکنند اما همچنان معتقدند که تقصیر این ناتوانی از «این» قوانین است، و میتوان مجموعه قوانین جدیدی پی ریخت که سیستم را بهتر به کار میاندازند.
این افراد آگاهی عمیقی از قانون سیستم دارند و به محض آشنا شدن با یک قانون دلیل وجودی آن و کارکرد آنرا جویا میشوند، نتیجتا پیروی این افراد از قوانین اگرهم رخ بدهد پیروی خودآگاه با هدف برآوردن «انگیزهی اصلی» آن قانون است. درخودمانده باور دارد که:
> سیستمها بر مبنی کارکرد خود تعریف میشوند.
> که سیستمها تحت حاکمیت قوانین هستند. دلیل این باور احتمالا دیدن نرمالهای قانونمدار و تأثیری که قوانین بر آنها دارد است.
> که قوانین رسمی ناکارآمد و دروغین هستند و ناکارآمدی سیستم برآمده از آنهاست، «قوانین راستین» را باید از نو کشف کرد یا نوشت و ...
> که قانونشکنی و قانونگریزی اموری پاتولوژیک، بیرون از سیستم، استثناء و خارج از «قاعده» هستند. اگرهم به آن بپردازند آنرا در مقام یک آسیب و احتمالاً برای انتقاد از قوانین موجود به سود قوانین موعود مورد استفاده قرار میدهند.
> که همهی سیستمها به طور نامحدود قابل تغییر و تعویض هستند.
درخودمانده به نحوی تناقضآلود هم به قدرت جهانساز ِ نهاد باور دارد و هم به دورانداختنی بودن هر نهاد و همه نهادی. او از یک طرف مفاهیمی همچون نظام اقتصادی، حکومت، فرهنگ، جنسیت، نژاد و … را آفریدهی ابرسیستمهای مختلف تلقی میکند، و از طرف دیگر آنها را یکسره دورانداختنی میداند و معتقد است میتوانیم هر کدام را که خواستیم به هر شکلی که خواستیم تغییر بدهیم.
هر قدر سیستم بزرگتر، پیچیدهتر و با تکنولوژی درآمیختهتر باشد، دور انداختن آن دشوارتر میشود. بیشتر سیستمهای امروز موجود کاملا در نیانداختنی هستند و خلاصی از «شر» آنها غیرممکن است، اما حتی در صورت امکان نیز دور انداختن یک سیستم تنها زمانی به صرفه است - و رخ میدهد - که مجموعهی تقلبهای نرمالها و تغذیهی انگلی جنونپیشگان از مجموعه نوسازیها و آپدیتهای درخودماندگان جلو بزند. در این مدل هم سیستم به نحوی کنترلنشده و از درون متلاشی میشود، نه مدیریتشده و هدفمند.
تلاش درخودمانده برای جایگزین کردن ابرسیستم «شهر تهران» به جایی نمیرسد زیرا مقیاس و طبع این شهر آنرا دورنیانداختنی میکند. علاوه بر این حتی اگر بکوشیم و موفق بشویم شهر تهران را از نو بسازیم نتیجه باز کاستیهایی مشابه خواهد داشت زیرا نقص کنونی این ابرسیستم برآمده از ذات متریالی که آنرا ساخته است - مردم تهران - ناشی میشود نه صرفاً از چینش آن. تلاش برای دور انداختن زبان فارسی و جایگزین کردن آن با چیزی کارآمدتر میشود سرهنویسی(یا اسپرانتو برای انگلیسی!). تلاش برای دور انداختن مردسالاری و جایگزین کردن آن با چیزی بهتر میشود فمینیسم. تلاش برای دور انداختن سرمایه داری و جایگزین کردنش با سوسیالیسم میشود شوروی و … سیستمهای ارگانیک در مدتی بسیار طولانی، مقیاسی غیرانسانی و پروسهای داروینی پدید آمدهاند، سیستمهای مصنوعی هیچیک از این سه ویژگی و امکان را ندارند.
درخودمانده به جهان بینظم، بیمعنی و بیهدف مینگرد، خوانشی «سازمانیافته» از آن ارائه میکند و سپس این را «خردگرایی» جا میزند. آنچه اتفاق افتاده صرفاً معنی بخشیدن به پدیدهای کاملاً بیمعنیست. راهکارهایی که درخودمانده برای کارآمدتر کردن سیستم ارائه میکند همگی برآمده از همین درک از واقعیت است، یافتن نظم در سیستمی که فاقد آنست، Seeing patterns when none exist.
نقش این افراد در سیستم نوآوری، اکتشاف و پیریزی قواعد جدیدیست که به کارآمدی سیستم میافزاید. ذهن آنها به طور مداوم در جستجوی راههای بهتر، حقایق حقیقیتر، گزارههای درستتر و قوانین کارآمدتر است! هرچند نسخههایی که میپیچند بدون درک درستی از وقایع است به دلیل آنکه به قصد تغییر وقایع صورت گرفته کارگر میافتد. کمابیش تمامی پیشرفتهای تاریخ بشر از سوی افراد درخودمانده صورت پذیرفته. نقش دیگری که این افراد ایفا میکنند نابود کردن سیستمهای قدیمی به سود سیستمهای جدید است. هرچند به طور طبیعی این افراد همگرایی اجتماعی تقریباً ناموجودی دارند، هنگامی که پیرامون هدفی مشترک گرد هم میآیند قدرتمندترین نیروی اجتماعی متصور محسوب میشوند.
انگیزهی این افراد از آنچه میکنند اغلب غیرعاطفیست اما با شکلی رمانتیک از «نوعدوستی» نیز در آنها وجود دارد: هرچند از نرمالها عار دارند اما خود را مدافعان حقیقی آنها برمیشمارند و از جنونپیشگان بیزارند.
زنده باد زندگی!