12-22-2014, 11:06 PM
Quantity and Quality of Technology
راه هموار تا زمانیکه خوب باشد گرفتاری ندارد, ولی ما در بیشمار نمونهیِ زنده
در نگاه داریم که راهها تنها همان هموار میباشند, ولی دورنمای تاریک و ناخواستنی دارند.
برای نمونه پیشرفت در زمینهیِ هوش ساختگی و ساختن هوشوارههایِ باهوشتر از
هومنی (که گونههایی نوین و خودآماج باشند) بروشنی در ستیز با سود هومنی است و
هتّا فندسالاران و دانشمندانی که خود در این زمینهها کار میکنند این را میدانند و بارها گوشزد نمودهاند, ب.ن.
با همهیِ اینها ما میبینیم که پیشرفتها در این زمینهها نه کند میشوند, نه بازمیایستند و براستی
بجز این هم نمیتواند باشد, زیرا فرایند گسترش فندآوری بیرون از خرد و دوراندیشی هومنی جای دارد.
مهند نیست خرد و دوراندیشی ٩٩.٩% دانشمندان جهان این باشد که این پژوهشها بد و ناخواستنی میباشند, ٠.١% بجا مانده همچنان آنرا پیشرفت خواهند داد
و ٩٩.٩% دیگر نیز با دانش به این, با گفتن اینکه «اگر ما نکنیم دیگران میکنند» به دنبال دستیابی به سود زودزمان این گونه پژوهشها, به آنها خواه ناخواه تن خواهند داد.
The Return of Research Investment
چنانکه میگویند, یک کودن هم گاهی سخن درست میزند و یک ساعت ناکار هم در روز دو بار درست میگوید (اگر دیجیتال نباشد!)
پس این سخن که پژوهشهای random و هزینهبردار گزاف نیز میتوانند گاهی سودآوری داشته باشند هیچ گیر و گرهی ندارد, ولی ما میبینیم این
پژوهشها هتّا زمانیکه بروشنی دورنمای ناخواستنی دارند (همچون هوش ساختگی, یا تکینگی فندین {Technological Singularity}) باز هم در آنها سرمایه میگذارند و به انجام میرسند.
ازینرو, چیزیکه دورنمای زیانآور دارد ولی همچنان با این بهانه که یک روزی یکجایی به درد خواهد خورد (یا
اگر ما نکنیم دیگران میکنند و از ما جلو میزنند) انجام شده و سرمایههایِ سنگین در آن گذاشته میشود,
داشتن این باور که هنوز این چیز در کنترل ما است یک خودفریبی آشکار بیشتر نمیتواند باشد.
Sinn des Lebens/ The Meaning of Life
اینکه نگاه شما دربارهیِ آماج زندگی چیست به کار کسی نمیاید. در دیدگاه ما زندگی میتواند
آماج داشته باشد, میتواند نداشته باشد, ولی آنچه اینجا بسیار روشن است این میباشد که فندآوری
آزادیهایِ ما را یک به یک دارد میگیرد, آیندهیِ ما را دارد به دست فندسالاران و دانشمندان و بخت و شانس و آنچه
هموارتر است میسپارد و همهیِ دگرگزینههایِ دیگر بجز خود را نیز از ما, با دگرگونی ژرف و جایگزینناپذیر طبیعت سبز یک به یک دارد میگیرد.
پس اینجا سخن از فلسفه و پرداختن به آماج یاختگان و هومنان بیهوده
است, بویژه زمانیکه هر کس آماج زندگی خود را یکجور میابد و بارها
پیش آمده که در برابر خود شما کسانی بروشنی گفتهاند که آنچه شما
آماج میبینید, برای ایشان آماج نیست. نمونهیِ زنده اینرا در همین سخنگاه داریم.
از دیدگاه آنان آماجهایِ شما آماج نیست, از دیدگاه شما آنان آماج خود را درست بازنشناختهاند, از
دیدگاه ما هیچ ارزش و مهندی ندارد کدام سو درست میگوید, آنچه روشن و بساویدنیست زندگی روزانهیِ ما
و از دست رفتن آهسته ولی پیوستهیِ آزادیهایِ ما و روند بازگشت ناپذیریست که در آن دارد گام برداشته میشود.
پس اینجا, باری دیگر این فندسالاران میباشند که دریافت خود از هستی و آنچه آماج هومنی میدانند
را دارند به دیگران فرومیچپانند و دربرابر از آنان تنها میخواهند که آزادیهایِ خودشان را دودستی
به ابرسازوارهیِ فندین باهوشتر از خودشان (دستساز ایشان) بسپارند و تنها پاسخی که دربرابر این
احساس درونی کس که آزادی و کنترل او در این فرایند دارد گرفته میشود میدهند این است که
اینها گناه X (سرمایهداری, تروریسم, اسلام, etc.) است, اگرنه فندآوری در این زمینه تنها یک ابزار بوده و سراپا بیگناه است.
این دگماتیسم هیچ بیمانند به دگماتیسمی که مسلمانان دارند نیست: اسلام به ذات خود عیبی ندارد, فندآوری به ذات خود عیبی ندارد و ...
آنچه ما در فربود میبینیم ولی این است که فندآوری اگرچه یک ابزار است, ولی همان چسبیست که فرارویش و
پیدایش ابرسازوارهها (دولتها, شرکتها, ابرشرکتها, ...) را شدنی میسازد و در نبود او, هیچکدام از اینها توان پیدایش و کنترل نخواهند داشت.
--
چنانکه در پیکهایِ پیشین نیز آوردیم, آماج یک ابرسازواره, با آماج سازوارههای او بباید یکسان نیست, گرچه در این پیک
شما دوباره یکسان دیدهاید و یکسان دیدن ایندو کمی شگفتانگیز است, زیرا خود شما ب.ن. در جای دیگر گفتید که آماج همهیِ استخر است, نه تک تک ماهیان و پاسخی فرنودین به پرسش ما که چرا ما نباید همان ماهیان خودمان باشیم و از چه رو
باید هستی و کنترل زندگی امان را به استخر فرای خود بدهیم, ندادید; بجز اینکه از سرد شدن جهان و آنتروپی و گرفتاریهایی که میلیاردها سال دیگر وابسته به پرسمان خواهند بود, نام بُردید.
کارد دسته اش را نمیبرد
بگذارید پاسخ شما با یک نمونه از خود شما کوتاه کنیم: چند میلیارد یاخته با اندرکنش همدیگر
به استخری به نام هومن دگرگون و فراروییده میشوند و این هومن بسادگی, خودش را میکشد:
در همین راستا, من در گفتههایِ شما یک پارادوکس میبینم.
نخست اینکه میگویید در سرشت هومن خودکشی نیست, سپس در جای دیگر میافزایید ویژگیهایی که
در یک ابرسازواره یافت میشوند نمیتوانند بیرون از ویژگیهایِ شایند در خود سازوارهها
بوده باشند (اگر آب آبسان است, آبسانی در مولکولهای H2O نهادینه است).
پس پرسش ما اینجا این است, آیا گرایش به "خودکشی" سرانجام در یاختهها هست, یا نیست؟
اگر هست,
اگر نیست,
ما اینجا این را میافزاییم که یک تکیاخته بتنهایی و به خودی خود خودکشی نمیکند, ولی همین تکیاخته هنگامیکه همراه با
یاختههای دیگر یک ابرسازواره را فرامیرویاند (چه در تراز کوچک باکتری, چه در تراز کلان هومنی) گرایش به خودکشی را میابد (apoptosis) و
بجز این هم نمیتواند باشد, زیرا یک ابرسازواره نیازمند فرمانبُرداریِ کور میباشد و سازوارههاییِ او به هنگام
کژروی از آماج ابرسازواره باید بیدرنگ نابود گردند, اگرنه این ابرسازواره است که از هم فروپاشیده و نابود خواهد گشت.
پس در نگاهی درستتر, در تکیاختگان نخستینی گرایش به خودکشی نمیتوانسته بوده باشد, زیرا اگر بوده باشد فرگشت به ما نمیانجامیده است. ولی در
فرگشت ابرسازوارهها (باکتریها, ...) این گرایش در یاختهها پیدا شده است که به هنگام نیاز ِ ابرسازواره, خودشان را فرمانبردارانه نابود بسازند.
ازینرو, گرایش خودکشی در تراز هومنی نیز به همان پیدایش گرایش در ابرسازوارههای کوچکتر (چندیاختگان,
باکتریها, ...) بایستی بازگردد که خودکشی آنجا یک زاب و ویژگی سودمند به شمار رفته و به ترازهای بالاتر به ارث رسیده است.
امروزه هم یک هومن به هنگام سرخوردگی از دیگران و پیرامون همبودین خود است که به خودکشی روی میآورد که درست در پیروی از همان گرایش کور یاختههای خود اوست,
زیرا براستی, در سرشت هومن و در سرشت یاختگان (ولی نه در همهیِ یاختگان و در نه در همهیِ ترازهای فرگشت) گرایش به خودکشی در بازهای از زمان پدید آمده است.
--
از نگاهی دیگر, اینجا نیز ما با ابرسازوارهیِ فندین روبرو میباشیم که گرایشهایِ نوینی را دارد بمانند
ابرسازوارههایِ نخستینی (باکتریها) در هومنی پدید میآورد که به خودی خود در هومن باشنده نیستند.
برای نمونه گرایش به سرسپردگی و سپردن سرنوشت و کنترل زندگی خود به دیگران (همبود, دولت, ...)
گرایشیست که در تیرههایِ نخستینی یا از پایه دیده نمیشود یا بازنمودهایِ انگشتشمار داشته است.
در یک تیرهیِ نخستینی اگرچه در برخی از آنها ما ساختارهای پیشوا و پسوا (رهبر و پیرو) میبینیم, ولی نمونههایی که
کس همهیِ زندگی خود, از فراهم آمدن امنیت تا خورد و خوراک و پوشش خود را وابسته به گروه خود ببیند هرگز نمیابیم,
هنگامیکه در جهان امروز این بدرستی همان چیزیست که سیستم فندین از ما میخواهد: سیستم برآورندهیِ همهیِ نیازهای ما باشد.
این روند ازینروست که ابرسازوارهیِ فندین آزادی و کنترل بر سرنوشت خویشتن را بدرستی چیز دستوپاگیر و گرفتاریآفرینی
میابد, درست بهمانند پیکر و یاختههایِ تن هومنی که آزادی و خودسری یاختگان در آن چیزی بیمناک و سیجناک به شمار میرود.
در جهان فندین امروز, سیستم فندین خود را خویشکار به برآوردن همهیِ نیازهای هومنی میبیند (و در آرمان ِشما که کمونیسم باشد
سیستم هتّا کنترل بیشتر و خویشکاری فزونتری میخواهد) و همهیِ اینها اگرچه در آغاز و در نگاه سرسری به دیده خوب میایند, ولی در دیرزمان ما را
به همان حیوانات اهلی و ناتوانی دارند وامیگردانند که دیگر نمیتوانیم بی سراپا وابستگی به سیستم از پس برآوردن کوچکترین نیازهای خود نیز بربیاییم (وابستگی ناب همگان به سیستم —> پذیرفتن آسانتر سامههایِ سیستم {یا نابود شدن ما و بجا ماندن آن شماری که میتوانند سیستم را برتابند, ...})
مرز میان طبیعت و "ناطبیعت"!
شما در همین پارهسخن, سخن مرا نیز زدید. ما بخوبی میدانیم مرزی "فربودین" میان دانشهایِ فیزیک و شیمی نیست, ولی میگوییم این مرز "اندیشیک"
میان ایندو کشیده میشود, زیرا در فرایند اندیشیدن و دسته بندی کاربرد روشن دارد. همانجور که اگر بخواهیم موشکافانه بنگریم, مرزی میان جاندار و
بیجان هم در کار نیست, زیرا همه چیز در این جهان به سرانجام یک دادهپرداز میباشد; هر آینه از شما نمیشنویم که از ما بخواهید بیجان را جاندار ببینیم, چون یکیاند!
به همین شیوه, مرزی میان طبیعت سبز و سامانهیِ فندین میتوان کشید و آنهم در چگونگی گرداندن کارها میباشد.
طبیعت سبز یک نیروی خودگردان میباشد که نیازی به رگولاریزه شدن ندارد (به کسی گواهینامه نمیدهد, از کسی ساو و پاژ نمیگیرد, قانونها
و ضابطههایِ گوناگون به شهروندان باید نمیکند و ...) و نیاکان شکارچی-گردآور (hunter-gatherers) ما برای دهها هزاران سال در همین زیستبوم سبز و خودگردان زیستهاند.
--
بماند که سخن شما هتّا در زمینههایِ دانشیک نیز پایهمند نیست. نمونهوار دستآوردهایِ پزشکی همگی به دو دستهیِ "طبیعی" و "ناطبیعی" بخش میشوند و دستهیِ
طبیعی همواره بهتر و برتر به شمار میروند, زیرا این دسته در روند فرگشت آزمون خود را پس دادهاند, ولی داروهایِ نوین هنوز از گذر آروین و فرگشت نگذشتهاند.
یا درست همانجور که نمونهوار, پخت و پز به شیوهیِ کهن و "طبیعیتر" که با آتش باشد همچنان بجای مایکرویو پیشنهاد میشود, زیرا مایکرویو "ناطبیعی" هنوز آزمون خود را به همان خوبی پس نداده است.
دیرایِ زندگانی
سخن شما دربارهیِ اینکه مرگ و میر کودکان دگرسانیای در آمار نمیدهد نادرست است. بایستی بنگرید که در سنجش دیرای زندگانی ما دو پراسنج داریم:
که آوردیم, پراسنج یکم کمابیش یکسان بوده است (این دیرا از دهها هزاران سال پیش تا امروز کمابیش یکسان بوده است), ولی
پراسنج دوم یکسان نیست, زیرا امروزه آمار مرگ و میر نوزادان بسیار پایین آمده است و هنگام میانگینیابی این به چشم میاید.
نمونهوار, اگر آمار ما به دو تن که هر دو ١٠٠ سال دیرای زندگانی دارند کوتاه شود, در گذشته یکی از ایندو در همان نوزادی میمرده (بگوییم
در ٢ سالگی) و میانگین آن ازینرو درمیاید ٥١ سال, ولی در دومی میانگین خواهد بود ١٠٠ سال (= ترفند تردستانهای که زدهاند).
در سوی دیگر, داشتن دیرای زندگانی بالاتر و امنیت فراوان هنگامیکه ما کنترلی بر روی زندگی و
سرنوشت امان نداریم و به تراز جانوران خانگی فروکاستهایم از دیدگاه بسیاری (و خود من) بیارزش است.
توان راستادهی یک تن
شما در فرایند برآوردگی نیازهای هومن این لغزش را همواره دارید که "نیاز به کنترل بر روی سرنوشت خویشتن" را از بیخ یک نیاز
بازنمیشناسید, از اینرو در نوشتهیِ خودتان نمیبینید که مِهند نیست سامانه چه شمار نیازهای دیگری را برآورده و برمیآورد, ولی راهی برای برآوردن این
یک تک نیاز نمونهوار, ندارد; درست همانجور که پیکر خود هومن نمیتواند هر یاخته را به حال خود بگذارد, اگرنه از هم فروخواهد پاشید.
برآیند
نگرش شما تا این اندازه که نارس بودن همبود و بهرهکشی زالویهایِ همبودین فشاری کمرشکن بر مردم
میباشد درست است, ولی نگاه شما به فندآوری که نگاهی ایستا / static و یک ابزار تنها دیدن آن باشد, نادرست است.
در سوی دیگر, شما بایستی بنگرید که ما هم بخوبی میدانیم که فندآوری بخشهای خوب و خواستنی دارد (کسی کاربردهایِ سودمند
برق یا رایانه را نمونهوار انکار نمیکند), ولی میگوییم بخشهایِ بد و رو به بدتر ناگفته و از هم ناگسستنیای نیز آنجا دارد که آن میان لاپوشانی
میشوند و شوربختانه نمیتوان نیز این بخشهایِ بد را از بخشهایِ خوب گسلاند, زیرا همهیِ بخشها و وندهایِ سیستم فندین در پیوند نزدیک یا دور, و در وابستگی با همدیگر میباشند.
برای نمونه, یکی از بخشهایِ بد فندآوری همین هومنوارهها میباشند که با پیشرفتی روزافزون
در دست ساخت دارند میروند و این دسته از نوآوریها در پایه "ناپیشبینیپذیر" و قمار با زندگی ما میباشند.
دانشمندانی که خود در نوآوری ِ "تکینگی فندین - Technological Singalurity" میپژوهند نیز این را پنهان نمیکنند (اینان
خود از ردهیِ باهوش و کاردان میباشند), ولی میبینیم که این دسته از پژوهشها هرگز از جنبش بازنمیایستند, زیرا روند
گسترش فندآوری بیرون از دامنهیِ کنترل و خرد دوراندیشانهیِ هومنی جای دارد
و دستبالا تنها کسانی همچون Bill Joy یافت میشوند که براههای نرم و تلخندآوری همچون "سوگند دانشیک خوردن"
همهیِ دانشمندان (چیزی همانند سوگندنامهیِ سقراط پزشکان) میخواهند این دسته از نوآوریها را زیر کنترل هومنی
دربیاورند, که هر آینه, ناکارآمدی و پوچ بودن این روشها برای کسیکه در خودفریبی ناب به سر نمیبرد, روشن است.
پ.ن.
در پروفایل شما دائوگرایی آمده است که برای من بسیار گیراست چگونه شما این دو, فندآوری و دائوگرایی را پذیرا بودهاید. دائو تا آنجاییکه
من از او میدانم یکی از نخستین کسانی بوده است که نگاهی جُز-ابزاری به فندآوری داشته و پیشرفت آنرا برابر با تیرگی و سیاهبختی ِ میدیده است.
پارسیگر
راه هموار تا زمانیکه خوب باشد گرفتاری ندارد, ولی ما در بیشمار نمونهیِ زنده
در نگاه داریم که راهها تنها همان هموار میباشند, ولی دورنمای تاریک و ناخواستنی دارند.
برای نمونه پیشرفت در زمینهیِ هوش ساختگی و ساختن هوشوارههایِ باهوشتر از
هومنی (که گونههایی نوین و خودآماج باشند) بروشنی در ستیز با سود هومنی است و
هتّا فندسالاران و دانشمندانی که خود در این زمینهها کار میکنند این را میدانند و بارها گوشزد نمودهاند, ب.ن.
چرا آینده به ما نمینیازد, از Bill Joy بنیادگذار Sun Microsystems
Wired 8.04: Why the future doesn't need us.
استیون هاوکینگ: هوش مصنوعی تهدیدی برای انسان است - BBC Persian
Wired 8.04: Why the future doesn't need us.
استیون هاوکینگ: هوش مصنوعی تهدیدی برای انسان است - BBC Persian
با همهیِ اینها ما میبینیم که پیشرفتها در این زمینهها نه کند میشوند, نه بازمیایستند و براستی
بجز این هم نمیتواند باشد, زیرا فرایند گسترش فندآوری بیرون از خرد و دوراندیشی هومنی جای دارد.
مهند نیست خرد و دوراندیشی ٩٩.٩% دانشمندان جهان این باشد که این پژوهشها بد و ناخواستنی میباشند, ٠.١% بجا مانده همچنان آنرا پیشرفت خواهند داد
و ٩٩.٩% دیگر نیز با دانش به این, با گفتن اینکه «اگر ما نکنیم دیگران میکنند» به دنبال دستیابی به سود زودزمان این گونه پژوهشها, به آنها خواه ناخواه تن خواهند داد.
The Return of Research Investment
چنانکه میگویند, یک کودن هم گاهی سخن درست میزند و یک ساعت ناکار هم در روز دو بار درست میگوید (اگر دیجیتال نباشد!)
پس این سخن که پژوهشهای random و هزینهبردار گزاف نیز میتوانند گاهی سودآوری داشته باشند هیچ گیر و گرهی ندارد, ولی ما میبینیم این
پژوهشها هتّا زمانیکه بروشنی دورنمای ناخواستنی دارند (همچون هوش ساختگی, یا تکینگی فندین {Technological Singularity}) باز هم در آنها سرمایه میگذارند و به انجام میرسند.
ازینرو, چیزیکه دورنمای زیانآور دارد ولی همچنان با این بهانه که یک روزی یکجایی به درد خواهد خورد (یا
اگر ما نکنیم دیگران میکنند و از ما جلو میزنند) انجام شده و سرمایههایِ سنگین در آن گذاشته میشود,
داشتن این باور که هنوز این چیز در کنترل ما است یک خودفریبی آشکار بیشتر نمیتواند باشد.
Sinn des Lebens/ The Meaning of Life
اینکه نگاه شما دربارهیِ آماج زندگی چیست به کار کسی نمیاید. در دیدگاه ما زندگی میتواند
آماج داشته باشد, میتواند نداشته باشد, ولی آنچه اینجا بسیار روشن است این میباشد که فندآوری
آزادیهایِ ما را یک به یک دارد میگیرد, آیندهیِ ما را دارد به دست فندسالاران و دانشمندان و بخت و شانس و آنچه
هموارتر است میسپارد و همهیِ دگرگزینههایِ دیگر بجز خود را نیز از ما, با دگرگونی ژرف و جایگزینناپذیر طبیعت سبز یک به یک دارد میگیرد.
پس اینجا سخن از فلسفه و پرداختن به آماج یاختگان و هومنان بیهوده
است, بویژه زمانیکه هر کس آماج زندگی خود را یکجور میابد و بارها
پیش آمده که در برابر خود شما کسانی بروشنی گفتهاند که آنچه شما
آماج میبینید, برای ایشان آماج نیست. نمونهیِ زنده اینرا در همین سخنگاه داریم.
از دیدگاه آنان آماجهایِ شما آماج نیست, از دیدگاه شما آنان آماج خود را درست بازنشناختهاند, از
دیدگاه ما هیچ ارزش و مهندی ندارد کدام سو درست میگوید, آنچه روشن و بساویدنیست زندگی روزانهیِ ما
و از دست رفتن آهسته ولی پیوستهیِ آزادیهایِ ما و روند بازگشت ناپذیریست که در آن دارد گام برداشته میشود.
پس اینجا, باری دیگر این فندسالاران میباشند که دریافت خود از هستی و آنچه آماج هومنی میدانند
را دارند به دیگران فرومیچپانند و دربرابر از آنان تنها میخواهند که آزادیهایِ خودشان را دودستی
به ابرسازوارهیِ فندین باهوشتر از خودشان (دستساز ایشان) بسپارند و تنها پاسخی که دربرابر این
احساس درونی کس که آزادی و کنترل او در این فرایند دارد گرفته میشود میدهند این است که
اینها گناه X (سرمایهداری, تروریسم, اسلام, etc.) است, اگرنه فندآوری در این زمینه تنها یک ابزار بوده و سراپا بیگناه است.
این دگماتیسم هیچ بیمانند به دگماتیسمی که مسلمانان دارند نیست: اسلام به ذات خود عیبی ندارد, فندآوری به ذات خود عیبی ندارد و ...
آنچه ما در فربود میبینیم ولی این است که فندآوری اگرچه یک ابزار است, ولی همان چسبیست که فرارویش و
پیدایش ابرسازوارهها (دولتها, شرکتها, ابرشرکتها, ...) را شدنی میسازد و در نبود او, هیچکدام از اینها توان پیدایش و کنترل نخواهند داشت.
--
چنانکه در پیکهایِ پیشین نیز آوردیم, آماج یک ابرسازواره, با آماج سازوارههای او بباید یکسان نیست, گرچه در این پیک
شما دوباره یکسان دیدهاید و یکسان دیدن ایندو کمی شگفتانگیز است, زیرا خود شما ب.ن. در جای دیگر گفتید که آماج همهیِ استخر است, نه تک تک ماهیان و پاسخی فرنودین به پرسش ما که چرا ما نباید همان ماهیان خودمان باشیم و از چه رو
باید هستی و کنترل زندگی امان را به استخر فرای خود بدهیم, ندادید; بجز اینکه از سرد شدن جهان و آنتروپی و گرفتاریهایی که میلیاردها سال دیگر وابسته به پرسمان خواهند بود, نام بُردید.
کارد دسته اش را نمیبرد
بگذارید پاسخ شما با یک نمونه از خود شما کوتاه کنیم: چند میلیارد یاخته با اندرکنش همدیگر
به استخری به نام هومن دگرگون و فراروییده میشوند و این هومن بسادگی, خودش را میکشد:
پس میبینیم, کارد دستهاش را میتواند ببرد.
در همین راستا, من در گفتههایِ شما یک پارادوکس میبینم.
نخست اینکه میگویید در سرشت هومن خودکشی نیست, سپس در جای دیگر میافزایید ویژگیهایی که
در یک ابرسازواره یافت میشوند نمیتوانند بیرون از ویژگیهایِ شایند در خود سازوارهها
بوده باشند (اگر آب آبسان است, آبسانی در مولکولهای H2O نهادینه است).
پس پرسش ما اینجا این است, آیا گرایش به "خودکشی" سرانجام در یاختهها هست, یا نیست؟
اگر هست,
پس چگونه میگویید در سرشت هومنی خودکشی نیست؟
اگر نیست,
پس چگونه این ویژگی (خودکشی) که در یاختههایِ
سازواره نمیباشد, در هومن ابرسازواره پدیدار شده است؟
اگر میگویید خودکشی یک فرآوردهیِ فرهنگ است, پس خودتان دارید همینجا خستو میشوید که ابرسازواره (هومن) میتواند
ویژگیای بیرون از سازوارههایِ خود (یاختگان) داشته باشد, زیرا فرهنگ و شهرمندی خود فرآوردهایِ یکراست فندآوری میباشند!
سازواره نمیباشد, در هومن ابرسازواره پدیدار شده است؟
اگر میگویید خودکشی یک فرآوردهیِ فرهنگ است, پس خودتان دارید همینجا خستو میشوید که ابرسازواره (هومن) میتواند
ویژگیای بیرون از سازوارههایِ خود (یاختگان) داشته باشد, زیرا فرهنگ و شهرمندی خود فرآوردهایِ یکراست فندآوری میباشند!
ما اینجا این را میافزاییم که یک تکیاخته بتنهایی و به خودی خود خودکشی نمیکند, ولی همین تکیاخته هنگامیکه همراه با
یاختههای دیگر یک ابرسازواره را فرامیرویاند (چه در تراز کوچک باکتری, چه در تراز کلان هومنی) گرایش به خودکشی را میابد (apoptosis) و
بجز این هم نمیتواند باشد, زیرا یک ابرسازواره نیازمند فرمانبُرداریِ کور میباشد و سازوارههاییِ او به هنگام
کژروی از آماج ابرسازواره باید بیدرنگ نابود گردند, اگرنه این ابرسازواره است که از هم فروپاشیده و نابود خواهد گشت.
پس در نگاهی درستتر, در تکیاختگان نخستینی گرایش به خودکشی نمیتوانسته بوده باشد, زیرا اگر بوده باشد فرگشت به ما نمیانجامیده است. ولی در
فرگشت ابرسازوارهها (باکتریها, ...) این گرایش در یاختهها پیدا شده است که به هنگام نیاز ِ ابرسازواره, خودشان را فرمانبردارانه نابود بسازند.
ازینرو, گرایش خودکشی در تراز هومنی نیز به همان پیدایش گرایش در ابرسازوارههای کوچکتر (چندیاختگان,
باکتریها, ...) بایستی بازگردد که خودکشی آنجا یک زاب و ویژگی سودمند به شمار رفته و به ترازهای بالاتر به ارث رسیده است.
امروزه هم یک هومن به هنگام سرخوردگی از دیگران و پیرامون همبودین خود است که به خودکشی روی میآورد که درست در پیروی از همان گرایش کور یاختههای خود اوست,
زیرا براستی, در سرشت هومن و در سرشت یاختگان (ولی نه در همهیِ یاختگان و در نه در همهیِ ترازهای فرگشت) گرایش به خودکشی در بازهای از زمان پدید آمده است.
--
از نگاهی دیگر, اینجا نیز ما با ابرسازوارهیِ فندین روبرو میباشیم که گرایشهایِ نوینی را دارد بمانند
ابرسازوارههایِ نخستینی (باکتریها) در هومنی پدید میآورد که به خودی خود در هومن باشنده نیستند.
برای نمونه گرایش به سرسپردگی و سپردن سرنوشت و کنترل زندگی خود به دیگران (همبود, دولت, ...)
گرایشیست که در تیرههایِ نخستینی یا از پایه دیده نمیشود یا بازنمودهایِ انگشتشمار داشته است.
در یک تیرهیِ نخستینی اگرچه در برخی از آنها ما ساختارهای پیشوا و پسوا (رهبر و پیرو) میبینیم, ولی نمونههایی که
کس همهیِ زندگی خود, از فراهم آمدن امنیت تا خورد و خوراک و پوشش خود را وابسته به گروه خود ببیند هرگز نمیابیم,
هنگامیکه در جهان امروز این بدرستی همان چیزیست که سیستم فندین از ما میخواهد: سیستم برآورندهیِ همهیِ نیازهای ما باشد.
این روند ازینروست که ابرسازوارهیِ فندین آزادی و کنترل بر سرنوشت خویشتن را بدرستی چیز دستوپاگیر و گرفتاریآفرینی
میابد, درست بهمانند پیکر و یاختههایِ تن هومنی که آزادی و خودسری یاختگان در آن چیزی بیمناک و سیجناک به شمار میرود.
در جهان فندین امروز, سیستم فندین خود را خویشکار به برآوردن همهیِ نیازهای هومنی میبیند (و در آرمان ِشما که کمونیسم باشد
سیستم هتّا کنترل بیشتر و خویشکاری فزونتری میخواهد) و همهیِ اینها اگرچه در آغاز و در نگاه سرسری به دیده خوب میایند, ولی در دیرزمان ما را
به همان حیوانات اهلی و ناتوانی دارند وامیگردانند که دیگر نمیتوانیم بی سراپا وابستگی به سیستم از پس برآوردن کوچکترین نیازهای خود نیز بربیاییم (وابستگی ناب همگان به سیستم —> پذیرفتن آسانتر سامههایِ سیستم {یا نابود شدن ما و بجا ماندن آن شماری که میتوانند سیستم را برتابند, ...})
مرز میان طبیعت و "ناطبیعت"!
شما در همین پارهسخن, سخن مرا نیز زدید. ما بخوبی میدانیم مرزی "فربودین" میان دانشهایِ فیزیک و شیمی نیست, ولی میگوییم این مرز "اندیشیک"
میان ایندو کشیده میشود, زیرا در فرایند اندیشیدن و دسته بندی کاربرد روشن دارد. همانجور که اگر بخواهیم موشکافانه بنگریم, مرزی میان جاندار و
بیجان هم در کار نیست, زیرا همه چیز در این جهان به سرانجام یک دادهپرداز میباشد; هر آینه از شما نمیشنویم که از ما بخواهید بیجان را جاندار ببینیم, چون یکیاند!
به همین شیوه, مرزی میان طبیعت سبز و سامانهیِ فندین میتوان کشید و آنهم در چگونگی گرداندن کارها میباشد.
طبیعت سبز یک نیروی خودگردان میباشد که نیازی به رگولاریزه شدن ندارد (به کسی گواهینامه نمیدهد, از کسی ساو و پاژ نمیگیرد, قانونها
و ضابطههایِ گوناگون به شهروندان باید نمیکند و ...) و نیاکان شکارچی-گردآور (hunter-gatherers) ما برای دهها هزاران سال در همین زیستبوم سبز و خودگردان زیستهاند.
--
بماند که سخن شما هتّا در زمینههایِ دانشیک نیز پایهمند نیست. نمونهوار دستآوردهایِ پزشکی همگی به دو دستهیِ "طبیعی" و "ناطبیعی" بخش میشوند و دستهیِ
طبیعی همواره بهتر و برتر به شمار میروند, زیرا این دسته در روند فرگشت آزمون خود را پس دادهاند, ولی داروهایِ نوین هنوز از گذر آروین و فرگشت نگذشتهاند.
یا درست همانجور که نمونهوار, پخت و پز به شیوهیِ کهن و "طبیعیتر" که با آتش باشد همچنان بجای مایکرویو پیشنهاد میشود, زیرا مایکرویو "ناطبیعی" هنوز آزمون خود را به همان خوبی پس نداده است.
دیرایِ زندگانی
سخن شما دربارهیِ اینکه مرگ و میر کودکان دگرسانیای در آمار نمیدهد نادرست است. بایستی بنگرید که در سنجش دیرای زندگانی ما دو پراسنج داریم:
١- maximum life-span
٢- average life-span
٢- average life-span
که آوردیم, پراسنج یکم کمابیش یکسان بوده است (این دیرا از دهها هزاران سال پیش تا امروز کمابیش یکسان بوده است), ولی
پراسنج دوم یکسان نیست, زیرا امروزه آمار مرگ و میر نوزادان بسیار پایین آمده است و هنگام میانگینیابی این به چشم میاید.
نمونهوار, اگر آمار ما به دو تن که هر دو ١٠٠ سال دیرای زندگانی دارند کوتاه شود, در گذشته یکی از ایندو در همان نوزادی میمرده (بگوییم
در ٢ سالگی) و میانگین آن ازینرو درمیاید ٥١ سال, ولی در دومی میانگین خواهد بود ١٠٠ سال (= ترفند تردستانهای که زدهاند).
در سوی دیگر, داشتن دیرای زندگانی بالاتر و امنیت فراوان هنگامیکه ما کنترلی بر روی زندگی و
سرنوشت امان نداریم و به تراز جانوران خانگی فروکاستهایم از دیدگاه بسیاری (و خود من) بیارزش است.
توان راستادهی یک تن
شما در فرایند برآوردگی نیازهای هومن این لغزش را همواره دارید که "نیاز به کنترل بر روی سرنوشت خویشتن" را از بیخ یک نیاز
بازنمیشناسید, از اینرو در نوشتهیِ خودتان نمیبینید که مِهند نیست سامانه چه شمار نیازهای دیگری را برآورده و برمیآورد, ولی راهی برای برآوردن این
یک تک نیاز نمونهوار, ندارد; درست همانجور که پیکر خود هومن نمیتواند هر یاخته را به حال خود بگذارد, اگرنه از هم فروخواهد پاشید.
برآیند
نگرش شما تا این اندازه که نارس بودن همبود و بهرهکشی زالویهایِ همبودین فشاری کمرشکن بر مردم
میباشد درست است, ولی نگاه شما به فندآوری که نگاهی ایستا / static و یک ابزار تنها دیدن آن باشد, نادرست است.
در سوی دیگر, شما بایستی بنگرید که ما هم بخوبی میدانیم که فندآوری بخشهای خوب و خواستنی دارد (کسی کاربردهایِ سودمند
برق یا رایانه را نمونهوار انکار نمیکند), ولی میگوییم بخشهایِ بد و رو به بدتر ناگفته و از هم ناگسستنیای نیز آنجا دارد که آن میان لاپوشانی
میشوند و شوربختانه نمیتوان نیز این بخشهایِ بد را از بخشهایِ خوب گسلاند, زیرا همهیِ بخشها و وندهایِ سیستم فندین در پیوند نزدیک یا دور, و در وابستگی با همدیگر میباشند.
برای نمونه, یکی از بخشهایِ بد فندآوری همین هومنوارهها میباشند که با پیشرفتی روزافزون
در دست ساخت دارند میروند و این دسته از نوآوریها در پایه "ناپیشبینیپذیر" و قمار با زندگی ما میباشند.
دانشمندانی که خود در نوآوری ِ "تکینگی فندین - Technological Singalurity" میپژوهند نیز این را پنهان نمیکنند (اینان
خود از ردهیِ باهوش و کاردان میباشند), ولی میبینیم که این دسته از پژوهشها هرگز از جنبش بازنمیایستند, زیرا روند
گسترش فندآوری بیرون از دامنهیِ کنترل و خرد دوراندیشانهیِ هومنی جای دارد
و دستبالا تنها کسانی همچون Bill Joy یافت میشوند که براههای نرم و تلخندآوری همچون "سوگند دانشیک خوردن"
همهیِ دانشمندان (چیزی همانند سوگندنامهیِ سقراط پزشکان) میخواهند این دسته از نوآوریها را زیر کنترل هومنی
دربیاورند, که هر آینه, ناکارآمدی و پوچ بودن این روشها برای کسیکه در خودفریبی ناب به سر نمیبرد, روشن است.
پ.ن.
در پروفایل شما دائوگرایی آمده است که برای من بسیار گیراست چگونه شما این دو, فندآوری و دائوگرایی را پذیرا بودهاید. دائو تا آنجاییکه
من از او میدانم یکی از نخستین کسانی بوده است که نگاهی جُز-ابزاری به فندآوری داشته و پیشرفت آنرا برابر با تیرگی و سیاهبختی ِ میدیده است.
پارسیگر
.Unexpected places give you unexpected returns