11-20-2014, 02:43 PM
اینکه آدمی به ماه پای نهاده، راهی "آسانتر" نبود، راهی "شدنی" بوده، ساختن هواپیما
و پیشبردن مغز های کهربانیک و هتا ساختن رادیو و یا یک خیش کشاورزی کاری اسان نبوده
ولی زندگی را "آسان" میکرده است، میان ایندو چیز یک جدایی بسیار باریک است .
راه سخت، یکبار که به آماج رسیدیم، زندی را آسان می نماید و برای همین مردم آماده اند
که از تونل درگذرند و تاریکی انرا به امید روشنائی که پایان آن دیده میشود، برتابند.
فردید از واژه ی "ما" همان کلان همبود هومنی است. اینکه ما با چه ترازی از خرد پیش
رفتیم، از روزگار کنونی ما پیداست، چرا که طبیعت خود بهترین داور است. اکنون شمار "ما"
بیش از هفت میلیارد است و میانگین دیرای زندگانی مان نیز دو برابر ٢۰۰۰ سال پیش است.
درست است که اینها میتواند با چند بمب اتمی از میان برود ولی همین "اندک" خرد را هم
باید سپاس داشت که جهانیان، سازمان هایی برای کنترل و گردآوری و مهار این فندافزارها
یافته اند. پیشامدانه، همین ترس از نابودی اتمی، بسیاری از کشور هارا واداشته که از خوی
گرگی و فزاده خواهی خود اندکی کوتاه آمده، دیگران را هم "آدم" بشمار بیاورند و یا اینکه
راستای جنگ بر سر بنمایه هارا در زمینه سرایداشتی و نه جنگی "گرم" به پیش ببرند.
***
آهن یا گوشت:
ببینید، همچنان که گفتم، آدمی همواره وند زادی و زیوند و طبیعی خود را برتر میگزیند. اگر
بگویند که شما دندان درست و روشن خود را بده تا ما یک دندان آنچنانی از بهترین ماتریال
زیرکونیوم با پایندگی ١۰۰ ساله در دهان شما میکاریم، شما به اینکار تن در نخواهید داد چرا که
آن چیزی بیگانه در تن شماست، با همه ی خوبی . پس ما زمانی خواهان اندامواره ها میباشیم
که چاره ای نداشته باشیم; دندانمان تابیخ پوسیده یا چشم مان کور شده باشد. بر این پایه، در گاه
پیری ، پیشنهادی که در سناریوی شماست، پدیرفتنی میشود. ولی همین نیز روشن میکند که اگر
ما دگرگزینی داشته باشیم ، مانند بُن یاخته ها، روشن است که آنرا بر میگزینیم .
با اینهمه ، در یکی از شاخه های گرایند، شدنی است که مغز ما تنها اندام طبیعی باشد و دیگر
وند های ما، ساختگی بوده باشند. ولی این هم باز به چم سروری یاخته های طبیعی به وند های
ساختگی و اندامواره هاست.
در یک شاخه ی دیگر گرایند، نیز شاینده است که مغز مان نیز در یک مغزواره کپی شود و همه ی
اندام و پیکرمان ساختگی باشد و یک یاخته هم نداشته باشیم، گذشته از این که این گرایندی چه
اندازه بالاست ولی بازهم چیزی مهادین را دگرگون نمیسازد. آماج ژن ها از فرازیست این بود که
دادو ستد انرژی را در راستای افزایش انتروپی و گشودن گره های پرانرژی پابرجا نگه دارند و
اگر ما سرتاپا و ١۰۰% هم کهربانیک و ساختگی هم بشویم، بازهم به این چیز پایه ای وابسته ایم:
گسارش انرژی. و از انجا که هتّا اهن و تیتانیوم هم در هزاران سال از میان میروند، به یک چیز
دیگر هم وابسته ایم و آن همانندزایی است(آدم/آدمواره های نوین ) و به یک چیز سوم هم باز
وابسته ایم: از آنجا که سامه های جهان همواره دگرگون میشوند و جهان سردتر میشود و ...
نیازبه این است که در هر چرخه ی نوسازی/همانندسازی، دگرگونی های بیش یا اندکی را در
"مدل های نوین" خودمان پدید بیاوریم: پس ما سه مهاد را خواهیم داشت:
١- گسارش انرژی
٢- همانندزایی
۳- فرگشت
و کراننمایی زیست نیز چیزی جز این نیست: سامانه ای که انرژی بگسارد، همانندزایی نماید
و داده های ساختاری را از زادمانی به زادمان دیگر تـَرابدهد ( در ما: ژن ، در آینده: آلگوریتم ساخت)
ولی از انجا که گوشت و یاخته و مغز زیوند، با همه ی فراوانی چیزی بسیار پیچیده تر و سخت
دریافت تر و برای همانند سازی دشواتر تر است، ناچار به ابزار "آسانتر" مانند دلواره و دستواره
و دستگاه دیالیز و .. روی اورده ایم و در این بستر، پتانسیل فراوانی برای پژوهش و پیشرفت در
دست است.
***
هنود در سرنوشت:
درست است، در گروه های کوچک، سخن شما زودتر به سرگروه میرسد ولی بازهم یک سخن در میان
چند سخن است و سرانجام، گزیرش خردمندانه ی آن گروه، در راستای بهره مندی بیشینه ی آن گروه
میتواند باشد ( وگرنه با گزیر نادرست، گروه نابود میشود). شما همواره گویا با این انگاشت پیش
میروید که نگر شما درست تر و یا بهتر از دیگران است و یااینکه شما تنها فربود و فرهود را دریافته اید
و سپس گله مندید که سخن من نمیرسد یا اگر رسید، یکی از بیشمار است و گرانسنگ نمی باشد.
در فربود ولی چنین نیست و شما "شاید" به فرهود دست یافته باشید.:
اگر شما براستی به فرهود دست یافته باشید[B]، سخن شما به هرروی پیشرونده است[/B]
و دیر یازود به کرسی خواهد نشست. ما بیاد داریم که گالیه هم تنها بود در برابر غول کلیسا و
توده ی مردم زامبی کلیسایی!.
نکته ی دیگری که در نگر نیاوردید این است که درست است که شما میتوانید یک گروه کوچک را بیشتر
زیر هنود خود بگیرید و سرنوشت خود را در بستر این گروه دگرگون نمایید ولی از انجا که این گروه خود
تنها یک گروه در میان پرشمار گروه هاست بازهم همان آش و همان کاسه میشود و هر حزبی به اندازه ی
1/(شمار گروه ها) سنگین میگردد. مگر اینکه فردید شما این باشد که شمار همه ی جهانیان آنچنان اندک
بشود که تنها در یک گروه کوچک جای گرفته و هیچ گروه هماوردی بجای نماینده باشد! خب، روشن
است که تارزان میتواند بخش بزرگی از سرنوشت خودرا خود بگزیرد! چون جز خودش و چیتا کسی نیست!
***
طبیعت:
نکته ای که باید همواره بیاد داشته باشیم این است که ما خود بخشی از طبیعت ایم. رایانه هایی که ساخته ایم،
طبیعی اند!!، زیرا بدست جهان طبیعی ساخته شده اند، چه دگرسانی دارد که از اتم هن یا یون اهن ( خون) ساخته
شده باشند. تنها در زبان همگانی است که طبیعت را چیزی زیسبوم گونه و گل و گیاه و چیزهای زیوند میپندارند!
نه سنگ و خورشید و آهن هم بخش هایی از طبیعت اند. اگر ما داریم جنگلها را میبریم،طبیعت را از میان نمیبریم
داریم "طبیعت" را از میان میبریم، چیزی که این فرایافت در ویر هامه نمایش میدهد: درخت و سنجاب و ...
بزبان دیگر ما داریم جهان را دگرگون میکنیم، همچنان که یک باد و توفان و خیز های آب و رود ها هم میتوانند
انجام دهند و انجام میدهند. آنها هم پیرو انرژی هایی اند که در درون ان خفته و نیاز به آزاد شدن و رهایی دارد.
پس اگر پرستو پدید اورده، آنرا طبیعت پدید اورده و لانها ی که پرستو میسازد هم بدست طبیعت ساخته شده و
رایانه یا آدم آهنی که ما میسازیم نیز به دست طبیعت ساخته شده و به همان اندازه طبیعی ست که لانه یا خود پرستوک.
روشن است که یک ترازمندی و یک بالانس در چرخه های طبیعی فرمانرواست. اگر شما در دگرگونی جایی "فزاده روی"
کنید، به زیان خودتان است و اگر از پیش این را شمارگری و دوراندیشی نکرده باشید، یک سنگ هایی به سرتان
میخورد و مرز شمارا به شما نشان میدهد. برای نمونه فرنگی ها خرگوش را به استرالیا بردند چون آنجا گرگ و
روباه و پلنگ نبود، بزودی خرگوشان به پهنه ی استرالیا چیره شده و از پیتیاره ی ملخ هم بدتر شدند. یا
یک زمانی چینی ها گمان میکردند که سارها، دانه های گندم را بسیار میخورند و برای افزایش فراورده های
کشاورزی، میلیونها سار را کشتار نمودند ولی فراورده های کشاورزی سال دیگر بسیار کمتر هم شد! چون دیگر
سارها و پرنده هایی که کرمها و حشره ها و شته هارا میخوردند، هستی نداشتند و این کرمها همه ی گندم را
خوردند!! پس جهان ما هم دیر یازود، در پی این بازخورد ها و آورین های تلخ، سرانجام از گامه ی آونگی به گامه ی
ایستایی همتراز Steady state خواهد رسید و آدمی خواهد دانست که تا چه اندازه میتواند طبیعت را دستکاری نماید.
[ATTACH=CONFIG]4520[/ATTACH]
( دگر گزین ان مرگ و نابودی است و در اینجا طبیعت شوخی ندارد!). همچنان که گفتیم، خوبی فندآوری در
ایجا ایناست که لغزش های مارا گنده تر و بازخور های انرا به کام ما تلختر مینماید و به زبان دیگر، تولرانس
لغزشی مارا میکاهد و مارا وادار به بهداد بالا high quality در رفتار و کردارمان مینماید.
***
آنتروپی:
درست است که آنتروپی یک روند کهنسال چند میلیارد ساله است ولی همواره یک روند آهسته نیست و
گام های میلیون ساله ندارد، یک دگرسانی داریم: میان کهن بودن پدیده و آهسته بودن گامهای ان !!
ما هم اکنون میبینم که برای نمونه در چند دهده واپسین، گسارش انرژی و بگونه ی فرایاز بالا رفته است.
بگونه که ناچار در میان سوراخ سنبه های لایه های سنگی هم در پی چکه های نفتی میباشیم که در آنجا
گیر کرده است ( فریکینگ)! انرژی اتم هارا آزاد میکینم و .. این یک افزایش رخشآسا و فزایان انتروپی است!
درست است خورشید دارد کمابیش درست مانند دو سه میلیون سال پیشش میسوزد و دگرگونی های ان گامهای
میلون ساله دارند ولی این برای ان آنست که دارد با همه ی گنجایش و توان خود انرژی آزاد میکند و بیش از
این نمیتواند. ولی ما هنوز چون به بالاترین گنجایش خود در آزادسازی* و گسارش انرژی نرسیده ایم،
گامهای هر چه تندتری بر میداریم. بگونه ای که گرچه جهان دارد سرد میشود ولی ماداریم زمین را
گرمتر میکنیم! ، ازبس که انرژی میگساریم. ( که باز دیگر تر این انرژی در اسپاش پراکنده میشود)
پس از اینکه به بالاترین گنجایش گسارش انرژی خود نزدیک شدیم، شتاب فندآوری و نوآوری نیز کاستی میگیرد
*(آزاد شدن انرژی = رفتن ریزگان انرژی از جای تنگ و فشرده به جای گشاد و فراخ)
[ATTACH=CONFIG]4521[/ATTACH]
***
درست بکار گرفته شدن فندآوری
هومنی جز درست بکار بردن این فندآری چاره ای ندارد چرا که دگرگزین آن، مرگ و نابودی است
و طبیعت با کسی شوخی ندارد و دلباخته ی کسی هم نیست، سد ها میلیون سال، همین گسارش انرژی
بر دوش تیره های دایناسوری بود و طبیعت هم هیچ گرفتاری با انها نداشت!! یک سنگ آسمانی گنده
خورد به زمین ( از پیامد های سرد شدن جهان!) و دایناسور ها بدرود زندگی گفتند و جایش را
موش هایی که نیاکان ما بودند گرفتند. دل طبیعت هم به روزگار دایناسور ها نسوخت! برای ما هم
همین است، اگر ما چشمداشت طبیعت و قانون فرمانروای آنتروپی را ندید بگیریم، از میان میرویم
و جای مارا سامانه ها و جانوران و .. دیگری میگیرند که این خویشکاری را بهتر انجام دهند.
اکنون برای نمونه ما در برابر سنگ کیهانی نیز پدافندمند می باشیم، میتوانیم در گاه نیاز یک
ابزارها و موشک هایی بسازیم که آن سنگ را پیش از رسیدن به ما، نابود کنند یا راهش را بسوی
دیگر کژ نمایند. پس طبیعت چیزی بهتر و پاینده تر از دایناسورها پدید آورده ولی بازهم شاید
این واپسین آزمایشش نباشد، همچنان که میدانیم در این زمینه ، مهاد آزمون و ایرنگ شاران
است try & fail . ما تنها میتوانید امیدوار باشیم که fail پیش نیاید ولی نمیتوانیم آنرا پایندان کنیم.
***
خودآماجی فند و خاستگاه آماج!
در یک پیک پیشین گفتیم که اگر مولکول آب، یک ویژگی نهادین را نداشت، آبسانی پدید نمیآمد.
پس ویژگی آبسانی از یک ویژگی اتمی اتم اکسیژن پدید امده است و نه از هیچ. بزبان دیگر
آبسانی اب، در راستای کژی اوربیتال های اکسیژن است و این آبسانی هرگز نمیتواند این کژی
را از میان ببرد، همچنان که کارد، دسته اش را نمیبرد. پس آبسانی یک زاب نهفته در اتم اکسیژن
و ... است که در گاه پیوند با اتمهای هیدروژن، و در گاه فراوانی این مولکول ها "آشکار" میگردد.
فندآوری هم همینگونه است، یک زاب پنهان بوده که آشکارسته است و درست به تک تک ویژگیهای
کوانتومی ریزگان سازنده ی ما و.. بر میگردد که اکنون در یک چینش ویژه ی این ریزگان،
پدید امده است. به دیگر زبان، هر چینشی یک رشته ویژگی های پنهان را آشکار میسازد، گرچه
سازندگان ان همان ها ی پیسین اند، دگرسانی توپال تلا(زر) که درخشنده و زرد است ، با چه میدانم
جیوه، که آبسان و سفید است، در یک یاچند پروتون و نوترون بیشتر یا کمتر است! همین!
در روند فرگشت از ساده به پیچیده، تا کنون، هر گامی در راستای این آماج بنیادین بوده وهرگز
دیده نشده که یک ویژگی پدید بیاید که در راستای وارون آماج پیشین بوده باشد و بر این پایه،
از دیدگاه آروینی و "استقرایی" هم میتوان گفت که در آینده نیز چیزی در این رستا دگرگون نخواهد شد.
بیاد داشته باشیم که این یک آماج برای همه ی استخر است و نه برای تک تک ماهی های آن.
چه بسا گروه ها و کسانی که در سامان نوین، دیگر جایی نداشته باشند، درست مانند تیره هایی
که از میلیونها سال پیش تا کنون برای همیشه برافتاده اند، از دایناسور ها گرفته تا برده داران.
***
فشار سامانیک، پلیس و مالیات چی ..
یک بخش از این فشار سامانیک ، همچنان که گفته شد، بایسته و رواست، برای انیکه بچه ی شمارا یکی
توی خیابان نکشد. یک بخش دیگر، کجبهره برداری از قانون برای زندگی انگلی است، این بخش است که
بدست انگل های همبودین ( و انگل هم در همه جای طبیعت یافت میشود) گرفتار و کژ و کوژ گشته است و
قانون هایی روا ساخته اند که به زیان دوربرد همبود است و به سود نزدیکبرد انگل ها.
انگل های کم هوشتر، قانون های ویرانگر تری میسازند و انگل های هوشمند تر اهسته تر میمکند.
و برای نمونه ویروسهایی داریم که در تن میلیونها تن میروند و خود را افزایش میدهند ولی به مرگ میزبان
خود می انجامند و با مردن میلیونها ، خودش هم از میان میرود! ولی ویروس باهوش ب.ن. سرماخوردگی
روالین را هم داریم که در تن میلیونها تن آشیانه دارد ولی آنهارا هم زود نمیکشد برا ی همین با زادامان های
گوناگون هنوز پاینده است!
پلیس هم همین است، در آنجا که جلوی دزد و آدمکش را میگیرد و زینهار پدید میاورد، خوب است
و در آنجا که مانند رژیم های پلیسی، به سرکوب کمونیست ها و آزادیخواهان ( مانند زمان
مک کاتریسم در آمریکا یا زمان کنونی در جمهوری اسلامی و ..) میپردازد، چیزی بد و زیر بهره برداری
کژ این انگل هست. خوبی و بدی مالیات هارا نیز باید همیگونه از هم جدا کرد، آنچه به ساختن
راه و بیمارستان و اینها میانجامد بایسته نیکو است ولی یک بخشی هم هست که به جیب بساز و بفروش،
که پسرخاله ی شهردار هم میباشد، میرود، ناروا و کژی سامانیک و از انگل هاست. پس اینجا هم باز سخن
ما درست است که فندآوری و یا قانون های ابرسامانه و یا "فشار" ان برروی یک وند، بخودی خود
بد نیستند و بدی آنها از پیچیدگی سیستم یا پیشرفت فندآوری نیست، بساکه همچنان مانند
هزاران سال پیش، از یک گروه انگل است که توانسته اند با زیرکی انگلی، در درون سامانه جا خوش کنند.
***
پاسخ پ.ن.
بمب اتمی چه میدانم، بگیریم یک میلیون کشته ببار آورد: ولی از کشتار چندین میلیون دیگر پیشگیری
نمود و اکنون کشورهای جهان را واداشته است که باهم چندان سرشاخ نشوند ! ( از ترس نابودی)
پس میبینیم که باید سود و زیان، pro+ contra چیزی را که گفتید سنجید. اگر آن فندآوری که
میخواهد یک میلیون تن را سالانه بکشد، اگر نباشد، چند میلیون تن برای "نبود" آن کشته خواهند شد؟
اگر ببینیم که نبود آن، زیان بخش تر از بودن آن است، آنگاه نمیشود خودبخود!! ولی بودن خودرو
همچنین میتواند بیش از یک میلیون تن را از مرگ برهاند، چرا که بودن آن بگونه یکراست یا نایکراست،
به افزایش بهزیستی و کاهش رنج و .. یاری میکند، برای نمونه تراکتور، یک خوردو است که یکراست
به افزایش فراورش گندم یاری میکند و اتوبوس و خودرو ، که کارگران را زور به جایی میبرد که برای
ما ساختاورد های سودمند میسازند و یا خودروهای پلیس که جلوی دزدان و آدمکشان را میگیرند
( نه همه جا ولی!) و ... اینکه سالانه چند میلیون از بودن خودرو ها میمیرند، از آماج دگرسان خودروها
نیست، برای این است که ما در گام گذر از جهان پیشاساختاوریک به جهان ساختاوریک میباشیم و درست
برای همین، در کشور واپس مانده ی آفریکای مرکزی درست بیشتری از مردم، از خودرو ها میمیرند تا
در آلمان و یا سوئد که فرهنگ ساختاوریک در آنها ریشه دار شده است. پس درست مانند همان دایناسورها،
کسانی مایه ی این مرگ و میر ( چه راننده و چه قربانی) میشوند که نتوانسته اند خود را با پیرامون نوین
همساز نمایند، در خودرو تلفن میکنند یا گاز و گوز بیخود میدهند یا به قانون های راهنمایی نگرش نمیکنند
یا مست در پشت فرمان مینشینند یا سیگار میکشند و چرتشان میگیرد و ... !
روشن است که این پدید اورندگان مرگ و میر باید از میان رفته و گوشمالی شوند و گناه این مرگ و میر در
آن فندآوری که در کلان، به زندگی بهتر و آسانتر انجامیده است، نیست. در هر گام فرگشت، وند های
ناجور از میان رفته جای خود را به وند های کارآمد تر و جور تر میدهند.
پس درست است که گویا از دید رویه ای و ناژرف، چنین میبینیم که فندآوری خودرو سالی یک میلیون را
میکشد، ولی بی اینکه سازوکار درونی اینرا پژوهیده باشیم، و بی اینکه زیان "نبود" این فندآوری را
برشمرده باشیم، نمیتوان داوری کرد و یا اینکه به داوری نادرست میرسیم که خودروها سالی یک میلیون
میکشند!، بمب اتمی، یک میلون کشته است! و ...
( و همه اینها, فرای اینکه هرکسی باید سرانجام یک جوری بمیرد: پیشتر ها گرگ میخورد و سرما میکشت و ... )
•
پارسیگر
و پیشبردن مغز های کهربانیک و هتا ساختن رادیو و یا یک خیش کشاورزی کاری اسان نبوده
ولی زندگی را "آسان" میکرده است، میان ایندو چیز یک جدایی بسیار باریک است .
راه سخت، یکبار که به آماج رسیدیم، زندی را آسان می نماید و برای همین مردم آماده اند
که از تونل درگذرند و تاریکی انرا به امید روشنائی که پایان آن دیده میشود، برتابند.
فردید از واژه ی "ما" همان کلان همبود هومنی است. اینکه ما با چه ترازی از خرد پیش
رفتیم، از روزگار کنونی ما پیداست، چرا که طبیعت خود بهترین داور است. اکنون شمار "ما"
بیش از هفت میلیارد است و میانگین دیرای زندگانی مان نیز دو برابر ٢۰۰۰ سال پیش است.
درست است که اینها میتواند با چند بمب اتمی از میان برود ولی همین "اندک" خرد را هم
باید سپاس داشت که جهانیان، سازمان هایی برای کنترل و گردآوری و مهار این فندافزارها
یافته اند. پیشامدانه، همین ترس از نابودی اتمی، بسیاری از کشور هارا واداشته که از خوی
گرگی و فزاده خواهی خود اندکی کوتاه آمده، دیگران را هم "آدم" بشمار بیاورند و یا اینکه
راستای جنگ بر سر بنمایه هارا در زمینه سرایداشتی و نه جنگی "گرم" به پیش ببرند.
***
آهن یا گوشت:
ببینید، همچنان که گفتم، آدمی همواره وند زادی و زیوند و طبیعی خود را برتر میگزیند. اگر
بگویند که شما دندان درست و روشن خود را بده تا ما یک دندان آنچنانی از بهترین ماتریال
زیرکونیوم با پایندگی ١۰۰ ساله در دهان شما میکاریم، شما به اینکار تن در نخواهید داد چرا که
آن چیزی بیگانه در تن شماست، با همه ی خوبی . پس ما زمانی خواهان اندامواره ها میباشیم
که چاره ای نداشته باشیم; دندانمان تابیخ پوسیده یا چشم مان کور شده باشد. بر این پایه، در گاه
پیری ، پیشنهادی که در سناریوی شماست، پدیرفتنی میشود. ولی همین نیز روشن میکند که اگر
ما دگرگزینی داشته باشیم ، مانند بُن یاخته ها، روشن است که آنرا بر میگزینیم .
با اینهمه ، در یکی از شاخه های گرایند، شدنی است که مغز ما تنها اندام طبیعی باشد و دیگر
وند های ما، ساختگی بوده باشند. ولی این هم باز به چم سروری یاخته های طبیعی به وند های
ساختگی و اندامواره هاست.
در یک شاخه ی دیگر گرایند، نیز شاینده است که مغز مان نیز در یک مغزواره کپی شود و همه ی
اندام و پیکرمان ساختگی باشد و یک یاخته هم نداشته باشیم، گذشته از این که این گرایندی چه
اندازه بالاست ولی بازهم چیزی مهادین را دگرگون نمیسازد. آماج ژن ها از فرازیست این بود که
دادو ستد انرژی را در راستای افزایش انتروپی و گشودن گره های پرانرژی پابرجا نگه دارند و
اگر ما سرتاپا و ١۰۰% هم کهربانیک و ساختگی هم بشویم، بازهم به این چیز پایه ای وابسته ایم:
گسارش انرژی. و از انجا که هتّا اهن و تیتانیوم هم در هزاران سال از میان میروند، به یک چیز
دیگر هم وابسته ایم و آن همانندزایی است(آدم/آدمواره های نوین ) و به یک چیز سوم هم باز
وابسته ایم: از آنجا که سامه های جهان همواره دگرگون میشوند و جهان سردتر میشود و ...
نیازبه این است که در هر چرخه ی نوسازی/همانندسازی، دگرگونی های بیش یا اندکی را در
"مدل های نوین" خودمان پدید بیاوریم: پس ما سه مهاد را خواهیم داشت:
١- گسارش انرژی
٢- همانندزایی
۳- فرگشت
و کراننمایی زیست نیز چیزی جز این نیست: سامانه ای که انرژی بگسارد، همانندزایی نماید
و داده های ساختاری را از زادمانی به زادمان دیگر تـَرابدهد ( در ما: ژن ، در آینده: آلگوریتم ساخت)
ولی از انجا که گوشت و یاخته و مغز زیوند، با همه ی فراوانی چیزی بسیار پیچیده تر و سخت
دریافت تر و برای همانند سازی دشواتر تر است، ناچار به ابزار "آسانتر" مانند دلواره و دستواره
و دستگاه دیالیز و .. روی اورده ایم و در این بستر، پتانسیل فراوانی برای پژوهش و پیشرفت در
دست است.
***
هنود در سرنوشت:
درست است، در گروه های کوچک، سخن شما زودتر به سرگروه میرسد ولی بازهم یک سخن در میان
چند سخن است و سرانجام، گزیرش خردمندانه ی آن گروه، در راستای بهره مندی بیشینه ی آن گروه
میتواند باشد ( وگرنه با گزیر نادرست، گروه نابود میشود). شما همواره گویا با این انگاشت پیش
میروید که نگر شما درست تر و یا بهتر از دیگران است و یااینکه شما تنها فربود و فرهود را دریافته اید
و سپس گله مندید که سخن من نمیرسد یا اگر رسید، یکی از بیشمار است و گرانسنگ نمی باشد.
در فربود ولی چنین نیست و شما "شاید" به فرهود دست یافته باشید.:
اگر شما براستی به فرهود دست یافته باشید[B]، سخن شما به هرروی پیشرونده است[/B]
و دیر یازود به کرسی خواهد نشست. ما بیاد داریم که گالیه هم تنها بود در برابر غول کلیسا و
توده ی مردم زامبی کلیسایی!.
نکته ی دیگری که در نگر نیاوردید این است که درست است که شما میتوانید یک گروه کوچک را بیشتر
زیر هنود خود بگیرید و سرنوشت خود را در بستر این گروه دگرگون نمایید ولی از انجا که این گروه خود
تنها یک گروه در میان پرشمار گروه هاست بازهم همان آش و همان کاسه میشود و هر حزبی به اندازه ی
1/(شمار گروه ها) سنگین میگردد. مگر اینکه فردید شما این باشد که شمار همه ی جهانیان آنچنان اندک
بشود که تنها در یک گروه کوچک جای گرفته و هیچ گروه هماوردی بجای نماینده باشد! خب، روشن
است که تارزان میتواند بخش بزرگی از سرنوشت خودرا خود بگزیرد! چون جز خودش و چیتا کسی نیست!
***
طبیعت:
نکته ای که باید همواره بیاد داشته باشیم این است که ما خود بخشی از طبیعت ایم. رایانه هایی که ساخته ایم،
طبیعی اند!!، زیرا بدست جهان طبیعی ساخته شده اند، چه دگرسانی دارد که از اتم هن یا یون اهن ( خون) ساخته
شده باشند. تنها در زبان همگانی است که طبیعت را چیزی زیسبوم گونه و گل و گیاه و چیزهای زیوند میپندارند!
نه سنگ و خورشید و آهن هم بخش هایی از طبیعت اند. اگر ما داریم جنگلها را میبریم،طبیعت را از میان نمیبریم
داریم "طبیعت" را از میان میبریم، چیزی که این فرایافت در ویر هامه نمایش میدهد: درخت و سنجاب و ...
بزبان دیگر ما داریم جهان را دگرگون میکنیم، همچنان که یک باد و توفان و خیز های آب و رود ها هم میتوانند
انجام دهند و انجام میدهند. آنها هم پیرو انرژی هایی اند که در درون ان خفته و نیاز به آزاد شدن و رهایی دارد.
پس اگر پرستو پدید اورده، آنرا طبیعت پدید اورده و لانها ی که پرستو میسازد هم بدست طبیعت ساخته شده و
رایانه یا آدم آهنی که ما میسازیم نیز به دست طبیعت ساخته شده و به همان اندازه طبیعی ست که لانه یا خود پرستوک.
روشن است که یک ترازمندی و یک بالانس در چرخه های طبیعی فرمانرواست. اگر شما در دگرگونی جایی "فزاده روی"
کنید، به زیان خودتان است و اگر از پیش این را شمارگری و دوراندیشی نکرده باشید، یک سنگ هایی به سرتان
میخورد و مرز شمارا به شما نشان میدهد. برای نمونه فرنگی ها خرگوش را به استرالیا بردند چون آنجا گرگ و
روباه و پلنگ نبود، بزودی خرگوشان به پهنه ی استرالیا چیره شده و از پیتیاره ی ملخ هم بدتر شدند. یا
یک زمانی چینی ها گمان میکردند که سارها، دانه های گندم را بسیار میخورند و برای افزایش فراورده های
کشاورزی، میلیونها سار را کشتار نمودند ولی فراورده های کشاورزی سال دیگر بسیار کمتر هم شد! چون دیگر
سارها و پرنده هایی که کرمها و حشره ها و شته هارا میخوردند، هستی نداشتند و این کرمها همه ی گندم را
خوردند!! پس جهان ما هم دیر یازود، در پی این بازخورد ها و آورین های تلخ، سرانجام از گامه ی آونگی به گامه ی
ایستایی همتراز Steady state خواهد رسید و آدمی خواهد دانست که تا چه اندازه میتواند طبیعت را دستکاری نماید.
[ATTACH=CONFIG]4520[/ATTACH]
( دگر گزین ان مرگ و نابودی است و در اینجا طبیعت شوخی ندارد!). همچنان که گفتیم، خوبی فندآوری در
ایجا ایناست که لغزش های مارا گنده تر و بازخور های انرا به کام ما تلختر مینماید و به زبان دیگر، تولرانس
لغزشی مارا میکاهد و مارا وادار به بهداد بالا high quality در رفتار و کردارمان مینماید.
***
آنتروپی:
درست است که آنتروپی یک روند کهنسال چند میلیارد ساله است ولی همواره یک روند آهسته نیست و
گام های میلیون ساله ندارد، یک دگرسانی داریم: میان کهن بودن پدیده و آهسته بودن گامهای ان !!
ما هم اکنون میبینم که برای نمونه در چند دهده واپسین، گسارش انرژی و بگونه ی فرایاز بالا رفته است.
بگونه که ناچار در میان سوراخ سنبه های لایه های سنگی هم در پی چکه های نفتی میباشیم که در آنجا
گیر کرده است ( فریکینگ)! انرژی اتم هارا آزاد میکینم و .. این یک افزایش رخشآسا و فزایان انتروپی است!
درست است خورشید دارد کمابیش درست مانند دو سه میلیون سال پیشش میسوزد و دگرگونی های ان گامهای
میلون ساله دارند ولی این برای ان آنست که دارد با همه ی گنجایش و توان خود انرژی آزاد میکند و بیش از
این نمیتواند. ولی ما هنوز چون به بالاترین گنجایش خود در آزادسازی* و گسارش انرژی نرسیده ایم،
گامهای هر چه تندتری بر میداریم. بگونه ای که گرچه جهان دارد سرد میشود ولی ماداریم زمین را
گرمتر میکنیم! ، ازبس که انرژی میگساریم. ( که باز دیگر تر این انرژی در اسپاش پراکنده میشود)
پس از اینکه به بالاترین گنجایش گسارش انرژی خود نزدیک شدیم، شتاب فندآوری و نوآوری نیز کاستی میگیرد
*(آزاد شدن انرژی = رفتن ریزگان انرژی از جای تنگ و فشرده به جای گشاد و فراخ)
[ATTACH=CONFIG]4521[/ATTACH]
***
درست بکار گرفته شدن فندآوری
هومنی جز درست بکار بردن این فندآری چاره ای ندارد چرا که دگرگزین آن، مرگ و نابودی است
و طبیعت با کسی شوخی ندارد و دلباخته ی کسی هم نیست، سد ها میلیون سال، همین گسارش انرژی
بر دوش تیره های دایناسوری بود و طبیعت هم هیچ گرفتاری با انها نداشت!! یک سنگ آسمانی گنده
خورد به زمین ( از پیامد های سرد شدن جهان!) و دایناسور ها بدرود زندگی گفتند و جایش را
موش هایی که نیاکان ما بودند گرفتند. دل طبیعت هم به روزگار دایناسور ها نسوخت! برای ما هم
همین است، اگر ما چشمداشت طبیعت و قانون فرمانروای آنتروپی را ندید بگیریم، از میان میرویم
و جای مارا سامانه ها و جانوران و .. دیگری میگیرند که این خویشکاری را بهتر انجام دهند.
اکنون برای نمونه ما در برابر سنگ کیهانی نیز پدافندمند می باشیم، میتوانیم در گاه نیاز یک
ابزارها و موشک هایی بسازیم که آن سنگ را پیش از رسیدن به ما، نابود کنند یا راهش را بسوی
دیگر کژ نمایند. پس طبیعت چیزی بهتر و پاینده تر از دایناسورها پدید آورده ولی بازهم شاید
این واپسین آزمایشش نباشد، همچنان که میدانیم در این زمینه ، مهاد آزمون و ایرنگ شاران
است try & fail . ما تنها میتوانید امیدوار باشیم که fail پیش نیاید ولی نمیتوانیم آنرا پایندان کنیم.
***
خودآماجی فند و خاستگاه آماج!
در یک پیک پیشین گفتیم که اگر مولکول آب، یک ویژگی نهادین را نداشت، آبسانی پدید نمیآمد.
پس ویژگی آبسانی از یک ویژگی اتمی اتم اکسیژن پدید امده است و نه از هیچ. بزبان دیگر
آبسانی اب، در راستای کژی اوربیتال های اکسیژن است و این آبسانی هرگز نمیتواند این کژی
را از میان ببرد، همچنان که کارد، دسته اش را نمیبرد. پس آبسانی یک زاب نهفته در اتم اکسیژن
و ... است که در گاه پیوند با اتمهای هیدروژن، و در گاه فراوانی این مولکول ها "آشکار" میگردد.
فندآوری هم همینگونه است، یک زاب پنهان بوده که آشکارسته است و درست به تک تک ویژگیهای
کوانتومی ریزگان سازنده ی ما و.. بر میگردد که اکنون در یک چینش ویژه ی این ریزگان،
پدید امده است. به دیگر زبان، هر چینشی یک رشته ویژگی های پنهان را آشکار میسازد، گرچه
سازندگان ان همان ها ی پیسین اند، دگرسانی توپال تلا(زر) که درخشنده و زرد است ، با چه میدانم
جیوه، که آبسان و سفید است، در یک یاچند پروتون و نوترون بیشتر یا کمتر است! همین!
در روند فرگشت از ساده به پیچیده، تا کنون، هر گامی در راستای این آماج بنیادین بوده وهرگز
دیده نشده که یک ویژگی پدید بیاید که در راستای وارون آماج پیشین بوده باشد و بر این پایه،
از دیدگاه آروینی و "استقرایی" هم میتوان گفت که در آینده نیز چیزی در این رستا دگرگون نخواهد شد.
بیاد داشته باشیم که این یک آماج برای همه ی استخر است و نه برای تک تک ماهی های آن.
چه بسا گروه ها و کسانی که در سامان نوین، دیگر جایی نداشته باشند، درست مانند تیره هایی
که از میلیونها سال پیش تا کنون برای همیشه برافتاده اند، از دایناسور ها گرفته تا برده داران.
***
فشار سامانیک، پلیس و مالیات چی ..
یک بخش از این فشار سامانیک ، همچنان که گفته شد، بایسته و رواست، برای انیکه بچه ی شمارا یکی
توی خیابان نکشد. یک بخش دیگر، کجبهره برداری از قانون برای زندگی انگلی است، این بخش است که
بدست انگل های همبودین ( و انگل هم در همه جای طبیعت یافت میشود) گرفتار و کژ و کوژ گشته است و
قانون هایی روا ساخته اند که به زیان دوربرد همبود است و به سود نزدیکبرد انگل ها.
انگل های کم هوشتر، قانون های ویرانگر تری میسازند و انگل های هوشمند تر اهسته تر میمکند.
و برای نمونه ویروسهایی داریم که در تن میلیونها تن میروند و خود را افزایش میدهند ولی به مرگ میزبان
خود می انجامند و با مردن میلیونها ، خودش هم از میان میرود! ولی ویروس باهوش ب.ن. سرماخوردگی
روالین را هم داریم که در تن میلیونها تن آشیانه دارد ولی آنهارا هم زود نمیکشد برا ی همین با زادامان های
گوناگون هنوز پاینده است!
پلیس هم همین است، در آنجا که جلوی دزد و آدمکش را میگیرد و زینهار پدید میاورد، خوب است
و در آنجا که مانند رژیم های پلیسی، به سرکوب کمونیست ها و آزادیخواهان ( مانند زمان
مک کاتریسم در آمریکا یا زمان کنونی در جمهوری اسلامی و ..) میپردازد، چیزی بد و زیر بهره برداری
کژ این انگل هست. خوبی و بدی مالیات هارا نیز باید همیگونه از هم جدا کرد، آنچه به ساختن
راه و بیمارستان و اینها میانجامد بایسته نیکو است ولی یک بخشی هم هست که به جیب بساز و بفروش،
که پسرخاله ی شهردار هم میباشد، میرود، ناروا و کژی سامانیک و از انگل هاست. پس اینجا هم باز سخن
ما درست است که فندآوری و یا قانون های ابرسامانه و یا "فشار" ان برروی یک وند، بخودی خود
بد نیستند و بدی آنها از پیچیدگی سیستم یا پیشرفت فندآوری نیست، بساکه همچنان مانند
هزاران سال پیش، از یک گروه انگل است که توانسته اند با زیرکی انگلی، در درون سامانه جا خوش کنند.
***
پاسخ پ.ن.
بمب اتمی چه میدانم، بگیریم یک میلیون کشته ببار آورد: ولی از کشتار چندین میلیون دیگر پیشگیری
نمود و اکنون کشورهای جهان را واداشته است که باهم چندان سرشاخ نشوند ! ( از ترس نابودی)
پس میبینیم که باید سود و زیان، pro+ contra چیزی را که گفتید سنجید. اگر آن فندآوری که
میخواهد یک میلیون تن را سالانه بکشد، اگر نباشد، چند میلیون تن برای "نبود" آن کشته خواهند شد؟
اگر ببینیم که نبود آن، زیان بخش تر از بودن آن است، آنگاه نمیشود خودبخود!! ولی بودن خودرو
همچنین میتواند بیش از یک میلیون تن را از مرگ برهاند، چرا که بودن آن بگونه یکراست یا نایکراست،
به افزایش بهزیستی و کاهش رنج و .. یاری میکند، برای نمونه تراکتور، یک خوردو است که یکراست
به افزایش فراورش گندم یاری میکند و اتوبوس و خودرو ، که کارگران را زور به جایی میبرد که برای
ما ساختاورد های سودمند میسازند و یا خودروهای پلیس که جلوی دزدان و آدمکشان را میگیرند
( نه همه جا ولی!) و ... اینکه سالانه چند میلیون از بودن خودرو ها میمیرند، از آماج دگرسان خودروها
نیست، برای این است که ما در گام گذر از جهان پیشاساختاوریک به جهان ساختاوریک میباشیم و درست
برای همین، در کشور واپس مانده ی آفریکای مرکزی درست بیشتری از مردم، از خودرو ها میمیرند تا
در آلمان و یا سوئد که فرهنگ ساختاوریک در آنها ریشه دار شده است. پس درست مانند همان دایناسورها،
کسانی مایه ی این مرگ و میر ( چه راننده و چه قربانی) میشوند که نتوانسته اند خود را با پیرامون نوین
همساز نمایند، در خودرو تلفن میکنند یا گاز و گوز بیخود میدهند یا به قانون های راهنمایی نگرش نمیکنند
یا مست در پشت فرمان مینشینند یا سیگار میکشند و چرتشان میگیرد و ... !
روشن است که این پدید اورندگان مرگ و میر باید از میان رفته و گوشمالی شوند و گناه این مرگ و میر در
آن فندآوری که در کلان، به زندگی بهتر و آسانتر انجامیده است، نیست. در هر گام فرگشت، وند های
ناجور از میان رفته جای خود را به وند های کارآمد تر و جور تر میدهند.
پس درست است که گویا از دید رویه ای و ناژرف، چنین میبینیم که فندآوری خودرو سالی یک میلیون را
میکشد، ولی بی اینکه سازوکار درونی اینرا پژوهیده باشیم، و بی اینکه زیان "نبود" این فندآوری را
برشمرده باشیم، نمیتوان داوری کرد و یا اینکه به داوری نادرست میرسیم که خودروها سالی یک میلیون
میکشند!، بمب اتمی، یک میلون کشته است! و ...
( و همه اینها, فرای اینکه هرکسی باید سرانجام یک جوری بمیرد: پیشتر ها گرگ میخورد و سرما میکشت و ... )
•
پارسیگر
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد