07-08-2015, 08:15 PM
برای من خیلی وقته هویت دیگه معنایی نداره. اصولا بهش احساس نیازی نمیکنم!
ابرانسان نیازی به هویت ندارد. اینها همه ظواهر رنگها تبلیغات و کلیشه ها و القاهای اجتماع و توده های بزدل و ضعیف است.
هیچ هویتی وجود ندارد. من با تمام زمین، با تمام درختها جنگلها کوهستان ها مرداب ها و با تمامی موجودات زنده میتوانم پیوسته باشم و پیوسته شوم. هیچ شکلی ندارم. همچون خدا که میگویند شکلی ندارد! چرا که بی شکلی بی هویتی و انعطاف و سازگاری را عین حقیقت و قدرت محض یافتم.
هیچ مرزی وجود ندارد. همهء کلیشه ها القاها بیهوده و کم ارزشند. هیچ عجیب نیست که هیچ دینی هیچ خدایی از نوع کلیشه ای را نیز نپذیرفتم؛ نتوانستم که بپذیرم! اما با هرکس که معنویت و راهی بسوی سعادتی معقول و ممکن را ارائه بدهد احساس مشترکی خواهم داشت. همچنان که از عرفان ها و مکاتب و منابعی ایده و الهام گرفته ام و بعضی چیزهایی آموخته ام. حتی از قرآن!
هیچ مرزی وجود ندارد. هیچ قاعدهء مطلقی نیست. هیچ چیزی مطلق سیاه یا سفید نیست. یا حداقل اینطور بگویم که بیشتر چیزها اینطور هستند. اسمها مهم نیستند. نژادها مهم نیستند. ملیت ها مهم نیستند. آوازه ها مهم نیستند. مرزی نیست. تنها حقیقت و قدرت است، که باید در هر جایی به هر اسمی شناخت و بیرون کشید و جذب کرد به نفع خویش استفاده کرد. بطور مثال کنگفو را از چین بگیریم، چه اشکالی دارد؟ مرام راهبان شائولین مگر چه اشکالی دارد؟ فیلمهای آنها در این زمینه برای من بسیار الهام بخش بوده است. بنابراین من بخشی چینی هستم، چینی شدم، مهم نیست نژادم چیست، در کجا هستم، مهم اینست که درک کردم و وجودم ظرفیت درک و پذیرش آن را داشت و برای بدست آوردن آن محدودیت و تبعیضی نمیبینم. همچنین مثلا در غرب پیشتاز علم و فناوری مدرن هستند. فیزیک، ریاضی، فناوریهای پیشرفته، رایانه، اینترنت، سلاحهای پیشرفتهء جنگی. خب اینها هم چیزهای خوبیست. اینها را هم میگیرم. نیم دیگر غربی میشوم. درک میکنم، جذب میکنم، منعطف هستم، همچون آب بی شکل و روان هستم، هرجا برم هرچیزی بخواهم برایم مرز و محدودیتی در شکل ها و رنگ ها نیست.
هرجا ظرفیتی برای پذیرش و استفادهء من داشته باشد، من به همان شکل در می آیم.
بارها پیش آمده، شاید حتی بصورت مستمر و برای مدت طولانی، که بیشتر خودم را چینی یا آمریکایی یا اروپایی حس کرده ام تا ایرانی. برایم اهمیتی هم ندارد. درواقع میدانم و خوشم می آید که اینقدر منعطف و بی مرز و محدودیت هستم و میتوانم هرجایی در کرهء زمین حتی شاید در فضا در میان موجودات فضایی هم به شرط وجود شرایط مساعد زندگی کنم و خودم را جزیی از آن اکوسیستم بدانم و در آن راحت باشم. این عین قدرت است، عین حقیقت است. باید سازگار بود. باید بی نهایت منعطف بود. به هر شکلی که میتوان درآمد. هرجایی زیست.
وطن من که آن را موطن خود بدانم و برایم ارزش داشته باشد آنجاست که موجودی چون من را بپذیرد و به من فرصت و مجال زندگی و پیشرفت انسانی و قدرتمندتر شدن بدهد.
هیچ هویتی وجود ندارد.
امروزه روز هویت دیگر کارایی خود را از دست داده است.
روزگاری بخاطر برخورد میان تمدن ها و قبیله ها و بخاطر امنیت و منافعی که در این مسائل بود، هویت مهم و کاربردی بنظر می آمد. مردم با ایجاد و حفاظت از این مفاهیم ذهنی، خود را متحد و از اجتماع شان از زمین هایشان از دوستان و بستگانشان، در مقابل بیگانگان دفاع میکردند.
اما امروزه دیگر این مفاهیم و وضعیت و واقعیت ها تاحد زیادی بهم ریخته اند و کارایی خودشان را از دست داده اند!
هرچند ما هنوز در خاک مشترکی هستیم و دشمنانی داریم. اما امروز بشریت بسیار بیشتر جهانی شده و امکان جهانی شدن برای تعداد بسیار بیشتری از مردم به میزان بسیار بیشتری وجود دارد.
من شاید از خاک خویش در مقابل تجاوز بیگانه دفاع کنم، اما احتمالا این را بی هیچ احساس هویتی انجام خواهم داد، و حتی بی هیچ اعتقادی، صرفا از روی مجبور بودن، چاره ای نداشتن، و منافع شخصی خویش یا نهایت بخاطر کسانی که دوستشان دارم، و بخاطر انسانیت و شفقت. و دیگر هیچ! مطلقا هیچ! هیچ حسی هیچ وابستگی ای به هیچ ملیت، نژاد، سرزمین، دین و مذهب، فرهنگ، و غیره ندارم. تمام این وابستگی ها و باورهای بر اساس ضعیف بودن را مدتهاست دور ریخته ام، و دیگر هیچ حسی ندارم! نه ترس، نه غم و افسوسی از این بابت، نه حس نیاز؛ بلکه احساس میکنم از این بندها رها شده ام و موفق بوده که این گامهای اساسی را به سوی ابرانسان شدن بردارم؛ آنچه که خود میخواهم باشم و بشوم!
مدتهاست دیگر نمیترسم از برچسب هایی همچون بی احساس، خائن، غرب زده، خودباخته، بی هویت، پوچ گرا و غیره که بعضی ها به افرادی مثل من میزنند. میدانم که تمام اینها بی معناست و بی فایده. من خودباخته نیستم، بلکه موجودی دارای پتانسیل تغییر و سازگاری و انعطاف بی حد و مرز و دست یافتن به هر قدرتی هستم. غرب و شرق ها به خودی خود بی معناست. کشورها و مرزها نیز برای انسانهایی مثل ما به خودی خود هیچ مفهومی ندارند. چیزهای بسیار خوب و بزرگی هست که در شرق ابداع شده و هنوز هم شرق در آنها برتری دارد، و چیزهایی هم هست که به همین شکل در غرب شکل گرفته یا برتری دارد، و ممکن است این وضعیت در هر زمانی به هر شکلی بوده باشد یا در آینده تغییر 180 درجه بکند، ولی تمام اینها چه اهمیتی دارد؟ واقعیت ها و تجربه ها و تدقیق و تعقل به من ثابت کرد که حقایق و قدرتهای اصیل و درونی میتوانند در هرجایی از غرب تا شرق، قرار داشته باشند، و ظاهرا با الگویی کم و بیش یکنواخت که شاید درواقع بخاطر تصادفی بودن مکان و زمان رخداد بوده باشد، در سرتاسر زمین گسترده و پخش شده اند. در این میان هیچ ربطی ذاتی و همیشگی، و هیچ محدودیتی همیشگی و ذاتی، وجود ندارد. تنها انسان است و اراده. تنها حقیقت است و قدرت، که انسانهای قوی و اراده های قوی در هر زمانی بدانها دست یافته اند. و دیگر هیچ! همهء بقیهء ظواهر و رنگها و تبلیغات و القاها دروغ و بی ارزشند. ولی بسیاری از انسانها به این چیزهای بی ارزش و بیهوده مشغول و دلخوش و محدود میشوند. اینجاست که تفاوت انسان با ابرانسان مشخص میشود. ابرانسان انسانی روشنی یافته است که قادر است واقعیت ها را همانطور که واقعا هستند ببیند، درک کند، بپذیرد، و خویش را با آنها تطبیق دهد و از آنها به نفع خودش استفاده کند. ابرانسان از معلق بودن، بی هویت بودن، بی شکل بودن، بی رنگ بودن، نمیهراسد، بلکه با آن زندگی میکند، سازگار میشود، و از بی مرز و بدون محدودیت بودن استفادهء خودش را میبرد و در همین حین به ریش همهء دیگران هم میخندد! با آن فرهنگ ها، اعتقادات مسخره، دین ها و خدایانشان! همه شان را به خودشان میسپارم!!
تنها علم، خرد، قدرت، واقعیت، کاربرد عملی، را میخواهم. برترین چیزها. فقط خودشان را. حال از هرجایی، مهم نیست، غرب، شرق، زمین، فضا، سیاه، سفید، سرخ، زرد، ...، اینها فقط یک مشت مشخصات ظاهری بی ربط هستند. من فقط یکسری واقعیت ها یکسری حقایق یکسری رازها یکسری قدرت ها را میبینم که کشف میشوند و در دسترس قرار میگیرند، و فقط همین است که مهم است، اینکه این موجود، من، هرچه که هست، تنها اصالت و کاربرد این چیزها را درک میکند و میخواهد که به درجهء بالاتری از قدرت و بهره مندی دست یابد، خویش را بدون حد و مرز و محدودیت ارتقا دهد، بدون اتلاف وقت و انرژی برای فرعیات و شاخ و برگهای بی ارزش و کم بازده، و این موجود دیگر مدتهاست که وابستگی به ساختن و داشتن یک هویت برای خویش را هم بدور انداخته است، چرا که عقل و تجربه و مغز قدرتمندش به روشنی به او نشان داد که به هویت نیازی نیست، یا اینطور بگویم که در اصل هویت برای چنین موجود بی حد و مرزی جز دردسر چیزی نیست! هزینهء اضافی. محدودیت بیهوده. وابستگی. وابستگی ها هرچه کمتر بهتر. هر وابستگی بیشتر میتواند موجب ضعف و رنج بیشتری باشد. باری که باید بر دوش کشید. زنجیری بر پای.
برای من مهم نیست اگر ایران پاره پاره شود، اگر تمام فرهنگ و تاریخش از میان برود، اگر زبان فارسی نابود شود، ... اینها هیچکدام برایم مهم نیست. برایم اصلا مهم نیست اسم آن دریایی که آن پایین است خلیج فارس باشد یا خلیج عربی. هیچوقت جذب ای مسائل نشدم هیچوقت جدی نگرفتم هیچوقت درک و احساسی نسبت بدانها نداشتم و همیشه به نادانی و علافی آن آدمها خندیدم که چطور اینقدر وابستهء چند اسم هستند چطور اینقدر برایشان مهم است که بر زبان دیگران تاثیر داشته باشند و همیشهء زندگی علاف این چیزها باشند اینقدر چیزهایی که اینقدر کنترلشان گسترده و سخت است برایشان مهم باشد روی زندگیشان و فعالیت و آسایششان تاثیر داشته باشد. انگار که آسایش آدمی به پرواز پشه ها در آسمان وابسته باشد!! چنین آدمی موجود بدبختی بیش نیست. موجودی ضعیف و وابسته به هزاران چیز کم ارزش و غیرقابل کنترل که همیشه آزارش خواهند داد همیشه کنترلش خواهند کرد.
باید در پی از میان بردن این وابستگی ها بود، نه در حال دنبال کردن، حفاظت و تقویت آنها!
اگر من در خلیج فارس بیفتم یا عربی، در هر دو حالت تنها اگر شنا بلد باشم زنده میمانم، و اگر شنا بلد نباشم خواهم مرد، و حداقلش احساس ضعف و تحقیر خواهم کرد چون شاید جوری نجات پیدا کنم، مثلا شاید کسی مرا نجات دهد. خلیج فارس یا عربی مهم نیست، هر دو بی هیچ تفاوتی مرا خواهند کشت، کاری ندارند که اسم آنها چه باشد و من ایرانی باشم یا عربی یا اروپایی یا چینی و غیره. در طبیعت، و در واقعیت، این فقط قدرت است، که شکل و رنگ و حد و مرزی نمیشناسد، که مهم است، و دیگر هیچ! اگر من قوی باشم، در هر صورت میتوانم در خلیج فارس شنا کنم، یا خلیج عربی، در هر زمان و در هر مکان میتوانم از زندگی بهره ببرم، زندگی کنم، لذت ببرم، آسوده و در امنیت باشم، کرامت خویش را حفظ کنم، به خودم محبت کنم، از خویش محافظت کنم، و حتی دیگران و طبیعت را وا دارم که به من احترامی را که شایسته می یابم روا دارند، و اگر ضعیف باشم، در هر جا هر زمان هر اسم هر رنگ هر کشور هر نژاد هر دین و مذهب، انسان بدبختی خواهم بود که عملا هیچکس او را جدی نمیگیرد هیچکس و هیچ چیز به او احترام نمیگذارد، رنج میکشد، و همه کس و همه چیز میتوانند براحتی مایهء زجر و شکنجه و حتی نابودی نهایی او شوند.
بنظر من برای همهء بشریت مهم است که هویت ها، تبعیض ها، از بین بروند. تنها باید واقعیت های محض، حقایق اصیل، قدرتهای اصیل و درونی، شناخته و معرفی و درک و پذیرفته شوند، بعنوان معیارهایی مشترک در سطحی جهانی.
ما حتی برای دفاع از خویش نیازی به هویت نداریم. برای اینکه یک ملت باشیم و در برابر بیگانه از خود دفاع کنیم. حداقل من فکر نمیکنم! مثلا ما بهرحال اکنون در درون مرزها و کشوری بنام ایران گیر افتاده ایم. چه بخواهیم چه نخواهیم، مجبوریم تاحد حداقلی که شده با هم متحد باشیم و همکاری کنیم. حتی شاید درصورت حملهء بیگانگان همه مجبور باشیم به جنگ برویم و جان خویش را به خطر بیاندازیم. هرچند شاید بسیاری از تودها آنقدر دانا و خردمند و قوی نباشند که این را بفهمند و عمل کنند. آدمهای نادان و ابله و پوکیده، فاسد، مضر، مریض، کم نیستند که کشتی را که خود نیز بر آن سوارند سوراخ میکنند! شاید این همه القا و کلیشه ها و تبلیغات به درد همان آدمها بخورد، شاید گولشان بزند، مثل بچه ها که فریبشان میدهند، شاید باعث شود که آدم تر باشند کمتر مضر باشند کمتر ضرر بزنند و کشتی را کمتر سوراخ کنند!
هویت ها درواقع دروغند. یا اینطور بگویم که اینطور هویت هایی کلیشه ای، توده ای، تاریخی، دروغ محض هستند! و شاید دروغ بودن آنها را امروز روز بیش از پیش میتوان دریافت، ثابت کرد، و جار زد و به گوش همگان، بلکه جهانیان، رسانید!
اما هویت های واقعی، مشترکات واقعی را، بطور مثال میتوان میان دانشمندان، روشنفکران واقعی، فلاسفه، و شاید تاحدی معنویون، عرفا، انسانهای باهوش و زیرک، ... یافت. علم زبانیست که همه درمیابند، چیزیست که همه میفهمند، همه میتوانند استفاده کنند. یک چیز واقعیست. هرکس میتواند دست یابد و بهره مند شود و در آن مشارکت کند. کشور و نژاد و غیره در آن مفهومی ندارند و مانعی نیستند. همینطور چیزهای دیگری که اشاره کردم. بطور کلی قدرتهای اصیل و درونی. در هرجایی هر زمانی که کشف شوند. مثلا کنگفو. کنگفو را احتمالا اولین بار چینی ها کشف کردند. کنگفو تنها یک منش، یک قدرت، یک فناوری درونی خاص بود که وجود داشت. جزیی از تمامی علم و قدرتهایی موجود در کائنات. جزیی از گنجینه و خزائن هستی و انسان، که علم و فناوری مدرن امروزی هم جزء دیگری از آنست، و شاید بازهم بیشتر باشد، شاید انواع دیگری از قدرتها و چیزهای دیگری هم در این صندوق باشد. کسی چه میداند؟ من فکر میکنم معنویت هم جزیی از آن باشد، چون خود در عمل آن را آزموده ام و دریافته ام و حس کرده ام. هرچقدر علم و فناوری مدرن داشته باشی، هرچقدر استاد بزرگ رزمی هم باشی، ولی من دریافتم که بدون معنویت هنوز هم یک جزء بزرگ و اساسی این پازل انگار نیست و وجود آدمی و جریان زندگی اش لنگ میزند. به دید من اینها همه قدرتهایی و قطعاتی از پازل لازم برای وجود و زندگی آدمی هستند. دیگر نمیدانم و احساس نیاز و ضرورت حیاتی هم نمیکنم که بخواهم دقیقا بدانم اینها چه ماهیتی دارند چه تعریفی چه فرمولی دارند تا چه حد ماهیتا از هم فاصله دارند چرا چندتا چند مدل چند دسته هستند. مثل اینکه در علم فیزیک امروز ما چند مدل فیزیک داریم مثلا فیزیک کلاسیک، فیزیک ابعاد بسیار کوچک و کوانتم، فیزیک نسبیت، فیزیک در ابعاد بزرگ و غیره و میدانیم که دانشمندان به دنبال یافتن نظریه و فرمولی برای همه چیز هستند، شاید از آن دور یا نزدیک باشند، بهرحال چیزی که هست در حال حاضر ما ابزارهای لازم نظریه هایی که بنظر درست و کارا می آیند در هرکدام از این حیطه ها در اختیار داریم و مهم و حیاتی هم فعلا همین است و اینها مسلما از هیچی خیلی بهترند. حال اگر وقت شد اگر این فرصت و این بخت خوش دست یافت که توانستیم به نظریهء همه چیز برسیم و همهء حیطه ها و نظریه های فیزیک را با هم یکی کنیم که چه بهتر و البته من میگویم آن موقع هم باید از آن بینش و قدرت و کاربرد واقعی بیشتری حاصل شود، وگرنه که عملا تفاوتی ایجاد نخواهد کرد و بنابراین ارزش عملی نخواهد داشت.
همینطور بنظر من هم، قدرتهای اصیل و درونی چند حیطه دارند. مثلا کنگفو، هنر رزم، و نیروهای عجیب درونی انسان (البته وجود آنها شاید اثبات نشده باشد ولی نشانه ها و شواهد قابل توجهی بر وجودشان هست)، یک طرف، علم و فناوری مدرن هم یک طرف دیگر. بنظر بنده هردوی این علم ها و قدرتها بسیار جالب توجه و کاربردی و قدرتمند هستند. اینها ظاهرا متفاوت هستند و در دو سیستم و حیطهء مختلف. یکی فناوری وجودی خود انسان است، و روش کشف و بکارگیری خودش را دارد، و دیگری فناوری و روش شناخت بقیهء جهان هستی و چگونگی مهار و بکار گرفتن نیروهای برونی. بهرحال هردو بسیار جالب توجه و کاربردی هستند و میتوان هر دو را هم داشت و استفاده کرد. هرکدام کاربرد و مزایای خودش را دارد در جهان امروز و با ترکیب آنها آدمی به اوج قدرت و بهره مندی میرسد. حال نمیدانم این تفاوت ها بخاطر چیست و آیا واقعا ما چند حیطه و چند ماهیت داریم یا در اساس همهء اینها جزیی از یک دانش یک منبع یک واقعیت بزرگتر مشترک هستند و میتوان آنها را با فرمولی ریشه ای و کلی و نهایی یکی کرد. بهرحال فعلا این اطلاع و دسترسی وجود ندارد ولی برای درک و استفاده از این قدرتها در این حد موجود نیازی هم بدان نیست.
نسبت به هویت های ملی و آنچه توده ها، اجتماع، حکومت ها، ایسم ها، القا میکنند، احساس خطر نیز میکنم، چراکه این یک تحمیل و یک محدودیت زورکی است! تحمیل و محدودیتی که میتواند راه ابرانسان را دشوار یا حتی سد کند. بهرحال ابرانسان هم که سوپرمن نیست و قدرتش محدود است و یک شرایط مساعدی میخواهد تا در این جاده به پیش رود! یک آزادی یک امکان و فرصت های خودش را میخواهد. هویت گرایی های سطحی میتوانند برای ابرانسان مشکل ایجاد کنند، محدودش کنند، وقت و انرژی اش را هدر دهند، پیشرفت او را کند یا حتی در شرایط سخت متوقف کنند!
بهرحال هم که ابرانسان شاید هم اکنون ابرانسان به معنای واقعی، یک ابرانسان کامل، نباشد، بلکه دارد در این راه پیش میرود، تلاش میکند، و هنوز شاید خیلی راه مانده تا نهایت آن چیزی که میتوان بدان دست یافت.
ابرانسان نیازی به هویت ندارد. اینها همه ظواهر رنگها تبلیغات و کلیشه ها و القاهای اجتماع و توده های بزدل و ضعیف است.
هیچ هویتی وجود ندارد. من با تمام زمین، با تمام درختها جنگلها کوهستان ها مرداب ها و با تمامی موجودات زنده میتوانم پیوسته باشم و پیوسته شوم. هیچ شکلی ندارم. همچون خدا که میگویند شکلی ندارد! چرا که بی شکلی بی هویتی و انعطاف و سازگاری را عین حقیقت و قدرت محض یافتم.
هیچ مرزی وجود ندارد. همهء کلیشه ها القاها بیهوده و کم ارزشند. هیچ عجیب نیست که هیچ دینی هیچ خدایی از نوع کلیشه ای را نیز نپذیرفتم؛ نتوانستم که بپذیرم! اما با هرکس که معنویت و راهی بسوی سعادتی معقول و ممکن را ارائه بدهد احساس مشترکی خواهم داشت. همچنان که از عرفان ها و مکاتب و منابعی ایده و الهام گرفته ام و بعضی چیزهایی آموخته ام. حتی از قرآن!
هیچ مرزی وجود ندارد. هیچ قاعدهء مطلقی نیست. هیچ چیزی مطلق سیاه یا سفید نیست. یا حداقل اینطور بگویم که بیشتر چیزها اینطور هستند. اسمها مهم نیستند. نژادها مهم نیستند. ملیت ها مهم نیستند. آوازه ها مهم نیستند. مرزی نیست. تنها حقیقت و قدرت است، که باید در هر جایی به هر اسمی شناخت و بیرون کشید و جذب کرد به نفع خویش استفاده کرد. بطور مثال کنگفو را از چین بگیریم، چه اشکالی دارد؟ مرام راهبان شائولین مگر چه اشکالی دارد؟ فیلمهای آنها در این زمینه برای من بسیار الهام بخش بوده است. بنابراین من بخشی چینی هستم، چینی شدم، مهم نیست نژادم چیست، در کجا هستم، مهم اینست که درک کردم و وجودم ظرفیت درک و پذیرش آن را داشت و برای بدست آوردن آن محدودیت و تبعیضی نمیبینم. همچنین مثلا در غرب پیشتاز علم و فناوری مدرن هستند. فیزیک، ریاضی، فناوریهای پیشرفته، رایانه، اینترنت، سلاحهای پیشرفتهء جنگی. خب اینها هم چیزهای خوبیست. اینها را هم میگیرم. نیم دیگر غربی میشوم. درک میکنم، جذب میکنم، منعطف هستم، همچون آب بی شکل و روان هستم، هرجا برم هرچیزی بخواهم برایم مرز و محدودیتی در شکل ها و رنگ ها نیست.
هرجا ظرفیتی برای پذیرش و استفادهء من داشته باشد، من به همان شکل در می آیم.
بارها پیش آمده، شاید حتی بصورت مستمر و برای مدت طولانی، که بیشتر خودم را چینی یا آمریکایی یا اروپایی حس کرده ام تا ایرانی. برایم اهمیتی هم ندارد. درواقع میدانم و خوشم می آید که اینقدر منعطف و بی مرز و محدودیت هستم و میتوانم هرجایی در کرهء زمین حتی شاید در فضا در میان موجودات فضایی هم به شرط وجود شرایط مساعد زندگی کنم و خودم را جزیی از آن اکوسیستم بدانم و در آن راحت باشم. این عین قدرت است، عین حقیقت است. باید سازگار بود. باید بی نهایت منعطف بود. به هر شکلی که میتوان درآمد. هرجایی زیست.
وطن من که آن را موطن خود بدانم و برایم ارزش داشته باشد آنجاست که موجودی چون من را بپذیرد و به من فرصت و مجال زندگی و پیشرفت انسانی و قدرتمندتر شدن بدهد.
هیچ هویتی وجود ندارد.
امروزه روز هویت دیگر کارایی خود را از دست داده است.
روزگاری بخاطر برخورد میان تمدن ها و قبیله ها و بخاطر امنیت و منافعی که در این مسائل بود، هویت مهم و کاربردی بنظر می آمد. مردم با ایجاد و حفاظت از این مفاهیم ذهنی، خود را متحد و از اجتماع شان از زمین هایشان از دوستان و بستگانشان، در مقابل بیگانگان دفاع میکردند.
اما امروزه دیگر این مفاهیم و وضعیت و واقعیت ها تاحد زیادی بهم ریخته اند و کارایی خودشان را از دست داده اند!
هرچند ما هنوز در خاک مشترکی هستیم و دشمنانی داریم. اما امروز بشریت بسیار بیشتر جهانی شده و امکان جهانی شدن برای تعداد بسیار بیشتری از مردم به میزان بسیار بیشتری وجود دارد.
من شاید از خاک خویش در مقابل تجاوز بیگانه دفاع کنم، اما احتمالا این را بی هیچ احساس هویتی انجام خواهم داد، و حتی بی هیچ اعتقادی، صرفا از روی مجبور بودن، چاره ای نداشتن، و منافع شخصی خویش یا نهایت بخاطر کسانی که دوستشان دارم، و بخاطر انسانیت و شفقت. و دیگر هیچ! مطلقا هیچ! هیچ حسی هیچ وابستگی ای به هیچ ملیت، نژاد، سرزمین، دین و مذهب، فرهنگ، و غیره ندارم. تمام این وابستگی ها و باورهای بر اساس ضعیف بودن را مدتهاست دور ریخته ام، و دیگر هیچ حسی ندارم! نه ترس، نه غم و افسوسی از این بابت، نه حس نیاز؛ بلکه احساس میکنم از این بندها رها شده ام و موفق بوده که این گامهای اساسی را به سوی ابرانسان شدن بردارم؛ آنچه که خود میخواهم باشم و بشوم!
مدتهاست دیگر نمیترسم از برچسب هایی همچون بی احساس، خائن، غرب زده، خودباخته، بی هویت، پوچ گرا و غیره که بعضی ها به افرادی مثل من میزنند. میدانم که تمام اینها بی معناست و بی فایده. من خودباخته نیستم، بلکه موجودی دارای پتانسیل تغییر و سازگاری و انعطاف بی حد و مرز و دست یافتن به هر قدرتی هستم. غرب و شرق ها به خودی خود بی معناست. کشورها و مرزها نیز برای انسانهایی مثل ما به خودی خود هیچ مفهومی ندارند. چیزهای بسیار خوب و بزرگی هست که در شرق ابداع شده و هنوز هم شرق در آنها برتری دارد، و چیزهایی هم هست که به همین شکل در غرب شکل گرفته یا برتری دارد، و ممکن است این وضعیت در هر زمانی به هر شکلی بوده باشد یا در آینده تغییر 180 درجه بکند، ولی تمام اینها چه اهمیتی دارد؟ واقعیت ها و تجربه ها و تدقیق و تعقل به من ثابت کرد که حقایق و قدرتهای اصیل و درونی میتوانند در هرجایی از غرب تا شرق، قرار داشته باشند، و ظاهرا با الگویی کم و بیش یکنواخت که شاید درواقع بخاطر تصادفی بودن مکان و زمان رخداد بوده باشد، در سرتاسر زمین گسترده و پخش شده اند. در این میان هیچ ربطی ذاتی و همیشگی، و هیچ محدودیتی همیشگی و ذاتی، وجود ندارد. تنها انسان است و اراده. تنها حقیقت است و قدرت، که انسانهای قوی و اراده های قوی در هر زمانی بدانها دست یافته اند. و دیگر هیچ! همهء بقیهء ظواهر و رنگها و تبلیغات و القاها دروغ و بی ارزشند. ولی بسیاری از انسانها به این چیزهای بی ارزش و بیهوده مشغول و دلخوش و محدود میشوند. اینجاست که تفاوت انسان با ابرانسان مشخص میشود. ابرانسان انسانی روشنی یافته است که قادر است واقعیت ها را همانطور که واقعا هستند ببیند، درک کند، بپذیرد، و خویش را با آنها تطبیق دهد و از آنها به نفع خودش استفاده کند. ابرانسان از معلق بودن، بی هویت بودن، بی شکل بودن، بی رنگ بودن، نمیهراسد، بلکه با آن زندگی میکند، سازگار میشود، و از بی مرز و بدون محدودیت بودن استفادهء خودش را میبرد و در همین حین به ریش همهء دیگران هم میخندد! با آن فرهنگ ها، اعتقادات مسخره، دین ها و خدایانشان! همه شان را به خودشان میسپارم!!
تنها علم، خرد، قدرت، واقعیت، کاربرد عملی، را میخواهم. برترین چیزها. فقط خودشان را. حال از هرجایی، مهم نیست، غرب، شرق، زمین، فضا، سیاه، سفید، سرخ، زرد، ...، اینها فقط یک مشت مشخصات ظاهری بی ربط هستند. من فقط یکسری واقعیت ها یکسری حقایق یکسری رازها یکسری قدرت ها را میبینم که کشف میشوند و در دسترس قرار میگیرند، و فقط همین است که مهم است، اینکه این موجود، من، هرچه که هست، تنها اصالت و کاربرد این چیزها را درک میکند و میخواهد که به درجهء بالاتری از قدرت و بهره مندی دست یابد، خویش را بدون حد و مرز و محدودیت ارتقا دهد، بدون اتلاف وقت و انرژی برای فرعیات و شاخ و برگهای بی ارزش و کم بازده، و این موجود دیگر مدتهاست که وابستگی به ساختن و داشتن یک هویت برای خویش را هم بدور انداخته است، چرا که عقل و تجربه و مغز قدرتمندش به روشنی به او نشان داد که به هویت نیازی نیست، یا اینطور بگویم که در اصل هویت برای چنین موجود بی حد و مرزی جز دردسر چیزی نیست! هزینهء اضافی. محدودیت بیهوده. وابستگی. وابستگی ها هرچه کمتر بهتر. هر وابستگی بیشتر میتواند موجب ضعف و رنج بیشتری باشد. باری که باید بر دوش کشید. زنجیری بر پای.
برای من مهم نیست اگر ایران پاره پاره شود، اگر تمام فرهنگ و تاریخش از میان برود، اگر زبان فارسی نابود شود، ... اینها هیچکدام برایم مهم نیست. برایم اصلا مهم نیست اسم آن دریایی که آن پایین است خلیج فارس باشد یا خلیج عربی. هیچوقت جذب ای مسائل نشدم هیچوقت جدی نگرفتم هیچوقت درک و احساسی نسبت بدانها نداشتم و همیشه به نادانی و علافی آن آدمها خندیدم که چطور اینقدر وابستهء چند اسم هستند چطور اینقدر برایشان مهم است که بر زبان دیگران تاثیر داشته باشند و همیشهء زندگی علاف این چیزها باشند اینقدر چیزهایی که اینقدر کنترلشان گسترده و سخت است برایشان مهم باشد روی زندگیشان و فعالیت و آسایششان تاثیر داشته باشد. انگار که آسایش آدمی به پرواز پشه ها در آسمان وابسته باشد!! چنین آدمی موجود بدبختی بیش نیست. موجودی ضعیف و وابسته به هزاران چیز کم ارزش و غیرقابل کنترل که همیشه آزارش خواهند داد همیشه کنترلش خواهند کرد.
باید در پی از میان بردن این وابستگی ها بود، نه در حال دنبال کردن، حفاظت و تقویت آنها!
اگر من در خلیج فارس بیفتم یا عربی، در هر دو حالت تنها اگر شنا بلد باشم زنده میمانم، و اگر شنا بلد نباشم خواهم مرد، و حداقلش احساس ضعف و تحقیر خواهم کرد چون شاید جوری نجات پیدا کنم، مثلا شاید کسی مرا نجات دهد. خلیج فارس یا عربی مهم نیست، هر دو بی هیچ تفاوتی مرا خواهند کشت، کاری ندارند که اسم آنها چه باشد و من ایرانی باشم یا عربی یا اروپایی یا چینی و غیره. در طبیعت، و در واقعیت، این فقط قدرت است، که شکل و رنگ و حد و مرزی نمیشناسد، که مهم است، و دیگر هیچ! اگر من قوی باشم، در هر صورت میتوانم در خلیج فارس شنا کنم، یا خلیج عربی، در هر زمان و در هر مکان میتوانم از زندگی بهره ببرم، زندگی کنم، لذت ببرم، آسوده و در امنیت باشم، کرامت خویش را حفظ کنم، به خودم محبت کنم، از خویش محافظت کنم، و حتی دیگران و طبیعت را وا دارم که به من احترامی را که شایسته می یابم روا دارند، و اگر ضعیف باشم، در هر جا هر زمان هر اسم هر رنگ هر کشور هر نژاد هر دین و مذهب، انسان بدبختی خواهم بود که عملا هیچکس او را جدی نمیگیرد هیچکس و هیچ چیز به او احترام نمیگذارد، رنج میکشد، و همه کس و همه چیز میتوانند براحتی مایهء زجر و شکنجه و حتی نابودی نهایی او شوند.
بنظر من برای همهء بشریت مهم است که هویت ها، تبعیض ها، از بین بروند. تنها باید واقعیت های محض، حقایق اصیل، قدرتهای اصیل و درونی، شناخته و معرفی و درک و پذیرفته شوند، بعنوان معیارهایی مشترک در سطحی جهانی.
ما حتی برای دفاع از خویش نیازی به هویت نداریم. برای اینکه یک ملت باشیم و در برابر بیگانه از خود دفاع کنیم. حداقل من فکر نمیکنم! مثلا ما بهرحال اکنون در درون مرزها و کشوری بنام ایران گیر افتاده ایم. چه بخواهیم چه نخواهیم، مجبوریم تاحد حداقلی که شده با هم متحد باشیم و همکاری کنیم. حتی شاید درصورت حملهء بیگانگان همه مجبور باشیم به جنگ برویم و جان خویش را به خطر بیاندازیم. هرچند شاید بسیاری از تودها آنقدر دانا و خردمند و قوی نباشند که این را بفهمند و عمل کنند. آدمهای نادان و ابله و پوکیده، فاسد، مضر، مریض، کم نیستند که کشتی را که خود نیز بر آن سوارند سوراخ میکنند! شاید این همه القا و کلیشه ها و تبلیغات به درد همان آدمها بخورد، شاید گولشان بزند، مثل بچه ها که فریبشان میدهند، شاید باعث شود که آدم تر باشند کمتر مضر باشند کمتر ضرر بزنند و کشتی را کمتر سوراخ کنند!
هویت ها درواقع دروغند. یا اینطور بگویم که اینطور هویت هایی کلیشه ای، توده ای، تاریخی، دروغ محض هستند! و شاید دروغ بودن آنها را امروز روز بیش از پیش میتوان دریافت، ثابت کرد، و جار زد و به گوش همگان، بلکه جهانیان، رسانید!
اما هویت های واقعی، مشترکات واقعی را، بطور مثال میتوان میان دانشمندان، روشنفکران واقعی، فلاسفه، و شاید تاحدی معنویون، عرفا، انسانهای باهوش و زیرک، ... یافت. علم زبانیست که همه درمیابند، چیزیست که همه میفهمند، همه میتوانند استفاده کنند. یک چیز واقعیست. هرکس میتواند دست یابد و بهره مند شود و در آن مشارکت کند. کشور و نژاد و غیره در آن مفهومی ندارند و مانعی نیستند. همینطور چیزهای دیگری که اشاره کردم. بطور کلی قدرتهای اصیل و درونی. در هرجایی هر زمانی که کشف شوند. مثلا کنگفو. کنگفو را احتمالا اولین بار چینی ها کشف کردند. کنگفو تنها یک منش، یک قدرت، یک فناوری درونی خاص بود که وجود داشت. جزیی از تمامی علم و قدرتهایی موجود در کائنات. جزیی از گنجینه و خزائن هستی و انسان، که علم و فناوری مدرن امروزی هم جزء دیگری از آنست، و شاید بازهم بیشتر باشد، شاید انواع دیگری از قدرتها و چیزهای دیگری هم در این صندوق باشد. کسی چه میداند؟ من فکر میکنم معنویت هم جزیی از آن باشد، چون خود در عمل آن را آزموده ام و دریافته ام و حس کرده ام. هرچقدر علم و فناوری مدرن داشته باشی، هرچقدر استاد بزرگ رزمی هم باشی، ولی من دریافتم که بدون معنویت هنوز هم یک جزء بزرگ و اساسی این پازل انگار نیست و وجود آدمی و جریان زندگی اش لنگ میزند. به دید من اینها همه قدرتهایی و قطعاتی از پازل لازم برای وجود و زندگی آدمی هستند. دیگر نمیدانم و احساس نیاز و ضرورت حیاتی هم نمیکنم که بخواهم دقیقا بدانم اینها چه ماهیتی دارند چه تعریفی چه فرمولی دارند تا چه حد ماهیتا از هم فاصله دارند چرا چندتا چند مدل چند دسته هستند. مثل اینکه در علم فیزیک امروز ما چند مدل فیزیک داریم مثلا فیزیک کلاسیک، فیزیک ابعاد بسیار کوچک و کوانتم، فیزیک نسبیت، فیزیک در ابعاد بزرگ و غیره و میدانیم که دانشمندان به دنبال یافتن نظریه و فرمولی برای همه چیز هستند، شاید از آن دور یا نزدیک باشند، بهرحال چیزی که هست در حال حاضر ما ابزارهای لازم نظریه هایی که بنظر درست و کارا می آیند در هرکدام از این حیطه ها در اختیار داریم و مهم و حیاتی هم فعلا همین است و اینها مسلما از هیچی خیلی بهترند. حال اگر وقت شد اگر این فرصت و این بخت خوش دست یافت که توانستیم به نظریهء همه چیز برسیم و همهء حیطه ها و نظریه های فیزیک را با هم یکی کنیم که چه بهتر و البته من میگویم آن موقع هم باید از آن بینش و قدرت و کاربرد واقعی بیشتری حاصل شود، وگرنه که عملا تفاوتی ایجاد نخواهد کرد و بنابراین ارزش عملی نخواهد داشت.
همینطور بنظر من هم، قدرتهای اصیل و درونی چند حیطه دارند. مثلا کنگفو، هنر رزم، و نیروهای عجیب درونی انسان (البته وجود آنها شاید اثبات نشده باشد ولی نشانه ها و شواهد قابل توجهی بر وجودشان هست)، یک طرف، علم و فناوری مدرن هم یک طرف دیگر. بنظر بنده هردوی این علم ها و قدرتها بسیار جالب توجه و کاربردی و قدرتمند هستند. اینها ظاهرا متفاوت هستند و در دو سیستم و حیطهء مختلف. یکی فناوری وجودی خود انسان است، و روش کشف و بکارگیری خودش را دارد، و دیگری فناوری و روش شناخت بقیهء جهان هستی و چگونگی مهار و بکار گرفتن نیروهای برونی. بهرحال هردو بسیار جالب توجه و کاربردی هستند و میتوان هر دو را هم داشت و استفاده کرد. هرکدام کاربرد و مزایای خودش را دارد در جهان امروز و با ترکیب آنها آدمی به اوج قدرت و بهره مندی میرسد. حال نمیدانم این تفاوت ها بخاطر چیست و آیا واقعا ما چند حیطه و چند ماهیت داریم یا در اساس همهء اینها جزیی از یک دانش یک منبع یک واقعیت بزرگتر مشترک هستند و میتوان آنها را با فرمولی ریشه ای و کلی و نهایی یکی کرد. بهرحال فعلا این اطلاع و دسترسی وجود ندارد ولی برای درک و استفاده از این قدرتها در این حد موجود نیازی هم بدان نیست.
نسبت به هویت های ملی و آنچه توده ها، اجتماع، حکومت ها، ایسم ها، القا میکنند، احساس خطر نیز میکنم، چراکه این یک تحمیل و یک محدودیت زورکی است! تحمیل و محدودیتی که میتواند راه ابرانسان را دشوار یا حتی سد کند. بهرحال ابرانسان هم که سوپرمن نیست و قدرتش محدود است و یک شرایط مساعدی میخواهد تا در این جاده به پیش رود! یک آزادی یک امکان و فرصت های خودش را میخواهد. هویت گرایی های سطحی میتوانند برای ابرانسان مشکل ایجاد کنند، محدودش کنند، وقت و انرژی اش را هدر دهند، پیشرفت او را کند یا حتی در شرایط سخت متوقف کنند!
بهرحال هم که ابرانسان شاید هم اکنون ابرانسان به معنای واقعی، یک ابرانسان کامل، نباشد، بلکه دارد در این راه پیش میرود، تلاش میکند، و هنوز شاید خیلی راه مانده تا نهایت آن چیزی که میتوان بدان دست یافت.