08-21-2015, 01:51 PM
سلام و شب بخیر
این نتیجهگیری که در مورد شما کردمُ (ناتوانی در برقراری رابطه علت و معلولی) نمیشه گفت فرافکنیه (projection) به این دلایل که:
1. چیزی که گفتم قابله تحقیقه و بیش از یک احساس ساده و درونیه
2. یک مرتبه و از ناکجا این نتیجه گرفته نشده و حاصل یک فراینده
3. توصیه کردم که با دوستانتون خوب برخورد کنید کنید که دلگیر نشن, من خودمو دوست شما نمیدونم بنابرین دلیلی برای دلگیری از شما ندارم
تعریف پروجکشن مشخصه و شما در بهترین حالت میتونید با ذکر دلیل* بگید من در نتیجهگیری درباره شما راه به خطا رفتهام.
اول به اقامه نشانههایی میپردازم که باعث بیان چنین گمانی(وقفه در رشد) درباره شما شده. الگوهای زیر در رفتار شما قابل شناسایی هستن:
1. تکرار
2. بولد کردن کلمات به کرّات
3. پرگویی
4. عدم اتخاذ موضوع مشخص و طفره رفتن از پاسخ قطعی دادن
5. استفاده بسیار زیاد از نامهای مشهور برای ساپورت عقایدی که به شکلی مبهم مطرح شدن
6. استناد به داستان و آوردن بیّت به جای ارائه دلیل
7. بیحوصلگی در مطالعه
8. استفاده از علامت تعجب (!) به شکلی بیرویه
9. ego ی بزرگ
10. بسط بیانتهای بحث
11. سوال نپرسیدن
1. تکرار (از دو جهت, هم تکرار جملات و هم نحوه ساختن پاسخها)
2. بولد کردن کلمات و 8. استفاده از علامت تعجب (!) به شکلی بیرویه
مشخصاً در این تاکیدها ناتوانی شما در اولویت دادن به موضوعات آشکار میشه. بولد کردن جملات کم اهمیت و اشعار قاعدتاً باید در بردارنده معنی برای شخص شما باشد در حالی که در بحث بیمعناست. مثلاً "کافر همه را به کیش خود پندارد" را بولد کردید. یا جمله آخر جستار قبل که در اول این پاسخ نقل شد.
از نظر شما این بولد کردن نوعی بیان احساسه. یعنی جایی که نمیتونید با تن صداتون روی چیزی تاکید کنید از این بولد کردن استفاده میکنید. به علاوه علامتهای تعجب و شکلکهای خنده به شکل اغراق آمیز. در این حالات میشه شما رُ در حال فریاد زدن یا خنده عصبی تصور کرد.
3. پرگویی و 7. بیحوصلگی در مطالعه
به این مثال توجه کنید. من نمونه ایی از کاربرد واژه ایمان اوردم تا عدم لزوم معرفت رُ از نظر مذهب نشون بدم. در یک مثال موجز عنوان کردم:
"سنت اگوستین قدیس میگه: تا ایمان نیاوری نمیفهمی!"
اگر کسی این جمله رو با دقت معمولی بخونه, متوجه میشه گویندهاش یه فیلسوف مسیحیه که پایههای مسیحیت غربی به کمک اون محکم شده. این شخص که هویت مذهبیش مشخصه به شما میگه ایمان بیار... خب, پس پیام واضحه ولی میل به پرگویی بیدقتی در خوندن باعث میشه که همچین چیزی پیش بیاد:
4. عدم اتخاذ موضوع مشخص و طفره رفتن از پاسخ قطعی دادن
5. استفاده بسیار زیاد از نامهای مشهور برای ساپورت عقایدی که به شکلی مبهم مطرح شدن
به طرز گستردهایی ما با اسامی اشخاص روبه رو هستیم در نوشته های شما. البته این نکته مثبتیه که مطالعه زیادی دارید اما به همون اندازه مطلب حلاجی نشده و ضد و نقیض هم دارید. جوری که هر کلمهایی برای شما با یک داستان, یا نقل قول یا حرف قصار شخصی ارتباط برقرار میکنه و شما به لزوم یا عدم لزومش در یک بحث اهمیت نمیدید.
عدم اعتماد به نفس در ارائه آرا بدون نیاز به اسمی که روی ضعفهای فرضیه هاتون سایه بندازه در نوشته هاتون مشهوده.
اینکه فلان خدا ناباور به خدا ایمان اورده, چه ربطی به شما داره؟ اینکه ابن سینا فلان برهانُ داره در اثبات وجود خدا, باعث آرامش شما نمیشه.
6. استناد به داستان و آوردن بیّت به جای ارائه دلیل
نیازی به اوردن مثال نداره, خودتون بهتر میدونید.
9. ego بزرگ, یا همون منیّت شما, که "منِ" کسی رُ برنمیتابه و در کنارش خودتون رُ هم بیادعا میدونید
این فقط عرفا نیستن که دام برای آگاهی پهن میکنن یه شخص عادی مثل من هم میتونه همچین دامی در کلام تهیه کنه که شما توش بیوفتید. با گنجوندن چند عبارت و واکنش سنجی. وقتی بعد از یک سری گفتگو متوجه شدم بیحوصله گفتگو میکنید و تنها منتظر نوبت جواب دادن خودتون هستید.
البته همه اینها باعث نمیشه نظر من درباره شما قطعی باشه,حدس من کلاستر B هست. نیازه که یه آزمون MMPI بدید و یه پروفایل ازتون رسم بشه تا بشه بهتر نظر داد. در کل اینها که گفتم باعث نمیشه شما آدم بدی باشید یا من به شما فحش داده باشم. در حالی که شما یعنی سعی کردید اینکارُ بکنید.
حتی با اثبات این چیزی که من گفتم شما یه آدم معمولی هستید, مثل بقیه. درسته که خودمو دوست شما نمیدونم ولی ازتون بدم نمیاد برعکس, دوستتون هم دارم.
شاید کسانی باشن که هنوز این رساله کوتاه از سهروردی رُ نخونده باشن, من برای اونها این نوشته کوتاه رُ خیلی خلاصه ذکر میکنم. عقل سرخ یا "روزی با جماعت صوفیان"داستانی کوتاه و تمثیلیه که عمده اون پرسش و پاسخ خود شیخه با پیرمرد سرخ مو و دوستی هم که در داستان اورده بهانهایی بوده برای آغاز و پایان این تک گویی.
سارا نوشته: در ضمن بهتر است در جستارهایی که سواد و درکش را ندارید وارد نشوید که بیشتر سبب مغشوش شدن روح و روانتان می گردد و آنوقت چیزهایی را که دقیقا در مورد خودتان مصداق پیدا می کند به دیگران نسبت می دهید که این نه تنها اصلا خوب نیست بلکه خنده آور هم خواهد بود!
این نتیجهگیری که در مورد شما کردمُ (ناتوانی در برقراری رابطه علت و معلولی) نمیشه گفت فرافکنیه (projection) به این دلایل که:
1. چیزی که گفتم قابله تحقیقه و بیش از یک احساس ساده و درونیه
2. یک مرتبه و از ناکجا این نتیجه گرفته نشده و حاصل یک فراینده
3. توصیه کردم که با دوستانتون خوب برخورد کنید کنید که دلگیر نشن, من خودمو دوست شما نمیدونم بنابرین دلیلی برای دلگیری از شما ندارم
تعریف پروجکشن مشخصه و شما در بهترین حالت میتونید با ذکر دلیل* بگید من در نتیجهگیری درباره شما راه به خطا رفتهام.
اول به اقامه نشانههایی میپردازم که باعث بیان چنین گمانی(وقفه در رشد) درباره شما شده. الگوهای زیر در رفتار شما قابل شناسایی هستن:
1. تکرار
2. بولد کردن کلمات به کرّات
3. پرگویی
4. عدم اتخاذ موضوع مشخص و طفره رفتن از پاسخ قطعی دادن
5. استفاده بسیار زیاد از نامهای مشهور برای ساپورت عقایدی که به شکلی مبهم مطرح شدن
6. استناد به داستان و آوردن بیّت به جای ارائه دلیل
7. بیحوصلگی در مطالعه
8. استفاده از علامت تعجب (!) به شکلی بیرویه
9. ego ی بزرگ
10. بسط بیانتهای بحث
11. سوال نپرسیدن
1. تکرار (از دو جهت, هم تکرار جملات و هم نحوه ساختن پاسخها)
سارا نوشته: با توجه به ضربه ی هولناکی که در کودکی متحمل شدید و قوه ی خرد و اندیشه اتان را دچار مشکل کرده است باز توضیح می دهم!!!
سارا نوشته: ضربه ای که شما در کودکیتان تجربه کرده اید گویا سبب شده است که در درک زبان نیز دچار مشکل شدیدی گردید بطوریکه حتی در معنای کلمات ساده ای چون "معرفت"، "زاهد ، "عارف" چنین درمانده گردید!!
سارا نوشته: من نمی دانستم که شما چنین ضربه وحشتناکی را در کودکی تجربه کرده اید وگرنه هرگز با شما وارد بحث نمی شدم
سارا نوشته: بهتر است بروید جستاری باز کنید و از این تجربه ی وحشتناکی که در کودکی دیده اید صحبت کرده و از دیگران کمک بگیرید
2. بولد کردن کلمات و 8. استفاده از علامت تعجب (!) به شکلی بیرویه
مشخصاً در این تاکیدها ناتوانی شما در اولویت دادن به موضوعات آشکار میشه. بولد کردن جملات کم اهمیت و اشعار قاعدتاً باید در بردارنده معنی برای شخص شما باشد در حالی که در بحث بیمعناست. مثلاً "کافر همه را به کیش خود پندارد" را بولد کردید. یا جمله آخر جستار قبل که در اول این پاسخ نقل شد.
از نظر شما این بولد کردن نوعی بیان احساسه. یعنی جایی که نمیتونید با تن صداتون روی چیزی تاکید کنید از این بولد کردن استفاده میکنید. به علاوه علامتهای تعجب و شکلکهای خنده به شکل اغراق آمیز. در این حالات میشه شما رُ در حال فریاد زدن یا خنده عصبی تصور کرد.
3. پرگویی و 7. بیحوصلگی در مطالعه
به این مثال توجه کنید. من نمونه ایی از کاربرد واژه ایمان اوردم تا عدم لزوم معرفت رُ از نظر مذهب نشون بدم. در یک مثال موجز عنوان کردم:
"سنت اگوستین قدیس میگه: تا ایمان نیاوری نمیفهمی!"
اگر کسی این جمله رو با دقت معمولی بخونه, متوجه میشه گویندهاش یه فیلسوف مسیحیه که پایههای مسیحیت غربی به کمک اون محکم شده. این شخص که هویت مذهبیش مشخصه به شما میگه ایمان بیار... خب, پس پیام واضحه ولی میل به پرگویی بیدقتی در خوندن باعث میشه که همچین چیزی پیش بیاد:
سارا نوشته: باز توضیح می دهم!!! وقتی پیامبری در شرق ظهور کند و فردی در غرب باشد . چطور می تواند به آن پیامبر ایمان بیاورد؟! باید حداقل نامی از او را بشنود و سخنی از او را دریابد و به یک معرفتی ابتدایی برسد بعد بحث ایمان مطرح می شود!!! این مثل این می ماند که بشخصی بگویند ایمان بیاور ! طرف می گوید به چه به که؟؟ در جواب بشنود اول ایمان بیاور تا بفهمی!!! بعد لابد طرف هم ایمانی محکم و خدشه دار می آورد!!!!
4. عدم اتخاذ موضوع مشخص و طفره رفتن از پاسخ قطعی دادن
dr.mcclown نوشته: با توجه به تقسیم بندیهایی که ارائه کردید, شما خودتونُصاحب کدوم نوع عقل میدونید؟
سارا نوشته: بنده بر خلاف شما اصلا اهل ادعا نیستم :))) فقط می توانم بگویم عقل کاسب را رد کرده ام و از آن گذشته ام .
5. استفاده بسیار زیاد از نامهای مشهور برای ساپورت عقایدی که به شکلی مبهم مطرح شدن
به طرز گستردهایی ما با اسامی اشخاص روبه رو هستیم در نوشته های شما. البته این نکته مثبتیه که مطالعه زیادی دارید اما به همون اندازه مطلب حلاجی نشده و ضد و نقیض هم دارید. جوری که هر کلمهایی برای شما با یک داستان, یا نقل قول یا حرف قصار شخصی ارتباط برقرار میکنه و شما به لزوم یا عدم لزومش در یک بحث اهمیت نمیدید.
عدم اعتماد به نفس در ارائه آرا بدون نیاز به اسمی که روی ضعفهای فرضیه هاتون سایه بندازه در نوشته هاتون مشهوده.
اینکه فلان خدا ناباور به خدا ایمان اورده, چه ربطی به شما داره؟ اینکه ابن سینا فلان برهانُ داره در اثبات وجود خدا, باعث آرامش شما نمیشه.
6. استناد به داستان و آوردن بیّت به جای ارائه دلیل
نیازی به اوردن مثال نداره, خودتون بهتر میدونید.
9. ego بزرگ, یا همون منیّت شما, که "منِ" کسی رُ برنمیتابه و در کنارش خودتون رُ هم بیادعا میدونید
این فقط عرفا نیستن که دام برای آگاهی پهن میکنن یه شخص عادی مثل من هم میتونه همچین دامی در کلام تهیه کنه که شما توش بیوفتید. با گنجوندن چند عبارت و واکنش سنجی. وقتی بعد از یک سری گفتگو متوجه شدم بیحوصله گفتگو میکنید و تنها منتظر نوبت جواب دادن خودتون هستید.
سارا نوشته: بنده بر خلاف شما که مدام در حال ادعا کردن هستید و چنان مدعی هستید که حتی پیشتر عنوان کردید که باید حرفهایم جرقه ای را در تو ایجاد می کرد!!!!!!!:)))))(به شکلک خنده اغراق شده و علامتهای تعجب زیاد دقت کنید. خنده پیروزمندانه کودکی که تصور میکند نوبتش شده تا دیگری را سرجایش بنشاند)
سارا نوشته: این ادعای خواندن عقل سرخ هم از آن ادعا ها بود!!!!
سارا نوشته: بنده بر خلاف شما اصلا اهل ادعا نیستم :))) ...
البته همه اینها باعث نمیشه نظر من درباره شما قطعی باشه,حدس من کلاستر B هست. نیازه که یه آزمون MMPI بدید و یه پروفایل ازتون رسم بشه تا بشه بهتر نظر داد. در کل اینها که گفتم باعث نمیشه شما آدم بدی باشید یا من به شما فحش داده باشم. در حالی که شما یعنی سعی کردید اینکارُ بکنید.
حتی با اثبات این چیزی که من گفتم شما یه آدم معمولی هستید, مثل بقیه. درسته که خودمو دوست شما نمیدونم ولی ازتون بدم نمیاد برعکس, دوستتون هم دارم.
شاید کسانی باشن که هنوز این رساله کوتاه از سهروردی رُ نخونده باشن, من برای اونها این نوشته کوتاه رُ خیلی خلاصه ذکر میکنم. عقل سرخ یا "روزی با جماعت صوفیان"داستانی کوتاه و تمثیلیه که عمده اون پرسش و پاسخ خود شیخه با پیرمرد سرخ مو و دوستی هم که در داستان اورده بهانهایی بوده برای آغاز و پایان این تک گویی.
رساله با حمد و سپاس " پادشاه دو جهان" آغاز میشه و صلوات بر فرستادگان او خصوصاً بر "محمد مختار" که نبّوت را بدو ختم کردند. بعد بلافاصله داستان با طرح یک سوال آغاز میشه. میگه دوستی از من پرسید که پرندگان زبان همدیگه رُ متوجه میشن؟
شیخ بهش جواب میده بله میفهمن. دوستش میپرسه, تو از کجا میدونی؟ شیخ میگه چون خدا وقتی خواست منُ بیافرینه منُ به شکل باز (پرنده شکاری) آفرید. اونجا من و بازهای دیگه بودیم و حرف همو میفهمیدیم برای همینه که میگم میفهمن!
دوباره دوستش میپرسه چی شد که به اینجا رسید؟ و شیخ از خدا خواسته شروع میکنه به تعریف داستانش که آره من باز بودم اسیرم کردن بردنم یه جای دور, یادم رفت که از کجا اوردنم ولی هوس پرواز داشتم, یه روز که کسی حواسش بهم نبود فرار کردم ولی چون هنوز بندها بهم بودن مجبور بودم پیاده برم. تو راه به یه پیرمردی که جوان نشون میداد برخوردم. شیخ میگه اول تصور کردم که جوونه, ولی وقتی به عنوان جوان مورد خطاب قرارش میده پیرمرده بهش بر میخوره و میگه من پیرم و نورانی! بعد شروع میکنه به گفتن اینکه چطوره که سرخ به نظر میاد و قصدش در اصل اشاره به موضوعی درباره مراتب نور در فلسفه سهرودیه (ولی اگه بخوایم به چشم نقد بهش نگاه کنیم در حد اینکه زمین صافه است. و ما با بزرگواری از کنار اینها رد میشیم) شیخ ادامه میده: و اون پیرمرد بهم گفت که تو رُ از کوه قاف گرفتن منم از همونجا میام. و بعد این پیرمرد سرخ مو شروع میکنه به داستان بافتن و ابتدا از عجایب هفتگانهایی که دیده بود میگه (کوه قاف، گوهر شب افروز، درخت طوبی، دوازده کارگاه، زره داودی، تیغ بلارک، چشمه ی زندگانی) بعد هر کدوم از این عجایبُ وضیح میده و از سختیها و راه رسیدن به چشمه زندگانی میگه...
در پایان دوستی که سوالش آغازگر داستان شده به شیخ میگه ای ول, راست گفتی شیخ, تو همون بازی که گفتی, بیا منُ صید کن که بد شکاری نیستمااا.
و داستان با قطعهایی سه بیتی از شیخ در مقام تعریف از خودش تموم میشه:
من آن بازم که صیّادان عالم/ همه وقتى به من محتاج باشند
و دو مصرع دیگر.
قاعدتاً ما قصد نداریم این داستانُ با همین شکلی که روایت میشه بخونیم وگرنه از اول تا آخرش باید بخندیم, توضیح این داستان تمثیلی خارج از حوصله این جستاره بنابراین تنها به گفتن اینکه "باز" در ادبیات عرفا در اکثر جاها به عنوان "نفس" به کار رفته. باز یه پرنده شکاریه که برای اینکه پادشاه ازش استفاده کنه و روی دست پادشاه بشینه باید "تربیت" بشه.
اما چرا این داستانُ نقل کردم. نیازی نیست نوشتهایی "رمزگونه" باشه تا با هر بار خوندن تجربه یا بینش متفاوتی رُ به خواننده واحد بده. انسان موجودیست در حال تغییر,مثل اجزاء دیگر جهان. ذهن هم در حال تغییره. و ذهنی که تحرک دائم داره (در اثر عامل داخلی و یا خارجی, سن, رابطه عاطفی, وضعیت سلامتی, دانش نو یافته یا برخورد..)بیشتر هم تغییر میکنه.
اما "رمزگونه" یعنی چه؟
نظر دکتر حسین شاه خلیلی رُ در این مورد نقل میکنم:
دکتر شاه خلیلی عقیده داره که: "تمامی کتب و رساله های دینی و عرفانی ما اکثراً به زبان رمز بیان شدهاند و چون رمز هستند باید آنها را تاویل کرد و نه تفسیر .. این یک تجربه ای است که راوی رساله آن را تجربه کرده، یک چیز ذهنی و خیالبافی نویسنده نیست."
"مشکل ما این است که اکثراً رمز را با کنایه و استعاره اشتباه می کنیم و اغلب سعی در تفسیر یک رساله رمزی عرفانی میکنیم."
سارا در اینجا دچار لغزش زبانی شده در به کار بردن "تفسیر" به جای "تاویل" و "شرح" که البته قابل گذشته ولی در نهایت شاکی هم شده که:
در ادامه دکتر شاه خلیلی در توضیح رمز میگه: "رمز تفاوتش با مجاز و کنایه در چیست؟ رمز بیان یک واقعه و تجربهای است که حقیقتاً اتفاق افتاده. یعنی کل واقعه عیناً اتفاق افتاده و شخصی آنرا تجریه کرده است. رمز یک تجربه عینی است."
و در ادامه میگوید: "رمز عین تجربه است ، عین واقعه است که برای شخص اتفاق افتاده است و برای گشودن رمز باید شخصی دوباره آنرا تجربه نماید."
پس رمز از نظر دکتر شاه خلیلی تفاوت چندانی با واقع گرایی در ادبیات نداره. فقط منشاء اون واقعگرایی حواس هستن و منشاء این یکی چیزی که مشابهش در رویا اتفاق میافته. تاکید دکتر روی اینه که "خیالبافی" نیستن. یعنی شخص به اراده خودش چیزهایی رُ کنارهم قرار نداده.
دکتر شاه خلیلی لغزشهای کوچکی دارد که (البته از دید فلسفه کوچک نیستند) در نهایت به نتیجهگیری غلط میانجامد. ایشون فرض کردن چیزی به اسم "واقع گرایی" در ادبیات وجود داره. یعنی وقتی فردی رُ در حال دوچرخه سواری میبینیم یا توصیفش رُ میشنویم, واقعیت به طور تمام و کامل نقل شده. در حالی که حتی واقعیت هم شامل هزاران هزار عنصریه که در لحظه نادیده گرفته میشن. مثل یک عکس که ما در هر لحظه فقط به قسمت از اون میتونیم تمرکز کنیم.
کسی از ما میپرسه, مدرسه چطور بود؟ جواب میدیم با یکی دعوا کردم و زدمش. آیا کل واقعه تجربه شده رو بیان کردیم؟ ترس از ناظم, درد پهلو, صداهای همکلاسیها که به عوا تشویق میکردن و چیزهای دیگه در انتقال این تجربه حذف شده یا حتی اینقدر باهم آمیخته شده که قابل بیان نیستند. پس دعوا کردم و زدمش یه رمزه. چون توصیف دکتر شاه خلیلی بر اون منطبقه که گفته:
"زیرا کل حقیقت واقعه تجربه شده را نمی توان با کلمات بیان نمود و بیان زبانی آن فقط بخش یا پرتوی از آن حقیقت را به ما نشان می دهد و برای درک و فهم کامل آن باید آنرا تجربه نمود."
اما واقعاً اینکه ما "تجربه" دعوا کردن را داشته باشیم, "درک و فهم کامل" از "دعوا کردم و زدمش" به ما میده؟
با کمک گرفتن از داستان "عقل سرخ" میپرسیم آیا هر غریبی که به وطنش بر میگرده احساسی همانند دورافتاده دیگر خواهد داشت؟ جواب منفیه. پس طبیعیترین و بدیهیترین اتفاقی که ممکنه بیفته در هر بار خوانش رمز, اینه که به جنبه متفاوتی از اون توجه کنیم.
دکتر شاه خلیلی گفته " .. اون تجربه یک چیز ذهنی و خیالبافی نیست." و ما از خودمون میپرسیم پس چطور تجربهایه؟
دکتر ادامه میده : "حال آگاهی عرفانی من از چه طریق حاصل میگردد؟ و چگونه وقایع درونی و عرفانی را تجریه می کنیم؟ این تجربه از طریق حواس نمی تواند باشد. زیرا در موقع خواب و دیدن رویا حواس ما بسته است."
قصد ندارم بگم دکتر سفسطه میکنه ولی خیلی سطحی و سادهانگارانه با مسائل برخورد کرده. بسته بودن حواس از دو معنی خارج نیست.
یک: آگاهی نسبت به دریافتهای حسی نداریم
دو: دریافتهای حسی بر مغز و تجربه خوابیدن ما بیتاثیرند
در صورتی که منظور از "بسته بودن حواس" مورد یک باشه, از کجا میتونیم بگیم "از طریق حواس نمیتواند باشد" ما که نمیدونیم موقع خواب داریم از حواسمون استفاده میکنیم یا نه.
و اگر مراد مورد دوم باشد, این مسئله ثابت شده است که دریافتهای حسی بر تجربه خوابیدن ما بسیار موثرند. سردی و گرمی محیط, سر و صدا, حرفهایی که در اطراف شخصی که خوابه زده میشه, راحتی جای خواب و ... حتی خوابهای ما رُ هم شکل میدن .
با این فرض نامفهوم که در موقع خواب و رویا "حواس ما بسته است" به نظر دکتر ما چطور واقعه عرفانی رُ تجربه میکنیم؟
"بنابراین رویا را نمی توان از طریق حواس و ذهن درک کرد. ولی این رویا آن چنان ملموس و واقعی است که حتی جسم ما هم به آن عکس العمل نشان می دهد. اگر یک خواب وحشتناک ببینیم سرا پای بدنمان عرق می کند و حتی فریاد هم میزنیم و وقتی هم که بیدار می شویم تمام رویا را به یاد داریم."
فکر میکنم همه کسانی که این مطلب رُ میخونن متوجه حلقه مفقوده بیانات دکتر شدن. دکتر "مغز" رو ندیده گرفتن. حتی در این جمله به "به یاد داشتن" هم اشاره کردن. یعنی اشاره به یکی از فانکشنهای مغز به اسم "حافظه" و احتمالاً اون رُ هم تا سطح ذهن بالا بردن و بعد با یک جمله بیپایه از حساب خارجش کردن.
و با این فرض بیپایه که "بنابراین رویا را نمی توان از طریق حواس و ذهن درک کرد. " ادامه میده:
"پس به چه طریق و با چه وسیله ای آنها را ادراک می کنیم؟
شاید یکی از اولین کسانیکه به این موضوع توجه کرد و آنرا مورد بحث و بررسی قرار داد حکیم بزرگ ما پورسینا است. پورسینا بحث جدی در مورد عالم خیال دارد و سه رساله فارسی باقی مانده از او هم بزبان رمز نوشته شده است."
خب, حالا جالبتر هم شد, پای استاد سهروردی هم به میان کشیده شد. ابن سینا نظرش چیه در مورد این "ادراک فرا حسی و فرا ذهنی"؟
ولی همونطور که گفته شد مطالب به زبان "رمز" هستن. و دکتر اشاره میکنه که ابن سینا به این جهان میگه "جهان خیال" و ما رُ بر میگردونه روی ادامه دهندگان راهش. یعنی عین القضاه همدانی و سهروردی.
و میگه "عین القضاه "جهان تمثیل" رُ معرفی میکنه و سهروردی "که این جهان را بعنوان جهانی مجزا از جهان حواس و جهان عقل معرفی می کند و آنرا به روی ما می گشاید. سهروردی آنرا جهان خیال ، جهان ملکوت، جهان روح و یا جهان نفس یا بطور دقیقتر جهان خیال فعال می نامد."
اما آخرش چی؟ ما چطور این رویاها و تجربههای عارفانه رُ تجربه میکنیم؟
دکتر شاه خلیلی که عجلهایی برای جواب دادن به این سوال نداره, در ادامه به توصیف جهان معرفی شده توسط سهروردی و فلاسفه بعد از او یعنی ملاصدرا و ابن عربی و دیگران میپردازه. ولی این توصیفات کمکی به ما در جهت فهم اینکه ادراک فراحسی به چه صورت به وقوع میپیونده نمیکنه.
دکتر شاه خلیلی که شرح خودش بر "عقل سرخ" سهروردی رُ با این جملات آغاز کرده که :
" اولین چیزی که در این رساله مطرح می گردد مسأله رمز است. مشکل ما این است که اکثراً رمز را با کنایه و استعاره اشتباه می کنیم و اغلب سعی در تفسیر یک رساله رمزی عرفان می کنیم. شما وقتی با تفسیر روبرو شدید دیگر با رمز وتمثیل روبرو نیستند، با استعاره و کنایه و مجاز روبرو هستید و این ها با رمز بسیار متفاوتند . بهمین دلیل است که امروز ما بسیاری از داستانهای عرفانی را دیگر نمی فهمیم . "
در نهایت و پس از اتمام مقدمه شروع میکنه به ترسیم این تمثیل و برگردان این رموز. اما تمثیل چیه؟
تمثیل یک الگوئه. هدف تمثیل ایفای نقش فرضیه به منظور تفسیر یا فهم چیزیه. "نقشه" یه مثال خوب برای "تمثیل" ه. نقشه یک منطقه با اینکه در مصالح زمین و شکل چیزها ممکنه تفاوت داشته باشن ولی هر قسمتی از نقشه با بخشی از منطقه مطابقت میکنه.
نقشه یک منطقه تمثیلی از اون منطقه است. این توصیف با تعاریف دکتر شاه خلیلی هم مطابقت میکنه.
و آخر سر دکتر شاه خلیلی اینطور بحث رو شروع میکنه که "باز" یه پرنده است و سهروردی به خاطر آزاد بودنش اونو در این داستان اورده.. و باقی ماجرا.
اما نکاتی چند با ربط به این رساله و شرح و موضوع بحث.
اگر ما این مسئله رو بپذیریم که تجربه عارفانه "خیالبافی" عارف نیست همچنان نمیتونیم اون تجربه رُ تجربهایی فرا حسی به حساب بیاریم. صرف "احساس" کردن اون تجربه باعث واقعی بودنش نمیشه.
تمامی تولیدات ذهن آدمی قابل اعتنا نیستن. ما هذیان رُ در وقت التهابات مغزی داریم و یا تخیلات روزانه و خوابهای درهم و حتی ظاهراً واقعی.
اشخاص مبتلا به اسکیزوفرنی یا تحت تاثیر داروها یا مواد شیمیایی که افزایش دوپامین رُ درمغز منجر میشه از تجربیات خودشون در مورد گفتگوی دائم خودشون با شخص یا اشخاصی در ذهنشون میگن, یا در حالات شدید, تصویر اشخاص رُ میبینن یا حتی خودشون رُ در جای دیگه تصور میکنن.
این موضوع فقط مختص اشخاص اسکیزوفرن نیست. تحت تاثیر مواد توهم زایی مثل مسکالین هرکسی میتونه این توهمات رُ به صورت واضح داشته باشه.
ویژگیهای اسکیزوفرنی, عدم درک زمانه و فقدان تفکره و فرو ریختن مرزها بدن و ذهنه. "من" از بین میره و این اتفاق ممکنه برای هرکسی تحت فشارهای عصبی بیوفته و برای بعضی به خاطر اختلالات ژنتیک و ضخامت چند دهم میلیمتریه پل بین دو نیمکره به صورت حالت دائم دربیاد.
عدم تکلم به مدت زیاد, میتونه این فرایندُ تشدید کنه. بسیاری از سالکان مدت زمان زیادی رُ به روزه سکوت میگذروندن. این امکان که ثبت شدههای اذهان ایشون و فعل "دیدن" در این لحظات اتفاق افتاده باشه.
این موضوع یعنی ارتباط چیزی که در این دوره اسکیزوفرنی مینامیمیش و دریافتهای عارفانه قابل بررسیه.
درود به همگی
شیخ بهش جواب میده بله میفهمن. دوستش میپرسه, تو از کجا میدونی؟ شیخ میگه چون خدا وقتی خواست منُ بیافرینه منُ به شکل باز (پرنده شکاری) آفرید. اونجا من و بازهای دیگه بودیم و حرف همو میفهمیدیم برای همینه که میگم میفهمن!
دوباره دوستش میپرسه چی شد که به اینجا رسید؟ و شیخ از خدا خواسته شروع میکنه به تعریف داستانش که آره من باز بودم اسیرم کردن بردنم یه جای دور, یادم رفت که از کجا اوردنم ولی هوس پرواز داشتم, یه روز که کسی حواسش بهم نبود فرار کردم ولی چون هنوز بندها بهم بودن مجبور بودم پیاده برم. تو راه به یه پیرمردی که جوان نشون میداد برخوردم. شیخ میگه اول تصور کردم که جوونه, ولی وقتی به عنوان جوان مورد خطاب قرارش میده پیرمرده بهش بر میخوره و میگه من پیرم و نورانی! بعد شروع میکنه به گفتن اینکه چطوره که سرخ به نظر میاد و قصدش در اصل اشاره به موضوعی درباره مراتب نور در فلسفه سهرودیه (ولی اگه بخوایم به چشم نقد بهش نگاه کنیم در حد اینکه زمین صافه است. و ما با بزرگواری از کنار اینها رد میشیم) شیخ ادامه میده: و اون پیرمرد بهم گفت که تو رُ از کوه قاف گرفتن منم از همونجا میام. و بعد این پیرمرد سرخ مو شروع میکنه به داستان بافتن و ابتدا از عجایب هفتگانهایی که دیده بود میگه (کوه قاف، گوهر شب افروز، درخت طوبی، دوازده کارگاه، زره داودی، تیغ بلارک، چشمه ی زندگانی) بعد هر کدوم از این عجایبُ وضیح میده و از سختیها و راه رسیدن به چشمه زندگانی میگه...
در پایان دوستی که سوالش آغازگر داستان شده به شیخ میگه ای ول, راست گفتی شیخ, تو همون بازی که گفتی, بیا منُ صید کن که بد شکاری نیستمااا.
و داستان با قطعهایی سه بیتی از شیخ در مقام تعریف از خودش تموم میشه:
من آن بازم که صیّادان عالم/ همه وقتى به من محتاج باشند
و دو مصرع دیگر.
قاعدتاً ما قصد نداریم این داستانُ با همین شکلی که روایت میشه بخونیم وگرنه از اول تا آخرش باید بخندیم, توضیح این داستان تمثیلی خارج از حوصله این جستاره بنابراین تنها به گفتن اینکه "باز" در ادبیات عرفا در اکثر جاها به عنوان "نفس" به کار رفته. باز یه پرنده شکاریه که برای اینکه پادشاه ازش استفاده کنه و روی دست پادشاه بشینه باید "تربیت" بشه.
اما چرا این داستانُ نقل کردم. نیازی نیست نوشتهایی "رمزگونه" باشه تا با هر بار خوندن تجربه یا بینش متفاوتی رُ به خواننده واحد بده. انسان موجودیست در حال تغییر,مثل اجزاء دیگر جهان. ذهن هم در حال تغییره. و ذهنی که تحرک دائم داره (در اثر عامل داخلی و یا خارجی, سن, رابطه عاطفی, وضعیت سلامتی, دانش نو یافته یا برخورد..)بیشتر هم تغییر میکنه.
سارا نوشته: چون این نوشته یک تجربه ی عارفانه است و هرکسی با هر درکی که از عالم معنا بدست آورده به درکی از آن می رسد وا ینکه می گویید خوشم نیامد چون اصلا ندانستید داستان چیست!!!! چون این داستان "خوش آمدن " و " خوش نیامدن" در آن مطرح نمی شود!!
سارا نوشته: بقول دکتر شاه خلیلی که او هم تفسیری بر این رساله نگاشته ، این مطالب عارفانه حالت رمزگونه دارند و هر بار که شما آن را می خوانید چیز جدیدی بر شما مکشوف می گردد.
اما "رمزگونه" یعنی چه؟
نظر دکتر حسین شاه خلیلی رُ در این مورد نقل میکنم:
دکتر شاه خلیلی عقیده داره که: "تمامی کتب و رساله های دینی و عرفانی ما اکثراً به زبان رمز بیان شدهاند و چون رمز هستند باید آنها را تاویل کرد و نه تفسیر .. این یک تجربه ای است که راوی رساله آن را تجربه کرده، یک چیز ذهنی و خیالبافی نویسنده نیست."
"مشکل ما این است که اکثراً رمز را با کنایه و استعاره اشتباه می کنیم و اغلب سعی در تفسیر یک رساله رمزی عرفانی میکنیم."
سارا در اینجا دچار لغزش زبانی شده در به کار بردن "تفسیر" به جای "تاویل" و "شرح" که البته قابل گذشته ولی در نهایت شاکی هم شده که:
سارا نوشته: شما اصلا می دانید در اینجا "تفسیر" یعنی چه؟!
در ادامه دکتر شاه خلیلی در توضیح رمز میگه: "رمز تفاوتش با مجاز و کنایه در چیست؟ رمز بیان یک واقعه و تجربهای است که حقیقتاً اتفاق افتاده. یعنی کل واقعه عیناً اتفاق افتاده و شخصی آنرا تجریه کرده است. رمز یک تجربه عینی است."
و در ادامه میگوید: "رمز عین تجربه است ، عین واقعه است که برای شخص اتفاق افتاده است و برای گشودن رمز باید شخصی دوباره آنرا تجربه نماید."
پس رمز از نظر دکتر شاه خلیلی تفاوت چندانی با واقع گرایی در ادبیات نداره. فقط منشاء اون واقعگرایی حواس هستن و منشاء این یکی چیزی که مشابهش در رویا اتفاق میافته. تاکید دکتر روی اینه که "خیالبافی" نیستن. یعنی شخص به اراده خودش چیزهایی رُ کنارهم قرار نداده.
دکتر شاه خلیلی لغزشهای کوچکی دارد که (البته از دید فلسفه کوچک نیستند) در نهایت به نتیجهگیری غلط میانجامد. ایشون فرض کردن چیزی به اسم "واقع گرایی" در ادبیات وجود داره. یعنی وقتی فردی رُ در حال دوچرخه سواری میبینیم یا توصیفش رُ میشنویم, واقعیت به طور تمام و کامل نقل شده. در حالی که حتی واقعیت هم شامل هزاران هزار عنصریه که در لحظه نادیده گرفته میشن. مثل یک عکس که ما در هر لحظه فقط به قسمت از اون میتونیم تمرکز کنیم.
کسی از ما میپرسه, مدرسه چطور بود؟ جواب میدیم با یکی دعوا کردم و زدمش. آیا کل واقعه تجربه شده رو بیان کردیم؟ ترس از ناظم, درد پهلو, صداهای همکلاسیها که به عوا تشویق میکردن و چیزهای دیگه در انتقال این تجربه حذف شده یا حتی اینقدر باهم آمیخته شده که قابل بیان نیستند. پس دعوا کردم و زدمش یه رمزه. چون توصیف دکتر شاه خلیلی بر اون منطبقه که گفته:
"زیرا کل حقیقت واقعه تجربه شده را نمی توان با کلمات بیان نمود و بیان زبانی آن فقط بخش یا پرتوی از آن حقیقت را به ما نشان می دهد و برای درک و فهم کامل آن باید آنرا تجربه نمود."
اما واقعاً اینکه ما "تجربه" دعوا کردن را داشته باشیم, "درک و فهم کامل" از "دعوا کردم و زدمش" به ما میده؟
با کمک گرفتن از داستان "عقل سرخ" میپرسیم آیا هر غریبی که به وطنش بر میگرده احساسی همانند دورافتاده دیگر خواهد داشت؟ جواب منفیه. پس طبیعیترین و بدیهیترین اتفاقی که ممکنه بیفته در هر بار خوانش رمز, اینه که به جنبه متفاوتی از اون توجه کنیم.
دکتر شاه خلیلی گفته " .. اون تجربه یک چیز ذهنی و خیالبافی نیست." و ما از خودمون میپرسیم پس چطور تجربهایه؟
دکتر ادامه میده : "حال آگاهی عرفانی من از چه طریق حاصل میگردد؟ و چگونه وقایع درونی و عرفانی را تجریه می کنیم؟ این تجربه از طریق حواس نمی تواند باشد. زیرا در موقع خواب و دیدن رویا حواس ما بسته است."
قصد ندارم بگم دکتر سفسطه میکنه ولی خیلی سطحی و سادهانگارانه با مسائل برخورد کرده. بسته بودن حواس از دو معنی خارج نیست.
یک: آگاهی نسبت به دریافتهای حسی نداریم
دو: دریافتهای حسی بر مغز و تجربه خوابیدن ما بیتاثیرند
در صورتی که منظور از "بسته بودن حواس" مورد یک باشه, از کجا میتونیم بگیم "از طریق حواس نمیتواند باشد" ما که نمیدونیم موقع خواب داریم از حواسمون استفاده میکنیم یا نه.
و اگر مراد مورد دوم باشد, این مسئله ثابت شده است که دریافتهای حسی بر تجربه خوابیدن ما بسیار موثرند. سردی و گرمی محیط, سر و صدا, حرفهایی که در اطراف شخصی که خوابه زده میشه, راحتی جای خواب و ... حتی خوابهای ما رُ هم شکل میدن .
با این فرض نامفهوم که در موقع خواب و رویا "حواس ما بسته است" به نظر دکتر ما چطور واقعه عرفانی رُ تجربه میکنیم؟
"بنابراین رویا را نمی توان از طریق حواس و ذهن درک کرد. ولی این رویا آن چنان ملموس و واقعی است که حتی جسم ما هم به آن عکس العمل نشان می دهد. اگر یک خواب وحشتناک ببینیم سرا پای بدنمان عرق می کند و حتی فریاد هم میزنیم و وقتی هم که بیدار می شویم تمام رویا را به یاد داریم."
فکر میکنم همه کسانی که این مطلب رُ میخونن متوجه حلقه مفقوده بیانات دکتر شدن. دکتر "مغز" رو ندیده گرفتن. حتی در این جمله به "به یاد داشتن" هم اشاره کردن. یعنی اشاره به یکی از فانکشنهای مغز به اسم "حافظه" و احتمالاً اون رُ هم تا سطح ذهن بالا بردن و بعد با یک جمله بیپایه از حساب خارجش کردن.
و با این فرض بیپایه که "بنابراین رویا را نمی توان از طریق حواس و ذهن درک کرد. " ادامه میده:
"پس به چه طریق و با چه وسیله ای آنها را ادراک می کنیم؟
شاید یکی از اولین کسانیکه به این موضوع توجه کرد و آنرا مورد بحث و بررسی قرار داد حکیم بزرگ ما پورسینا است. پورسینا بحث جدی در مورد عالم خیال دارد و سه رساله فارسی باقی مانده از او هم بزبان رمز نوشته شده است."
خب, حالا جالبتر هم شد, پای استاد سهروردی هم به میان کشیده شد. ابن سینا نظرش چیه در مورد این "ادراک فرا حسی و فرا ذهنی"؟
ولی همونطور که گفته شد مطالب به زبان "رمز" هستن. و دکتر اشاره میکنه که ابن سینا به این جهان میگه "جهان خیال" و ما رُ بر میگردونه روی ادامه دهندگان راهش. یعنی عین القضاه همدانی و سهروردی.
و میگه "عین القضاه "جهان تمثیل" رُ معرفی میکنه و سهروردی "که این جهان را بعنوان جهانی مجزا از جهان حواس و جهان عقل معرفی می کند و آنرا به روی ما می گشاید. سهروردی آنرا جهان خیال ، جهان ملکوت، جهان روح و یا جهان نفس یا بطور دقیقتر جهان خیال فعال می نامد."
اما آخرش چی؟ ما چطور این رویاها و تجربههای عارفانه رُ تجربه میکنیم؟
دکتر شاه خلیلی که عجلهایی برای جواب دادن به این سوال نداره, در ادامه به توصیف جهان معرفی شده توسط سهروردی و فلاسفه بعد از او یعنی ملاصدرا و ابن عربی و دیگران میپردازه. ولی این توصیفات کمکی به ما در جهت فهم اینکه ادراک فراحسی به چه صورت به وقوع میپیونده نمیکنه.
دکتر شاه خلیلی که شرح خودش بر "عقل سرخ" سهروردی رُ با این جملات آغاز کرده که :
" اولین چیزی که در این رساله مطرح می گردد مسأله رمز است. مشکل ما این است که اکثراً رمز را با کنایه و استعاره اشتباه می کنیم و اغلب سعی در تفسیر یک رساله رمزی عرفان می کنیم. شما وقتی با تفسیر روبرو شدید دیگر با رمز وتمثیل روبرو نیستند، با استعاره و کنایه و مجاز روبرو هستید و این ها با رمز بسیار متفاوتند . بهمین دلیل است که امروز ما بسیاری از داستانهای عرفانی را دیگر نمی فهمیم . "
در نهایت و پس از اتمام مقدمه شروع میکنه به ترسیم این تمثیل و برگردان این رموز. اما تمثیل چیه؟
تمثیل یک الگوئه. هدف تمثیل ایفای نقش فرضیه به منظور تفسیر یا فهم چیزیه. "نقشه" یه مثال خوب برای "تمثیل" ه. نقشه یک منطقه با اینکه در مصالح زمین و شکل چیزها ممکنه تفاوت داشته باشن ولی هر قسمتی از نقشه با بخشی از منطقه مطابقت میکنه.
نقشه یک منطقه تمثیلی از اون منطقه است. این توصیف با تعاریف دکتر شاه خلیلی هم مطابقت میکنه.
و آخر سر دکتر شاه خلیلی اینطور بحث رو شروع میکنه که "باز" یه پرنده است و سهروردی به خاطر آزاد بودنش اونو در این داستان اورده.. و باقی ماجرا.
اما نکاتی چند با ربط به این رساله و شرح و موضوع بحث.
اگر ما این مسئله رو بپذیریم که تجربه عارفانه "خیالبافی" عارف نیست همچنان نمیتونیم اون تجربه رُ تجربهایی فرا حسی به حساب بیاریم. صرف "احساس" کردن اون تجربه باعث واقعی بودنش نمیشه.
تمامی تولیدات ذهن آدمی قابل اعتنا نیستن. ما هذیان رُ در وقت التهابات مغزی داریم و یا تخیلات روزانه و خوابهای درهم و حتی ظاهراً واقعی.
اشخاص مبتلا به اسکیزوفرنی یا تحت تاثیر داروها یا مواد شیمیایی که افزایش دوپامین رُ درمغز منجر میشه از تجربیات خودشون در مورد گفتگوی دائم خودشون با شخص یا اشخاصی در ذهنشون میگن, یا در حالات شدید, تصویر اشخاص رُ میبینن یا حتی خودشون رُ در جای دیگه تصور میکنن.
این موضوع فقط مختص اشخاص اسکیزوفرن نیست. تحت تاثیر مواد توهم زایی مثل مسکالین هرکسی میتونه این توهمات رُ به صورت واضح داشته باشه.
ویژگیهای اسکیزوفرنی, عدم درک زمانه و فقدان تفکره و فرو ریختن مرزها بدن و ذهنه. "من" از بین میره و این اتفاق ممکنه برای هرکسی تحت فشارهای عصبی بیوفته و برای بعضی به خاطر اختلالات ژنتیک و ضخامت چند دهم میلیمتریه پل بین دو نیمکره به صورت حالت دائم دربیاد.
عدم تکلم به مدت زیاد, میتونه این فرایندُ تشدید کنه. بسیاری از سالکان مدت زمان زیادی رُ به روزه سکوت میگذروندن. این امکان که ثبت شدههای اذهان ایشون و فعل "دیدن" در این لحظات اتفاق افتاده باشه.
این موضوع یعنی ارتباط چیزی که در این دوره اسکیزوفرنی مینامیمیش و دریافتهای عارفانه قابل بررسیه.
درود به همگی