03-22-2015, 09:32 AM
راستش منم پول نداشتم از این گوشی ها بخرم، بعد از خدا خواستم برام تهیه کنم گفتم من پول ندارم تو که خدایی برات کاری نداره یدونه جور کن بابا از علم و روز و تخصص توی رشتهء خودم عقب نمونم انصافا برای من بعد علمی و فنی تسلطش مهم تره.
آقا چند وقت بعد رئیسمون برام یدونه گوشی سامسونگ اندرویدی خرید به قیمت 300 تومن! (خب از این ارزوناش بود ولی واسه هدف من کافی بود)
حالا چرا این کار رو کرد؟ داستانش طولانیه. یه نفر دوستش آقای X که بنوعی با رئیس ما شریک هم شد اومده بود از مدتی قبل رئیس ما رو انداخت توی خط وایبر و واتس اپ و این حرفها و رئیسمون گوشی اندرویدی سامسونگ خرید، بعدش تبلتش رو هم خرید و از این چیزا خیلی خوشش اومده (خصوصا که همیشه دنبال زنهاست )، ولی هروقت میگفت براش روی این بند و بساط گوشی و تبلت و وایبر و واتس اپ و این حرفا کاری بکنم من میگفتم چون خودم نداشتم ندارم وارد نیستم نمیتونم. خلاصه اون آقاهه به رئیسمون میگفت بیا یدونه واسه آقای *** هم بگیر که وارد بشه کارمون رو راه بندازه دیگه، ولی رئیس مقاومت میکرد، یعنی مث اینکه میخواست نصف پولش رو هم اون آقا بده. دست آخر بالاخره دقیقا مدتی بعد از اینکه من از خدا درخواست کردم رئیسم نمیدونم چطور شد که تسلیم شد و واسه من اون گوشی رو خرید! گرچه خود اون آقا هم بلد بود و کارش رو اغلب انجام میداد. البته من الان خیلی قوی ترم و توی چیزهایی که اونا گیر میکنن کار راه میندازم چون طبیعتا تخصص و سوادم توی کامپیوتر و اینترنت در حد خوفه و به سرعت توی اندروید هم به همه چیزش مسلط شدم و از اون آقای X هم فراتر رفتم.
حالا من نمیدونم اینطور چیزا رو توی زندگی باید معجزه نامید یا نه. خب بهرحال معجزه های احتمالی هستن دیگه! موضوع اینه اکثر وقتا میشه معجزه رو با دلایلی مثل شانس و تصادف هم توجیه کرد، ولی بهرحال آدم خودش باید یه انصاف و وجدانی داشته باشه و اینا رو مد نظر داشته باشه و احتیاط کنه. اینطور مسائل در زندگی من بارها پیش اومده.
موضوع دربارهء خدا و ماورا چیز عجیبیه! خیلی وقتا آدم شک میکنه بخاطر اینکه یه وقتایی که فکر میکنه ضروریه و خدا باید نشونه ای از خودش بروز بده و کمکی چیزی بکنه هیچ اثری ازش پیدا نمیکنی انگار که اصلا هیچوقت از اول وجود هم نداشته! اونوقت ها آدم بدجوری حالش گرفته میشه و احساس تنهایی و بی اعتقادی مطلق بهش دست میده.
خلاصه من که امید نمیبرم تا آخر عمرم هم بتونم بالاخره به این حقایق پی ببرم. بنابراین دیگه خسته شدم و پرونده رو به حالت تعلیق درآوردم و فرستادم بایگانی و هدف و تلاشم رو گذاشتم روی چیزهای واقعی تر و ملموس تر و چیزهای شدنی تر مثل علم و قدرتهای اصیل و درونی بطور کلی و بالا بردن کیفیت زندگیم از این راه. البته در کنارش معنویتی بنیادین/حداقلی هم داریم چون بعنوان مکمل لازمه. آدم اگر ضعیف باشه و نتونه زندگی خودش رو به کیفیت کافی برسونه و برش کنترل کافی داشته باشه، بنظر من نمیتونه در معنویت هم موفق بشه و امید و انگیزه حداقلی داشته باشه. حداقل این تجربهء شخصی خود من بوده.
خدا خیلی از دور از دسترس و این حقایق عملا تقریبا غیرممکن هستن که بشه اثبات واضح و محکمی براشون داشت (حتی از نوع کاملا شخصی). اونایی هم که ادعاش رو میکنن من تا دیدم قابل اثبات نیست و اکثریتشون هم نادان و احمق و کلاهبردار و غیره هستن.
ولی علم و قدرتهای اصیل و درونی خیلی در دسترس تر هستن و ملموس و اثبات شده و دارای کارایی.
من نمیدونم چرا خدا باید از ما انتظار داشته باشه در چنین شرایطی، همینطور بهش باور بیاریم و بریم مرید این ادیان بی سر و ته و متناقض و مدعیان مسخره اونا بشیم. از نظر مغز علمی و منطقی من، این کاملا مسخره و بی معنیه و در تضاد با روح و حقیقت علم و خرد و روش علمی!
آقا چند وقت بعد رئیسمون برام یدونه گوشی سامسونگ اندرویدی خرید به قیمت 300 تومن! (خب از این ارزوناش بود ولی واسه هدف من کافی بود)
حالا چرا این کار رو کرد؟ داستانش طولانیه. یه نفر دوستش آقای X که بنوعی با رئیس ما شریک هم شد اومده بود از مدتی قبل رئیس ما رو انداخت توی خط وایبر و واتس اپ و این حرفها و رئیسمون گوشی اندرویدی سامسونگ خرید، بعدش تبلتش رو هم خرید و از این چیزا خیلی خوشش اومده (خصوصا که همیشه دنبال زنهاست )، ولی هروقت میگفت براش روی این بند و بساط گوشی و تبلت و وایبر و واتس اپ و این حرفا کاری بکنم من میگفتم چون خودم نداشتم ندارم وارد نیستم نمیتونم. خلاصه اون آقاهه به رئیسمون میگفت بیا یدونه واسه آقای *** هم بگیر که وارد بشه کارمون رو راه بندازه دیگه، ولی رئیس مقاومت میکرد، یعنی مث اینکه میخواست نصف پولش رو هم اون آقا بده. دست آخر بالاخره دقیقا مدتی بعد از اینکه من از خدا درخواست کردم رئیسم نمیدونم چطور شد که تسلیم شد و واسه من اون گوشی رو خرید! گرچه خود اون آقا هم بلد بود و کارش رو اغلب انجام میداد. البته من الان خیلی قوی ترم و توی چیزهایی که اونا گیر میکنن کار راه میندازم چون طبیعتا تخصص و سوادم توی کامپیوتر و اینترنت در حد خوفه و به سرعت توی اندروید هم به همه چیزش مسلط شدم و از اون آقای X هم فراتر رفتم.
حالا من نمیدونم اینطور چیزا رو توی زندگی باید معجزه نامید یا نه. خب بهرحال معجزه های احتمالی هستن دیگه! موضوع اینه اکثر وقتا میشه معجزه رو با دلایلی مثل شانس و تصادف هم توجیه کرد، ولی بهرحال آدم خودش باید یه انصاف و وجدانی داشته باشه و اینا رو مد نظر داشته باشه و احتیاط کنه. اینطور مسائل در زندگی من بارها پیش اومده.
موضوع دربارهء خدا و ماورا چیز عجیبیه! خیلی وقتا آدم شک میکنه بخاطر اینکه یه وقتایی که فکر میکنه ضروریه و خدا باید نشونه ای از خودش بروز بده و کمکی چیزی بکنه هیچ اثری ازش پیدا نمیکنی انگار که اصلا هیچوقت از اول وجود هم نداشته! اونوقت ها آدم بدجوری حالش گرفته میشه و احساس تنهایی و بی اعتقادی مطلق بهش دست میده.
خلاصه من که امید نمیبرم تا آخر عمرم هم بتونم بالاخره به این حقایق پی ببرم. بنابراین دیگه خسته شدم و پرونده رو به حالت تعلیق درآوردم و فرستادم بایگانی و هدف و تلاشم رو گذاشتم روی چیزهای واقعی تر و ملموس تر و چیزهای شدنی تر مثل علم و قدرتهای اصیل و درونی بطور کلی و بالا بردن کیفیت زندگیم از این راه. البته در کنارش معنویتی بنیادین/حداقلی هم داریم چون بعنوان مکمل لازمه. آدم اگر ضعیف باشه و نتونه زندگی خودش رو به کیفیت کافی برسونه و برش کنترل کافی داشته باشه، بنظر من نمیتونه در معنویت هم موفق بشه و امید و انگیزه حداقلی داشته باشه. حداقل این تجربهء شخصی خود من بوده.
خدا خیلی از دور از دسترس و این حقایق عملا تقریبا غیرممکن هستن که بشه اثبات واضح و محکمی براشون داشت (حتی از نوع کاملا شخصی). اونایی هم که ادعاش رو میکنن من تا دیدم قابل اثبات نیست و اکثریتشون هم نادان و احمق و کلاهبردار و غیره هستن.
ولی علم و قدرتهای اصیل و درونی خیلی در دسترس تر هستن و ملموس و اثبات شده و دارای کارایی.
من نمیدونم چرا خدا باید از ما انتظار داشته باشه در چنین شرایطی، همینطور بهش باور بیاریم و بریم مرید این ادیان بی سر و ته و متناقض و مدعیان مسخره اونا بشیم. از نظر مغز علمی و منطقی من، این کاملا مسخره و بی معنیه و در تضاد با روح و حقیقت علم و خرد و روش علمی!