08-16-2015, 05:14 AM
Mehrbod نوشته: من تنها تا زمانیکه یک بچهیِ ٧ ٨ ساله بودم خداباور بودم و پس از آنکه کم کم بیخدا شدم, میتوانم این تفاوت
احساسی را بگویم پیدا کردم و آنهم اینکه آزادترم, چون نیازی به پاسخگویی به کسی بزرگتر از خودم دیگر نمیدیدم;
خدا جایگاهی پدرگونه داشت و درست مانند فیلمها, در ذهن من همیشه یک پیرمرد موبلند و سپیدمو بود و همچنان است.
از دید من شما دارید بیهوده زمانتان را دورمیریزید, خدا چه باشد چه نباشد روشنه کاری به کار من و شما ندارد; اگر خداباوری
به شما حس خوبی میدهد, چرا که نه, خداباور بمانید. اگر به شما بیخدایی حس بهتری میدهد, باز هم چرا که نه, بیخدا شوید.
سلام برشما و ممنون از پاسختان
یعنی تنها در حدود هشت سال بطور کامل خدا باور بوده اید؟ آنهم در دورانی که هنوز از نظر ذهنی و روحی به بلوغ نرسیده بودید و دیدِ جامعی از دنیا نداشتید.
خب شاید برای شما خدا پدرگونه باشد ولی برای عده ای در جایگاه محبوب و معشوق قرار می گیرد و عده ای دیگر پا را فراتر گذاشته و نقش عاشق را برای خدا متصور می شوند که بسبب عشق آدمی راخلق کرد.
اگر خدا نباشد خب بله حرف شما درست است که فکر کردن در مورد موجودی که وجود ندارد بیهوده است و عبث. اما اگر بود چه؟ تمام معادلات بهم می ریزد چون اگر باشد ما بقول شما با یک بزرگتر طرف می شویم که باید پاسخگویش باشیم. اگر خدا باشد سوالاتی چون هدف از خلقت و.. مطرح می شود. چون در مورد وجود یا عدم وجود خدا نمی توان با قطعیت حرف زد پس همچنان این مسئله پابرجاست.
راستش بنده این سوال را مطرح کردم تا حس دوستان را بیشتر دریابم و اینکه احوالاتشان چگونه است و چطور با این عقیده بی خدایی کنار آمده اند و....... چون خب اکثر دوستان اینجا پیشینه ی مسلمانی دارند و متعلق به جامعه ی مذهبی ایران هستند بی خداییشان بسیار جالبتر از اتیست های جوامع سکولار باشد.