نگرستیزی پیرامون فندآوری و هومنی, در پرتویِ آن -
Mehrbod - 11-06-2014
من دیرزمانیست که پیرامون نوشتههایِ جُستار
پیشرفت روزافزون فندآوری: به کجا میرویم؟ ژرف اندیشیدهام و کوشیدهام اندیشههایم را از دیدگاههای گوناگون و بیسویانه واکافته و بسنجم.
در این جُستار من از سرور مزدک بامدادان (@مزدك بامداد) فرامیخوانم که در دنبالهیِ گفتگوهایِ
کوچک و گسستهای که پیرامون نوشتههای آن جُستار داشتهایم, با من در این نگرستیزی/مناظره همباز شوند.
از آنجاییکه ایشان دیرزمانیست زمان چندان برای آمدن به سخنگاهها ندارند, این نگرستیزی را
من جدا از قانونهایِ نگرستیزیهایِ دیگر میآوردم و امیدوارم به این شیوه, برای ایشان همبازش شدنی باشد.
نگرستیزی پیرامون فندآوری و هومنی, در پرتویِ آن -
مزدك بامداد - 11-06-2014
من همچنان که در پیام خودینه نیز گفتم، از برای برآورده کردن
درخواست شما ( و اینکه خود نیز به این فرهشت گرایش دارم) ،
اکنون یکبار دیگر در این سخنگاه بازآمده و با شما نگرخواهم ستیخت.
•
پارسیگر
نگرستیزی پیرامون فندآوری و هومنی, در پرتویِ آن -
Mehrbod - 11-07-2014
بسیار خوب, من با نخستین پیک سخن آغازیده و جایگاهم را روشن میکنم.
در جُستار دیگر در واپسین نوشتهها من کمی هوای آنجا را خواستم
دگرانده باشم و به دیدگاههای هموندان اینجا از نگاه خودم پرداخته باشم.
ولی گفتگوی من و شما آنجا در جایی پایانید که سخن به آماج هستی هومنی رسید.
من بایستی خستو شوم هیچ ایدهیِ چندانی ندارم که ما چرا اینجاییم یا چرا زندهایم, ولی
این را بی پیوند به این میبینم که دربرابر فندآوری چه رویکردی باید در پیش بگیریم.
جایگاهی که من در این نگرستیزی میگزنیم بر این پایه است:
١- با این خواهم آغازید که میان ترازهای گوناگون یک سیستم (—> ... یاخته —> هومن —> همبود —> ...), آماجهایِ گوناگون و همستیز پدید میتوانند بیایند.
٢- سامانهیِ فندین تنها در راستایِ فاکتورهای آبجکتیو (برونخویشین) پیش میرود و وابستگیای به فاکتورهای سابجکتیو (درونخویشین) ندارد.
٣- به این خواهم پرداخت که همبود فندین / technological society یک سامانهیِ خودآماج بوده و آماج او در ستیز با برخی از بنیادینترین آماجهایِ هومنی میباشد.
٤- تنها رویکرد بجاماندهیِ فرنودین در برابر این سامانه, نابود کردن آن است.
---
آماجمندی در ترازهای گوناگون
نکتهای که من چندی پیش با بازخوانی نوشتههایِ آن جُستار سرانجام به آن پی برده و سُستترین فرنود شما بازشناختم این بود:
نقل قول: پس فرارویی سامانه ها به سامانه ی برتر، هیچگاه آماج هستی آنها (Daseins-Grund) را دگرگون نمیکند، بساکه آنرا در ترازی برتر و والاتر پایندان ( گارانت) است. بر این پایه است که من هیچ ترسی از فند و فندآوری چه رایانه و هومنواره و چه بمب ها و .. ندارم. چرا که روند فرگشت خودبخود چیزی را که به زیان فرازیست است از میان میبرد، همچنان که اکنون، ترس از بمب اتمی، داشتن آنرا بیهوده و تنها کاری پرهزینه و بی هیچ بازده سودمند نموده است، بگونه که کشور های اتمی در پی پیمان نامه هایی هستند که از دست این فندآوری گرانبها و بی هوده رهایی یابند. کسانی هم که از روی کودنی از ان سود بجویند از سوی همان هم از میان رفته یا دچار بیزاری بازماندگان خواهند گردید که برابر پایان فرمانروایی انان است. نام این روند هم هست: گزینش طبیعی.
چگونگی کارکرد سامانههایِ زیرین و زبرین (فراروییده) بر دریافت ما از این استوار که در جهان فیزیکی, چیزی به نام
مِهاد فرارویش زابها (emergentism) یا فروکاهشگرایی (reductionism) در کار هست که میگوید با کم و کاست اندرکنش ریزگان ماده, ژادههایی فرامیرویند (emergence) یا برهمنهاده میشوند (reductionism) که در لایههایِ زیرین ناباشنده اند.
فرنمونهیِ این همان اندرکنش مولکولهایِ آب و پیدایش زاب آبسانی میباشد که شما خود بخوبی از آن آگاهید.
آنچه من تنها پس از بازخوانی و بازنگری ژرف در نوشتهها توانستم به آن پی ببرم این نکتهیِ پیش پاافتاده و
بی اندازه ساده بود که آماجهایِ دو سامانهیِ در پیوند, به هیچ روی همیشه همپتواز و همراستا نمیباشند.
پادنمونهای که برای سخن شما در بالا میتوان آورد و جای دیگر نیز آوردم یک سامانهیِ آشنا به نام شرکت است. پیکر
یک شرکت بازرگانی از هومنان زنده ساخته شده است. یک شرکت بزرگ بگوییم چندملّیتی, فراروییدهیِ
اندرکنش یاختههای که همان کارمندان زنده اش باشند, میباشد. هر آینه, این ابرسازواره تنها در برخی زمانها
همراستای آماج سازوارگان اش (کارمندان) پیش میرود. برای نمونه شرکتی که هیچ سودآوری برای کارمندان اش نداشته باشد
خود به خود نیست میشود و انگیزهیِ هستی ندارد,
ولی شرکتی که سودمندی داشته باشد بجامیماند و تا این اندازه, آماج ابرسازواره و سازوارگان همراستا میباشد.
ولی این شرکتها, چنانکه میتوان امروز از نزدیک دید, آماجهایِ دگرسان و پادستیز نیز دارند. برای نمونه, شرکتی که
در گاه نیاز از بیرون نمودن یکبارهیِ کارمندان اش خوددارد, در دیرزمان در همآوردی با دیگر شرکتها که در
این رهگذر خردتیزانهتر برخورد نموده و کارمندان افزوده و ناکارآمدتر اشان را بیرون نمودهاند, شکست
خورده و یکسره نابود خواهد شد و اینبار همهیِ کارمندان اش نیز به بیکاری دچار خواهند شد.
از این نمونه میتوان فرجافت:
١- ابرسازوارهیِ شرکت (در پیروی از فرگشت) پیروی قانونهایِ objective و برونخویشین باید باشد, چرا که اگر نباشد خود به خود یا پدید نیامده یا بجانمیماند (در پیوند به بخش دوم {فاکتورهای objective}).
٢- آماجهایِ ابرسازوارهیِ شرکت پُرگاه میتوانند در ستیز با آماج سازوارگان او باشند: جایی به سود شرکت است
که کارمندان کمتر خوب اش را بیرون بیاندازد, ولی به سود و خوشبختی کارمندان کمتر خوب شرکت نیست که بیرون انداخته شوند.
این نخستین فرنودآوری من است که بسیار کنجکاو ام پاسخ شما را بدانم, ولی اگر زمان دست
داد بخش دوم که فاکتورهای objective میباشند را نیز خواهم نوشت و میتوانید هر دو را یکجا بپاسخید.
بیرنگ
پارسیگر
نگرستیزی پیرامون فندآوری و هومنی, در پرتویِ آن -
مزدك بامداد - 11-07-2014
آماج هومنان، همواره آماج
یک تن هومن نیست. آماج ژن ها، در بهینه ترین ایستار ان،
فرازیست همه ی دارندگان ژن است و گرنه به فرازیست
بیشینگان نیز خرسند است.
و این بیشینگان که گفتیم، تنها از دید
چنداد نیست، از دید
هوداد هم میباشد، به زبان دیگر،
آمایشی بهینه از ایندو ست. هومن با زیستبوم خود، یک پیوند اندرگیرانه دارد، او زیستبوم خود
را دگرگون میسازد و زیستبومِ دگرگون شده، در پـَستای خود، هومن را دگرگون میسازد.
[ATTACH=CONFIG]4483[/ATTACH]
برای نمونه، ما باساختن کارخانه ها و سوزاندن کربن، به افزایش گازهای همرفتیک دامن
زده ایم و این افزایش، به بالا امدن تراز دریا ها و افزایش سیچ نابودی هومن انجامیده است
و دریافت این سیج از سوی هومن، به جنبش کاهش گازهای همرفتیک و جستجوی فندهای نو
برای کاهش این زیان ، همزمان با افزایش بازدهی فراورش انرژی پروبال داده است، جوریکه
هتّا آمریکا که پیشتر هیچگونه همکاری در این زمینه نمیکرد، اکنون در برابر فربود های استوار
و چشمبست ناپذیر ناچار تن به همکاری میدهد. همینگونه بود فرهشت فراورش جنگافزارهای
هسته ای که نخست هزاران از ان ساخته شد ولی هزینه ی نگهداری و بالا رفتن سیچ نابودی
هومنی با ان، ناگزیر، گروهبندی های نیرومند جهان را واداشت که از شمار ان کاسته و همزمان،
فرمان و فرانگرش بالاتر و سخت تری به این شستار ها داشته باشند و برای نمونه، جمهوری
اسلامی را واداشتند که دست از بمب اتمی بشوید.
در زمان های سخت، که فراورده ها و بنمایه های زیستی برای همگان فراوان نیست، ناچار
باید گامهایی در زمینه ی فرازیست برداشته شود که
کمترینه ی آسیب و سیج برای هومنی را
پایندان نماید. در اینجا بسته به سامانه ی همبودین و سرایداشتیک هومنی ، گام های گوناگونی
دیده میشود. در همبود های بهره کشانه ی ناب، بخشی از رده های "پایین" که همان کارگران و
کاریاران و کشاورزان .. میباشند، به روزگار خود رها میشوند که از گرسنگی مرده یا دست بالا،
یک زندگی بخور و نمیر گیاهی داسته باشند، ولی سرمایه دار و بهره کش هرگز نمیاید بخشی از
دارایی ها و سیلوهای گندم خود را میان اینها پخش نماید! در سامانه های هومنی تر، کوشیده
میشود که این تنگی، میان همگان تا جاییکه شدنی است، انباز شود وهمگی کمی سختی بکشند
نه انیکه گروهی بسیار سختی بیشتر و جانفرسا کشیده و گروهی اندک همچنان به ریخت و پاش
خود بپردازند. در آستانه ی فرگشت بزرگ فرانسه، که روزگار سختی و تنگی بود، به شهربانوی
فرانسه، ماری انتوانت ، که میخواست گردنبند الماس گرانبهایی بخرد، گفتند که مردم نان ندارند
بخورند، گفت، خوب بروند کیک بخورند! ( داستان مرا یاد پاریس هیلتون های امروزین میاندازد!)
این نمونه ی شما از کارانبازی (company) که ناچار است کارمندانش را بیرون کند هم همین است:
اگر این کارانباز ورشکست شود،
همه کارمندان آن در خیابان افتاده اند و دچار رنج گردیده، ولی
با بیرون کردن بخشی از این کارمندان، دستکم این کارانباز میتواند
بخشی از کارمندان را از نابودی
رنج، بیکاری و ... رهانیده و اگر این داستان در کشوری همبودگرا باشد، میتوانند به این کارمندان بیرون
رانده شده، دستکم چند درسد از ماهانه ی پیشین شان را بدهند ( چرا که کارخانه، کارگاه و کارانباز
و ... شان هنوز زنده است و درآمد دارد) و تازه سود آن این ست که گسارش کالاها اینچنین ، افت نمیکند
و سرایداشت در مارپیچ سرنگونی ( بیکاری بیشتر -> پول کمتر-> گسارش کمتر-> درخواست کمتر->
فراورش کمتر-> کارمند کمتر-> بیکاری بیشتر -> ..) نمی افتد.
درست مانند یک دونده که نباید چاق باشد یا بزبان دیگرباید
برخ ماهیچه هایش به سنگینی اش چنان
باشد که توان بـُرد داشته باشد و اگر چنین دونده ای چاق باشد، باید چند گاهی
رژیم بگیرد و " چربی
هارا آب کند" ولی همو، پس از برنده شدن، میتواند کمی هم به برادر چاقش که چربی هارا نگه داشته
و بازنده شده، چیزی بدهد که او نیز یکباره از میان نرود.
اگر ما در هنگام خشکسالی همه ی برزدانه ها corn و همه ی گوسپندان خود را بخوریم، پس از سپری
شدن خشکسالی ، دیگر گوسپندی برای پرورش نداریم !
پس ما باید یک تاکتیک و یک راهبرد برای روزگاران سخت که بنمایه ها اندک میشوند ( و همچنان که
آدام اسمیت، مالتوس، .. افماردند، این روزگاران بگونه ی ناوسان هر از چند گاهی پدید میایند ) داشته باشیم.
تاکتیک و راهبرد سامانیک فندین :
و یکی از پراسنج های مهند در این گامهای راهبری و تاکتیکی، سود جستن از دستاورد های دانشیک
و فندی است. برای نمونه چگونه با دگرگونی ژنتیک، بلال و سیب زمینی و گندم پربارتری پدید بیاوریم،
چگونه با فندآوری دیرداشت( conservation) فراورده ها، مانند یخچال یا فند کنسرو سازی و .. فراورده های
زیستی را زمان دیرتری نگهداری و انبار کنیم، یا با فندآوری داروسازیک و پزشکی، به هومن های ناتوان،
بخت بالاتری برای زندگی بدهیم. برای نمونه اگر فندآوری برای کژاندام ها نبود، اکنون پروفسور
استفن هاوکینگ ، دیری بود که در گور گرد و خاک شده بود.
تاکتیک و راهبرد سامانیک همبودین :
در روزگار سختی، به چه کسانی کمتر خوراک و بنمایه بدهیم و به چه کسانی بیشتر؟، سودمندان را
چگونه نگه داریم و انگل هارا چگونه بکاهیم؟
(شگفت این است که در زمان جنگ و تنش، بودجه ی دانشمندان و تراز نوآوری فندین افزایش می یابد!)
هتّا بمب اتمی هم سودهای خود را دارد. برای نمونه میتواند ژاپنی های هومن ستیز و ارتشتار و نژاد-
پرست تبهکار را سرجای خود بنشاند! درست است که میتواند بدست گروهی تروریست هم بفتد، ولی
دستکم پس از انیکه آنها به یک جا بمب زدند، چرخه ی "
خورد و بازخورد" بکار افتاده و هومنی میکوشد
که تروریسم و ریشه های آنرا درست شناخته و از میان ببرد. دستکم، همبود هومنی یکبار از خودش
میپرسد که چرا از بیخ، تروریسم پدید امده، چرا تروریست ها از میان بیسوادان و کشورهای واپس مانده
پدید امده اند و چه کارسازان درونی و بیرونی به واپسماندگی این همبود ها و فراهم ساختن بستر بالیدن
تروریسم انجامیده اند؟ برای نمونه چرا هرجا که آمریکا انگشت کرده، کودتا کرده و یا سپاه فرستاده است،
بیسامانی و هرج ومرج و تروریست ها جان گرفته اند؟ چرا جمهوری اسلامی در پی کودتای ٢۸ مرداد جان
گرفت و پدید امد؟ و میبینند که چرا تروریست ها، همه جای دیگر را رها کرده و خود را به برجهای دوگانه ی
نیویورک در آمریکا کوبیده اند؟
پس میبینیم که این چرخه ی خورد و بازخورد، همه جا دیده میشود، انگیزه و انگیخته، در چرخش پسین،
جابجا میشوند و انگیخته، اینبار خود انگیزه میشود وتاپا.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پس در پاسخ پرسش شما و پرسمان به میان انداخته در این جستار، باید گفت که
هیچ ناهمانگی میان
آماج هومنان، آماج سازوارکان و وند های آن نیست، چرا که نباید وند ها را به تکینی نگریست، بساکه
باید به
استخر وندی و سازواره ها و پیوند دوسویه ی انها نگریست: تا جاییکه میشود، بیشینگان را از مرگ برهان!
---
و نکته ی دیگر اینکه، بسته به اینکه چه جور همبودی داریم، این سرنگونی کمینگان ، میتواند درد و
رنج کمتر و یا بیشتری برای انها و برای سراسر همبود در پی داشته باشد. روشن است که در همبود های
بیدادگرانه ی بهره کشانه ی سرسخت، پسر آخوند را به سربازی نمیبرند، گرچه او یک وند فراورنده و
سودمند برای همبود نیست و بیشتر یک جور انگل است، ولی پسر کشاورز را به روی مین میفرستند
ولی در همبود دیگر، هتّا پسر استالین هم در جنگ گرفتار و کشته میشود.
پس کسانی هستند که این بهینگی را به سیج میافکنند و این کسان باید در چرخه های آینده از میان بروند
تا اماج تک تک هومنی، کم کم 100% برابر با آماج همه ی سامانه ی ابرسازوارانه ی هومنی گردد!
[ATTACH=CONFIG]4484[/ATTACH]
[SIZE=3]•[/SIZE]
بیرنگ
پارسیگر
نگرستیزی پیرامون فندآوری و هومنی, در پرتویِ آن -
Mehrbod - 11-09-2014
در پاسخ شما آنچه بدرستی, و میتوان افزود هنرمندانه خودش را از چشمها دور میکند, همان دگرسانی در سود و زیان کس و همبود (شخص و اجتماع) میباشد.
شما نه تنها این دگرسانی و همستیزی را آن میان لاپوشاندهاید, بساکه بگونهای سخن را آوردهاید که این برداشت را میدهد که این دگرسانی تنها در "باور" و "پندار" ما باشنده است و از خود نمود بیرونی ندارد.
در نمونهیِ آورده شده, ما به این پرداختیم که سود
یک ابرسازواره, بگوییم یک شرکت (کارانباز) که خود ساخته از کارمندان در جایگاه سازوارگان اش باشد,
با سود
تک تک کارمندان اش همراستا نیست, ولی خب بایستی میافزودیم که با همهیِ آنان نیز رویهم در ستیز آنچنان نیست (دستکم تا جاییکه اندازهیِ ابرسازواره به یک "شرکت" مرزمند شده باشد).
ازینرو سخن شما سراسر درست است که
از دیدگاه این شرکت ِ ابرسازواره, کار درست همان است که به گاه بدبیاری
کارمندان کمتر شایسته اش را بیرون بیاندازد, اگرنه کمی دورتر ناچار است همهیِ کارمندان را بیرون کند و
خب بروشنی, در اینجا
کار درست همان است که سود بیشینگان و زیان کمینگان این شرکت را دربر داشته باشد.
در همهیِ اینها سخن بگونهای است که ولی:
١- وابسته شدن سرنوشت کارمندان به این شرکت از روی «خواست آزاد» خود ایشان بوده است.
٢- شرکت در جایگاه ابرسازوارهای که سرنوشت کارمندان به او وابسته شده است, همواره در راستای سود و خواهشهایِ آنان پیش میرود و از خود هیچ آماجی ندارد (شرکت نه همچون یک هستنده, بساکه چون یک ساختار ناب و بیآماج بازشناخته شده است)
(به هر دوی اینها ژرفتر خواهیم پرداخت).
سخن ما در اینجا بر این انگاشتها استوار است:
١- با دگرسانی در اندازهیِ (بزرگی) یک ابرسازوارهیِ, ویژگیهایِ آن هودادانه (qualitatively) خواهند دگریست (همانندِ مولکولهایِ آب که با افزایش شمار و اندرکنش میان آنها, ویژگی ِ پیشتر نادیدهیِ آبسانی فرامیروید).
٢- هومنی در زیستبومی زیسته و فرگشته است که اندازهیِ ابرسازوارهها همواره مرزمند و در تراز "گروههای کوچک چند سد تنه" بوده است.
٣- با هموندی در هر گروهی, سرنوشت کس به سرنوشت گروه و سرنوشت گروه تا اندازهای به سرنوشت کس وابسته میگردد (ولی این وابستگی یکسنج نمیباشد).
همهیِ اینها نگرش ما به
بزرگی یا کوچکی یک گروه میباشد. برای نمونه یک گروه چندتنه (دوستان, همراهان), یا یک گروه چند هزار تنه (شرکت بازرگانی), یا یک گروه چند میلیون تنه (همبود, میهن), یا سرانجام یک گروه چند میلیارد تنه (دهکدهیِ جهانی).
کاستی ناگسستنیای که شهرمندیهایِ پیشرفته و همبودهایِ امروزین دارند این میباشد که
بسیار بزرگ میباشند و این بزرگی, چنانکه
در انگاشتهایِ بالا آوردیم, مایهیِ پیدایش زابها و ویژگیهایی شده است که با سرشت و خواستِ آزاد هومنی
همخوانی و همگرایی ندارند و هتّا در ستیز با بسیاری از نیازهای نخستینی وی پیش میروند, و از همه مِهندتر, در ستیزی یکسره با «خواستِ آزاد» هومنی میباشند.
هنگامیکه اندازهیِ یک گروه همبودین از اندازهای فراتر میرود, به دنبال از سرنوشت و آزادی ِ کس گرفته شده و به گروه همبودین او واسپارده میشود.
درست بمانند نمونهیِ شرکت بالا, که در آنجا سرنوشت یک تن وابسته به شرکت شده است و جاییکه شرکت او را سودمند نیابد
با بیرون نمودن او را به گرفتاری و تباهی دچار خواهد نمود, در همبودهایِ امروزین نیز سرنوشت کس وابسته به همبود شده است, ولی
در ترازی بسیار ژرفتر, بگونهای که اگرچه در یک شرکتِ بفراخور کوچک بود و نبود هر کارمند تا اندازهیِ بالایی سُهیده میشود,
ولی در یک همبود چندسد میلیون تنه ارزش همان کس, در جایگاه یک شهروند, به چند میلیون اُم و بساکه کمتر کاسته میگردد.
بوارون, در
گروهی کوچک چندسدتنه — که بخش بزرگ فرگشت هومنی در چُنین گروههایی سپری شده است —
کس هتّا اگر خود رهبر این گروه نیز نباشد, همواره دسترسی فیزیکی و نزدیکی به رهبر گروه دارد. او میتواند با
فرنودآوری, گفتگو, آوردن دیدگاههایش و بسیاری کنشهای ِ دیگر هُنایشی بساویدنی و ملموس بر رهبر گروه, و پس سرنوشت خویشتن داشته باشد.
او هتّا میتواند در بدترین چهره, رهبر گروه خود را به همآوردی فرابخواند و یا رهبری او را به چالش بکشد, و همهیِ اینها زمانی شدنیست که این گروه از یک اندازه و آستانهای بزرگتر نگردیده باشد.
هنگامیکه این رویداد رخمیدهد و گروه همبودین بزرگ میگردد, بگوییم در همبودی چندسدمیلیون تنه — که با دهکده شدن جهان به ترازهایِ چندمیلیارد تنه نیز
داریم نزدیک میشویم — کس دیگر هیچگونه دسترسی آسانی به این رهبران, تصمیمگیرندگان, گُزیرگـران و کسانیکه سامهها و پریستارهایِ زندگی او را پی میریزند نخواهد داشت و ازینرو, او نمیتواند در این فرایندها هُنایشی یکراست و بساویدنی
از خود داشته باشد و از اینرو, کنترل او بر سرنوشت و آیندهیِ خویشتن گرفته شده و به گروه همبودین او واسپارده شده است.
در گروههایِ بزرگ (ابرسازوارههایِ همبودین) سرنوشت یک تن را سیاستمداران, دیوانسالاران و فندسالاران
ناشناس و دور از دسترسی پی میریزند که کس نمیتواند هرگز در فرآیند کار آنان هُنایندگی و اثرگذاریِ
بساویدنی و سزامندی از خود داشته باشد و تنها گزینهیِ عملی او, در پیروی و سازواری دادن سرسپارانه خود کوتاه میشود.
در اینجا شاید کسی درآید که "مردمسالاری" درست از همینرو درست شده است که کس در برابر همبود توان هُنایندگی اش را از دست
ندهد, ولی ما اینجا میگوییم که مردمسالاری هیچگونه پیوندی به آزادی یا "کنترل بر سرنوشت خویشتن" ندارد و این کاستی,
نه از روی دروغینی بودن یا در کار نبودن مردمسالاری راستین, بساکه از ساختار ِ سرشتین و مِهادین خود سامانهیِ مردمسالاری ریشهمیگیرد.
مردمسالاری در چهرهیِ فرزام و آرمانیِ خود بر این نگاه استوار است که هرکس با در دست داشتن یک رآی,
در گُزیدمانها انباز گشته و از این راه, به نایکراستی در چرخهیِ گُزیرشها (decision-makings) از خود هُنایندگی/اثرگذاری داشته باشد.
همچنانکه بالا افزودیم, ما از این گیر که برخی از روی توانگری و دسترسی به رَسانهها و داراییهایِ کلان بآسانی این
رآیگیریها را به سود خود دستکاری میکنند چشممیپوشیم و میانگاریم که مردمسالاری در چهرهیِ فرزام و آرمانی
خود باشنده است, ولی هتّا در این چهره نیز مردمسالاری در راستای «خواست آزاد» شهروندان خود پیش نمیرود,
چرا که بسادگی و مزدائیکانه, یک رآی دربرابر میلیونها رآی هُنایشی بسیار ناچیز و در کُنش, پوچ و بیهودهای دارد:
در مردمسالاری کشوری با ١٠٠ میلیون شهروند بزرگسال, رآی هر کس به اندازهیِ ١٠٠ میلیونوم, یا 1:100000000 ارزش و توان ِ راستابخشی دارد.
به دیگر زبان, در اینجا نیز میتوان این الگو را نگریست که هر چه یک گروه بزرگتر, سامانمندتر و
پیشرفتهتر میشود, بهمان فراخور از آزادی و توان کس در راستادهی به سرنوشت اش کاسته میگردد.
ما این از میان رفتگی «خواست آزاد» و «وابستگی
کمابیش و
در کنش (برای کس) یکسویه به ابرسازواره» را همان
ناهماهنگی میان سود سازواره و ابرسازواره میابیم.
پ.ن.
در پیک "فاکتورهای objective" به این خواهیم پرداخت که مردمسالاری از روی چه انگیزههایی پدید آمده است و چرا بر پاد باورهای ِهام, پیوندی به خواسته و آرزوهایِ هومنی نداشته و بساکه تنها فرآوردهیِ قانونهایِ فیزیک و فاکتورهای objective بوده است.
بیرنگ
پارسیگر
نگرستیزی پیرامون فندآوری و هومنی, در پرتویِ آن -
مزدك بامداد - 11-11-2014
آزادی در بیشتر جاهای جهان یک ارزش است. ولی آیا از خود پرسیده ایم که چرا آزادی ارزشمند
است و آماج از کوشش بسوی آن چیست؟ روشن است که آزادی نمیتواند چیزی خودآماج باشد
بساکه برای رسیدن به یک زندگی بهتر و شادتر و پرمایه تر، بدور از بیداد و بهره کشی و زور و ...
است که این گرایش پدید آمده است. آزادی من و شما به هرروی زمانی پایان میگیرد که آزادی یکی
دیگر آغاز گردد (مگر اینکه ما خود را شایسته ی زندگی بهتری و آزادی بیشتری از دیگران بدانیم. هرآینه
کسانی هم هستند که چنین باوری دارند، برای نمونه کسانی که میگویند من پول بیشتری دارم و یا من
از نژاد سپیدم، پس بهتر از دیگران بوده و آزادی من و سزامندی های دادیک من بیشتر باید باشند.)
ولی ما دستکم در اینجا بر این باوریم که آزادی و سزامندی همه ی هومنان باید یکسان باشد و همه
در برابر قانون باید یکسان رفتارسته شوند.
اگر از این دیدگاه بنگریم، میبینیم که گرچه رآی ما در میان سد میلیون ، یکی است ولی همه نیز درست
همین یک رای را دارند ( بگذریم از رژیم هایی که ستمگر و اندسالار و تکسالار و مردمسالار-نما میباشند)
همه اندکی از "آزادی" های خود را میدهند تا
همه بتوانند همان اندازه آزاد بوده و بهزیستی برسند. تنش
کمتر ، برابر زندگی بهتر است. هیچ کسی نیست که دلش بخواهد که سراسر زندگی اش استرس و تنش
در پی پیکار و هماوردی با دیگران بر سر یک تکه نان یا خانه ی بزرگتر و یا ماشین لوکس تر باشد، همه
اینها را میخواهند ولی بیش از ان، میخواهند تا با دلی اسوده از این زندگی کوتاه خود خوشی بدست آورند.
این است که با همان یک رای خود ، کسانی را بکار میگمارند که فرمان رهبری کشور را بدست بگیرند و
اینها بتوانند دلآسوده از زندگی خود بهره ببرند. روشن است که در همبود های ستمگرانه، که شما از زندگی
خود و ایستار همبود و کاستی ها و بدی ان ناخوشید، فریاد شما برای آزادی و سزامندی سرنوشتسازی
خود بلند تر است، چرا در هر جایی که دگرسانی ترازهای انرژی بالاست، تنش و گرایندی جهیدن آذرخش بالاست.
پس هیچ سامانه ای، و از ان میان همبود های هومنی و تک تک هومنان نمیخواهند در زیر تنش باشند و نیاز
به آزادی را زمانی بیشتر میسهند که تنش(ستم، ناسزامندی، دزدی و بیکاری، زورگویی و مفت خوری و ..)
بالا گرفته باشد. کوتاه سخن اینکه آزادی یک راه است برای رسیدن به یک آماج و اگر ما به ان آماج رسیده
باشیم، نیاز نداریم که در پی "آزادی بیشتر" باشیم، چون همان اندازه آزادی مارا به آماج خود رسانیده است.
زمانی یاخته های ما بگونه ی تکیاختگان بودند، هر کدام برای خود در پیکار با دیگران بود تا به انرژی اندکی
که در دسترس بود و برای همه بسنده نبود، برسند. سپس گروهبندی های یاخته ای پدید امد که کامیاب تر
از تکیاختگان بودند ولی بهای آن این بود که هریاخته در جایگاه ویژه ی خود "زندانی" بود ولی تا زمانی که این
سامانه کامیاب بود و انرژی به یاخته میرسید، یاخته این نبود "آزادی" را در نمیافت چون آماج هستی او
همانا گسارش انرژی بود و نه بیشتر. اکنون در پیکر هر هومنی میلیارد ها یاخته اند که هیچ کدام آنها، به تکی،
آزادی ندارند ولی نبود آنرا هم نمیسهند چرا که نیاز انها از سوی هماگی سامانه فراهم میگردد. ما هم یاخته های
همبود میباشیم ولی چون همبود های ما در آغاز فرگشت همبودین اند و فرزام نمیباشند، هنوز گروهی از مردم هستند
که نبود آزادی را میسهند چون همبود نیازشان را برآورده نمیکند ولی بیشینه ی توده، که دیروز برق نداشت و امروز
دارد، یا شادمان است که بیکار نیست و در کارخانه ای یک نانی بدست میاورد، و یا اینکه از بیخ هیچ انگاشتی ندارد
که یک زندگی بهتر چگونه میتواند باشد، اروپا و امریکا را ندیده ، این توده، نبود آزادی را نمی سهد و از سرنوشت
خود خرسند است و برای همین نگرانی اینرا که چرا در ساختن سرنوشت خود بهره ای چندان ندارد را نیز نمیسهد.
در هر همبودی با هر تراز فندآوری نیز که داشته باشد، اگر نیاز های مردم فراهم نگردد و ستم بالا بگیرد، همواره
کهرمانانی پیدا میشوند که با اینک یک تن بیش نیستند، میتوانند کارساز کارهای سترگ گردند. در زمان ساسانیان
که فندآوری در تراز شمشیر و سنگ-انداز و .. بود، مزدک بامداد از میان لایه های ناخرسند برین همان همبود پدید
امد ( او یک موبد بزرگ بود) و خیزه ای از واژگشت را پدید آورد، در روم باستان اسپارتاکوس از میان الیته ی
بردگان ( گلادیاتور ها) و آغاز پایان برده داری را کلید زد. در آغاز سده ی بیستم با فندآوری آنزمان که تانگ و
توپ و کشتی جنگی و بمب شیمیایی هم بود، لنین برخاست و شکافی که از سستی سامانه ی بهره کشانه
پدید امده بود، سود برده و یکی از سترگ ترین واژگشت ها ی تاریخ را پدید اورد. نمونه ی اسنودن هم که آوردم
همینگونه است، مهند نیست که فندآوری و تراز ان چه اندازه بالا و پیچیده باشد، چون پایه ی گرادنندگی هر
سیستم همبودین ، تک تک هومن ها میباشند، در پی تنش و نابسامانی سامانیک، همواره میتواند یک کهرمان
و یک سامانهستیز پیدا شود که یک تنه آگاز گر یک خیزه ی بزرگ باشد و توانمایه های واژگشتی و ناخرسند
را با هم جوش بزند و با ازاد کردن این توانمایه سترگ ، به دگرگونی های سترگ یاری رساند.
در پیکر آدمی هم همین است، شما اگر به پیکر خود ستم کنید( سیگار بکشید و چه میدانم الکل بنوشید و خوراک
پر چربی و یا پر گوشت و .. بخورید و آب کم بنوشید و ... ، دل و روده و کلیه ی شما دیگر باشما همراهی
نخواهند کرد و شمارا به کام مرگ میفرستند و اینگونه راه را برای سامانه هایی که کمتر ستم میکنند باز مینمایند.
**
پس شما همواره یک شانس برای اینکه با همان یک رای خود، ابرسازواره ی خود را به زانو دربیاروید را دارید
بسته به اینکه در چه جایگاهی بیفتید و چه اندازه هوشمندی و کاردانی و دیگر ویژگیهای شما ، بهمراه تراز بالایی
از ناخرسندی و اگاهی و ،، به شما این دسترس را بدهد که دیگران را نیز با خود همراه کنید، از شکافها و تَرَکهای
ریز ابرسازواره سود بجویید و با همراه کردن دیگران یا با دسترسی به فندآوری در جایگها کلیدی، در آن شکافها
گـُـوِه بگذارید و تا زمانی چکش بزنید که ابرسازواره بشکند ویا در راستای خواست شما دگرگون گردد. تاریخ
نیز هرگز سترون از کهرمانان نبوده و نیست و فشار افزایش انتروپی همواره این راه را برای هر سامانه پدید
میاورد که یا خود را همساز کند و یا درهم بشکند و درهمشکستن ان یا از فشار بیرونی و یا از فشار درونی انجام
میپدیرد. هر چه ابرسازواره بزرگتر و پیچیده تر باشد، شکستنی تر میشود و باید بیشتر در راه خرسندی وند های
خود بکوشد. فندآوری پیچیده تازه، سیج این شکستن را افزایش میبخشد چون یک تن ناخرسند پنهان ، در یک جایگاه
کلیدی میتواند کلید سرنوشت سازی را که بدستش سپرده شده بزند! و گیرا این است که کلید های سرنوشت ساز،
پـُرگاه یا همواره در دست "بردگان" میباشند! چرا؟ چون بهره کشان ( برده داران کهن و نوین) خود در پی زندگی
آسوده و .. بوده و چون کمشمار هم میباشند، ناچار کارها را به دست بردگان خویش میسپارند و روی فرمانبری انها
استوار هستند ( با سامانه های کنترل روانی مانند دین و ترس از بیکاری و ...) . همه کارهای فندی و دیوانی
تازیان را بردگان ایرانی ( موالی) انجام میدادند همه کارهای فندی و کشاورزی و دیوانی .. روم را نیز بردگان
آنان بجای می اوردند و همه یکارهای فندی و دیوانی آمریکا را نیز بردگان مزدبگیر میلیاردرهای آنان انجام میدهند
و کنترل راستین در دست همین بردگان است و در دست برده داران، تنها یک کنترل "فورمال" و لرزان است که ر
وی زنجیر های روانی بردگان استوار است. اگر تراز ناخرسندی این بردگان بالا بگیرد ( و فرمانروایان نمیتوانند
همواره یک گروه از بردگان ناخرسند را بیرون کرده و گروهی دیگری را بجای انان بکار بگمارند) ، ریسک
پریدن فیوز این بردگان بالا میرود و هیچ پروپاگاندی دیگر کارساز نیست، چون گرسنگی و سهش بیداد از
هر پروپاگاندی کارگرتر است و هرچه، جایگاه این برده کلیدی تر باشد، می تواند در پی شکستن زنجیر
فرمانبری، هنود و کوبش سنگینی را به پیکر ابرسازواره ی خود اندر کوبد و مهندی و برتری فندآوری بالاتر
درست در همین است که یک واژگشت میتوان میتواند با شمار بسیار کمتری از واژگشتیان، در سنجش با
گذشته، به پیش برده شده و به انجام برسد. همچنان که در نمونه های تروریسم هم دیدیم که یک دوجین ادم،
توانستند این "هواپیما"هارا به برجهایی بکوبند و یک دگرگونی سترگ در روند سیاسی و فرهنگی و تاریخی
جهان پدید بیاورند. یا یک اسنودن توانست اندیشه ی جهانیان پرشماری را به زیان دولت پلیسی آمریکا و
در راستای آزادی راستین هومنی ، دگرگون سازد. اگر این تروریستها تنها شمشیر داشتند، دست بالا
پس از کشتن ١۰۰ تن خودشان هم کشته میشدند و آب از اب هم تکان نمیخورد. یا اگر اسنودن بجای فندآوری
رایانه ای ، تنها فندآوری چاپی داشت، سده ها به درازا میکشید که کسی به چیزی پی ببرد. همین فندآوری
چاپ، خودش یکی از پایه های شکست کلیسای کاتولیک و پدید امدن کلیسای پروتستان ( انجیلیون) و
سرنجام، پدید امدن رنسانس و برچیده شدن فرمانروایی بی چون و چرای کلیسا در همه ی کردوکارهای
همبودین شد. واژگشتیان کمونیست نیز بسیار از فندآوری رسانه ای مانند تلگراف و تلفن و چاپ و
فندآوری جنگی و .. برای پیشبرد آماج های سود بردند، گرچه انیهارا بهره کشان برای سود خودشان
برکشیده و پرورانده بودند.
پس ما گرچه بخش ناچیزی از یک ابرسازواره ایم ولی چون کوانتوم
پایه ای آن میباشیم، میتوانیم در بسی
از بزنگاه ها، بسته به شایستگی و کاردانی و هوشمندی و تراز کلیدی بودن جایگها خود و ... این شانس
را بدست بیاوریم که دگرگونی هایی بسیار سترگ تر از اندازه ی خود براه بیندازیم بویژه اگر بویایی سیاسی
داشته باشیم و بدانیم که خواست مردم کجاست و تنش روانی انان چه چیزی را بیشتر بـَخت و میدان میدهد
و بزبان ساده، رگ خواب یا رگ نیاز آنهارا بشناسیم.
ولی زمانی که ما از بیخ هیچ کاری انجام ندهیم و هیچ گامی برنداریم، مانند این است که در بختازمایی
هیچ بلیتی نخریده ایم و آنگاه شانس ما برای "برنده شدن" صفر است، هرچند که کاردان و هوشمند و
کلید دار کعبه هم باشیم. پس اینجا میخواهم به این برایند برسم که کسی که پیکار نمیکند، به هرروی باخته
است ولی کسی که پیکار میکند، میتواند برنده بشود ! مهند این است که یک کار و کوششی از خود نشان
دهیم و بکوشیم به جایگاهی برسیم که بتوانیم بهمنی از ناخرسندی ها و توانمایه را به هم پیوسته و براه
بیندازیم. روشن ست که این برنامه همواره به کامیابی نمیرسد، بردباری و شکیب فراوانی نیاز دارد و
چه بسا که ادم ببـُرد و وامانده گردد ولی نباید دست از کوشیدن برداشت و روان را به ناامیدی و جهان را
به پلیدی سپرد.
آرمان ها مانند ستارگانند، نمیتوان به اسانی به آنها دست یافت ولی میتوان راه خود را از روی انها یافت!
•
[ATTACH=CONFIG]4495[/ATTACH]
بیرنگ
پارسیگر
نگرستیزی پیرامون فندآوری و هومنی, در پرتویِ آن -
Mehrbod - 11-13-2014
من به نگرش شما دربارهیِ آزادی پیشتر آگاه بودم و میدانسم که آنرا چیزی خودآماج نمیدانید, ولی این
شاید همانجاییست که شکاف میان دیدگاههایِ ما میآغازد, زیرا در باور من (و اندیشمندانی که این گفتمان را آغازیدهاند)
آزادی و کنترل بر سرنوشت خویشتن یک نیاز است, درست بهمانند نیاز به خورد و خوراک, ولی نیازی کمتر بایسته.
ستیز ابرسازواره و سازواره نیز درست از همینجا میآغازد, در ابرسازواره یاختهها (که همان سازوارگان/آدمیان باشند) نمیتوانند
آزاد باشند, زیرا درست بمانند پیکر یک آدم زنده که یاختههای آن نمیتوانند آزاد و خودسر باشند اگرنه سامانهیِ تن
در کمترین زمان از هم فروخواهدپاشید, پیکر همبودین که همان پیکر ابرسازواره باشد نیز نمیتواند یاختههایی خودایستا و
خودآماج داشته باشد و بایستی این یاختگان, که اینبار همان هومنان زنده میباشند را تا جای شدنی مهارساخته
و آنان را در الگوهایی هنج (norm) و هنجاریده (normalized) فروببرد و رفتار آنان را پیشبینیپذیر, اندازهپذیر و هنجارپذیر بسازد.
در دست دیگر, در نگاه شما خوشبینی بسیار فراوانی دیده میشود که به دید من در چندین جا به لغزش رفته است.
ولی پیش از پرداختن به آنها بگذارید به این بپردازیم که سخنان شما در بخشهایی یکسره متناقض و پادستیز میباشند.
برای نمونه, شما در جایی میگویید که در مردمسالاری هر کس
یک رای دارد, ولی همگان نیز یک دارند, پس یک
رای بسنده کارساز است, ولی درست در پایینتر میافزایید کسی اگر باهوش, توانا و کاردان باشد میتواند این یک رآی را
بس بزرگتر بسازد, یا اگر در جایگاه درخور بود و کوشایی بسنده داشت, میتواند از جایگاه تکرآییِ خود فرارفته و در پهنهیِ
رویدادها سرنوشتساز باشد. ایندو در کنار هم بروشنی پادستیز میباشند و جز این هم نمیتوانست باشد, زیرا آدمها با
همدیگر یکسان نمیباشند و آرمان مردمسالاری نمیتواند این را پذیرفته و بجایش, سرنوشت بشریت را به میانگینترین تراز
میخواهد فروبکاهد که همان رآی بیشینگان باشد; در اینجا نمینیازد بگوییم در رخُکرد مردمسالاری هرگز کار نکرده و نخواهد
کرد, زیرا این نایکسانی میان مردم از میان رفتنی نیست (دستکم هنوز) و همواره خودش را در فرایند درون خواهد نمود.
هر آینه, در دنبالهْ سخن شما سراسر درست است که یک سامانه/ابرسازواره هر چه پیشرفتهتر میشود شکنندگی بیشتری نیز میابد,
ولی شوربختانه فرجامی که از آن میگیرید, اینکه این شکنندگی دستیافتیست برای ابرهوشمندان که
با شکیبایی, هوشمندی و سرانجام کاردانی, سر بزنگاه از آن بهره گرفته و چرخشگاهی در روند رویدادها بیافرینند, نادرست است.
این نگاه, اگرچه در تاریخ شهرمندی تا به امروز درست بوده و مایهیِ آفرینش استورههایی همچون مزدک بامدادان,
بابک خرمدین یا هتّا زرتشت اسپنتمان شده است, ولی دیگر در جهان امروز درست نیست, زیرا در جهان کهن یک ویژگی و فاکتور
همواره ایستا بوده است و آنهم "خود آدمی" بوده است.
در جهان امروز ما بسویی میرویم که سرشت, روان, مغز و ژن آدمی در دستان فندآوری دارند جای میگیرند و میتوانند بدلخواه,
دستکاری و سازواری داده شوند. در فرهود, فندآوری دیرزمانیست که آغاز به دگرگون ساختن خود آدمها نموده است و این
دگرگونیها تاکنون به راههایِ نرم, که همان پروپاگاندا, ابزارهای شستشوی مغزی و ... باشند کوتاه شده بوده است,
ولی این ابزارها با پیشرفت دانش و فندآوری بزودی به ترازهای فیزیکی و ژنتیکی نیز خواهند رسید و اینبار, دیگر
هیچگونه مرزی برای فندآوری در چشمانداز نیست که بخواهد بازدارندهیِ او باشد, و هیچ اندازهای از قهرمانی,
استورگی و دلاوری یارای ایستادگی دربرابر فندی که میتواند مغز و ژن را از اندرون دگرگون بسازد, نیست.
پس این یک همسنجی نابرابر است که آنچه تاکنون شدنی بوده و نمودهایِ بیرونی داشته است, مانند نمونهیِ زیبای
آورده که یاختگان تن در جاییکه ستم فراوان بخورند میتوانند جاندار را به کام مرگ بفرستند و بگذارند فرگشت آن
بیرون جانداری/ابرسازوارهای کمتر ستمگر بفرگرداند, اینبار ولی کار نخواهند کرد. زیرا فندآوری بسادی, بیرون از فرگشت میایستد.
درست است, یکی از آیندههایِ فندآوری میتواند نابودی بشریت و بهمراه آن, ابرسازوارهیِ فندین باشد, ولی در
هر دو چهره بودن همچو "فرگشتی" سودی برای ما دربر ندارد, زیرا در یک دست, فرگشت یا همهیِ ما را نابود میکند و ابرسازوارهیِ
فندین را به کام مرگ میفرستد (چه سود؟), یا در دست دیگر فندآوری از فرگشت فرارفته و با دستکاری ژن و مغز
یا آدمهایی فرامیآورد که دیگر کوچکترین پیوندی به آنچه ما "آدم" میدانیم و میشناسیم ندارند, یا هومنی را از پایه
با هوشوارههایی (روباتهایی) بهتر و درخورتر جایگزین میسازد که این هم باز بروشنی, برای ما سودی ندارد.
پس اینجا دلگرمی به فرگشت که از آغاز نیز نیرویی کور و یکسانانگار بوده است, برای ما سودی ندارد.
--
با گذشت از سخن بالا, بیایید دربارهیِ آزادی خواست و هومنی بگوییم. در نگاه شما چند چیز یافت میشود که از همان
آغاز مایهیِ بیم میباشند. نخست آنکه جایی میگویید اگر نیازهای توده (بجز نیاز به آزادی) برآورده شوند آنان هرگز نبود آن
را نخواهند سُهید (اگر که بپذیرید که آزادی از بیخ یک نیاز است). سپس آنکه در دنباله, آزادی یک تن را همان نبود
آزادی دیگری میدانید.
بگذارید نخست از دوّمی بیاغازیم, ما اگر فرایافت آزادی را به گسارش اکسیژن واگسترانیم, آنگاه روشن است
اکسیژنی که یک تن میگسارد هم دارد آزادی دیگران را میگیرد, زیرا اکسیژن کمتری برای آنها بجامیماند!
پس در ریشه این سخن شما پیوندی به آزادی ندارد و تنها به گسارش و مرزمندی بنمایهها بازمیگردد. به دیگر سخن, میتواند هوده/حق
با شما باشد, ولی ما این گزینه که فرآوردهیِ فرگشت میباشد را میپذیریم و آنرا تا زمانیکه از آستانهای فرا نرفته باشد
هتّا نااخلاقی نیز نمیانگاریم, درست مانند آزادی آدمی در کشتار مرغ و ماکیان و خوردن آنها (که برابر است با از دست رفتن آزادی مرغان و
ماکیان), سپس آنکه میافزاییم در ابرسازوارهیِ همبودین این آزادی از هر کس گرفته میشود و به ابرسازوارهیِ همبودین
واسپارده میشود که از گزینهیِ پیشگزین (default) دیگر بارها بار بدتر است.
برای نمونه, در جهان امروز از کسیکه زاده میشود هرگز پرسیده نمیشود که آیا میخواهد همچون گذشتگان خود در جایی
دوردست زندگش اش را در آرامش و به دور از تنش به شکار و گردآوری میوه بسپراند, بساکه به او از همان آغاز زایش
یک مُهر شهروندی بر پیشانی میخورد, سپس بر پایهیِ آنچه فند و دانش روز دیکته میکنند از همان نوسالی و
کودکی تا بُرنایی و بزرگسالی به آموزشکدهها و آموزشگاهها (نهادهایِ شستشوی مغزی) فرستاده میشود و
در همهیِ این فرایندها, بی آنکه هرگز دگرگزینی به او نشان داده شود, او را برای خدمت
و بردگی به ابرسازوارهیِ همبودین آموزش و پرورش داده و آماده میسازند.
بماند که این گزینه, برای کسانیکه آنرا آگاهانه میجویند نیز دشوار و در کنش دستنیافتنی میباشد. بیانگارید که
کس امروزه برای انجام کوچکترین نیاز به نامهنگاری و پروانه گرفتن دارد. او برای واهموندی و برونرفت از سامانهیِ فندین
نیاز به پیمودن و پشت سر گذاشتن فرایندی بسیار دشوار دارد, او بایستی پاژها و مالیاتهایِ سنگین بپردازد,
بایستی بدهکارهای احتمالی که سامانه در پرورش او پرداخته است را بازبپردازد (ب.ن. هر دانشجویی امروزه
وامدار و بدهکار به دولت است), بایستی از خود داراییهایِ کلان داشته باشد که بتواند هزینههایِ گوناگون, از سفر تا
زنده ماندن خود را برای چند سالی بپردازد (در جهان امروز هیچ میوهای رایگان و هیچ زمینی بیمالک نیست, کس
ناچار است از راه خود سامانه این نیازها را برآورده سازد), بایستی نقطهای بکر و دستنخورده در طبیعت بیابد که
فندآوری
هنوز پایش به آنجا نرسیده باشد و .. و .. و همهیِ اینها, درکُنش این را گزینهای دستنیافتنی میسازند.
در این کنار, فندآوری با شتابی دیوانهوار همهیِ بنمایههای طبیعت را دارد میگسارد و همهیِ زیستبومهایِ طبیعی
را یک به یک نابود و دگرگون میسازد و این درست برابر است با گرفتن آزادی از دیگران برای آنکه شیوهیِ دیگری از زندگی را بخواهند
برای خود بگزینند. دیر یا زود, فندآوری نه تنها تنها گزینهیِ داده شده, بساکه تنها گزینهیِ مانده شده خواهد بود و کسیکه
نخواهد زندگی خود را در بردگی و سرسپردگی به سامانه بگذارند, گزینهیِ دیگری نداشته و خواه ناخواه ناچار از پذیرش خواهد بود.
اکنون میپردازیم به نکتهیِ یکم سخن شما و آنهم اینکه توده اگر نیازهای دیگرشان برآورده شود, نبود این "نیاز به کنترل زندگی" را
نخواهند سُهید. ما میتوانیم بروشنی وارونگی این را ببینیم و بازشناسی این فرایند را نیز تئودور کازینسکی پیشتر انجام داده است.
او از چند دیدگاه به بررسی این میپردازد و سرانجام خاستگاه بسیاری از این گرایشهای "یاغیگری" و "انقلابجویی"
را که در همین توده بفراوان یافت میوند, در از دسترفتگی آزادی و کنترل بر زندگی خویشتن میابد.
اینکه جهان امروز فشار بسیار بالا و تنشزایی به آدمها درون میکند چیزیست که همه با آن آشنا میباشند. این فشار هرآینه
از دیدگاه شما برآمد کار "بهرهکشان" میباشد, ولی این فرنودی سست است, زیرا ما میتوانیم این فشار و آشفتگی را در بسیاری
از همان بهرهکشان نیز ببینیم. برای نمونه, بیشتریان با پسر یا دختر نوجوان خانوادهای پولدار آشنایی دارند که در زندگی هرگز
سختی نکشیده است و از بیخ دگرسانی واژههای بهرهکش و بهرهده را هم نمیداند, ولی در پایان روز از زندگی آنچنان نومید و درمانده است که برای معنا بخشیدن به زندگی خود یا به داروها و مادههایِ روانگردان رویمیاورد, یا درون یک cult و فرقه
میشود, یا تن به لذتگرایی و پوچگرایی و گریزگرایی (escapism) میدهد, یا سرانجام از روی بیهودگی زندگی خودش را در نومیدی پایان میدهد.
ما اینجا دادههایِ آماریک بسنده نداریم, ولی میپنداریم این اندازه این
نمونهها آشکار و در دیده باشند که هرکس بتواند با آنها همزادپنداری نماید.
درونمایهیِ سخن این است:
١- جهان امروز میتواند همهیِ نیازهای فیزیکی یک تن را برآورده سازد, ولی نمیتواند همهیِ نیازهای روانی یک تن را برآورد.
٢- برخی نیازهایی روانیای که سامانهیِ فندین / technological system از برآوردن آنها ناتوان است اینها میباشند:
[INDENT]
a. نیاز به کنترل بر زندگی و سرنوشت خود
b. نیاز به پرداختن به کاری آماجمند و معنابخش: یک شکارچی/گردآورنده همهیِ زندگی اش را روزاروز تنها در این آماج
میسپرانده که شکار و خوراک روزش را بفراهمد. این کنش برای برآوردن نیاز او به انجام کاری آماجمند بسنده بوده است.
یک آدم امروزین در دست دیگر, پُرگاه با انجام کاری بسیار رویهاین و سطحی میتواند همهیِ نیازهای فیزیکی خود را برآورده سازد. او میتواند
با یادگرفتن یک فند بسیار ساده مانند کار کردن با ماشین اسمبلی, یا کار با رایانه و نرمافزار word, نیازهای فیزیکی خود را برآورده سازد,
ولی هیچکدام اینها برای او کاری معنابخش و آماجمند به شمار نمیروند. با پیشرفت فندآوری, ما میبینیم
که کارها یکسره رو به آسانی میروند و در فـَرهود, از چهرهیِ کار درآمده و به سرگرمی دگرگون میشوند.
c. ...
٣- سامانه در برابر نیازهایی که از برآوردن آنها ناتوان است چهار رویکرد میگیرد:
a. نیازها از بیخ انکار میشوند, ب.ن. نیاز به آزادی چیزی ساختگی یا افزوده نمایانده میشود.
b. در نیازی دیگر لاپوشانده میشوند (sublimate), ب.ن. نیاز به آزادی و کنترل بر زندگی در گزینهمندی و هنجارشکنیهایِ تابوشکسته در سکس لاپوشانده میشود: کس اگرچه در کنترل زندگی خود آزاد نیست و اگرچه سرنوشت او در دستان خودش نیست, ولی بجایش میتواند با هرکس که خواست, خواه با شکنجه, خواه در شکنجه, خواه همجنس, خواه دگرجنس, خواه از کون, خواه از کس و ... تنآمیخته و همبستر شود.
این تابوشکنیها و گزینهمندیها در همه جا و همه چیز یافت میشوند. کس اگرچه آزاد نیست بگزیند که هموندی از ابرسازوارهیِ فندین باشد یا نباشد, ولی بیشمار گزینه دارد که زمان خود را با آنها بسپارند. به دیگر زبان, سامانه گزینهمندی
را جایگزین آزادی میسازد, ولی با این دگرسانی باریک که این تنها سیستم است که روشن میکند چه گزینههایی میتوانند در این بازار گزینهها به فروش برسند.
کس در پوشش, در همبستری, در دینداری یا دینگریزی و در فراوان چیزهای دیگر آزاد است. ولی این
آزادیها (permissiveness) برای او کوچکترین ترازی از کنترل در زندگی خود به بار نمیاورند و همگی گزینههایی رویهاین
(سطحی) و درکُـنش, پوشالین میباشند; زیرا برای
نمونه برای سیستم نمیتوانست کمتر مِهند باشد که پوشش یک تن یا دین او چیست, زمانیکه هیچکدام از ایندو در روند و سازوکار درونی او (سامانهیِ فندین) یا نقشی بازی نمیکنند یا هُنود و اثری ریز و چشمپوشیدنی دارند.
c. یا جایگزین داده میشوند, ب.ن. در جاییکه نیاز به پرداختن به کاری آماجمند و نه پوچ در زندگی برآوردنی نیست, سامانه ابزارهای گوناگون سرگرمی (entertainment, etc.) را پیش میآورد که کس اگرچه زندگی خودش را بدرستی پوچ و بیهوده میابد, ولی بجای آن میتواند
با دنبال نمودن واپسین episode بهمان سریال تلویزیونی, در فراموشی چندی را به آسودگی بگذراند. این دسته از
جایگزینها همگی اعتیادآور میباشند و میتوان به نکته اشاره نمود که پیشینیان شکارچی-گردآورندهیِ ما بی هیچ نیازی به اینگونه "سرگرمیها" برای دهها هزاران سال زیستهاند و نیاز آنان به سرگرمی از آنچه در گروه و تیرهیِ کوچک خود برایشان فراهم بوده, فراتر نمیرفته است.
این را ولی بهمسنجید با جهان امروز که همهیِ زندگی پیرامون این سرگرمیها میچرخد و اینها تا آن اندازه نقشی گسلناپذیر
در زندگی دارند که بی هیچ گمانی, نمیتوان هتّا یک تن را در شهرمندیها امروزین پنداشت که بتواند بی این سرگرمیها زندگی تنشزایِ روزانهیِ خود را برتابد و کار او به دیوانگی نکشد.
d. یا بیماری و نابهنجاری شناخته میشوند. برای نمونه, نیمنگاهی به آمار همواره رو به افزایش
افسردگی, گوشهگیری و فربودگریزی (escapism) اینجا بسنده میکند که بر ایشان برچسب "نابهنجاریهایِ فیزیکی/روانی" میخورند, هنگامیکه در نگاه
باریک, این خود سیستم فندین میباشد که با برچیدن و برپاساختن پرایستارها و سامههایِ تنشزای زندگی امروزین,
زیستبومی را پدید آورده است که واکنش طبیعی و بیولوژیک به آن چیزی بجز افسردگی و کنارهگیری نمیتواند باشد.
[/INDENT]
در فرجام, سامانه فندین در این واپسین گام ٤d, آنچه که نتواند از راه دیگری از میان بردارد را به "اختلال", "نابهنجاری" برچسب زده و
به نابودی از ریشهیِ آن نیاز میپردازد; و این چیزیست که درست ما همین امروز میبینیم, برای نمونه در سرتاسر تاریخ هومنی ما نمیتوانیم
بیانگاریم که این شمار آدمهای افسرده و درخودفرورفته بوده باشند, ولی این گروه که برآیند یکراست زندگی
در جهان پُر از قوانین و ضوابط و تنشزای ِ امروزین میباشند, بآسانی برچسب بیمار بر ایشان میخورد و سیستم
میکوشد با فراهمیدن داروها و قرصهایِ پادافسردگی و "روشهای پیشرفتهیِ درمانی" که همان فندهای
شستشوی مغزی و بازبرنامهریزی روانی باشند, این نیازهای فروپیچیده شده و واکنشیافته را از میان بردارد.
چنانکه بالا نیز افزودیم,
سیستم هرگز به این ترفندهایِ نرم (روانی) و
نیمهنرم (دارویی) بسنده نخواهد نمود و ترفندهایِ سخت (ژنتیک, مغزی) در راه میباشند.
--
سخن کوتاه کنیم; آنچه من در این نوشتار پرداختم اینها بودند:
١- در برابر آیندهیِ سیستم فندین ایستادگی بیمعناست, زیرا اینبار
بوارون همهیِ تاریخ هومنی, سامانه از درون و اندیشه آدمها را خواهد دگراند.
٢- سامانهیِ فندین یا هومنی (و خود) را نابود میسازد, یا هومنی را آن اندازه در راستای سازواری دادن به خود
دستکاری میکند که دیگر بازشناختنی نخواهد بود, جوریکه هیچکدام از آنچه ما امروز ارزشهایِ هومنی میدانیم و میناشسیم را دیگر در خود نخواهد داشت (آزادی
نخستین چیزیکه برای همیشه از دست خواهد رفت), یا اینکه او را با هوشوارههایِ/روباتهایِ بهتر و کارآمدتر جایگزین خواهد نمود.
٣- هر سهیِ گزینههایِ بالا ناخواستنی میباشند.
پ.ن.
من نمونهیِ بلیت بختآزمایی را به خود شما بازمیگردانم. سخن اتان درست است که کسیکه بلیت نخریده
شانس بُردن او 0 است, ولی من میافزایم فراخواندن دیگران و خود به بازی در بختآزمایی نیز خودفریبی
است, زیرا با خرید یک بلیت شانس بُرد در کنش همچنان همان 0 است و تنها پول و زمان است که هرز رفته است.
نگرستیزی پیرامون فندآوری و هومنی, در پرتویِ آن -
مزدك بامداد - 11-13-2014
گیریم که فندآوری ژنتیک و .. به جایی رسید که مغز ما چنان دستکاری شد که ندانستیم
آزادی چیست و ... شدیم گوسپند. ولی درست مانند گوسپند، که هیچ انگاره ای در باره ی
آزادی و ارزش های فرهنگی والای هومنی ندارد، هیچ نگرانی و کاستی هم نخواهیم سهید
چون شما اگر هرگز مزه ی موز را نچشیده باشید ، هرگز نیز موز دلتان نمیخواهد چون از بیخ،
نمیدانید موز چی هست!؟ ولی اماج هستی تان که همانان گسارش انرژی و همانند زایی و
.. است برآورده میشود. سامانه هایی که از آنها سردر نمی آورید، میایند و خوارک و چمن
و کاه و جوی شما را به شما میدهند و درست همین چیزی است که شما در جایگاه گوسپندی
نیاز دارید. ولی همه ی ادمها زیر این ورتش ژنتیک و مغزی نمیروند چون این ورتش را
گروهی بر سر گروهی دیگر میاورد که خودش کنترل را در دست داشته باشد.
داشتن کنترل،
برابر با بی نیازی از کنترل شوندگان نیست، بساکه بار پاسخوری و تنش بیشتری برروی
کنترل کنندگان نهاده میشود. سرنوشت کنترل شوندگان برای کنترل کنندگان ، به یکسان و
بی ارزش نیست چرا که آنها با این "سپاه" زنده اند و این سپاه باید هستی و کارآیی نیز
داشته باشد تا انهارا در برابر چالش های فرگشتی پاسداری نماید. گفتم پاسداری، بیاد پاسداران
جمهوری اسلامی افتادم که درست مانند زامبی ها و مغزشسته ها میباشند. ولی سران ج.ا.
باید به این زامبی ها سیب زمینی و .. بدهند تا اینها برایشان جنگ کنند. بی سیب زمینی،
شستشوی مغزی ، به تنهایی، پیروی و فرمانبرداری و کنترل را به همراه نمی اورد.
کوچگران نخستین استرالیا، سگ های خانگی (اهلی) به همراه برده بودند که برخی نتوانستند
به آنها رسیدگی کنند و از این سگهای بی صاحاب ! تیره سگ بیابانی دینگو استرالیایی پدید
آمد! نوسینده ی ابرهوشمند، اچ جی ولز، در داستان ماشین زمان، مانند چنین آینده ای را به
رشته ی نوشتار در آورده است که در ان، نژاد هومنی به دو تیره روی زمینی و زیر زمینی
بخش گردیده است و ایندو در یک بده بستان سامانیک هراس انگیز با هم زندگی میکنند!
***
هرچه یک ابرسازواره یا سامانه پیچیده هم باشد، سرانجام به ویژگی ها و قانون های کوانتوم های ان بر میگردد.
پس یک سامانه هرگز نمیتواند کاری انجام دهد و یا آماجی داشته باشد که در کوانتوم های آن شایندگی نداشته باشند.
اینجا چند بار نمونه "اب" و پیدایش زاب "آبسانی" را از گردآیی مولکول های اب دیده ام. اگر اتم ها و هسته های
اکسیژن و هیدروژن یک ویژگی هندسی را که مولکول آب، نایکسنج ( نا متقارن) بشود را نداشتند، هرگز نزدیکی
این مولکولها با چسبندگی ( پل هیدروژنی) ، به آبسانی نمی انجامید. پس زاب نوین آبسانی از زاب هندسی مولکول
آب و زاب هندسی مولول آب نیز در جای خود ، از ویژگی های کوانتومی و شما پروتون های هسته و هندسه ی اوربیتال های
اتمی برخاسته از آن میباشد.
شما به نمونه ی دیگر با سنجش تک یاختگان, و پریاختگان( مانند خود ما) بنگرید، یک یاخته، همانندزایی میکند و ما نیز
همانند زایی( تولید مثل) میکنیم، گرچه همانندزایی ما پیچیده تر است ولی پایه ان همان همانندزایی یک تکیاخته است
( بدو بخش شدن یاخته) یک یاخته، انرژی میگسارد و ماهم انرژی میگساریم، گرچه روندگسارش انرژی ما با خوردن چه میدانم
چلوکباب و .. پیچیده تر است، ولی در بیخ به همان گسارش انرژی در درون یک تک یاخته بر میگردد. سامانه ی ما چلوکباب
را چنان از هم وامیپاشد که مولکولهای هیدروکربور آن بتوانند با نازکترین مویرگها به تک تک یاخته های ما برسند و در آنجا
همان کاری انجام میشود که در میلیونها سال پیش، یا هم اکنون، در تک یاخته ها و آمیب ها و .. انجام میشود !
سامانه ی همبودین نیز چیزی جز این نیست! یک کشور درست مانند یک پیگر، همواره سده ها پابرجاست چرا که یاخته هایش
(آدمها) هر ٢۵ سال یکبار ( زمان استاندارد زادمان هومنی) نو میشوند. این کشور درست مانند یک تن، گاهی با یک کشور دیگر
درگیر میشود، گاهی میبازد و گاهی میبرد و هتّا گاهی میمیرد ( مانند مصر باستان) و از لاشه ی او کشور های نوین بر میخیزند.
گاهی نیز همانند سازی میکند، مانند آمریکا اکه از انگلیس زاده شد و پس از چندی نافش را برید.
اکنون اگردر هر سامانه ای که پایه ی آن هومن است، به هر تراز فندی هم که برسیم، چون پایه و کوانتوم آن، هومن و
یاخته است، این سامانه نمیتواند آماجی جدای آماج پایه ای و زابی رها از زاب های کوانتومی خود داشته باشد. هر سامانه ای که
نتواند این نیاز و این آماج
وند های خود را برآورد، بهر سترگی هم که باشد، سرنگون میشود. ما چه در زمان های بسیار باستان
که هیچ فندآوری جز آتش و چرخ نبود نیز گواه فروپاشی امپراتوری ها بودیم، در زمانهای "نیمه باستانی" که ترازی از فندآوری
را داستیم نیز گواه این پدیده بودیم که چگونه فندآورترین کشور ها مانند روم، از هم پاشید و در زمانه های نوین هم امپراتوری های
بسیار فندآور داشتیم که از هم پاشیدند و خواهند پاشید.
برای
کنترل یک وند از یک ابرسازواره،
دو کارساز نیاز است، یکی
کارساز درونویری و دیگری
کارساز برونویری
(عامل ذهنی و عینی). شما با پروپاگاند میتوانید کارساز درونویری را جوری بسازید که آن وند گمان کند که بهش خوش میگذرد
ولی اگر براستی انرژی و نیاز آن وند، فربودانه و بگونه ی برونویری بدان نرسد، از میان میرود یا بیدار میشود. ابرسامانه
هرگز نمیتواند همه ی وند های خود را باکارساز روانی و درونویری گول بزند، اگر گاهی نیز کارساز برونویری یا همان
برآورده سازی نیاز ها انجام نشود.
اینجا سخن پرآوازه ی آبراهام لینکلن به یادم آمد که گفت:
" همه را میتوان برای چندگاهی گول زد و گروهی را نیز میتواند برای همیشه فریب داد ولی :
نمیتوان همه را برای همیشه فریفت!
فزون بر این هرگز شدنی نیست که سران یک ابرسازواره یکدست و همواره یکسخن و یک سو باشند. درست مانند مغز ما
که "گروهی" از یاختگان با گروهی دیگر در گزینش هایی که با ان روبروییم، با هم درگیرند، گاه ما نمیدانیم که چه گزیری
بگیریم، آیا این سرمایه گذاری را بکنیم یا نه: سبک و سنگین میکنیم ...
در
درون خود آمریکا که سرانش, جهانی را خورده اند و می بایستی در آسودگی به بخور بخور سرگرم باشند، نیز هتّا میان
بهره کشان و مفت خوران هم یک نبرد درونی زبانه میکشد و تنها
در بیرون، آمریکا یک یکان یکپارچه دیده میشود.
هر کدام از این اردوگاه ها نیز میکوشند با برآوردن نیاز مشتریان و وند های خود بر دیگری پیشی بگیرند.
پس در هر ابرسازواره و سامانه ای، همواره
شکافها و تَرَک ها بهمراه پیوستگی ها و یگانگی ها در یک پیوند اندرگیر بسر میبرند،
مانند دوبرادر که باهم در درون خانه درگیرند ولی در بیرون آن با هم یگانه و یکپارچه با دشمنان خانواده ی خود روبر میشوند.
یا مردم یک کشور که برای نیاز ها با هم همواره درگیرند ولی در برابر کشور دیگر، با هم یکپارچه دیده میشوند وتاپا.
پس:
هیچ ابرسازواره ای نمیتواند کاری را انجام دهد که در شایندگی های وند های آن نباشد ( از هیچ تنها هیچ پدید میآید)
هیچ ابرسازواره ای نمیتوان زاب ها و ویژگیهایی داشته باشد که از وند های ان برنخاسته باشد.
همه ابرسازواره ها سامانه ها، از آمایشی از گسل ها و پیوست ها ساخته شده است که به هموندان آن، یک سایندگی
گرایند را میدهد که هتّا این ابرسازواره را ، سرنگون نماید، بویژه زمانی که لایه های پایه ای ان فرو ریخته باشند.
درست مانند یک درخت سترگ ولی پوسیده که از بیرون، استوار و شکست ناپدیر می نماید ولی بسنده است که دو تا گنجشک
بیشتر روی شاخه هایش فرود بیایند تا سرنگون شده و درهم شکند.
هیچ ابرسازواره ای نمیتواند چنان رفتاری نماید که با سستی وندهایش، در برابر هماوردان بیرونی اش، سست شود ( وگرنه
فرگشت او را از میان میبرد)
بهینه ترین ابرسازواره ها ان است که نیاز بیشترینه وند هایش را بشناسد و آنها را فراهم آورد. برای شناختن نیاز ها،
باید هر وندی با یک رشته ی رسانه ای به پردازشگر بسته باشد تا بتواند سیگنال های آگاهاننده به آن برساند و در برابر،
هر وند باید با یک رشته ی فراهم آوردنده نیاز ها ، مانند رگ و راه و ... به انبار انرژی پیوسته باشد تا زنده بماند.
زندگی و پایندگی ابرسازواره، از اینرو به زندگی و پایندگی و همانند زایی بیشینه ی وند های آن وابسته است وگرنه
در یک ابرسازواره ی "بهتر" گوارده میگردد.
هیچ فندآوری در هیچ جا نمیبینیم که برای آماجی جز برآورده ساختن نیاز ما پدید امده باشد.
اگر روبات خودروساز داریم برای ساختن خودروست و خود خودرو نیز برای آسانش زندگی ماست.
***
همچنان که مغز مارا یاخته های ما و خوسته های یاخته های ما کنترل میکند، ما نیز مغز
ابرسازواره ی خود و همچنین مغز هرگونه فندآوری را کنترل مینماییم ، از دگمه ی ساده ی
آسانسور گرفته تا دستگاه پروپاگاند کشوری در راستای برآورده سازی این نیاز ها از سوی
ما کنترل یا تاب آورده میشوند. : برای انیکه مردم هامی، به یک قانون پایبند باشند، دین به نام
"خد"ا پدید امده که در بیخ، یک پروپاگاند دروغین بیش نیست ولی در بازه هایی از فرگشت
به آن کشور و مردم یاری میرساند که پاینده بمانند. گرچه انگل هایی هم بر سر آن نشسته باشند.
شهربانوی زنبور ها برای نترل زنبور ها یک جور گویا ماده ی شیمیایی میپراکند
که کار و یکپارچگی زنبور هارا کنترل می نماید، این همان دین یا جهان بینی یا
پروپاگاند در میان هومنیان است، یک کشور را دستگاه جهانبینانه-رسانه ای( پروپاگاند)
آن به هم میچسباید، چه دادوند و چه نادادوند، چه دروغ و چه راست ( جز اینکه دروغ
چندان پاینده نیست). اگر ما دستگاه پروپاگاند دین شیعه ( آخوندیسم) را از مینا برداریم،
خود آن دین و مذهب در فربود از میان رفته است و کشور ایران از هم می پاشد مگر
اینکه پروپاگاندی جایگزین و به همان نیرو و توان باوری بجایش پیدا کنیم. بیجا نیست
که رهبران روسیه پس از کمونیسم، مانند پوتین، که خود از کا گ ب بود، اکنون کلیسای
ارتودوکس را بر میکسد و گاهگاهی یک اسپندی انجا دود میکند چون نیاز به یک دستگاه
کنترل روانی و پروپاگاندی دارد. آمریکا هم فاکس نیوز و چی ان ان و هزاران بند و بساط
دیگر پروپاگاند دارد برای اینکه بتواند یکپارچکی و کنترل سامانه را از دست ندهد.
میسیونر های دینی که ترسایان به آفریکا میفرستند، چیزی جز ویروس های پروپاگاندی
برای گسترش کنترل بر این ملت ها که خود دارای پروپاگاند نیستند، نمیباشند. این
میسیونر ها در ایران سانسی ندارند که ملت اریان را فرمانبر پاپ و آمریکا و باختریان
نمایند و برای همین از در پروپاگاند و دین دیگری بنام "دمکراسی" که در میان خودشان
هم چیزی جز یک دروغ نمایشی نیستمی ایند، از "دمکراسی" در "هنگ کنگ" ! پشتیبانی
میکنند، از دالایی لاما و زیبایی تبت ! پدافند می نمایند ولی در پس همه ی اینها، چیزی که
میخواهند، کنترل بر چین و ایران و افغان و روس و آمریکای لاتین و همه ی جهان است.
با اینهمه بازهم این زنبور ها، گاهی یکی از زنبور های ماده را که همواره بدست شهربانوی
زنبور ها کشته میشود، از چشم او پنهان میکنند که یک دگرگزین برای اینده و برای دگرگونی
داشته باشند!
Mehrbod نوشته: در جاییکه نیاز به پرداختن به کاری آماجمند و نه پوچ در زندگی برآوردنی نیست, سامانه ابزارهای گوناگون سرگرمی (entertainment, etc.) را پیش میآورد که کس اگرچه زندگی خودش را بدرستی پوچ و بیهوده میابد, ولی بجای آن میتواند
با دنبال نمودن واپسین episode بهمان سریال تلویزیونی, در فراموشی چندی را به آسودگی بگذراند. این دسته از
جایگزینها همگی اعتیادآور میباشند و میتوان به نکته اشاره نمود که پیشینیان شکارچی-گردآورندهیِ ما بی هیچ نیازی به اینگونه "سرگرمیها" برای دهها هزاران سال زیستهاند و نیاز آنان به سرگرمی از آنچه در گروه و تیرهیِ کوچک خود برایشان فراهم بوده, فراتر نمیرفته است.
شکارچیان برای ده ها هزاران سال زیسته اند ولی "چگونه" زیسته اند ؟ با چه تراز خوشی و شادی و گسارش؟
پوچی:
-->
این پدیده از پیشرفت فندآوری سرچشمه نمیگیرد، از کاستی سامانیک ابرسازواره سرچشمه میگیرد.
بی فند آوری هم کسانی بوده اند که هوششان بالاتر از میانگین بوده و کارشان پایینتر از مینگین
و این انهارا بسوی سهس پوچی کسانیده است، این کاستی سامانیک درست مانند پدیده ی بیکاری
در سرمایه داری است که یک کاستی سامانیک ان شیوه ی فراورش میباشد. بزبان دیگر این سامانه
چنان کارآمد نیست بتواند از همه ی توانمایه های سود جسته و از انها کارمایه بسازد ( انهم به
انگیزه ی بودن انگل ها). برای ان است که فندآوری را برای بیکار کردن یگ گروه مردم بکار برده اند
و این بیکاری، چه از روی پیدا نکردن کار درخور و چه ازروی پولدار بودن فزاده از مرز بوده باشد، یک
خوره ی روانی است. یک سامانه و یک وند سامانه نیز، باید بخشی از زمان را به گسارش انرژی
و روند پیشرفت در فرگشت بگذراند. هر چند این کار اندک هم باشد ( و در آینده زمان کاری بازهم
کمتر و کمتر خواهد شد) باید راهی یافت که این نیاز روانی برآورده گردد و راه ان برگشت به زندگی
شکارگری و .. که
در گذشته آزمون پس داده و به کشتار مغول و آتیلا و عرب و ... انجامیده است،
نمی باشد. چرا که گناه این به گردن فندآوری و پیشرفت ان نمی باشد. به گردن
فرزام نبودن
ابرسازواره ها و سامانه هاست که همواره بخشی از پیکر خود را از دست میدهند ( چه کارتون خواب
های امریکا باشند و چه بچه پولدار های حشیش کش)
شکارگری و .. انیها همان
کمون نخستین بوده است و ما باید امروزه
کمون دوم را بسازیم
که با نگهداشت فندآوری، کاستی سامانیک بهره کشی را از میان برده و به همان خوشبختی
شکارچیان ولی با برتری های فندی مدرن ، دست یابیم.
•
پارسیگر
نگرستیزی پیرامون فندآوری و هومنی, در پرتویِ آن -
Mehrbod - 11-16-2014
از دست رفتن آزادی برای کسانیکه دیگر نمیدانند آزادی چیست, هیچ گرفتاریای ندارد,
ولی برای ما که امروز آنرا داریم (کاسته شده, ولی همچنان باشنده) گرفتاری دارد.
پس سخن شما هیچ تفاوتی ندارد از اینکه بگوییم در این آینده و فردایی که سخن میرود ما که به
احتمال بالا نخواهیم بود, پس چرا از بیخ دربارهیِ آن به خودمان رنج گفتگو و گفتمان و راهکاریابی بدهیم؟
در کنار آن, ما اینجا نمیگوییم هر چه در روند فرگشت فرگشته درست است, ولی میگوییم
دستکم, فرگشتار (evolver) ِ
که طبیعت بوده, یکسانانگار بوده است ولی در آیندهای که در آن پیشمیرویم فرگشتار همان ابرسازوارهیِ فندین
خواهد بود و اینبار, روند فرگشت ما آدمها بسویی خواهد رفت که نیازهای سیستم فندین را برآورد; و یکبار
دیگر, برآوردن نیازهای سامانه به یکسنجی و تقارن, برابر با برآوردن نیازهای هموندان همان سامانه نمیباشد.
پس در اینجا, باری دیگر ما ناچار از گزینش میان گزینهیِ بد (طبیعت یکسانانگار) و بدتر (فندآوری خودآماج) میباشیم.
--
در نوشتههای شما زیبایی میتوانم بگوییم چامهسُرایانهای در پیوستاندن و ریساندن رویدادها و درآوردن رشتهای از
گذشته تا اکنون دیده میشود که گونهای "چم (معنا)" به چیزها میبخشد. برای نمونه, شما رشتهای از تکیاختگان
تـا هومنان ابرسازواره و سرانجام ابرسازوارهیِ فندین ریساندهاید که بگونهای ضمنی, سخن از معنادار بودن
این فرایندها میزند, گویی جهان یک آماجی داشته که اینگونه رشتهیِ چیزها را پدید آورده است.
این ولی تنها یک نگرش خام و آرزوپروانه است که در بهترین انگاشت میتواند درست
باشد, ولی ما به هر روی دادهیِ بسنده برای هایستن و پذیرفتن آن نداریم.
در کنار آن, ما میتوانیم در این
رشتهیِ رویدادهای آورده شده یک
پادنمونهیِ پیش پا افتاده داشته باشیم.
یاختگان آدمی ابرسازوارهیِ آدمی را فراساختهاند و شما این را یک پیوند سودمند ِدوسویه میان یاختگان
و آدم میبینید که در سوی یاختگان به شانس فرازیست و بقای آنان را برای نمونه, اینگونه افزوده است.
بسیار خب, ولی در جاییکه یک هومن در جهان امروز اندام و یاختههای قلب خود را در جاییکه مینیازد
دور انداخته و آنرا با یک
قلب مصنوعی جایگزین مینماید چگونه در این رشتهیِ پندارین شما گنجانده میشود؟
آیا در اینجا نمیتون دید که همین هومن, در جایگاه یک ابرسازواره, میتواند همهیِ بخشهایِ درونی
دیگر خود را نیز یک به یک, با چیزی دیگر جایگزین نموده و رشتهیِ میان خود و یاختگان اش را برای همیشه بـبُرد؟
آیا این به زیان یاختگان نیست که از بیخ با چیزی "دیگر" جایگزین شده و نیست و نابود بشوند؟
پس زمانیکه ما همین امروز همچون گسلی در رشتهیِ چیزها به چشم خود میبینیم, میتوانیم بی
کوچکترین گمانی فرجام بگیریم که هیچگونه باید و بایستگیای برای ابرسازوارهیِ فندین نیز در کار
نیست که هتّا بخواهد سازوارگان خود که همان هومنان زنده باشند را برای همیشه نگه بدارد. به دیگر زبان:
سود ابرسازواره همواره در راستای سود سازوارگان او پیش نمیرود و این ناهماهنگی تا آنجا میتواند
پیش برود که سود ابرسازواره برابر با زیان بیشین (maximal) سازوارگان باشد, که همان جایگزینی و نابودی ِ یکسره آنان است.
بیافزاییم, نگرش ما اینجا این
نیست که سیستم فندین بی هیچ گمانی, یا به احتمال بالایی
هومنان را با چیزی دیگر و سازوارتر, بگوییم هوشوارهها (روباتها) جایگزین خواهد نمود — اگرچه این یکی از
آیندههای پیش رو باشد — بساکه تنها این نمونه را آوردیم تا نشان دهیم که انگاشت یک گونه رشتهیِ پندارین
میان چیزها که بزیبایی همه چیز را به هم میپیونداند تنها از آرزوپروری ِ هومنی ریشهمیگیرد و پایهای در واقعیت, ندارد.
--
ما ابزارهای شستشوی مغزی و کنترل رفتار را به سه دسته بخشیدیم:
١- ابزارهای نرم: پروپاگاندا, آموزش و پرورش, رِسانههایِ سرگرمیساز (entertainment), ...
٢- ابزارهای نیمهنرم: دارویهایِ پادافسردگی, آرامبخشهای گوناگون, ابزارهای روانشناسی, رواندرمانی, ...
٣- ابزارهای سخت (در راه): دستکاری ژنتیکی, تکنیکهایِ مغزخوانی و دستکاری یکراست اندیشه, ...
آنچه شما همواره از آن نمونه میآورید و آنچه تاکنون در تاریخ هومنی داشتهایم ابزارهای نرم و نیمهنرم بودهاند و از اینرو,
سخن شما و گفتآورد از لینکلن در اینجا, تا زمانیکه تنها دربارهیِ ابزارهای نرم و نیمهنرم سخن بگوییم تا اندازهیِ بسیار بالایی
درست میباشد و چه اگر نبود, ما اکنون این نگرستیزی را نمیداشتیم و بجای آن در سیستم گوارده و فراموش شده بودیم.
هر آینه, این یک خودفریبی آشکار است که ما چشمانمان را بروی
پیدایش این ابزارهایِ
نیمهنرم, نیمهسخت و سرانجام سخت سراسر فروببندیم و بگونهای دربرابر آنها برخورد نماییم که
گویی باشنده نمیباشند, یا کارگر نمیباشند, یا هنوز نیازی به پرداختن به آنها نیست و واکنشهایی همانند.
بیافزاییم, نگرش ما اینجا این نیست که در نخستین دستیافتی که سیستم فندین توانا به دستکاری ژنتیکی و مغزی
گشت, خواهد کوشید که همگان را شستشوی مغزی داده و به "بردههایی" سخنشنو و سربزیر دگرگون
بسازد, بساکه ما داریم میگوییم میتوان از هماکنون روندی که نژاد آدمی خودخواسته¹, در این راه
گام برمیدارد را ببینیم و این بخشی, از فرآیندی که در پایین به آن میپردازیم ریشهمیگیرد.
ُ
گامهایِ خُرد و در خود سودبخش, میتوانند بر روی همدیگر به چیزی زیانبخش بیانجامند
آنچه در پُرسمان فندآوری همواره به میان آورده میشود این است که همهیِ گامهایی که فندآوری برمیدارد همواره "سودبخش"
و در راستای از میان برداشتن یک بار و گرفتاریای از دوش هومنی میباشند, و این سخن گاه بگونهای به کار میرود که گویا
ستیزگران سیستم آنجا میگویند که سامانهیِ فندین گونهای "اهرمن" است که دنبال ویرانی یا سرنگونی آدمیست.
ما اینجا هرگز همچون برداشتی از سامانهیِ فندین نداشتهایم. سامانهیِ فندین برخاسته از انگیزههایِ
آدمی در برآوردن نیازهای خود بوده است و روشن است, راستای گسترش فند و دانش در جایگاه نخست
بسویی بوده و تا
اندازهیِ بالایی میتوان گفت هنوز نیز هست, که یک گره و دشواریِ پیش رویی را از میان بردارد.
ما افزودیم تا اندازهیِ بالایی, زیرا برای نمونه سرمایهگذاریهایِ اَبَر-کلان در پروژههایی همچون شتابدهندههایِ
ریزگان اتمی بخودی خود هیچ سودبخشی روشن و در چشماندازی ندارند, ولی این سرمایههای کلان (که میتوانند
جای دیگر به 'درد' بخورند) گذاشته میشوند زیرا گرایش فندآوری به سوی گسترش و نه پیشرفت میباشد, بر
این پایه که پیشرفت کنشیست دارای آماج و راستا, ولی گسترش کنشیست که یکسانانگارانه, در همه سو پیش میرود.
ما در آغاز پیدایش کمابیش همهیِ فندآوریهایِ نوین میتوانیم بخوبی ببینیم که پیشرفت و آماجمندی
ویژه و روشنی در همهیِ آنها بوده است, ولی با تراگذشتن از آستانهای ویژه, فندآوری به سامانهای
خودآماج فرارفته است که دیگر هر چیزی نه از اینرو که سودبخشی, یا کارآمدی ویژهای دارد
نوآوری میشود, بساکه تنها چون
نوآوریپذیر گشته است, نوآوری میگردد; به دیگر زبان:
فندآوری هرچه که بشاید را میبایاند (= تکنولوژی هرچه که تحققپذیر باشد را ملزم به وجود میکند).
ما به این همراه با نمونههایِ دیگر ژرفتر خواهیم پرداخت, ولی پیشتر به بخش دیگر سخن میپردازیم که گامهایی که آدمی ازگذر فندآوری برمیدارد,
هتّا زمانیکه هر یک از آنها به خود و در خود سودبخش و خواستنی باشد میتوانند در برآیند و بر روی همدیگر, به چیزی زیانبخش و ناخواستنی بیانجامند.
تئودور کازینسکی در آرماننامهیِ² خود بژرفی به سازوکار این فرایند پرداخته است, ما اینجا نمونهیِ او در خودروسازی که
در سخن شما نیز آمده است را بازمیآوریم.
فندآوری خودروهایِ سواری برای نمونه, فندآوریای بوده است که در
آغاز, برای برداشتن یکی از همان گرفتاریهایِ آدمی پدید آمده است.
پیش از اینکه نخستین خودروها ساخته میشدند این آزادی برای مردم به چهرهیِ پیشگُزین
فراهم بود که هر آنگونه که دوست داشتند, کند یا تند, آهسته یا شتابان به راه خود بروند. نوآوری خودرو در این زمان,
اینجور به چشمها میامد که ابزاری میباشد برای
افزایش آزادی که برای همین پیادهروندگان این توانایی و دستافت را میفراهمد
که در کوتاهترین زمان بیشترین دوراها را بپیمایند و
در آغاز نیز همینگونه بود, نخستین خودروها
و خودروسواران این آزادی را داشتند که هر آنجا که دوست داشتند بروند و این آزادی کسان
پیادهرو را هم نمیگرفت و هیچکس نیز
وادار نشده نبود که از خودرو بهره بجوید.
ولی این فندآوری, که در آغاز یک افزایندهیِ آزادی و بهزیستی و چیزی در خود سودبخش به شمار میرفته,
با افزایش شمار خودروها و خودروسواران به دگرگونیهایی همبودین انجامیده و مایهیِ
پیدایش قانونهایِ رگولاریزه و دست و پاگیر میشود, چه برای خودروسواران, چه برای پیادهروندگان.
با گستردگی این تکنولوژی, نیاز به قانونها و رگولاریزه نمودن مردم پیش میاید, خطکشیها کشیده میشوند, چراغهایِ
رفتوآمد (پیاده و سواره) نصب میگردند, گواهینامهها سبز میشوند و در این میان آزادی پیادهروندگان که در آغاز و
پیش از پیدایش خودرو میتوانستند آزادانه و بی دلنگرانی از همهیِ اینها راه خودشان را بروند, گرفته میشود.
ما امروز میتوانیم این را در زندگی خودمان ببینیم که اگر نخواهیم سوار خودرو بشویم, نمیتوانیم هتّا ٥ دقیقه بی آنکه
پیوسته نیاز به ایستادن, رفتن, بازایستادن, نگاه کردن به چپ و راست خود و ... داشته باشیم و زنده به مقصد برسیم.
در سوی دیگر, داشتن و نداشتن خودرو کم کم
از یک چیز دلبخواه درآمده و امروزه به یک چیز بایسته و بایدین دگریسته است.
شرایط زندگی برای بسیاری امروز بگونهایست که نمیتوانند بی داشتن خودرو از پس انجام کارهایشان (و پس پرداخت هزینههایِ زندگی اشان) بربیایند
و اگر این دسته نخواهند خودروی سواری خودشان را داشته باشند, ناچار از کاربرد خودروهایِ دولتی میباشند که در آنجا, کس هتّا آزادی باز کمتری روی
چگونگی رفتوآمد خود دارد تا بگوییم زمانیکه سوار خودروشی شخصی خود شده باشد (یا پیاده باشد).
و سرانجام, داشتن همین خودرو روز به روز به چیزی دشوار و سنگین دارد تبدیل میشود. امروز کسیکه میخواهد خودرو داشته
باشد, بویژه در کشورهای فندین پیشرفتهتر همچون اروپا, نیاز به پرداخت بیمههایِ سنگین, مالیاتهایِ کمرشکن و
هزینه های جورواجور و رنگین, همچون بنزین, تعمیرات, چکآپهایِ سالانه و همانند میبیند که همهیِ اینها به
افزایش تنشهایِ گوناگون انجامیدهاند: یا میتوانید از پس همهیِ این هزینههای سنگین بربیایید و خودرو
را میخرید, یا رنج نداشتن آنرا باید بر دوش کشیده و بگذارید دیگران از شما در زندگی جلوتر باشند.
در فرجامیابی از سخن, ما در اینجا به این پرداختیم که فندآوری خودروی سواری:
١- در آغاز سودبخش بوده است.
٢- در آغاز دلبخواه بوده است.
٣- در آغاز افزایندهیِ آزادی ِ آدمی بوده است.
ولی در گذر زمان:
١- از دلبخواهی درآمده است: کس برای زندگی امروز پُرگاه وادار به کاربرد خودروهای سواری میباشد.
٢- کاهندهیِ آزادی گشته است: برای خودروسواران و کسان پیاده, به یکسان.
و سرانجام, به چیزی
زیانبخش دگرگون شده است; یکی از خود
فندسالاران که نام او را اکنون به یاد نمیاورم, پرسشی دارد که اینگونه به میان میاورد:
«بیانگارید یک فندآوریای در دست نوآوری است و شما آنجا تصمیم گیرندهیِ این میباشید که
آیا این فندآوری در جامعه به کار گرفته بشود یا نه. این فندآوری بسیار سودبخش و
کارآمد میباشد, بسیاری از گرفتاریها را از میان برداشته و به پیشرفت شتاب میبخشد,
ولی در برابر همهیِ اینها سالانه نزدیک ١ میلیون تن از برای آن کشته خواهند شد. چه میکنید؟»
این پرسش که پاسخگو را همواره پس از دادن و دانستن پاسخ شگفت زده میکند این میباشد که این "فندآوری نامبرده",
در حقیقت همان خودروی سواری میباشد که دیرزمانیست ساخته شده و بگستردگی به کار گرفته شده است:
ما اینجا دیگر به این نمیپردازیم که این یک نمونه تکنولوژیِ خودرو چه نقش کلانی در آلودگی زیستبوم,
افزایش آلایندههایِ آب و هوا, در پدید آوردنِ بیماریهای گوناگون (فیزیکی و روانی), در گرمایش کرهیِ زمین و
بسیاری چیزهای دیگر دارد و تنها این پرسش را در دنبالهیِ نگرستیزی به میان میآوریم که
آیا, یک کشور امروز
میتواند با دانش به همهیِ اینها, آگاهانه و خودخواسته خودروها را از زیرساختهایِ خود بیرون بکشد؟
نگاه ما به این پرسش یک
نه روشن و سخت میباشد, که این سرانجام به واپسین ویژگی فرجامین فندآوری میپردازد:
یکسویگی آن.
دیرتر به این ویژگی یکسویگی فندآوری (افسارگریختگی تکنولوژی و ناتوانی آدمی در راستابخش به آن) خواهیم پرداخت.
—>
آماج ما از سخنان بالا این بود که یک فرایند, اگرچه در آغاز و در هر
گام خُرد سودمند بوده و در راستای سود,
یا دستکم پیشگیری از زیان پیش میرود, ولی برآیند همهیِ آنها
رویهم چیزی سراسر دگرسان و
زیانمند میتواند باشد.
ما در نمونهیِ تکنولوژی خودروهای سواری بخوبی سازوکار این فرایند را میبینیم, گام نخست در ساخت خودروها
بروشنی افزایش بهزیستی و آزادی آدمی در رفتوآمدهایِ خود بوده است. اینکه با افزایش شمار خودروها نیاز به
رگولاسیون و برساختن قانونها و ضابطههای جورواجور پیش آمده است یک چیز نیازین و بایدین بوده است, نه خودخواسته.
ولی همهیِ این گامهای خُرد و در خود سودمند, بر روی همدیگر به پیدایش چیزی انجامیدهاند که براستی نه
تنها هیچ ردّی از آن سودبخشی آغازین اش دیگر بجا نمانده, بساکه به دژپیل و غّدهای نیز بدل گشته است که
هیچ راه گریزی از آن نیست و ما خواه ناخواه, ناچار از پذیرش و تن دادن به کاربرد آن در زندگی امان میباشیم.
¹ خود شما نمونهوار در اینجا پیامآور همین راه میباشید و از هماکنون راه را برای این "افزودگیِ
آزادی" و "آزادی از جایی میآغازد که آزادی دیگری گرفته میشود" دارید هموار میسازید.
² Industrial Society and Its Future, بندهایِ ١٢٧, ١٥٣-١٥٦
نگرستیزی پیرامون فندآوری و هومنی, در پرتویِ آن -
مزدك بامداد - 11-17-2014
چیزی که ما درباره ی همکاری وند ها در تراز های گوناگون گفتیم، از روی پـُرنگریستن به جهان بیرونی است
و به آرزوی ما پیوندی ندارد. ما داریم میبینیم که اسید های امینه باهمدیگر یاخته هارا ساخته اند و یاخته ها،
باهمدیگر، پیکر ها را ساخته اند پیکرها باهمدیگر دودمان هارا ساخته اند و دودمان ها با همدیگر، پاترم ها
(ملت) هارا ساخته اند و هّا داریم میبینم که پاترم ها نیز با همدیگر چیزی مانند "اتحادیه ی اروپا" را ساخته اند
و این درست است که این روند دارای سمت و سو و راستاست و آماج مند بنگر میرسد، چرا که پیرو قانون
فیزیکی و ترمودینامیکی
افزایش انتروپی ( و سرد شدن جهان) است. اگر زمین آتشفشانی سرد نمیشد، یاخته ها
برای یافتن انرژی، در پی راهبرد نوین، همبستگی را وا نمی یافتند، اگر به کشور های اروپا خوش میگذشت
و بازار تنگ نبود، باهمدیگر یگانه نمیشدند . پس روند و راستا را ، همان راستای آنتروپی در پیش نهاده و از ان
گریزی نیست و برای همین هم هرگز نمیتوان به گذشته باز گشت ! پس ما باید خود را برای جهانی سرد تر، و درپی
ان، جهانی پیچیده تر که بنماهی ها و گره های انرژتیک کمتری دارد، آماده سازیم، و گرنه سرنوشت ما مانند همان
آزتک ها و اینکاها میشود که سده ها خوردند و خوابیدند ( چون فراوانی بنمایه بود) در همان هنگامی که اروپایی
ها و .. از گرسنگی و تنگی زندگی به دریانوردی و فندآوری روی اوردند !
آری خود فندآوری از کمبود بنمایه ها و "سرد شدن جهان" = تنگی زیستمایه ها و ... پدید امده و تخم ژن ها از
همین راه خشکاد ها و اَبردریاهارا را پشت سر میگذارد و هتا به ماه و ستارگان نیز دست خواهد یافت چون
چاره ای جز گریز از تنگی ندارد! چه کسانی امریکا و استرالیا را ساختند، گروهی " اضافی" ! که در اروپا و بویژه
در انگلیس جای و بنمایه های زیستی نداشتند و بیشترشان دزد و آدمکش و .. بودند و یا زنان روسپی یا ندار
بودند که برای مردان کوچگر فرستاده میشند و اگر کشتی و دانش آهنربایی و فند ناوبری و اینها نبود، هرگز تخم
آدمی پراکنده نمیگشت و در پی تنگی ناچار همدیگر را پاره میکردند ( همیگونه که اکنون هم میکنند ولی بسی بیشتر)
پس فندآوری به ما یاری کرده که براستی زندگی بهتری از این سناریو داشته باشیم. درست با همین روش هم آدمی
و بهمراه او جانوران دیگر به کیهان نیز خواهند رفت.
* * *
همانگونه که بار پیشین هم نوشتم ، نمیتوان گناهان سامانه ی بهره کشی را به پای فندآوری نوشت. یک گروه
بهره کش و انگل. از انرژی اتمی برای فرمانروایی و چاپیدن جهان کژسود میجوید و دیگری با همین فندآوری،
یاخته های چنگاری را درمان کرده و یا خانه های مردم را روشن و گرم می سازد.
اینکه فندآوری برای نمونه دلواره ( قلب مصنوعی) درست کرده که جای یاخته های بیمار را بگیرد، زنگ نابودی
برای یاخته ها نیست چرا که هرکس، دل زیوند و طبیعی خودش را برتر میگزیند و تنها در گاه بیماری و ناچاری،
برای اینکه یاخته های دیگر نیز از میان نروند، تن به کاشتن دلواره میسپارد.
stem cell technology
فزون بر این، اکنون فندآوری بُنیاخته ها در دست فرزامش است که با ان، میتوان گوش و روده و دل و کلیه و جگر ساخت!
به زبان دیگر، آنها دیگر اندامواره ها ( اندام های ساختگی و مکانیکی و الکترونیکی و سایبرنتیکی) به پس رانده
خواهند شد. آدمی از اینرو نخست به فندآوری نازیوند روی اورده که فندآوری زیوند و دانش زیستی او بسیار کمتر
است، برای نمونه هنوز از کارکرد مغز چیز فراوانی نمی دانیم و برای همین با فندآوری رایانه ای داریم در این زمینه
" ورزش" میکنیم که از بیخ، داستان داده پردازی، یادگیری، اندیشه ورزی، فرنودساری و .. را فرا بگیریم و با
همین ابزار فندین، مانند اسکنرهای پیکری و .. دانش و آگاهی درباره ی "خودمان" گردهم آوریم تا بتوانیم کم کم
یاخته بسازیم، پشه و موش بیافرینیم و سرانجام همه دردهای پیکری و پزشکی خود را ( هتا پری و مرگ) را برکنار سازیم.
روشن است که خود فندآوری هم در روند فرگشت است، خوردو های چه میدانم ۶۰ سال پیش، نه زینهاربند (کمربند ایمنی)
داشت و نه بادکیسه (ایربگ) و نه دیگر آراستگی های زینهارین. ولی چون شمارشان کم بود، نیاز بدان سهیده نمیشد.
اکنون که شمارشان فزونی گرفته و سامه های نوین پدید امده، هم با رجکشی های خیابان و قانون های راهنمایی و رانندگی
و هم با آراستگی ها و سامانه های زینهارین و هم با بمیه و ... این فندآوری رو به فرزامش فرگشتیک میرود. درست است
که از روی نوشته شما ، همه ساله هزاران تن در پی برخوردهای خودرو ها و .. از میان میروند ولی باید بیاد داشت که
شمار مردم جهان، درست با سود بردن از همین فندآوری به بالای هفت میلیارد رسیده است که اکنون چند میلیونی از ان ،
در پی سود بردن نادرست و یا نافرزام از فندآوری و یادنگرفتن قانون های گسارش فندآوری و نخواندن دفترچه ی
راهنمای خوردو ! از میان میروند! ( در آمریکا، یکی وان خود را روی تمپومات گذاشته بود و رفته بود پشت قهوه بخورد
که پس از چندی، از انجا که بزرگراه بسیار راست بود، خورد به کنار جاده! سپس دادخواهی کرد که چرا در دفرچه ننوشته
است که تمپومات نمیتواند خودرو را براند! یا یک زنی که سگ خود را پس از شستشو در میکروویو خشک کرده بود، بسیار خشک !!)
پیشتر که هواپیما نبود، خب، سرنگونی و بدآمد های هواپیمایی هم نبود، آیا ما باید از برتری های هواپیما دست بکشیم
چون گاهی یکی در پی ناکارآمدی یک مکانیک یا یک خلبان سرنگون میشود؟ تازه بیشتر دیده شده که چون سرمایه داران
نمیخواهند برای وارسی هوپیما، هزینه ی بالایی بپردازند، آنرا با همان ابزار کهنه و یا پینه شده بکار میگیرند که به
سرنگونی آن و کشته شدن مردم میانجامد.
در رانندگی هم همین است، تهران کمتر از پاریس خودرو ندارد ولی چون فرهنگ رانندگی ندارند، آمار مرگ و میر
برخاسته از ترابری و رانندگی بسیار بالا تر است! تازه چندی است که وارسی فندی خوردو ها در ایران قانون و
بایا شده، پیش از ان یارو بی چراغ و ترمز درست و درمان هم میامد به میان اتوبان!
پس چیزی که مهند است این است که سامانه را بهسازی کنیم، ریسک هارا به پایین ترین مرز برسانیم ( درست مانند
بخش کنترل کیفیت کارخانه ها)، آگاهی بیشتر به مردم بدهیم. گوشمالی های سنگین تر برای سرپیچان از قانون بگذرایم،
چپیره ی مردم جهان را از ۷ میلیارد، به ۴ میلیارد یا کمتر کاهش دهیم و .. کوتاه سخن، فندآوری را در راستای بهزیستی
همه جهانیان بکار گیریم و نه بهزیستی گروه چپاولگر و اندسالارهای جهان ( اندسالار= اولیگارش)
و همه ی اینها نمیشود، جز اینکه هومن دریابد که
ارزش نخستین، زندگی و هومنی است و نه سود !
در باره ی ابزارهای شستشوی مغزی هم همین است: چرا باید از فندآوری برای شستوشوی مغزی سود جست؟ این کار
را تنها در جایی میکنند که کسانی در پی سود نادادوند و چاپیدن دیگران باشند و بخواهند که آنها به چاپیده شدن خود پی نبرند.
پس ما اگر سامانه ی چاپیدن را از میان ببریم، خودبخود از پتیاره ی شستشوی مغزی هم رها میشویم و اگر از میان نبریم،
چه با فندآوری و چه بی فندآوری ، جهان و جهانیان بسوی سرنگونی و تباهی و رنج و سیاهی خواهند رفت، و دانسته
نیست که ایا آنگاه با فندآوری تند تر نابود خواهیم شد یا بی فندآوری! چیزی که روشن است این است که فندآوری مارا نابود
نمیکند، خود ما ( بهره کشانی که دست از ستم بر نمیداند و بهره دهانی که این ستم را تاب میاورند) آن گناهکارانی
باشیم که به نابودی خود کوشیده ایم.
اکنون کمی هم به آمار مرگ و میز ترابری شما بپردازیم: روشن است که جایی که مردم فراوان هستند و
خودرو هم فراون است ، اندازه ی اَوست مرگ و میر هم فراوان است، ولی ما باید به اند اوست ( قدر
مطلق) نپردازیم، به
برخ اینها بپردازیم. برای نمونه برخ مرگ و میر ترابری آمریکا، نزدیک به دو سدم/
درسدِ شمار خوردو های ان ( از روی جدول شما) است و برخ آن به چپیره ی ۳۰۰ میلیونی آن چیزی
پایین تر از یک سدم /درسد است ولی همین امار جمهوری آفریکای مرکزی ، ١۳۶۵ درسد! شمار خودروها
و برخ آن به چپیره ی انجا ( ۵ میلیون) همان یک سدم /درسد است. ( هر خودرو مایه ی مرگ ١۳ تن است!)
این تنها نشان میدهد که آنها
واپسمانده اند و فرهنگ رانندگی ندارند ( مانند ایران و خاورمیانه) !
بزبان دیگر، فند باید در دست فندشناس باشد و اگر فند را بدست ناآگاهان و نادانان بدهیم، خود را کشته ایم!
پس:
فند در اینجا گناهکار نیست، فند خودآماج نیست و از آماج ما پیروی میکند، اگر ما درسامانه و رفتار
خود کژی داشته باشیم، فندآوری مانند یک آمپلی فایر، آن کاستی را سترگ تر و مرگبار تر میسازد و
سود آن در این است که ما ناچار میشویم که رفتار خود را بهبود بخشیم .
***
سخنی کوتاه هم در باره ی اینکه گویا ما در گذشته آزادتر بودیم و اکنون
باید چشمان به رج کشی جاده و چراغ راهنمایی باشد. نه هرگز ما اینچنین
آزاد نبودیم و هتّا پرندگان هوایی هم آزاد نیستند هر جا بخواهند پرواز
نمایند، بساکه آنها یک قلمرو هوایی دارند و اگر به قملرو دیگری بروند
ناچار باید با خداوند آن قلمرو جنگ کنند، برای شیر و ببر و پلنگ هم
همین بوده و برای آدمیان در هر زمان هم همین بوده، تنها آزادی (!)
شما این است که بروید به کویر و بیابان و جایی که کسی هنوز بر
ان داو خاوندی ننموده است. هّا در خانه ی خود هم شما ازاد نیستید
اگر خانواده داشته باشدی، اگر به اتاق فرزندتان هم میخواهید بروید
باید در بزنید! دگسانی گذشت و اکنون تنها در انی است که فندآوری،
مرز هارا روشن تر و رجکشی ها را بسامان تر نموده، از نبرد ها
کاسته است ( بجایش میروید دادگاه و قباله ی خانه تان را میبرید )
پس باز انیجا هم فندآوری، زندگی را آسان تر و آزادی را بهتر کرده است.
•
پارسیگر