12-03-2014, 05:17 PM
Quantity and Quality of Technology
راه هموار و آسان، تا زمانی که پاسخ میدهد و نیاز را برآورده می سازد، هیچ گرفتاری ندارد.
ما که نمیتوانیم همه چیز را یکجا و فرزام داشته باشیم. همان راه دشوار هم تنها از آزمون راه های
گوناگون بدست میاید و آروین هایی که ما از راه های آسانتر بدست آورده ایم، ریخت میگیرد.
دیگر اینکه دگرسانی باریکی میان گسترش و پیشرفت داریم و ایندو نیاز و نیازمند هم می باشند.
اگر رایانه ها در جهان گسترده نمیشدند، سخنکده ها و گپخانه های اندرتوریک نیز پدید نمیآمدند،
اگر مولکول های اب فراوان و گسترده نمیشدند، آبسانی نیز پدید نمیآمد. یک مهاد مادهگرایی
اندرگیر ( ماتریام دیالکتیک) این است: دگرگونی های چندادی به دگرگونی های هودادی می انجامند
( تغییرات کمـّـی به تغییرات کیفی منجر میشوند).
The Return of Research Investment
دیگر اینکه سود فندآوری دارای دو بخش است، سود زودزمان و سود دیرزمان. رفتن به ماه و
ساختن فند برای اینکار شاید سود زودزمان اندک و هزینه ی بالا داشته ولی دارای سود فراوان
دیرزمان و گاه زیستبایسته برای ماست. با کاربرد این فندآوری چه بسا بتوانیم سنگهای کیهانی
را که شاید به زمین برخورند را پیس از ویرانی مان، از میان ببریم. آدمیان را کم کم به گویالهای
کیهانی دیگر تراببریم و هتّا از فراورده های کنارین این فندآوری ( مانند تفلون)، سود بسیار
بالایی نیز برداشت کنیم. این "پیشرفت" نمیشد، اگر پیشتر فندآوری "گسترش" نیافته بود.
Sinn des Lebens/ The Meaning of Life
اینکه آدمی یاخته های تن خود را به اهن و الکترونیک برتر میگزید هیچ پندارین نیست و چیزی
است که ما داریم در رخکرد میبینیم. به سری که درد نمیکند، دستمال نمیبندند. این به ترس از
دکتر و درد و کاردپزشکی هم پیوند چندانی ندارد و گمان نمیکنم که کسی آماده باشد که دست خودش
را با بهترین و برجسته ترین دست کهربانیک داد و ستد نماید، چرا که کهربانیک یک interface
افزوده برای پیوند با مغز و تن ما نیاز دارد و هرگز آن سهشی که ما از دست زیوند خود داریم را
به ما نخواهد داد. ما برای نمونه، از خوردن فالوده و چلوکباب، سهش خوشی می یابیم. اگر ما
اکنون بجای شکمبه و روده و .. دارای یک واکنشگر هسته ای یا باتری هیدروژنی باشیم
( و برای فراهم سازی انرژی اندام واره های آهنین و .. به اینگونه بنمایه های و دستگاه های
انرژی گردان نیاز خواهد بود) ، درست است که زندگی دراز تری خواهیم داشت ولی چه خوشی
از این زندگی خواهیم دید؟ چه چیزی، زندگی را سزاوار زندگی می سازد جز شادی و خوشی ؟
پس گیریم که ما بی نیاز از خوردن و جفت گیری و هرگونه پیوند هومنی دیگر، مانند مهر و
دوستی، ... در پی اوج فندآوری گردیدیم و زندگی جاودان یافتیم، برای چی از بیخ زنده ایم؟
هرروز و هروزه همان کارهای هماروزه و یکسان و یکنواخت را انجام میدهیم، اکر هیچ کاری
برای کردن باشد ( که نخواهد بود). هتّا اگر هرروز ده فیلم نو و ده پاره ی موزیک تازه و چه
میدانم هزار نسک و .. را نیز بخوانیم، از انجا که اینها دیگر آماجی ندارند و ما به هرروی به
فراز فرزام رسیده ایم، هزاران و میلیونها سال تنها یک دستگاه سوخت هسته ای و ..
خواهیم بود و از این که هستیم باز هم یک پله فرور خواهیم کاست. فرزندان ما بجای زادن از
زهدان، از لوله های "ماتریکس" یا زهدان های اهنین کارخانه ای مانند Borg زاده
خواهند شد، نخواهیم توانست فرزند را ببوسیم و برایش لالایی بخوانیم و او شیر از پستان
مادر نخواهد مکید. شاید بگویید میشود همه ی اینها را همانندنمایی و سیموله کرد، ولی
من میگویم که این هرگز مانند زیوند و یکراست و فربودین و راستین نخواهد بود و نمیشود.
درست برای همین است که کم کم کار برروی بُن یاخته ها فشرده تر میشود، کار برروی دانش
ژنتیک و پژوهش " زمان سنج ژنتیک" که مرگ مارا کلید میزند، بیشتر و افروخته تر میگردد
که بتوان هومن را همینگونه که هست، زندگی دیرنده و یا جاودانگونه بخشید و نه به بهای
گرفتن سهش هومنی از وی و آهنین کردن وی. این بهایی بسیار سنگین برای جاودانگی است
و باید همچنان که آوردم، از خود پرسید که جاودانگی به خود خود چه ارزشی بی سهش های
راستین ( و نه سیموله شده ی تریاک گونه) دارد؟ برای چه آماجی باید هزاره ها زیست؟
کارد دسته اش را نمیبرد
ما در گفتار پیشین خود گفتیم که از انجا که ویژگی های ابرسازواره، از ویژگی های ریزگان آن
پدید آنده اند، آماج طبیعی ابرسازواره نمیتواند برپاد آماج ریزگان ان باشد. همه جانوران درست
مانند هر تک یاخته، انرژی میگسارند، همانند زایی میکنند و .... در همه ی جانوران، زادرانه ی
فرازیست و نگهداری از زندگی و پایندگی خود کارگر است. شاید بپرسید چرا یکی خودکشی میکند؟
این از زادرانه های او و از سرشت او بر نمیخیزد، این از کارساز دوم زندگی ما، از سامه های
زیستبومی و فرهنگی میاید. یک جایندار که از سوی دیگران، رنجانده و دستش از بهره وری
ها و خوشی های جهان بریده میگردد، خود را میکشد. پس اینجا هم میبینیم که نیروی خوشی و
مهر بسیار بالاتر از نیروی زادی پاسداری از جان است !
پس ما میتوانیم ، همچنان که خود باهوش تر از یاخته های خود ایم، دستگاهی و باشنده ای بس
باهوش تر از خود را نیز بسازیم، ولی این دستگاه نمیتواند آماجی داشته باشد که برپاد آماج زیستی
ما باشد، چرا که هستی او آنگاه بیهود خواهد بود، ما هواپیمارا ساختیم که در زیر پای ما باشد و
هواپیما ، خودآماج نیست و هستی آن بخودی خود و بی آدمیان ، آماج و هوده ای ندارد.
روشن است که شایندی ها و شانس های فیزیک، در اینجا تنها شتاب جار را کم و بیش میکنند
و همچنان که ما بینا تر از یاخته های خود میباشیم، ابرسازواره ای که مارا در خود جای داده است
نیز بیناتر از ما خواهد بود، همچنان که یک دولت یا فرهنگستان دانشهای کشوری هم اکنون نیز بیناتر
و داناتر و آگاه تر از تک تک شهروندان خود است! کاری را که چشم و گوش ما میکنند را اکنون در
تراز بالاتری، CIA، NSA، ... انجام میدهند و کارآنها هم در راستای نگهداشت کشور آمریکاست
از نابودی و شکست و اینها، که سرانجام به نگهداشت وند های آن = شهروندان می انجامد و درست
همراستا با اماج آنها و با اماج یاخته های یک شهروند هم میباشد!
مرز میان طبیعت و "ناطبیعت"!
هیچ مرزی میان ایندو نیست چون چیزی بنام ناطبیعت نداریم. شیمی و فیزیک، تنها در مغز های هستی
دارند چون ما دانشهارا برای سازمندی بهتر پژوهشهای خود، رده بندی کرده ایم و برخی از پدیده های
طبیعی را زیر نام فیزیک، برخی دیگر را زیر نام شیمی و برخی دیگر را زیر نام زیست شناسی و ... نهاده ایم.
در بیخ، هیچ مرز و دگرسانی میان این پدیده ها نیستند. من ، مزدک بامداد، یک یکان هستم ولی زمانی که
سوار آسانسور میشوم، تنها یک پیکره ی دارای سنگینی بوده و برای سازنده ی آسانسور، در بخش فیزیک
مهند میباشم، و زمانی که به نزد پزشک میروم، تنها در بخش زیست شناسی مهند می باشم و زمانی که در
گزیدمان، به کسی رآی خود را میدهم، تنها در زمینه ی همبود شنسی و سیاست مهند هستم و زمانی که
تیزاب شکمبه ام، خوراک را وا می پاساند، تنها در زمینه ی شیمی بررسی میشوم و ... با انیهمه من یل
یکان و یک entity بیشتر نمی باشم. طبیعت هم همین است، یک یکان است که ما انرا از چند سو و
دیدگاه برمیرسیم و برای ساماندهی به کارهای خود، دانش را به چند بخش، رده بندی نموده ایم.
پس لانه ی پرستو همان اندازه طبیعی ست که خود پرستو یا باد های کویر و یا آدم آهنی که ما ساخته ایم.
طبیعت چیزی نیست که بیرون از من و شما باشد که دشمن کسی باشد یانه، همه کسان در زمان خود بخشی
از طبیعت اند و در درون این یکان، رُل خود را بازی میکنند. از انجا که جهان همواره در دگرگونی است
و چینش های مادی هر دم تازه و نو میشوند، برای گروهی از این باشندگان، زمان به سر میاید و گروهی
دیگر که بیشتر با درخواست زمان و با انتروپی بالاتر، همسازند، پدید میایند، همچنان که زیست، پس از
خاموشی و سردی آتشفشان ها پدید امد و پیش از آن ، میلیاردها سال، آتش و گدازه بر زمین روان بود.
چرا آدمها تن به وندواره ها میدهند؟
همچنان که گفتیم، این برای ان است که زندگی وند های دیگر را دیرنده تر کنند. هر سامانه ی زیستی
دارای یک رشته از وند هاست که باید در گاه نیاز، خود را به کشتن بدهند، چه سربازان یک کشور
باشند و چه مورچه های سرباز و چه دُم سوسمار و چه وند های بیمار یا ناکارگر. شما دندان پوسیده را
میکشید که دیگر یاخته هارا از گند و درد برهانید، جانوران، بخشی از بنمایه های خود را برای ساختن
چیزهایی مانند شاخ و نیش و لاک و سپر و زهر و .. ویژگی میدهند که یک جور هزینه ی افزوده است
ولی چیزی است که در گاه نیاز، میتواند دیگر یاخته هارا از مرگ برهاند. برای ما هم فندآوری درست
مانند این شاخ و سپر است، چه بمب اتمی باشد و چه دندان ساختگی و چه دستگاه تپشساز برای
بیماران گـِشی (قلبی).
زیان های فندآوری?
همچنان که میدانیم خودرو ها نخست کمربند زنهارین نداشتند و در گذر زمان، فرگشت یافته و اکنون
دارای سامانه های زنهارین پیشرفته اند که همه ساله هم بهتر میشود. زیان های زیستبومی هم
همیگونه اند، آهسته آهسته در روند فرگشت، این زیان ها به کمترینه ی خود کاهش داده میشوند.
پس زیان فندآوری، چیزی نهادینه و سرشتین برای فندآوری نیست و از پیشرفته نبودن و کم
بودن فرگشت آن سرچشمه میگیرد. همچنا که خود ما، زمانی که گوریل یا شکارچی بودیم، زندگی
سخت تر و کوتاه تر و جنگی تر و تنش الود تری داشتیم. این نیست که ما دیدگاه نوستالژیک به
مانند فیلم های هالیوودی ، زمان گذشته و برای نمونه زندگی شکارگری را چیزی بهشت گونه
بینگاریم و بپنداریم، نه، یک دندانپزشک هم نبود که شمارا از درد دندان رهایی بخشد، همواره
در تنش و استرس فراهمسازی خوراک روزانه با گسارش انرجی فراوان و دویدن به دنبال خرگوش
ها و آهو ها بودیم و کله ی همدیگر را با چماق خورد میکردیم. پس به هیچ روی نمیشود از
good old times سخن به میان اورد و اینکه ما گویا اکنون زندگی بدتری داریم!
دیرای زندگی
دیرای زندگی ما به خوبی و بدرستی با پیشرفت فندی همپیوند است! هم اکنون هم میتوان دید
که در کشور هایی که بهداشت پیشرفته دارند ( که پیوندی با پول فراوان هم ندارد، مانند کوبا)،
مرگ و میر کودکان هم پایین و میانگین زندگی هم بالاست وگرنه دیرای زندگی و نرخ مرگ و میر
کودکان با هم هیچ پیوندی ندارد و هر دو، پیرو تراز پیشرفت پزشکی و و خوراکمندی و ...
میباشند. این که دارای ها مانند بهره ی هوشی به یکسان پخش نشده اند، تنها، همچنان که گفتیم،
از سامانه ی بهره کشی ( از برده دار گرفته تا خاوندی و اکنون، سرمایه داری) پدید میاید که در ان,
گروهی همپیمان، مانند یک دسته شیر، بجان گروهی بزرگتر ولی پراکنده، مانند یک گله گاو
افتاده اند! گرچه هوش گاو و شیر هم با هم دگرگونی چندانی ندارد.
توان راستادهی یک تن
همچنان که گفتیم، در یک سامانه ی بهره کشی سخن شما تا اندازه ای درست است و در یک
سامانه ی رایزنانه (شورایی= شوروی) درست، توان راستادهی در دست همه ی مردم است
ولی در همین سامانه ی کنونی بهره کشی هم، آنانکه فرمان را در دست دارند، سرانجام ناچار
از پیروی از خواست های بنیادین مردم اند چرا که مردم تا زمانی لگام خود را بدست گروه
فرمانروا میدهد که از زندگی خود تا درسد بالایی خرسند باشد، نان و آب و نیاز هایش تا
اندازه که زیر تراز جوش است، برآورده شود و گرنه همین توده بارها و بارها بگواهی
تاریخ، دست به شورش و واژگشت زده و آن گروه "رهبر" را که نتوانسته است نیاز همگان
را برآورده سازد و یا گاو را بیش از اندازه دوشیده است، به آشغالدانی تاریخ سپرده است
و بدینگونه بوده که ما دیگر امروزه، برده داری نداریم، خانخانی نداریم و هتا همان کاپیتالیسم
لگام گسیخته ی ١۰۰ سال پیش را هم نداریم و از همین رومیتوان گفت که درآینده، بازهم
مفت خوران بیشتری نابود و یا در زنجیر خواهند شد.
برآیند
پس من به این برآیند میرسم که گرفتاری ما فندآوری نیست و جدای انیکه ما نباید خود
را آماج و آژگاه جهان بپنداریم، گرفتاری ما همانا نارس بودن همبود های ما و دچاری
آن به بیماری انگلی بهره کشی است، درست مانند زالویی که به تن یکی چسبیده
و او را بیمار کرده باشد . به وارونه، برآن که فندآوری زندگی مارا آسان تر و فرگشت
همبودین مارا هم تندتر و بهتر کرده است، نمونه همین رسانه ها که یکدست کردن
شان برای فرمانرویان شدنی نیست و همین سخنگاه که از سر فندآوری داریم!
•
پارسیگر
راه هموار و آسان، تا زمانی که پاسخ میدهد و نیاز را برآورده می سازد، هیچ گرفتاری ندارد.
ما که نمیتوانیم همه چیز را یکجا و فرزام داشته باشیم. همان راه دشوار هم تنها از آزمون راه های
گوناگون بدست میاید و آروین هایی که ما از راه های آسانتر بدست آورده ایم، ریخت میگیرد.
دیگر اینکه دگرسانی باریکی میان گسترش و پیشرفت داریم و ایندو نیاز و نیازمند هم می باشند.
اگر رایانه ها در جهان گسترده نمیشدند، سخنکده ها و گپخانه های اندرتوریک نیز پدید نمیآمدند،
اگر مولکول های اب فراوان و گسترده نمیشدند، آبسانی نیز پدید نمیآمد. یک مهاد مادهگرایی
اندرگیر ( ماتریام دیالکتیک) این است: دگرگونی های چندادی به دگرگونی های هودادی می انجامند
( تغییرات کمـّـی به تغییرات کیفی منجر میشوند).
The Return of Research Investment
دیگر اینکه سود فندآوری دارای دو بخش است، سود زودزمان و سود دیرزمان. رفتن به ماه و
ساختن فند برای اینکار شاید سود زودزمان اندک و هزینه ی بالا داشته ولی دارای سود فراوان
دیرزمان و گاه زیستبایسته برای ماست. با کاربرد این فندآوری چه بسا بتوانیم سنگهای کیهانی
را که شاید به زمین برخورند را پیس از ویرانی مان، از میان ببریم. آدمیان را کم کم به گویالهای
کیهانی دیگر تراببریم و هتّا از فراورده های کنارین این فندآوری ( مانند تفلون)، سود بسیار
بالایی نیز برداشت کنیم. این "پیشرفت" نمیشد، اگر پیشتر فندآوری "گسترش" نیافته بود.
Sinn des Lebens/ The Meaning of Life
اینکه آدمی یاخته های تن خود را به اهن و الکترونیک برتر میگزید هیچ پندارین نیست و چیزی
است که ما داریم در رخکرد میبینیم. به سری که درد نمیکند، دستمال نمیبندند. این به ترس از
دکتر و درد و کاردپزشکی هم پیوند چندانی ندارد و گمان نمیکنم که کسی آماده باشد که دست خودش
را با بهترین و برجسته ترین دست کهربانیک داد و ستد نماید، چرا که کهربانیک یک interface
افزوده برای پیوند با مغز و تن ما نیاز دارد و هرگز آن سهشی که ما از دست زیوند خود داریم را
به ما نخواهد داد. ما برای نمونه، از خوردن فالوده و چلوکباب، سهش خوشی می یابیم. اگر ما
اکنون بجای شکمبه و روده و .. دارای یک واکنشگر هسته ای یا باتری هیدروژنی باشیم
( و برای فراهم سازی انرژی اندام واره های آهنین و .. به اینگونه بنمایه های و دستگاه های
انرژی گردان نیاز خواهد بود) ، درست است که زندگی دراز تری خواهیم داشت ولی چه خوشی
از این زندگی خواهیم دید؟ چه چیزی، زندگی را سزاوار زندگی می سازد جز شادی و خوشی ؟
پس گیریم که ما بی نیاز از خوردن و جفت گیری و هرگونه پیوند هومنی دیگر، مانند مهر و
دوستی، ... در پی اوج فندآوری گردیدیم و زندگی جاودان یافتیم، برای چی از بیخ زنده ایم؟
هرروز و هروزه همان کارهای هماروزه و یکسان و یکنواخت را انجام میدهیم، اکر هیچ کاری
برای کردن باشد ( که نخواهد بود). هتّا اگر هرروز ده فیلم نو و ده پاره ی موزیک تازه و چه
میدانم هزار نسک و .. را نیز بخوانیم، از انجا که اینها دیگر آماجی ندارند و ما به هرروی به
فراز فرزام رسیده ایم، هزاران و میلیونها سال تنها یک دستگاه سوخت هسته ای و ..
خواهیم بود و از این که هستیم باز هم یک پله فرور خواهیم کاست. فرزندان ما بجای زادن از
زهدان، از لوله های "ماتریکس" یا زهدان های اهنین کارخانه ای مانند Borg زاده
خواهند شد، نخواهیم توانست فرزند را ببوسیم و برایش لالایی بخوانیم و او شیر از پستان
مادر نخواهد مکید. شاید بگویید میشود همه ی اینها را همانندنمایی و سیموله کرد، ولی
من میگویم که این هرگز مانند زیوند و یکراست و فربودین و راستین نخواهد بود و نمیشود.
درست برای همین است که کم کم کار برروی بُن یاخته ها فشرده تر میشود، کار برروی دانش
ژنتیک و پژوهش " زمان سنج ژنتیک" که مرگ مارا کلید میزند، بیشتر و افروخته تر میگردد
که بتوان هومن را همینگونه که هست، زندگی دیرنده و یا جاودانگونه بخشید و نه به بهای
گرفتن سهش هومنی از وی و آهنین کردن وی. این بهایی بسیار سنگین برای جاودانگی است
و باید همچنان که آوردم، از خود پرسید که جاودانگی به خود خود چه ارزشی بی سهش های
راستین ( و نه سیموله شده ی تریاک گونه) دارد؟ برای چه آماجی باید هزاره ها زیست؟
کارد دسته اش را نمیبرد
ما در گفتار پیشین خود گفتیم که از انجا که ویژگی های ابرسازواره، از ویژگی های ریزگان آن
پدید آنده اند، آماج طبیعی ابرسازواره نمیتواند برپاد آماج ریزگان ان باشد. همه جانوران درست
مانند هر تک یاخته، انرژی میگسارند، همانند زایی میکنند و .... در همه ی جانوران، زادرانه ی
فرازیست و نگهداری از زندگی و پایندگی خود کارگر است. شاید بپرسید چرا یکی خودکشی میکند؟
این از زادرانه های او و از سرشت او بر نمیخیزد، این از کارساز دوم زندگی ما، از سامه های
زیستبومی و فرهنگی میاید. یک جایندار که از سوی دیگران، رنجانده و دستش از بهره وری
ها و خوشی های جهان بریده میگردد، خود را میکشد. پس اینجا هم میبینیم که نیروی خوشی و
مهر بسیار بالاتر از نیروی زادی پاسداری از جان است !
پس ما میتوانیم ، همچنان که خود باهوش تر از یاخته های خود ایم، دستگاهی و باشنده ای بس
باهوش تر از خود را نیز بسازیم، ولی این دستگاه نمیتواند آماجی داشته باشد که برپاد آماج زیستی
ما باشد، چرا که هستی او آنگاه بیهود خواهد بود، ما هواپیمارا ساختیم که در زیر پای ما باشد و
هواپیما ، خودآماج نیست و هستی آن بخودی خود و بی آدمیان ، آماج و هوده ای ندارد.
روشن است که شایندی ها و شانس های فیزیک، در اینجا تنها شتاب جار را کم و بیش میکنند
و همچنان که ما بینا تر از یاخته های خود میباشیم، ابرسازواره ای که مارا در خود جای داده است
نیز بیناتر از ما خواهد بود، همچنان که یک دولت یا فرهنگستان دانشهای کشوری هم اکنون نیز بیناتر
و داناتر و آگاه تر از تک تک شهروندان خود است! کاری را که چشم و گوش ما میکنند را اکنون در
تراز بالاتری، CIA، NSA، ... انجام میدهند و کارآنها هم در راستای نگهداشت کشور آمریکاست
از نابودی و شکست و اینها، که سرانجام به نگهداشت وند های آن = شهروندان می انجامد و درست
همراستا با اماج آنها و با اماج یاخته های یک شهروند هم میباشد!
مرز میان طبیعت و "ناطبیعت"!
هیچ مرزی میان ایندو نیست چون چیزی بنام ناطبیعت نداریم. شیمی و فیزیک، تنها در مغز های هستی
دارند چون ما دانشهارا برای سازمندی بهتر پژوهشهای خود، رده بندی کرده ایم و برخی از پدیده های
طبیعی را زیر نام فیزیک، برخی دیگر را زیر نام شیمی و برخی دیگر را زیر نام زیست شناسی و ... نهاده ایم.
در بیخ، هیچ مرز و دگرسانی میان این پدیده ها نیستند. من ، مزدک بامداد، یک یکان هستم ولی زمانی که
سوار آسانسور میشوم، تنها یک پیکره ی دارای سنگینی بوده و برای سازنده ی آسانسور، در بخش فیزیک
مهند میباشم، و زمانی که به نزد پزشک میروم، تنها در بخش زیست شناسی مهند می باشم و زمانی که در
گزیدمان، به کسی رآی خود را میدهم، تنها در زمینه ی همبود شنسی و سیاست مهند هستم و زمانی که
تیزاب شکمبه ام، خوراک را وا می پاساند، تنها در زمینه ی شیمی بررسی میشوم و ... با انیهمه من یل
یکان و یک entity بیشتر نمی باشم. طبیعت هم همین است، یک یکان است که ما انرا از چند سو و
دیدگاه برمیرسیم و برای ساماندهی به کارهای خود، دانش را به چند بخش، رده بندی نموده ایم.
پس لانه ی پرستو همان اندازه طبیعی ست که خود پرستو یا باد های کویر و یا آدم آهنی که ما ساخته ایم.
طبیعت چیزی نیست که بیرون از من و شما باشد که دشمن کسی باشد یانه، همه کسان در زمان خود بخشی
از طبیعت اند و در درون این یکان، رُل خود را بازی میکنند. از انجا که جهان همواره در دگرگونی است
و چینش های مادی هر دم تازه و نو میشوند، برای گروهی از این باشندگان، زمان به سر میاید و گروهی
دیگر که بیشتر با درخواست زمان و با انتروپی بالاتر، همسازند، پدید میایند، همچنان که زیست، پس از
خاموشی و سردی آتشفشان ها پدید امد و پیش از آن ، میلیاردها سال، آتش و گدازه بر زمین روان بود.
چرا آدمها تن به وندواره ها میدهند؟
همچنان که گفتیم، این برای ان است که زندگی وند های دیگر را دیرنده تر کنند. هر سامانه ی زیستی
دارای یک رشته از وند هاست که باید در گاه نیاز، خود را به کشتن بدهند، چه سربازان یک کشور
باشند و چه مورچه های سرباز و چه دُم سوسمار و چه وند های بیمار یا ناکارگر. شما دندان پوسیده را
میکشید که دیگر یاخته هارا از گند و درد برهانید، جانوران، بخشی از بنمایه های خود را برای ساختن
چیزهایی مانند شاخ و نیش و لاک و سپر و زهر و .. ویژگی میدهند که یک جور هزینه ی افزوده است
ولی چیزی است که در گاه نیاز، میتواند دیگر یاخته هارا از مرگ برهاند. برای ما هم فندآوری درست
مانند این شاخ و سپر است، چه بمب اتمی باشد و چه دندان ساختگی و چه دستگاه تپشساز برای
بیماران گـِشی (قلبی).
زیان های فندآوری?
همچنان که میدانیم خودرو ها نخست کمربند زنهارین نداشتند و در گذر زمان، فرگشت یافته و اکنون
دارای سامانه های زنهارین پیشرفته اند که همه ساله هم بهتر میشود. زیان های زیستبومی هم
همیگونه اند، آهسته آهسته در روند فرگشت، این زیان ها به کمترینه ی خود کاهش داده میشوند.
پس زیان فندآوری، چیزی نهادینه و سرشتین برای فندآوری نیست و از پیشرفته نبودن و کم
بودن فرگشت آن سرچشمه میگیرد. همچنا که خود ما، زمانی که گوریل یا شکارچی بودیم، زندگی
سخت تر و کوتاه تر و جنگی تر و تنش الود تری داشتیم. این نیست که ما دیدگاه نوستالژیک به
مانند فیلم های هالیوودی ، زمان گذشته و برای نمونه زندگی شکارگری را چیزی بهشت گونه
بینگاریم و بپنداریم، نه، یک دندانپزشک هم نبود که شمارا از درد دندان رهایی بخشد، همواره
در تنش و استرس فراهمسازی خوراک روزانه با گسارش انرجی فراوان و دویدن به دنبال خرگوش
ها و آهو ها بودیم و کله ی همدیگر را با چماق خورد میکردیم. پس به هیچ روی نمیشود از
good old times سخن به میان اورد و اینکه ما گویا اکنون زندگی بدتری داریم!
دیرای زندگی
دیرای زندگی ما به خوبی و بدرستی با پیشرفت فندی همپیوند است! هم اکنون هم میتوان دید
که در کشور هایی که بهداشت پیشرفته دارند ( که پیوندی با پول فراوان هم ندارد، مانند کوبا)،
مرگ و میر کودکان هم پایین و میانگین زندگی هم بالاست وگرنه دیرای زندگی و نرخ مرگ و میر
کودکان با هم هیچ پیوندی ندارد و هر دو، پیرو تراز پیشرفت پزشکی و و خوراکمندی و ...
میباشند. این که دارای ها مانند بهره ی هوشی به یکسان پخش نشده اند، تنها، همچنان که گفتیم،
از سامانه ی بهره کشی ( از برده دار گرفته تا خاوندی و اکنون، سرمایه داری) پدید میاید که در ان,
گروهی همپیمان، مانند یک دسته شیر، بجان گروهی بزرگتر ولی پراکنده، مانند یک گله گاو
افتاده اند! گرچه هوش گاو و شیر هم با هم دگرگونی چندانی ندارد.
توان راستادهی یک تن
همچنان که گفتیم، در یک سامانه ی بهره کشی سخن شما تا اندازه ای درست است و در یک
سامانه ی رایزنانه (شورایی= شوروی) درست، توان راستادهی در دست همه ی مردم است
ولی در همین سامانه ی کنونی بهره کشی هم، آنانکه فرمان را در دست دارند، سرانجام ناچار
از پیروی از خواست های بنیادین مردم اند چرا که مردم تا زمانی لگام خود را بدست گروه
فرمانروا میدهد که از زندگی خود تا درسد بالایی خرسند باشد، نان و آب و نیاز هایش تا
اندازه که زیر تراز جوش است، برآورده شود و گرنه همین توده بارها و بارها بگواهی
تاریخ، دست به شورش و واژگشت زده و آن گروه "رهبر" را که نتوانسته است نیاز همگان
را برآورده سازد و یا گاو را بیش از اندازه دوشیده است، به آشغالدانی تاریخ سپرده است
و بدینگونه بوده که ما دیگر امروزه، برده داری نداریم، خانخانی نداریم و هتا همان کاپیتالیسم
لگام گسیخته ی ١۰۰ سال پیش را هم نداریم و از همین رومیتوان گفت که درآینده، بازهم
مفت خوران بیشتری نابود و یا در زنجیر خواهند شد.
برآیند
پس من به این برآیند میرسم که گرفتاری ما فندآوری نیست و جدای انیکه ما نباید خود
را آماج و آژگاه جهان بپنداریم، گرفتاری ما همانا نارس بودن همبود های ما و دچاری
آن به بیماری انگلی بهره کشی است، درست مانند زالویی که به تن یکی چسبیده
و او را بیمار کرده باشد . به وارونه، برآن که فندآوری زندگی مارا آسان تر و فرگشت
همبودین مارا هم تندتر و بهتر کرده است، نمونه همین رسانه ها که یکدست کردن
شان برای فرمانرویان شدنی نیست و همین سخنگاه که از سر فندآوری داریم!
•
پارسیگر
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد