08-13-2015, 01:32 PM
ممنونم سارا جان, هم از بابت خوش آمدگویی و هم برای تعریفتون
اگر از اشخاص مختلف سوال بشه که در "زندگی" به دنبال چه هستند و یا بشه رفتارشونُ مورد مطالعه قرار داد به احتمال بسیار زیاد به یکی از سه دسته بندی عمده امنیت, تازگی و یا معنا خواهیم رسید. دو حوزهایی که باور مذهبی در اونها موثره حوزههای امنیت و معنا هستن. باور مذهبی یکی از تامین کنندههای این حوزهها به شمار میان و اگه بخوایم دقیق بگیم باید گفته بشه یکی از این تامین کنندهها.
برای اینکه آرامش رُ بشناسیم باید به وقتهایی فکر کنیم که از اون دور و بیبهره هستیم. وقتهایی که این عدم آرامشُ مثبت میدونیم و اوقاتی که اون رُ بد به حساب میاریم. میتونم اونها رُ به این شکل دسته بندی کنم که وقتی امنیت ما به خطر میافته دچار "اضطراب" میشیم و وقتی به دنبال تازگی هستیم "هیجان" رُ تجربه میکنیم.
پس یک قاعده کلی هم در این مورد وجود داره "تغییر" موجب اضطراب یا هیجان میشه.
اضطراب یا هیجان یک جنبه زیستی دارن و یک جنبه روانی. اضطرابهای عمده شامل اضطراب جدایی, اضطراب از دست دادن جفت, از دست دادن عزیزان, اضطراب تغییر مکان زندگی اضطراب بیماری و .. نکته مشترک این اضطرابها در اینه که همه منشاء عینی و واقعی دارن. بنابراین طبیعی و مثبت محسوب میشن. اضطرابهای روانی هم بسیار زیادن, اضطرابهایی که با دست به عمل زدن برطرف میشن. مثل اضطرابی که در وقت انتخاب بین یک یا چند گزینه به ما دست میده و زمانی که به بالاترین حد میرسه ما دست به انتخاب میزنیم. اضطرابی که خاطر کارهای ناتمام به ما دست میده, یا اضطراب بنیادین که همون اضطراب بودنه.
همونطور که گفتم تغییر باعث اضطراب یا هیجانه. اضطراب ما رُ هوشیار نگه میداره تا بتونیم از حداکثر تواناییهامون استفاده کنیم.
حالا فرض کنیم ما در بهترین حالت خودمون قرار داریم, گرسنه نیستیم و دائماً به غذا فکر نمیکنیم و یا نیازهای دیگهایی نداریم که ما رُ درگیر خودشون کنن, از خودمون میپرسیم, چه کار باید بکنم؟ و اینجا میرسیم به بحث ساخت بخشیدن به زمان.
ما نمیتونیم مدت زیادی به صورت واکنشی زندگی کنیم. یعنی به محرکهای بیرونی فکر کنیم و پاسخ به جا و مناسب بدیم. به همین دلیل با تصمیمهای کلانی که میگیریم به تصمیمگیریهای بعدیمون قالب و نظم میدیم. همچنین یه سوال کاربردی مثل "که چی بشه؟" یا "فایدهاش چیه؟" رُ ممکنه اونقدر ادامه بدیم که جوابی براش نباشه ولی ما جوابی براش حاضر میکنیم. با حذف اضطراب تصمیمگیری و همچنین مشخص کردن نقطه پایانی برای زندگی و تک تک اعمالمون و اصطلاحاً معنی دادن بهشون قسمت عمده اضطرابهای ما فروکش میکنه.
مذهب بسته یا پکجیه که جنبههای مختلفی رُ به حول محور مفهوم خدا جمع آوری کرده این جنبهها لزوماً میتونن ارتباطی با هم نداشته باشن یا نیازمند به خدا نباشن یکی از این جنبهها اخلاقه. به عنوان مثال, یکی از چیزهایی که باعث اضطراب میشه گزینههای زیاد و امکانات زیاده.
اینکه شخص بتونه کارهای زیادی رُ انجام بده و وقتش محدود باشه و ندونه به چه دلیل کدوم کارُ انجام بده اضطراب بسیار زیادیُ به شخص تحمیل میکنه.
تعهد در ازدواج یک مسئله اخلاقیه. اگر مرد یا زن متاهلی تعهد به ازدواجش نداشته باشه, در هر لحظه از زندگی این فکر باهاشه که الان چی میشه؟ چه ماجرایی پیش میاد؟ یا از این خوشم میاد یا از اون یکی؟ و دلیلش اینه که دست خودشُ باز گذاشته. اما اگر این گزینه یعنی لذت جنسی یا تکیه عاطفی رُ در تنها در شخصی که بهش تعهد داره ببینه, باقی انرژی روانی و جسمیش صرف مولد بود در زمینههای دیگهایی مثل کار یا تحصیل یا ورزش و .. میشه.
جنبه دیگهایی که مذهب اونو تحت اختبار خودش نشون میده معنویته. شامل تجربههای روحی و روانی اشخاص و بار کردن مفاهیم مذهبی بر اونها.
و مشخص کردن نظام امتیاز دهی به اعمال و معنا بخشیدن به اعمال پراکنده و گاه به گاه و به این ترتیب ساختن یک تصور ذهنی برای شخص از پیشروی و حرکت در یک مسیر معین.
وقتی شخص پرسشی نداشته باشه و طبعاً دنبال جواب نباشه آرامش داره. کارکرد بخش فلسفی مذهب اینه که برای سوالات ریز و درشت اشخاص جواب آماده میکنه. باید توجه داشته باشیم که همونطور گفتم مذهب جنبههای مختلفی داره. یه شخص غیر مذهبی لزوماً یک شخص بیاخلاق نیست. بینظم نیست. هرکسی میتونه تجربههای معنوی داشته باشه ولی اونها رو از فیلتر مذهب رد نکنه. دونستن اینکه شخص احساس میکرده کاری رو باید انجام بده و انجام داده و دیگه کاری تو این دنیا نداره یکی از آرامشهای بزرگیه که شخص میتونه بدون وجود مذهب یا خدا یا مرجع کسب کنه. اگر کسی از کمک کردن به دیگران لذت میبره و گهگداری در امور خیریه فعالیت میکنه لزومی نداره برای معتبر کردن احساسش اون رو به مهر مذهب و تایید خدا هم برسونه. حتی ممکنه کسی از توجه دیگران به خودش لذت میبره و به این خاطر کارهای خیریه انجام بده. در این صورت وجود یا عدم وجود خدا باعث نمیشه نیّتش رُ عوض کنه فقط در خلوصش تردید ایجاد میشه و از صداقت بدوره و هر چه از رو راستی فاصله بگیره از بودن فاصله گرفته و کمتر وجود خواهد داشت. تلاش برای بودن تمام و کمال و تلاش برای مفید بودن میتونه مایه آرامش اشخاص مختلف باشه.
در مورد پرسش از مرگ, من شخصاً بعید میدونم کسی کاملاً زندگی کرده باشه و تماماً بوده باشه ولی از مرگ بدش بیاد. رو به رو شدن با ناشناخته همیشه اضطرابی با خودش داره و این اضطراب در مورد ناشناختنی به حداکثر خودش میرسه اگر کاری غیر از اون رو به رو شدن داشته باشیم.
امیدوارم که خیلی پراکنده گویی نکرده باشم و با توضیح اینکه مذهب چگونه آرامشی برای شخص بوجود میاره به این سوال که چطور اشخاص بیخدا ممکنه آرامشی داشته باشند پاسخ داده باشم. گفتنی زیاد هست ولی به قول معروف چند گنجد قسمت یک روزهایی..
در آخر هم باید یک مطلب کوچکی رُ در مورد ساختگی بودن بخشی از این آرامش بگم. و چون صحبت از مذهبه ناچاراً به سراغ یکی از قدیمیترین مذاهب که مستندات بسیاری داره میرم. شاید تعجب کنید ولی در دههای اولیهایی که یهودیت ظهور کرد, صحبتی از جهان آخرت نبود و بهشت و جهنمی وجود نداشت.
فراموش کردم که اشاره کنم مذهب میتونه یکی از منابع عظیم اضطراب آفرینی هم باشه. در قرنهای اولیه بعد از ظهور اسلام جنبه رحمانی و خودمونی اگه بخوام بگم مهربانی خدا و صفاتی مثل زیبایی خدا در اسلام چندان مورد توجه نبودن و بیشتر بر روی پرهیز از گناه و زهد تاکید میشده بعد از اون جنبشی اتفاق افتاده و عدهایی از این همه ترس و احساس گناه خسته شده بودند و جنبشهای عرفانی بر پایه صفات رحمانی, مهربانی و زیبایی و در نهایت عشق به خدا بوجود اومدن و جالب اینکه میتوان برای این موضوع ریشههای اجتماعی قویی پیدا کرد.
اگر از اشخاص مختلف سوال بشه که در "زندگی" به دنبال چه هستند و یا بشه رفتارشونُ مورد مطالعه قرار داد به احتمال بسیار زیاد به یکی از سه دسته بندی عمده امنیت, تازگی و یا معنا خواهیم رسید. دو حوزهایی که باور مذهبی در اونها موثره حوزههای امنیت و معنا هستن. باور مذهبی یکی از تامین کنندههای این حوزهها به شمار میان و اگه بخوایم دقیق بگیم باید گفته بشه یکی از این تامین کنندهها.
برای اینکه آرامش رُ بشناسیم باید به وقتهایی فکر کنیم که از اون دور و بیبهره هستیم. وقتهایی که این عدم آرامشُ مثبت میدونیم و اوقاتی که اون رُ بد به حساب میاریم. میتونم اونها رُ به این شکل دسته بندی کنم که وقتی امنیت ما به خطر میافته دچار "اضطراب" میشیم و وقتی به دنبال تازگی هستیم "هیجان" رُ تجربه میکنیم.
پس یک قاعده کلی هم در این مورد وجود داره "تغییر" موجب اضطراب یا هیجان میشه.
اضطراب یا هیجان یک جنبه زیستی دارن و یک جنبه روانی. اضطرابهای عمده شامل اضطراب جدایی, اضطراب از دست دادن جفت, از دست دادن عزیزان, اضطراب تغییر مکان زندگی اضطراب بیماری و .. نکته مشترک این اضطرابها در اینه که همه منشاء عینی و واقعی دارن. بنابراین طبیعی و مثبت محسوب میشن. اضطرابهای روانی هم بسیار زیادن, اضطرابهایی که با دست به عمل زدن برطرف میشن. مثل اضطرابی که در وقت انتخاب بین یک یا چند گزینه به ما دست میده و زمانی که به بالاترین حد میرسه ما دست به انتخاب میزنیم. اضطرابی که خاطر کارهای ناتمام به ما دست میده, یا اضطراب بنیادین که همون اضطراب بودنه.
همونطور که گفتم تغییر باعث اضطراب یا هیجانه. اضطراب ما رُ هوشیار نگه میداره تا بتونیم از حداکثر تواناییهامون استفاده کنیم.
حالا فرض کنیم ما در بهترین حالت خودمون قرار داریم, گرسنه نیستیم و دائماً به غذا فکر نمیکنیم و یا نیازهای دیگهایی نداریم که ما رُ درگیر خودشون کنن, از خودمون میپرسیم, چه کار باید بکنم؟ و اینجا میرسیم به بحث ساخت بخشیدن به زمان.
ما نمیتونیم مدت زیادی به صورت واکنشی زندگی کنیم. یعنی به محرکهای بیرونی فکر کنیم و پاسخ به جا و مناسب بدیم. به همین دلیل با تصمیمهای کلانی که میگیریم به تصمیمگیریهای بعدیمون قالب و نظم میدیم. همچنین یه سوال کاربردی مثل "که چی بشه؟" یا "فایدهاش چیه؟" رُ ممکنه اونقدر ادامه بدیم که جوابی براش نباشه ولی ما جوابی براش حاضر میکنیم. با حذف اضطراب تصمیمگیری و همچنین مشخص کردن نقطه پایانی برای زندگی و تک تک اعمالمون و اصطلاحاً معنی دادن بهشون قسمت عمده اضطرابهای ما فروکش میکنه.
مذهب بسته یا پکجیه که جنبههای مختلفی رُ به حول محور مفهوم خدا جمع آوری کرده این جنبهها لزوماً میتونن ارتباطی با هم نداشته باشن یا نیازمند به خدا نباشن یکی از این جنبهها اخلاقه. به عنوان مثال, یکی از چیزهایی که باعث اضطراب میشه گزینههای زیاد و امکانات زیاده.
اینکه شخص بتونه کارهای زیادی رُ انجام بده و وقتش محدود باشه و ندونه به چه دلیل کدوم کارُ انجام بده اضطراب بسیار زیادیُ به شخص تحمیل میکنه.
تعهد در ازدواج یک مسئله اخلاقیه. اگر مرد یا زن متاهلی تعهد به ازدواجش نداشته باشه, در هر لحظه از زندگی این فکر باهاشه که الان چی میشه؟ چه ماجرایی پیش میاد؟ یا از این خوشم میاد یا از اون یکی؟ و دلیلش اینه که دست خودشُ باز گذاشته. اما اگر این گزینه یعنی لذت جنسی یا تکیه عاطفی رُ در تنها در شخصی که بهش تعهد داره ببینه, باقی انرژی روانی و جسمیش صرف مولد بود در زمینههای دیگهایی مثل کار یا تحصیل یا ورزش و .. میشه.
جنبه دیگهایی که مذهب اونو تحت اختبار خودش نشون میده معنویته. شامل تجربههای روحی و روانی اشخاص و بار کردن مفاهیم مذهبی بر اونها.
و مشخص کردن نظام امتیاز دهی به اعمال و معنا بخشیدن به اعمال پراکنده و گاه به گاه و به این ترتیب ساختن یک تصور ذهنی برای شخص از پیشروی و حرکت در یک مسیر معین.
وقتی شخص پرسشی نداشته باشه و طبعاً دنبال جواب نباشه آرامش داره. کارکرد بخش فلسفی مذهب اینه که برای سوالات ریز و درشت اشخاص جواب آماده میکنه. باید توجه داشته باشیم که همونطور گفتم مذهب جنبههای مختلفی داره. یه شخص غیر مذهبی لزوماً یک شخص بیاخلاق نیست. بینظم نیست. هرکسی میتونه تجربههای معنوی داشته باشه ولی اونها رو از فیلتر مذهب رد نکنه. دونستن اینکه شخص احساس میکرده کاری رو باید انجام بده و انجام داده و دیگه کاری تو این دنیا نداره یکی از آرامشهای بزرگیه که شخص میتونه بدون وجود مذهب یا خدا یا مرجع کسب کنه. اگر کسی از کمک کردن به دیگران لذت میبره و گهگداری در امور خیریه فعالیت میکنه لزومی نداره برای معتبر کردن احساسش اون رو به مهر مذهب و تایید خدا هم برسونه. حتی ممکنه کسی از توجه دیگران به خودش لذت میبره و به این خاطر کارهای خیریه انجام بده. در این صورت وجود یا عدم وجود خدا باعث نمیشه نیّتش رُ عوض کنه فقط در خلوصش تردید ایجاد میشه و از صداقت بدوره و هر چه از رو راستی فاصله بگیره از بودن فاصله گرفته و کمتر وجود خواهد داشت. تلاش برای بودن تمام و کمال و تلاش برای مفید بودن میتونه مایه آرامش اشخاص مختلف باشه.
در مورد پرسش از مرگ, من شخصاً بعید میدونم کسی کاملاً زندگی کرده باشه و تماماً بوده باشه ولی از مرگ بدش بیاد. رو به رو شدن با ناشناخته همیشه اضطرابی با خودش داره و این اضطراب در مورد ناشناختنی به حداکثر خودش میرسه اگر کاری غیر از اون رو به رو شدن داشته باشیم.
امیدوارم که خیلی پراکنده گویی نکرده باشم و با توضیح اینکه مذهب چگونه آرامشی برای شخص بوجود میاره به این سوال که چطور اشخاص بیخدا ممکنه آرامشی داشته باشند پاسخ داده باشم. گفتنی زیاد هست ولی به قول معروف چند گنجد قسمت یک روزهایی..
در آخر هم باید یک مطلب کوچکی رُ در مورد ساختگی بودن بخشی از این آرامش بگم. و چون صحبت از مذهبه ناچاراً به سراغ یکی از قدیمیترین مذاهب که مستندات بسیاری داره میرم. شاید تعجب کنید ولی در دههای اولیهایی که یهودیت ظهور کرد, صحبتی از جهان آخرت نبود و بهشت و جهنمی وجود نداشت.
فراموش کردم که اشاره کنم مذهب میتونه یکی از منابع عظیم اضطراب آفرینی هم باشه. در قرنهای اولیه بعد از ظهور اسلام جنبه رحمانی و خودمونی اگه بخوام بگم مهربانی خدا و صفاتی مثل زیبایی خدا در اسلام چندان مورد توجه نبودن و بیشتر بر روی پرهیز از گناه و زهد تاکید میشده بعد از اون جنبشی اتفاق افتاده و عدهایی از این همه ترس و احساس گناه خسته شده بودند و جنبشهای عرفانی بر پایه صفات رحمانی, مهربانی و زیبایی و در نهایت عشق به خدا بوجود اومدن و جالب اینکه میتوان برای این موضوع ریشههای اجتماعی قویی پیدا کرد.