درخودماندگی -
Mehrbod - 09-17-2015
Ouroboros نوشته: اینها عوارض میزان مشخصی از درخودماندگی فکریست، مثلا درگیری ذهنی وسواسگونهای که با «خودفریبی» دارید، در کنار بیاعتنایی کامل نسبت به «دگرفریبی». ذهن درخودمانده اشتیاق عجیبی به دریافتن قوانین حاکم بر سیستمهای مختلف دارد زیرا گمان میکند که شناخت قوانین راه شناخت، تغییر یا کنترل نحوهی کارکرد است.
این برداشت نادرست است. روشن است که راه تغییر هر سیستمی از شناخت میگذرد و در رابطه های اجتماعی نیز قانونهای ویژه ولی بسیار
درهم پیچیده ای فرمانروا میباشند و کسیکه بتواند اینها را بخوبی از هم بازبشناسد, میتواند بآسانی هم همه رابطه را کنترل و دستکاری بنماید.
برداشت شما — و بسیاری — بنادرستی روی این انگاشت ضمنی پایه ریزی شده که «درخودماندگان اگرچه در زمینه هایی
همچون ریاضی و شناخت سیستم هایِ سامانمند همچون راه آهن و ... استعداد فرا-انسانی و بسیار بالایی نشان میدهند ولی در زمینه رابطه های
اجتماعی بسیار نابجا و پرت رفتار میکنند»,
پس سیستم های اجتماعی را نمیشود تنها با شناخت قانون های حاکم بر آنها کنترل نمود.
این "پس" در بالا نادرست است; پردازش رابطه های اجتماعی نیاز به همان چیزی دارد که این
روزها "هوش اجتماعی" مینامند و از دیدگاه پردازشیک, از جنس دیگری از دیگرگونه های هوش میباشد.
یک نمونه کمی تکنیکی ولی روشنگرانه و نیز واقعی, رایانه ای که شما هماکنون کار میکند یک پردازشگر
اصلی / CPU و نیز یک پردازشگر گرافیک (VGA). دارد. پردازش اصلی رایانه توان پردازشیک بسیار بسیار بالاتری از گرافیک دارد, ولی
اگر کار پردازش گرافیک را به آن بسپارید وامیدهد یا بسختی کار میکند, اگرچه پرتوانتر باشد. چرا؟ آیا هر "پردازشی" از جنس "پردازش" نیست؟
پاسخ اینجا نه میباشد. ازینرو, مغز درخودماندگان نیز اگرچه در زمینه هایی همچون پردازش ناب و منطق بسیار خوب کار میکند, ولی اینها
این بخش های وابسته به پردازش "رابطه های اجتماعی" را ندارند. برای نمونه یکی از بخشها که امروزه در این زمینه یافته اند همان آیینه-پــِی-یاختگان
میباشند که کار این یاختگان ویژه شده, آیینه نمودن و همانند سازی چیزیست که روبروی خود میبینند. برای نمونه, کَس در برخورد های اجتماعی خود میبیند
که کسیکه روبروی او ایستاده پس از شنیدن گفته ای کمی گوشه های لبانش بگونه ای که انگار بخواهد بخندد ولی جلوی خود را بگیرد, بالا میرود.
در اینجا, این ریفلکس ماهیچه ای که در کمتر از چند دهم ثانیه رخ میدهد را تنها آیینه-پی-یاختگان به همراه بخشهای ویژه ی دیگری که "آماده ی"
بازشناسی اینگونه ریفلکس ها میباشند میتوانند ببینند و بپردازشند و بیشتر زمانها به یک آدم معمولی تنها "احساسی زمخت" دست میدهد
که کسیکه روبروی او ایستاده و دارد حرف میزند چیزی را هم دارد پنهان میکند, ولی اگر از او بپرسند این حس را از کجا آورده نمیتواند آنرا توضیح بدهد.
پس بوارونه ی دُژبرداشت بالا, شناخت قانونی های هر سیستمی توانایی بازی با آنها را بیگمان میبخشد. نکته ای که ولی
اینجا بایستی در یاد داشت این است که ابزارهایی همچون «خرد سرد (cold reason)» و «هوش افماریک (calculating intelligence)»
اگرچه از روی تعمیمپذیری / generalizability میتوانند بر هر پرسمانی درون آیند, ولی در همسنجی ابزارهایی بسیار کند
میباشند و ازینرو, در واقعیت, این تنها "کمبود توان پردازشیک" است که بازدارنده ی راستین میباشد و نه "جادویی بودن سیستم های اجتماعی".
درخودماندگی -
Ouroboros - 09-18-2015
واژهی درخودمانده را من در اشاره به
این پُست و با همان تعریف بکار بردم:
Ouroboros نوشته: انسانها در مواجهه با ایدهها و پدیدهها سه تیپ گفتگوی درونی را با خود برقرار میکنند:
انسان نرمال: «چه احساسی دربارهی آن دارم». افراد نرمال از طریق بازخورد عاطفی خود با جهان ارتباط برقرار میکنند، و این وابستگی به فیدبک عاطفی اغلب آنها را به شدت محدود میکند.
جنونپیشه: «به چه کاری میآید؟» چه استفادهای برای من و دیگران دارد. چگونه میتوانم استفادهی آن برای خود را حداکثری کرده، استفادهاش برای رقبای جنونپیشهی دیگر حداقلی بکنم..
درخودمانده: «آیا حقیقت دارد»؟.
اکنون از خود بپرسید در برخورد با «اسلام» کدامیک از این سه واکنش را نشان میدهید؟ آیا به جستجوی کارکردهای اجتماعی و فردی آن برای مومنان و کافرانش میروید؟ آیا تسلیم احساس بلادرنگی که ایمان یا کفر به آن در شما پدید میآورد میشوید؟ آیا به جستجوی صادقانه و به دور از پیشداوری عاطفی حقیقت داشتن یا نداشتن آن میروید؟ موقعیت این سه گروه در جهان: جنونپیشه > نرمال > درخودمانده.
طی دو سال گذشته این ایدهای بسیار خام و سطحی به من کمک بسیار زیادی در درک پدیدههای اجتماعی و غیراجتماعی پیرامونم کرده. به کاغذ درآوردن این ایده در قالبی شایسته محتاج فعالیت ذهنی بسیار متمرکز و سازمانیافتهای است که من هنوز فرصت و انرژی لازم برای آنرا پیدا نکردهام. با اینهمه اینجا تلاش خواهم کرد تا امر گریزان از زبان را افسار بزنم و تعریفی جامع از این رهیافت، و اینکه چرا انتقاد شما (و کازینسکی) از آیندهی سیستم تکنولوژیک را پوچ میکند ارائه بکنم.
درخودماندگی -
Mehrbod - 09-19-2015
Ouroboros نوشته: واژهی درخودمانده را من در اشاره به این پُست و با همان تعریف بکار بردم:
طی دو سال گذشته این ایدهای بسیار خام و سطحی به من کمک بسیار زیادی در درک پدیدههای اجتماعی و غیراجتماعی پیرامونم کرده. به کاغذ درآوردن این ایده در قالبی شایسته محتاج فعالیت ذهنی بسیار متمرکز و سازمانیافتهای است که من هنوز فرصت و انرژی لازم برای آنرا پیدا نکردهام. با اینهمه اینجا تلاش خواهم کرد تا امر گریزان از زبان را افسار بزنم و تعریفی جامع از این رهیافت، و اینکه چرا انتقاد شما (و کازینسکی) از آیندهی سیستم تکنولوژیک را پوچ میکند ارائه بکنم.
در مُدلسازی بالا دو چیز بسختی کمبودشان احساس میشود:
١ّ. خودآگاهی نقشی ندارد.
٢- بسته به بافتار (context) هرکس میتواند گاه یک, گاه دو و گاه سومی باشد.
گره دوم گره بسیار فراگیریست که در مُدلهای خام همواره یافت میشود. در واقعیت ما سیاه و
سپید نداریم و جنونپیشه گاه میتواند به حقیقت بپردازد, و حقیقتگرا گاه میتواند جنونپیشه باشد.
گره یکم گرهِ مهمتریست و در همهیِ مدلهای آورده از سوی شما, اینجا و دگرجا, کمبودش احساس¹ میشود و آن اینکه کَس
میتواند خودآگاهانه گاه از راه یکم, گاه دوم و گاه سوم برود, درست همان کاری که خود ما [بایستی] انجام بدهیم. نمونهوار
خوردن و آشامیدن چیزهایی میباشند که بیشتر با مُدل احساس بایستی سر و کار داشته باشند, در این دم
چه چیزی میچسبد و سپس روی این گزینش اصلی, فاکتورهای مهم دیگر مانند تندرستی و اینکه شاید بجای
سیبزمینی سرخ کرده گرچه خوشمزه, ولی گزینهیِ کمتر خوشمزه و سالمتری نیز در دست باشد و ..., اعمال بگردند.
در مدل بالا این توانایی که کس خودآگاهانه یکی یا دیگری را بگزیند, نادیده گرفته شده است.
---
¹
آیا برای شما که استاد شترنگاید, این خودآگاهی نیست؟
درخودماندگی -
Ouroboros - 09-19-2015
Mehrbod نوشته: در مدل بالا این توانایی که کس خودآگاهانه یکی یا دیگری را بگزیند, نادیده گرفته شده است.
چرا چنین تصوری دارید؟ این تقسیمبندی میتواند به روشی برای برچسب زدن به تکتصمیمها نیز تقلیل داده بشود، یعنی در هر تصمیم و خرده-تصمیمی که در زندگی روزمره میگیرید شما میتوانید در یکی از این گروهها قرار بگیرید. اما بله در جهان واقعی اغلب افراد به شدت به یک گروه متمایل هستند و بسیار انعطافپذیری ناچیزی نشان میدهند، این به دلیل امکانناپذیری تغییر نیست، هرچند برخی گرایشهای طبیعی متمایل به یک گروه دارند اما همه با شاخصهای مختلف توانایی تغییر را دارند. اینکه تغییر پدیدهای استثنایی و خارقالعاده است و به ندرت رخ میدهد اما به این دلیل است که هیچکدام از این افراد، به نحو آگاهانه، روش دیگر برای شناخت و برخورد با جهان را به رسمیت نمیشناسند.
نرمالها از همه بیشتر با مشکل روبرو هستند زیرا عواطف ما تا اندازهی زیادی غیر-ارادی و ناخودآگاه و مجموعهای از واکنشهای بیوشیمیایی به محرکهای بیرونیست، شما نمیتوانید چیزی را ارادی از چندشآور بودن یا ترسناک بودن یا خوشایند بودن ساقط بکنید. دست بالا میتوانید این بازخورد عاطفی را نادیده بگیرید. پس حتی اینها هم میتوانند از طریق برخی تمرینهای روانی و جسمانی خود را به «احساس بد کردن» عادت بدهند و بر مبنی چیزی بجز بازخورد عاطفی تصمیم بگیرند، اما چنین اتفاقی اغلب رخ نمیدهد چون خودآگاهی چندان عمیقی هم در این افراد وجود ندارد و درگیری ذهنی اصلی آنها با دگرفریبیست.
پس این تقسیمبندیها انعطافپذیر هستند، اما در جهان واقعی انعطاف به ندرت رخ میدهد. مسئله ناتوانی نیست، عدم تمایل است. درخودمانده اغلب منفعتطلبی را ناقص و مبتذل تلقی میکند، جنونپیشه همه کس بجز خودش را ولمعطل و «گوسفند» تلقی میکند و انسان نرمال اساسا خودآگاهی آنچنان برجستهای ندارد که بخواهد از سطح «نقش بازی کردن» فراتر برود، اما همه میتوانند جابهجا بشوند: درخودماندهای که از نجات گله نا-امید شده میتواند جنونپیشه بشود ، انسان نرمالی که تحت فشار عاطفی بلندمدتی بوده(مثلا سربازی بوده که به جنگ رفته)میآموزد که چگونه به آنها بیاعتنا بشود و ... جهت حرکت اما محدود است : نرمال > درخودمانده > جنونپیشه. من نه درخودماندهای دیدهام که نرمال بشود، نه جنونپیشهای که درخودمانده یا نرمال. من گمان میکنم که هرچه بیشتر به سوی جنونپیشگی متمایل میشوید، انعطافپذیری کمتری نشان میدهید. اینکه چرا برخی افراد گرایش بیشتری به یکی از این گروهها نشان میدهند میتواند هر دلیلی داشته باشد، به نظر من اما ژنتیکی و برآمده از شیمی مغز است، حساسیت بسیار بالا به دوپامین و عیب امیگدال شما را جنونپیشه میکند، فعالیت دوپامینرژیک بالا و امیگدال سالم شما را نرمال میکند و به نظر میرسد در درخودماندهها فعالیت کولینرژیک اهمیت بالاتری دارد.
اما قرار شد کمی صبور باشید و اجازه بدهید من اینها را و ربطشان به تکنولوژی و ... را به طور کاملتری تعریف بکنم و توضیح بدهم.
درخودماندگی -
Mehrbod - 09-19-2015
Ouroboros نوشته: چرا چنین تصوری دارید؟ این تقسیمبندی میتواند به روشی برای برچسب زدن به تکتصمیمها نیز تقلیل داده بشود، یعنی در هر تصمیم و خرده-تصمیمی که در زندگی روزمره میگیرید شما میتوانید در یکی از این گروهها قرار بگیرید. اما بله در جهان واقعی اغلب افراد به شدت به یک گروه متمایل هستند و بسیار انعطافپذیری ناچیزی نشان میدهند، این به دلیل امکانناپذیری تغییر نیست، هرچند برخی گرایشهای طبیعی متمایل به یک گروه دارند اما همه با شاخصهای مختلف توانایی تغییر را دارند. اینکه تغییر پدیدهای استثنایی و خارقالعاده است و به ندرت رخ میدهد اما به این دلیل است که هیچکدام از این افراد، به نحو آگاهانه، روش دیگر برای شناخت و برخورد با جهان را به رسمیت نمیشناسند.
....
درست است نگرش ما به چیزی که در بالا آمد بسیار نزدیکتر است.
Ouroboros نوشته: اما قرار شد کمی صبور باشید و اجازه بدهید من اینها را و ربطشان به تکنولوژی و ... را به طور کاملتری تعریف بکنم و توضیح بدهم.
بسیار خوب, ولی همچنان این باور که یک روش, آنچه در بالا آمده, برای توضیح یک واقعیت, آنچه در گفتمان
تکنولوژی آمده, دارد بکار میرود مایهیِ نگرانیست. میتوان دید که سخن شما میتواند دستِ بیش به این بپردازد که
شناختشناسانه (epistemologically) آنچه در گفتمان تکنولوژی بدان پرداخته شده است ریشه در واقعیت ندارد
زیرا روش بکار رفته بهمان و بیسار لغزشها را
میتواند داشته بوده باشد; هر آینه این همچنان پیوندی یکراست از
نادرستی را نشان نخواهد داد, چُنانکه یک ساعت خراب هم دوبار در روز زمان درست را نشان میدهد, گرچه آری, خراب باشد.
نکتهیِ دیگری که ربط شما میتواند بنمایاند از اعتبار انداختن
انگیزهیِ¹ کسانیست که به گفتمان
تکنولوژی میپردازند و این در بدترین چهرهیِ خود چیزی بجز «سفستهیِ پرداختن به کس بجای
سخن / ad hominem» یا در بهترین چهره, زهرآلودن سرچشمه و گمانافکنی بیشتر نخواهد بود.
سخن کوتاه, بگذارید آنچه در ذهن دارید را بیاورید تا ببینیم گفتگو به کدام راستا میرود.
¹
در پیوند به گفتمان تکنولوژی, من بیشتر از آنکه باور شود دربارهیِ اینکه نمونهوار کازینسکی asocial بوده,
دوست دختر نداشته, باکره بوده و ازینرو به بمبگذاری روی آورده نوشتار خواندهام. جدا از حقیقت داشتن یا نداشتن اینها,
بایستی پذیرفت که اینگونه تازشها, که بسیاریشان بسیار هوشمندانه و نایکراست به اعتباراندازی پرداختهاند — او
بسیار باهوش بود ولی چون او را زود به هاروارد فرستادند دوستانش را از دست داد و کم کم antisocial
شد و ... — رویهمرفته هیچکدام به درستی یا نادرستی سخنان وی, آنچه در آرماننامهیِ
Industrial Society and Its Future
آمده نپرداخته و تنها سفستههایی کارآمد (effective) برای مردمفریبی (+ خودفریبی) ولی ناکارآمد برای شناخت واقعیت, میباشند.
درخودماندگی -
Ouroboros - 09-20-2015
خب تز من بسیار خام و ساده است، اما کارآیی بالایی در شناخت همهی سیستمهای انسانی، از یک شرکت بیست نفره تا کل تمدن بشری دارد. میتوان آنرا در یک خط چنین تعریف کرد : «نیروهای متضاد در سیستمهای انسانی به میزانی از نفوذ و اثرگذاری رسیدهاند که اغلب این سیستمها در شرایط تعلیق مداوم منجمد بشوند و باقی بمانند». توضیح این ماجرا اما نیازمند مقدمهچینی بسیار زیادیست!
من نوع بینش و برخورد انسانها با جهان پیرامون خود را به سه شکل عمده تقسیم کردهام. بزرگترین گروه انسانها، کسانی هستند که در مواجهه با چیزها به عواطف خود رجوع میکنند. ویژگی مهم دیگر نرمالها آنست که منابع موجود در سیستم را محدود تلقی میکنند(احتمالا به درستی)و برای استفاده از آنها یا دسترسی به آنها، به رقابت با دیگران میپردازند. این افراد درگیری ذهنی بسیار عمیق و جدیای با یاد گرفتن و پیروی کردن از قوانین رسمی دارند زیرا گمان میکنند آنچه سیستم را کنترل میکند و به کار میاندازد این قوانین است.
نتیجه آن میشود که تحت قانون، هرقدر هم سطحی و مضحک و بیمعنی باشد، به رقابت با دیگران میپردازند. ویژگی دیگر ِ این افراد آنست که خودشان اغلب «روح قوانین» را درک نمیکنند یا اهمیتی به آن نمیدهند، یعنی به طور غریزی از آنها پیروی میکنند نه به طور آگاهانه، دلیل آنست که هدف اصلی ایشان از قانونمداری نمایش پایبندی به اصول سیستم به افراد بالادستی در سلسلهمراتب اجتماعی و ارسال علایم متناسب است.
نقش اقتصادی این افراد در یک سیتسم انجام دادن کارهای بیاهمیتیست که هرکس با آموزش مناسب قادر به انجامشان هست. اینها همان کارمندان بالا، میان و دونپایه در شرکتهای مختلف هستند. سنگینی سیستم به دوش این افراد قرار میگیرد و «حمالی»، یا آنچه به طور کلاسیک در ذهن ما از شنیدن «کار» تداعی میشود را آنها انجام میدهند. این افراد در معنی حقیقی کلمه، یعنی تولید یک ارزش منحصربفرد «مولد» نیستند، بلکه اغلب مشاغل غیرضروری ِ دورانداختنی، در نقشهایی کاملاً جایگزینی پذیر قرار میگیرند.
چنانکه گفته شد این افراد خود را تحت قوانین میبینند و به آنها پایبند هستند اما در عین حال برای دسترسی به منابع محدود به شدت در تلاش نیز هستند، نتیجتا پس از آنکه پیشرفت قانونمدار، یعنی پیروی از هرآنچه خود سیستم برای موفقیت به شما توصیه میکند را آزمودند و به نتیجهای نرسیدند(که اغلب نمیرسند)، تنها راه پیشرفت را در «تقلب» میبینند: آموختن راههایی برای دور زدن قوانین بدون شکستن آنها.
تقلب نرمالها اما همیشه معطوف به سیستم ِ بیچهرهی غیرانسانی است، یعنی میکوشند به سیستم کلک بزنند نه به دیگران، زیرا همانطورکه پیشتر هم گفته شد حداکثری کردن بازخورد عاطفی مثبت و حداقلی کردن بازخورد عاطفی منفی رانهی اصلی آنهاست و «محبوب بودن» برایشان بسیار مهم است، نتیجتا حاضر نیستند از آدمهای دیگر که ممکن است برنجند، انتقاد بکنند، غیبت بکنند و به هر نحوی باعث پدید آمدن بازخورد عاطفی منفی در آنها بشوند بهرهای بکشند. تحت تقلب نرمالها سیستم تضعیف میشود، اما آثار مخرب این تقلب با «کار»ی که این افراد انجام میدهند برطرف میشود و سیستم را از کار نمیاندازد(قفط تا اندازهای ناکارآمد میکند).
یکی دیگر از آثار بسیار مهمی که دیدن جهان از دریچهی عواطف بر ما میگذارد، اضطراب بسیار شدید در برخورد با سیستمهای بیقانون، آشوبزده و بینظم است. ما نیازمند بیرون کشیدن نظم از دل آشوب هستیم اگرنه قادر به درک معنوی آن نمیشویم(حتی خود مفهوم آشوب نیز شباهتی به آنچه ممکن است باشد ندارد و از تعریفی دارای نظم در ذهن برخوردار است)، و زمانی که این نظم غایب است احساس اضطرابی عمیق در ما پدید میآید. این احساسیست بسیار منفی که انسان نرمال لحظهای تاب ِ تحمل آنرا ندارد و برای غلبه بر آن به «روایت روشنگر» مومن میشود. روایات روشنگر داستانهای ساده شدهای هستند از قوانین حاکم بر جهان که از سوی درخودماندگان برای افزایش کارآمدی یا با سادهلوحی صادقانهی مخصوص آنها آفریده شده، و توسط جنونپیشگان برای فریب و بهرهبرداری از گلهی نرمالها استفاده میشود. انسان نرمال به روایات روشنگر نیاز وجودی دارد و در غیاب آنها «کار» نمیکند و تنها به «تقلب» میپردازد، خلاء اخلاقی که جامعهی ایرانی برای مثال امروز تجربه میکند ناشی از کافر شدن گلهی نرمالها به روایت روشنگر اسلام از جهان است و تا حاکم شدن روایت دیگری چنان میماند.
انگیزههای یک انسان نرمال نیز آشکار و تشخیص آنها ساده است، محبوبیت، مقبولیت، احساس آرامش(در برابر احساس اضطراب)و احساس گنگی از وظیفهشناسی.
اثری که این افراد به روی سیستمهای مختلف دارند اغلب خنثیست، یعنی وجودشان هزینهای که برای سیستم دارد(تقلب)را از طریق کار روزمرهی کمبهایی که انجام میدهند( جبران میکند. برای سیستم اینها اغلب نامرئی هستند مگر آنکه از طریقی «غیرطبیعی» مهم بشوند و آسیب یا نفعی که به سیستم میرسانند از ضریب طبیعی آن خارج بشود.
درخودماندگی -
Ouroboros - 09-20-2015
گروه دیگری که من شناسایی کردهام درخودماندگان هستند.
درخودمانده تا اندازهی زیادی به قوانین رسمی سیستم بیاعتناست و به ناکارآمدی آنها پی برده، اما همچنان عمیقاً به قانونمندی معتقد است: «اگر این قوانین یا این نظم یا این سیستم را به طور کامل عوض بکنیم ناکارآمدی ریشهکن میشود». به عبارت دیگر آنها میدانند که قوانین سیستم را به خوبی کنترل نمیکنند اما همچنان معتقدند که تقصیر این ناتوانی از «این» قوانین است، و میتوان مجموعه قوانین جدیدی پی ریخت که سیستم را بهتر به کار میاندازند.
این افراد آگاهی عمیقی از قانون سیستم دارند و به محض آشنا شدن با یک قانون دلیل وجودی آن و کارکرد آنرا جویا میشوند، نتیجتا پیروی این افراد از قوانین اگرهم رخ بدهد پیروی خودآگاه با هدف برآوردن «انگیزهی اصلی» آن قانون است. درخودمانده باور دارد که:
> سیستمها بر مبنی کارکرد خود تعریف میشوند.
> که سیستمها تحت حاکمیت قوانین هستند. دلیل این باور احتمالا دیدن نرمالهای قانونمدار و تأثیری که قوانین بر آنها دارد است.
> که قوانین رسمی ناکارآمد و دروغین هستند و ناکارآمدی سیستم برآمده از آنهاست، «قوانین راستین» را باید از نو کشف کرد یا نوشت و ...
> که قانونشکنی و قانونگریزی اموری پاتولوژیک، بیرون از سیستم، استثناء و خارج از «قاعده» هستند. اگرهم به آن بپردازند آنرا در مقام یک آسیب و احتمالاً برای انتقاد از قوانین موجود به سود قوانین موعود مورد استفاده قرار میدهند.
> که همهی سیستمها به طور نامحدود قابل تغییر و تعویض هستند.
درخودمانده به نحوی تناقضآلود هم به قدرت جهانساز ِ نهاد باور دارد و هم به دورانداختنی بودن هر نهاد و همه نهادی. او از یک طرف مفاهیمی همچون نظام اقتصادی، حکومت، فرهنگ، جنسیت، نژاد و … را آفریدهی ابرسیستمهای مختلف تلقی میکند، و از طرف دیگر آنها را یکسره دورانداختنی میداند و معتقد است میتوانیم هر کدام را که خواستیم به هر شکلی که خواستیم تغییر بدهیم.
هر قدر سیستم بزرگتر، پیچیدهتر و با تکنولوژی درآمیختهتر باشد، دور انداختن آن دشوارتر میشود. بیشتر سیستمهای امروز موجود کاملا در نیانداختنی هستند و خلاصی از «شر» آنها غیرممکن است، اما حتی در صورت امکان نیز دور انداختن یک سیستم تنها زمانی به صرفه است - و رخ میدهد - که مجموعهی تقلبهای نرمالها و تغذیهی انگلی جنونپیشگان از مجموعه نوسازیها و آپدیتهای درخودماندگان جلو بزند. در این مدل هم سیستم به نحوی کنترلنشده و از درون متلاشی میشود، نه مدیریتشده و هدفمند.
تلاش درخودمانده برای جایگزین کردن ابرسیستم «شهر تهران» به جایی نمیرسد زیرا مقیاس و طبع این شهر آنرا دورنیانداختنی میکند. علاوه بر این حتی اگر بکوشیم و موفق بشویم شهر تهران را از نو بسازیم نتیجه باز کاستیهایی مشابه خواهد داشت زیرا نقص کنونی این ابرسیستم برآمده از ذات متریالی که آنرا ساخته است - مردم تهران - ناشی میشود نه صرفاً از چینش آن. تلاش برای دور انداختن زبان فارسی و جایگزین کردن آن با چیزی کارآمدتر میشود سرهنویسی(یا اسپرانتو برای انگلیسی!). تلاش برای دور انداختن مردسالاری و جایگزین کردن آن با چیزی بهتر میشود فمینیسم. تلاش برای دور انداختن سرمایه داری و جایگزین کردنش با سوسیالیسم میشود شوروی و … سیستمهای ارگانیک در مدتی بسیار طولانی، مقیاسی غیرانسانی و پروسهای داروینی پدید آمدهاند، سیستمهای مصنوعی هیچیک از این سه ویژگی و امکان را ندارند.
درخودمانده به جهان بینظم، بیمعنی و بیهدف مینگرد، خوانشی «سازمانیافته» از آن ارائه میکند و سپس این را «خردگرایی» جا میزند. آنچه اتفاق افتاده صرفاً معنی بخشیدن به پدیدهای کاملاً بیمعنیست. راهکارهایی که درخودمانده برای کارآمدتر کردن سیستم ارائه میکند همگی برآمده از همین درک از واقعیت است، یافتن نظم در سیستمی که فاقد آنست، Seeing patterns when none exist.
درخودماندگان علاقهی وافری به «قوانین راستین» نظام نشان میدهند، آن قواعدی که از نگاه سطحی پنهان هستند و تنها در آنالیز ثانویه آشکار میشوند. دلیل این اشتیاق آنست که به ناکارآمدی قوانین رسمی پی بردهاند اما هنوز به «قانونمندی» باورمند ماندهاند. به باور آنها اگر قوانین راستین رسما جاری بشوند و سدهای پیش روی ایشان برداشته، نیروی عظیم آنها آزاد بشود ناکارآمدی سیستم برطرف میشود.
نقش این افراد در سیستم نوآوری، اکتشاف و پیریزی قواعد جدیدیست که به کارآمدی سیستم میافزاید. ذهن آنها به طور مداوم در جستجوی راههای بهتر، حقایق حقیقیتر، گزارههای درستتر و قوانین کارآمدتر است! هرچند نسخههایی که میپیچند بدون درک درستی از وقایع است به دلیل آنکه به قصد تغییر وقایع صورت گرفته کارگر میافتد. کمابیش تمامی پیشرفتهای تاریخ بشر از سوی افراد درخودمانده صورت پذیرفته. نقش دیگری که این افراد ایفا میکنند نابود کردن سیستمهای قدیمی به سود سیستمهای جدید است. هرچند به طور طبیعی این افراد همگرایی اجتماعی تقریباً ناموجودی دارند، هنگامی که پیرامون هدفی مشترک گرد هم میآیند قدرتمندترین نیروی اجتماعی متصور محسوب میشوند.
انگیزهی این افراد از آنچه میکنند اغلب غیرعاطفیست اما با شکلی رمانتیک از «نوعدوستی» نیز در آنها وجود دارد: هرچند از نرمالها عار دارند اما خود را مدافعان حقیقی آنها برمیشمارند و از جنونپیشگان بیزارند.
درخودماندگی -
Ouroboros - 09-20-2015
« مسیحیت نه به دلیل معجزات و فلسفه و برنامههای خود، که به رغم آنها ظفرمند شد».
خوزه دونوسو کورتز
نوبت به جنونپیشهها میرسد، افرادی که به چیزی بجز منفعت شخصی بلافاصله اهمیتی نمیدهند و در این مسیر از نابودی هیچ چیز و هیچ کس فروگذار نیستند. جنونپیشه نیز همچون درخودمانده به تخیلی بودن قوانین رسمی سیستم پی برده، اما برخلاف او یک گام پیشتر رفته و قانونمداری را نیز دور انداخته.
میداند که کارآمدی سیستم در گرو تداوم غلبهی شاخص همکاری گوسفندان به شاخص رقابت آنهاست. او میداند که ارزش، نظم یا معنای بیرونی وجود ندارد و این باور را درونی کرده، یعنی آن را با همهی هیبت خود پذیرفته و در زندگی روزمره نیز جاری میکند. جنون پیشه میداند:
> که «دلیل وجودی» سیستم سرگرم کردن درخودماندگان و فریب نرمالهاست نه «کارکرد».
> که ناکارآمدی هر جمع انسانی بزرگتر از سه نفر اجتنابناپذیر است و شاخص آشوب با افزایش شمار افراد نیز بیشتر میشود.
> که سیستم به رغم قوانین خود کار میکند نه به خاطر آنها.
> که قانونگریزی قاعده است و به فراوانی قانونمداری دیده میشود. اهمیت آن نیز از جهاتی بیشتر و از جهاتی برابر با قانونمداریست.
> که سیستم در «پائینترین سطح ممکن از کارآمدی» باقی میماند فارغ از چینش. چینش خوب آنیست که پائینتر رفتن کارآمدی جلوگیری بکند.
نقش جنونپیشه در سیستم بسیار حیاتیست. او نیز مشابه درخودمانده به منظم کردن جهان پُر-آشوب میپردازد، اما برخلاف او نوک پیکان فریبکاری او نه شخص خود، که دیگران هستند. او با معنی دادن به جهان بیمعنی، با کاستن پرسمانهای وجودی به پرسمانهای غیروجودی(«چرا باید زنده باشم» به «چرا باید دکتر بشوم»)و با نظارت مداوم به شاخص رقابت/همکاری میان نرمالها، آنها را به سیستم مؤمن نگاه میدارد. او همچنین نقشی را میپذیرد که هیچ نرمال یا درخودماندهای حاضر به پذیرفتن آن نیست: قربانی کردن در پیشگاه خداوند طبیعت.
جنونپیشه تجسد «قانون حاکم» و «قانون رسمی» سیستم برای نرمال است و از این طریق او را میفریبد که نظمی وجود دارد که به چیزها حکومت میکند، اگر میخواهید شغلتان را حفظ بکنید «باید» سر ساعت ۹ اینجا باشید، اگر میخواهید در زندگی موفق باشید «باید» به دانشگاه بروید، اگر میخواهید خانواده تشکیل بدهید «باید» ازدواج بکنید، اگر میخواهید …. باید ….! در همان حال که خود او به هیچکدام از این بایدها پیابند نیست. این قوانین را درخودمانده وضع میکند(یا به قول خودشان، «کشف» میکند)، نرمال اجرا میکند و جنونپیشه مورد بهرهبرداری شخصی قرار میدهد.
نقش منفی این افراد تغذیه انگلی از سیستم است. توضیح این نقش، و به طور کلی «به نظم درآوردن» موجودیت نظمگریز این رهیافت به جهان بسیار دشوار و چه بسی ناممکن باشد، من برای توضیح آن میکوشم در قالب چند مثال و خاطره و ... آنرا درکپذیرتر بکنم اما به احتمال قوی موفق نخواهم شد. تنها دیدن جهان از چشمان یک جنونپیشه است که میتواند آنرا فهمیدنی بکند، با اینحال من تلاشم را خواهم کرد.
ماجرای اول:
چندی پیش به من یک پست مدیریتی میانپایه در شرکتی مربوط به واردات کالایی به خصوص محول شد. من البته که از این شغل چیزی نمیدانستم و کوچکترین ایدهای راجع به قوانین حاکم بر آن نداشتم. نه از کالای وارداتی سر در میآوردم، نه از چند و چون بازار آن کالا در ایران و جهان، نه از جزئیات و کیفیات حاکم بر آن بازار و … رئیس شرکت رفیق قدیمی من است و اینجا میخواست به من کمکی کرده باشد! در آن بخشی که من مشغول به کار شدم، مرد میانسال محترمی بود که یازده سال در آن شرکت سابقهی کار داشت، یعنی حتی بیشتر از رفیق من که شرکت را از پدرش به ارث برده بود در آنجا خدمت کرده بود. این مرد همهی فنون کار را میدانست و به راستی با هر معیاری هزاران بار شایستهتر از من برای آن پُست بود، چنانکه تمام کارهای مرا نیز این مرد انجام میداد و تنها برای گرفتن امضای نهایی به سراغ من میآمد. منهم کم نمیگذاشتم و هر فرصتی که دست میداد، او را جلوی جمع تحقیر، و به خاطر نالایقی شدیدی که دارد سرزنش میکردم! با آنکه ساعت کار من ۸ صبح تا پنج بعد از ظهر بود، ساعت یازده میرفتم و ساعت دو نیم، سه میزدم بیرون(معمولا شانه به شانهی «آقای رئیس»). هرگاه مشتری از دست میدادیم، جنسی دیر میرسید، خللی در ترخیص کالا رخ میداد یا اتفاق مشابهی میافتاد، من یک جلسه فریادکشی بر سر کارمندان و تهدید آنها، به خصوص مرد شریف ِ کاردان به اخراج، برگذار میکردم. من مدتی در این شرکت کار کردم و بعد که حوصلهام سر رفت تلفنی به دوستم گفتم که دیگر سر آن کار نخواهم رفت، او هم کار مذکور را به دوست دیگری دارد، و نه آن مرد متعهد ِ کاردان ِ موظف.
در ماجرای بالا مرد متعهد نماد یک انسان نرمال است و من در نقش جنونپیشه قرار گرفتهام، و در اینجا چیزی برای آموختن هست. چرا نقش من در این نهاد ضروری بود؟! یک درخودمانده به این ماجرا با بیزاری مینگرد و مرا نماد بدترین مدل از زوال اخلاقی و ناکارآمدی و «همهی آنچه در سرمایهداری مشکلزاست» تلقی میکند، اما در کمال شگفتی میبیند که همهی تلاشها برای برداشتن من از محیط کار به
شکستی مفتضحانه ختم میشود. من در این شرکت نقش مترسکی را ایفا میکنم که «تقلب» سخیف مرد نرمال را محدود میکند و با تهدید به «اعمال قانون» او را در شرایط «حداقل کارآمدی» نگاه میدارد.
رهبر وظیفه دارد مشکل را شناسایی بکند - و همواره مشکلی وجود دارد، ولو زمانی که مشکلی وجود ندارد -، راه حل برای آن مشکل پیدا بکند - آنرا به گردن بازندهی گروه، که محبوبیت چندانی ندارد بیاندازد، معمولا این بازنده مفیدترین عضو گروه نیز هست و حسادت دیگران را برمیانگیزد -، و آنرا حل بکند - بازنده را معدوم بکند -. با تماشای این پروسه بدنهی سیستم، یا نرمالها احساس میکنند که اولا «پیشرفتی» حاصل شده - ناکارآمدی از طریق حذف عناصر ناکارآمد در حال برطرف شدن است -، و ثانیاً اگر تقلب از کار جلو بزند یا سیستم ر به نحوی مرئی تهدید بکند عاقبتی مشابه در انتظار او خواهد بود - ولو آنکه بازندهی اخراجی کمکاری نکرده باشد، بازندهها به دلیل نخالهی جمع بودن همیشه «بار اضافی» و «انگل اجتماع» به نظر میآیند -. این مکانیزم اطمینان/اضطراب نقش بسیار مهمی در جهتدهی به سیستم ایفا میکند. این نقش حیاتیست، و همان «به کار انداختن سیستم به رغم ناکارآمدی ذاتی آن – جمع شدن بیش از سه نفر انسان کنار هم – از طریق فریب مردان معمولی با
ایدهی مدیریت» است.
آدمهای معمولی هرگز پی نمیبرند که بازی مشکل بنیادی دارد، آنها تنها از «مدیر» بیزار میشوند، ایمانشان به «مدیریت» سرجای خود استوار است. درخودماندگان نیز طبق معمول هرچند پی میبرند که مدیریت نمایشی سرکاری بیش نیست، کارکرد تلویحی آنرا نادیده میگیرند و آنرا دورانداختنی اعلام میکنند. هر دو به نوعی در اشتباه هستند.
درخودماندگی -
Ouroboros - 09-20-2015
ماجرای دوم:
در بررسی جنبهی دیگری از آنچه جنونپیشه میکند، استعارهی ویندوز روش خوبی برای شناخت این نقش در سیستمهای مختلف است. طراحان و برنامهنویسان و تولیدکنندگان ویندوز که درپی آفریدن سیستمی کارآمد هستند در اینجا «درخودمانده» محسوب میشوند، کاربران ویندوز انسانهای نرمال و طراحان ویروسها و دیگر تهدیدات امنیتی این سیستم عامل نقش جنونپیشگان را ایفا میکنند. کاربرانی که ویندوز غیرقانونی را تورنت کردهاند نرمالهایی هستند در حال تقلب. درخودمانده به طور مداوم در حال «نوسازی» و «پیشبرد» سیستم است، اما همواره در موضع دفاعی، واکنشی و یک گام پستر از جنونپیشگان است، زیرا آنها به هیچ قانونی پایبند نیستند و تخریب/بهرهکشی آسانتر از ساختن/بهرهوریست. ویندوز ده در قیاس با ویندوز هشت «پیشرفتهتر» است تنها در این معنی که «کمی» در برخورد با متقلبان و جنونپیشگان ِ موجود بهتر شده، اینکه چقدر بهتر شده یا اینکه از عهدهی جنونپیشگان و متقلبان ِ آینده چگونه مقاومتی نشان خواهد داد و تا چه زمانی میتواند با «آپدیتهای فصلی» خود را سرپا نگاه بدارد و از سقوط جلوگیری بکند مشخص نیست.
درخودماندگی -
Ouroboros - 09-20-2015
ماجرای سوم:
میتوان سیستم تکنولوژیک را نیز از منظری مشابه مورد بررسی قرار داد. امکان بهرهبرداری از سوختهای فصیلی و الکتریسیته «نوآوری» در سیستم محسوب میشود که طی دویست سال گذشته قادر بوده نه فقط به همه میزان تقلب و زیست انگلی غلبه بکند، بلکه پیشرفت چشمگیری هم در جهت افزایش کارآمدی داشته. این نوآوری اما مثل همهی آنهای دیگر محدود در پتانسیلهای طبیعی خود است و انباشت متقلبها و انگلها به روی آن تا لحظهای که از پیشرفت باز ایستاده، به تعلیق مداوم برسد ادامه پیدا میکند. اروپا به عنوان نقطهی آغاز و پیشبرد این نوآوریها دویست سال آینده را باید بکوشد تا پیشرفتهای دویست سال گذشته را حفظ بکند:
شاخص میان تغذیهی انگلی جنونپیشه، تقلب مداوم نرمال و نوسازی دائم درخودمانده در جهان کنونی به تعادل و تناسبی رسیده که میتوان ادعا کرد محتملترین گزینه نه پیشرفت به مرحلهی بعدی و نه پسرفت به مرحلهی قبلی، که تعلیق مداوم است. هر زمان جنونپیشهها تغذیه آرام و مداوم که میزبان را رها میکنند و به گلوی سیستم حمله میبرند به قصد کشتن، یا هر زمان تعداد تقلبهای جدید از سرعت نوسازی برای مقابله با آنها زیادی جلو میزند سیستم پس میرود، یعنی ناچار به روبرو شدن با مشکلی میشود که پیشتر به نظر «حلشده» میآمد. هر زمان درخودمانده نقشهای برای نوسازی و افزایش کارآمدی سیستم پی میریزد که مؤثر واقع میشود، تا کشف باگهای جدید سیستم پیشرفت میکند. فشار به از دو طرف تا اندازهی زیادی یکدیگر را خنثی میکنند و سیستمها در شرایط نزاع درونی مداوم معلق میمانند. شمار و شدت این دو چنان نیست که سیستم را از پا در بیاورد یا به «هدف نهایی» برساند، یا چنانکه در آغاز گفته شد: «نیروهای متضاد در سیستمهای انسانی به میزانی از نفوذ و اثرگذاری رسیدهاند که اغلب این سیستمها در شرایط تعلیق مداوم منجمد بشوند و باقی بمانند».
آنچه تد کازینسکی به عنوان رانهی سیستم تکنولوژی کشف کرد درست است، مجموعهای از نوآوری، رقابت برای افزایش کارآمدی - و دسترسی به قدرت - و امکان اعمال کنترل به همهی عرصههای زندگی محرکهای قدرتمندی برای پیشرفت تکنولوژی هستند، اما این محرکها با چیزی فراتر از انتروپی ذاتی سیستم یا منابع طبیعی محدود میشوند. یک ناکارآمدی ذاتی در خود سیستم که روند تساعدی خود را تا مرز مرگ کامل سیستم(و گاهی حتی
فراتر از آن)ادامه میدهد و درخودماندگان در تلاشی مداوم - از جنس آنچه نظریهی «ملکهی سرخ» در زیست شناسی تکاملی مطرح میکند - از سقوط نهایی جلوگیری میکنند. هر اکتشاف و نوآوری میزان مشخصی از منابع برای تغذیه انگلها و تقلب متقلبان فراهم میکند که همواره پایانپذیر است.