11-11-2014, 01:12 PM
آزادی در بیشتر جاهای جهان یک ارزش است. ولی آیا از خود پرسیده ایم که چرا آزادی ارزشمند
است و آماج از کوشش بسوی آن چیست؟ روشن است که آزادی نمیتواند چیزی خودآماج باشد
بساکه برای رسیدن به یک زندگی بهتر و شادتر و پرمایه تر، بدور از بیداد و بهره کشی و زور و ...
است که این گرایش پدید آمده است. آزادی من و شما به هرروی زمانی پایان میگیرد که آزادی یکی
دیگر آغاز گردد (مگر اینکه ما خود را شایسته ی زندگی بهتری و آزادی بیشتری از دیگران بدانیم. هرآینه
کسانی هم هستند که چنین باوری دارند، برای نمونه کسانی که میگویند من پول بیشتری دارم و یا من
از نژاد سپیدم، پس بهتر از دیگران بوده و آزادی من و سزامندی های دادیک من بیشتر باید باشند.)
ولی ما دستکم در اینجا بر این باوریم که آزادی و سزامندی همه ی هومنان باید یکسان باشد و همه
در برابر قانون باید یکسان رفتارسته شوند.
اگر از این دیدگاه بنگریم، میبینیم که گرچه رآی ما در میان سد میلیون ، یکی است ولی همه نیز درست
همین یک رای را دارند ( بگذریم از رژیم هایی که ستمگر و اندسالار و تکسالار و مردمسالار-نما میباشند)
همه اندکی از "آزادی" های خود را میدهند تا همه بتوانند همان اندازه آزاد بوده و بهزیستی برسند. تنش
کمتر ، برابر زندگی بهتر است. هیچ کسی نیست که دلش بخواهد که سراسر زندگی اش استرس و تنش
در پی پیکار و هماوردی با دیگران بر سر یک تکه نان یا خانه ی بزرگتر و یا ماشین لوکس تر باشد، همه
اینها را میخواهند ولی بیش از ان، میخواهند تا با دلی اسوده از این زندگی کوتاه خود خوشی بدست آورند.
این است که با همان یک رای خود ، کسانی را بکار میگمارند که فرمان رهبری کشور را بدست بگیرند و
اینها بتوانند دلآسوده از زندگی خود بهره ببرند. روشن است که در همبود های ستمگرانه، که شما از زندگی
خود و ایستار همبود و کاستی ها و بدی ان ناخوشید، فریاد شما برای آزادی و سزامندی سرنوشتسازی
خود بلند تر است، چرا در هر جایی که دگرسانی ترازهای انرژی بالاست، تنش و گرایندی جهیدن آذرخش بالاست.
پس هیچ سامانه ای، و از ان میان همبود های هومنی و تک تک هومنان نمیخواهند در زیر تنش باشند و نیاز
به آزادی را زمانی بیشتر میسهند که تنش(ستم، ناسزامندی، دزدی و بیکاری، زورگویی و مفت خوری و ..)
بالا گرفته باشد. کوتاه سخن اینکه آزادی یک راه است برای رسیدن به یک آماج و اگر ما به ان آماج رسیده
باشیم، نیاز نداریم که در پی "آزادی بیشتر" باشیم، چون همان اندازه آزادی مارا به آماج خود رسانیده است.
زمانی یاخته های ما بگونه ی تکیاختگان بودند، هر کدام برای خود در پیکار با دیگران بود تا به انرژی اندکی
که در دسترس بود و برای همه بسنده نبود، برسند. سپس گروهبندی های یاخته ای پدید امد که کامیاب تر
از تکیاختگان بودند ولی بهای آن این بود که هریاخته در جایگاه ویژه ی خود "زندانی" بود ولی تا زمانی که این
سامانه کامیاب بود و انرژی به یاخته میرسید، یاخته این نبود "آزادی" را در نمیافت چون آماج هستی او
همانا گسارش انرژی بود و نه بیشتر. اکنون در پیکر هر هومنی میلیارد ها یاخته اند که هیچ کدام آنها، به تکی،
آزادی ندارند ولی نبود آنرا هم نمیسهند چرا که نیاز انها از سوی هماگی سامانه فراهم میگردد. ما هم یاخته های
همبود میباشیم ولی چون همبود های ما در آغاز فرگشت همبودین اند و فرزام نمیباشند، هنوز گروهی از مردم هستند
که نبود آزادی را میسهند چون همبود نیازشان را برآورده نمیکند ولی بیشینه ی توده، که دیروز برق نداشت و امروز
دارد، یا شادمان است که بیکار نیست و در کارخانه ای یک نانی بدست میاورد، و یا اینکه از بیخ هیچ انگاشتی ندارد
که یک زندگی بهتر چگونه میتواند باشد، اروپا و امریکا را ندیده ، این توده، نبود آزادی را نمی سهد و از سرنوشت
خود خرسند است و برای همین نگرانی اینرا که چرا در ساختن سرنوشت خود بهره ای چندان ندارد را نیز نمیسهد.
در هر همبودی با هر تراز فندآوری نیز که داشته باشد، اگر نیاز های مردم فراهم نگردد و ستم بالا بگیرد، همواره
کهرمانانی پیدا میشوند که با اینک یک تن بیش نیستند، میتوانند کارساز کارهای سترگ گردند. در زمان ساسانیان
که فندآوری در تراز شمشیر و سنگ-انداز و .. بود، مزدک بامداد از میان لایه های ناخرسند برین همان همبود پدید
امد ( او یک موبد بزرگ بود) و خیزه ای از واژگشت را پدید آورد، در روم باستان اسپارتاکوس از میان الیته ی
بردگان ( گلادیاتور ها) و آغاز پایان برده داری را کلید زد. در آغاز سده ی بیستم با فندآوری آنزمان که تانگ و
توپ و کشتی جنگی و بمب شیمیایی هم بود، لنین برخاست و شکافی که از سستی سامانه ی بهره کشانه
پدید امده بود، سود برده و یکی از سترگ ترین واژگشت ها ی تاریخ را پدید اورد. نمونه ی اسنودن هم که آوردم
همینگونه است، مهند نیست که فندآوری و تراز ان چه اندازه بالا و پیچیده باشد، چون پایه ی گرادنندگی هر
سیستم همبودین ، تک تک هومن ها میباشند، در پی تنش و نابسامانی سامانیک، همواره میتواند یک کهرمان
و یک سامانهستیز پیدا شود که یک تنه آگاز گر یک خیزه ی بزرگ باشد و توانمایه های واژگشتی و ناخرسند
را با هم جوش بزند و با ازاد کردن این توانمایه سترگ ، به دگرگونی های سترگ یاری رساند.
در پیکر آدمی هم همین است، شما اگر به پیکر خود ستم کنید( سیگار بکشید و چه میدانم الکل بنوشید و خوراک
پر چربی و یا پر گوشت و .. بخورید و آب کم بنوشید و ... ، دل و روده و کلیه ی شما دیگر باشما همراهی
نخواهند کرد و شمارا به کام مرگ میفرستند و اینگونه راه را برای سامانه هایی که کمتر ستم میکنند باز مینمایند.
**
پس شما همواره یک شانس برای اینکه با همان یک رای خود، ابرسازواره ی خود را به زانو دربیاروید را دارید
بسته به اینکه در چه جایگاهی بیفتید و چه اندازه هوشمندی و کاردانی و دیگر ویژگیهای شما ، بهمراه تراز بالایی
از ناخرسندی و اگاهی و ،، به شما این دسترس را بدهد که دیگران را نیز با خود همراه کنید، از شکافها و تَرَکهای
ریز ابرسازواره سود بجویید و با همراه کردن دیگران یا با دسترسی به فندآوری در جایگها کلیدی، در آن شکافها
گـُـوِه بگذارید و تا زمانی چکش بزنید که ابرسازواره بشکند ویا در راستای خواست شما دگرگون گردد. تاریخ
نیز هرگز سترون از کهرمانان نبوده و نیست و فشار افزایش انتروپی همواره این راه را برای هر سامانه پدید
میاورد که یا خود را همساز کند و یا درهم بشکند و درهمشکستن ان یا از فشار بیرونی و یا از فشار درونی انجام
میپدیرد. هر چه ابرسازواره بزرگتر و پیچیده تر باشد، شکستنی تر میشود و باید بیشتر در راه خرسندی وند های
خود بکوشد. فندآوری پیچیده تازه، سیج این شکستن را افزایش میبخشد چون یک تن ناخرسند پنهان ، در یک جایگاه
کلیدی میتواند کلید سرنوشت سازی را که بدستش سپرده شده بزند! و گیرا این است که کلید های سرنوشت ساز،
پـُرگاه یا همواره در دست "بردگان" میباشند! چرا؟ چون بهره کشان ( برده داران کهن و نوین) خود در پی زندگی
آسوده و .. بوده و چون کمشمار هم میباشند، ناچار کارها را به دست بردگان خویش میسپارند و روی فرمانبری انها
استوار هستند ( با سامانه های کنترل روانی مانند دین و ترس از بیکاری و ...) . همه کارهای فندی و دیوانی
تازیان را بردگان ایرانی ( موالی) انجام میدادند همه کارهای فندی و کشاورزی و دیوانی .. روم را نیز بردگان
آنان بجای می اوردند و همه یکارهای فندی و دیوانی آمریکا را نیز بردگان مزدبگیر میلیاردرهای آنان انجام میدهند
و کنترل راستین در دست همین بردگان است و در دست برده داران، تنها یک کنترل "فورمال" و لرزان است که ر
وی زنجیر های روانی بردگان استوار است. اگر تراز ناخرسندی این بردگان بالا بگیرد ( و فرمانروایان نمیتوانند
همواره یک گروه از بردگان ناخرسند را بیرون کرده و گروهی دیگری را بجای انان بکار بگمارند) ، ریسک
پریدن فیوز این بردگان بالا میرود و هیچ پروپاگاندی دیگر کارساز نیست، چون گرسنگی و سهش بیداد از
هر پروپاگاندی کارگرتر است و هرچه، جایگاه این برده کلیدی تر باشد، می تواند در پی شکستن زنجیر
فرمانبری، هنود و کوبش سنگینی را به پیکر ابرسازواره ی خود اندر کوبد و مهندی و برتری فندآوری بالاتر
درست در همین است که یک واژگشت میتوان میتواند با شمار بسیار کمتری از واژگشتیان، در سنجش با
گذشته، به پیش برده شده و به انجام برسد. همچنان که در نمونه های تروریسم هم دیدیم که یک دوجین ادم،
توانستند این "هواپیما"هارا به برجهایی بکوبند و یک دگرگونی سترگ در روند سیاسی و فرهنگی و تاریخی
جهان پدید بیاورند. یا یک اسنودن توانست اندیشه ی جهانیان پرشماری را به زیان دولت پلیسی آمریکا و
در راستای آزادی راستین هومنی ، دگرگون سازد. اگر این تروریستها تنها شمشیر داشتند، دست بالا
پس از کشتن ١۰۰ تن خودشان هم کشته میشدند و آب از اب هم تکان نمیخورد. یا اگر اسنودن بجای فندآوری
رایانه ای ، تنها فندآوری چاپی داشت، سده ها به درازا میکشید که کسی به چیزی پی ببرد. همین فندآوری
چاپ، خودش یکی از پایه های شکست کلیسای کاتولیک و پدید امدن کلیسای پروتستان ( انجیلیون) و
سرنجام، پدید امدن رنسانس و برچیده شدن فرمانروایی بی چون و چرای کلیسا در همه ی کردوکارهای
همبودین شد. واژگشتیان کمونیست نیز بسیار از فندآوری رسانه ای مانند تلگراف و تلفن و چاپ و
فندآوری جنگی و .. برای پیشبرد آماج های سود بردند، گرچه انیهارا بهره کشان برای سود خودشان
برکشیده و پرورانده بودند.
پس ما گرچه بخش ناچیزی از یک ابرسازواره ایم ولی چون کوانتوم پایه ای آن میباشیم، میتوانیم در بسی
از بزنگاه ها، بسته به شایستگی و کاردانی و هوشمندی و تراز کلیدی بودن جایگها خود و ... این شانس
را بدست بیاوریم که دگرگونی هایی بسیار سترگ تر از اندازه ی خود براه بیندازیم بویژه اگر بویایی سیاسی
داشته باشیم و بدانیم که خواست مردم کجاست و تنش روانی انان چه چیزی را بیشتر بـَخت و میدان میدهد
و بزبان ساده، رگ خواب یا رگ نیاز آنهارا بشناسیم.
ولی زمانی که ما از بیخ هیچ کاری انجام ندهیم و هیچ گامی برنداریم، مانند این است که در بختازمایی
هیچ بلیتی نخریده ایم و آنگاه شانس ما برای "برنده شدن" صفر است، هرچند که کاردان و هوشمند و
کلید دار کعبه هم باشیم. پس اینجا میخواهم به این برایند برسم که کسی که پیکار نمیکند، به هرروی باخته
است ولی کسی که پیکار میکند، میتواند برنده بشود ! مهند این است که یک کار و کوششی از خود نشان
دهیم و بکوشیم به جایگاهی برسیم که بتوانیم بهمنی از ناخرسندی ها و توانمایه را به هم پیوسته و براه
بیندازیم. روشن ست که این برنامه همواره به کامیابی نمیرسد، بردباری و شکیب فراوانی نیاز دارد و
چه بسا که ادم ببـُرد و وامانده گردد ولی نباید دست از کوشیدن برداشت و روان را به ناامیدی و جهان را
به پلیدی سپرد.
آرمان ها مانند ستارگانند، نمیتوان به اسانی به آنها دست یافت ولی میتوان راه خود را از روی انها یافت!
•
[ATTACH=CONFIG]4495[/ATTACH]
بیرنگ
پارسیگر
است و آماج از کوشش بسوی آن چیست؟ روشن است که آزادی نمیتواند چیزی خودآماج باشد
بساکه برای رسیدن به یک زندگی بهتر و شادتر و پرمایه تر، بدور از بیداد و بهره کشی و زور و ...
است که این گرایش پدید آمده است. آزادی من و شما به هرروی زمانی پایان میگیرد که آزادی یکی
دیگر آغاز گردد (مگر اینکه ما خود را شایسته ی زندگی بهتری و آزادی بیشتری از دیگران بدانیم. هرآینه
کسانی هم هستند که چنین باوری دارند، برای نمونه کسانی که میگویند من پول بیشتری دارم و یا من
از نژاد سپیدم، پس بهتر از دیگران بوده و آزادی من و سزامندی های دادیک من بیشتر باید باشند.)
ولی ما دستکم در اینجا بر این باوریم که آزادی و سزامندی همه ی هومنان باید یکسان باشد و همه
در برابر قانون باید یکسان رفتارسته شوند.
اگر از این دیدگاه بنگریم، میبینیم که گرچه رآی ما در میان سد میلیون ، یکی است ولی همه نیز درست
همین یک رای را دارند ( بگذریم از رژیم هایی که ستمگر و اندسالار و تکسالار و مردمسالار-نما میباشند)
همه اندکی از "آزادی" های خود را میدهند تا همه بتوانند همان اندازه آزاد بوده و بهزیستی برسند. تنش
کمتر ، برابر زندگی بهتر است. هیچ کسی نیست که دلش بخواهد که سراسر زندگی اش استرس و تنش
در پی پیکار و هماوردی با دیگران بر سر یک تکه نان یا خانه ی بزرگتر و یا ماشین لوکس تر باشد، همه
اینها را میخواهند ولی بیش از ان، میخواهند تا با دلی اسوده از این زندگی کوتاه خود خوشی بدست آورند.
این است که با همان یک رای خود ، کسانی را بکار میگمارند که فرمان رهبری کشور را بدست بگیرند و
اینها بتوانند دلآسوده از زندگی خود بهره ببرند. روشن است که در همبود های ستمگرانه، که شما از زندگی
خود و ایستار همبود و کاستی ها و بدی ان ناخوشید، فریاد شما برای آزادی و سزامندی سرنوشتسازی
خود بلند تر است، چرا در هر جایی که دگرسانی ترازهای انرژی بالاست، تنش و گرایندی جهیدن آذرخش بالاست.
پس هیچ سامانه ای، و از ان میان همبود های هومنی و تک تک هومنان نمیخواهند در زیر تنش باشند و نیاز
به آزادی را زمانی بیشتر میسهند که تنش(ستم، ناسزامندی، دزدی و بیکاری، زورگویی و مفت خوری و ..)
بالا گرفته باشد. کوتاه سخن اینکه آزادی یک راه است برای رسیدن به یک آماج و اگر ما به ان آماج رسیده
باشیم، نیاز نداریم که در پی "آزادی بیشتر" باشیم، چون همان اندازه آزادی مارا به آماج خود رسانیده است.
زمانی یاخته های ما بگونه ی تکیاختگان بودند، هر کدام برای خود در پیکار با دیگران بود تا به انرژی اندکی
که در دسترس بود و برای همه بسنده نبود، برسند. سپس گروهبندی های یاخته ای پدید امد که کامیاب تر
از تکیاختگان بودند ولی بهای آن این بود که هریاخته در جایگاه ویژه ی خود "زندانی" بود ولی تا زمانی که این
سامانه کامیاب بود و انرژی به یاخته میرسید، یاخته این نبود "آزادی" را در نمیافت چون آماج هستی او
همانا گسارش انرژی بود و نه بیشتر. اکنون در پیکر هر هومنی میلیارد ها یاخته اند که هیچ کدام آنها، به تکی،
آزادی ندارند ولی نبود آنرا هم نمیسهند چرا که نیاز انها از سوی هماگی سامانه فراهم میگردد. ما هم یاخته های
همبود میباشیم ولی چون همبود های ما در آغاز فرگشت همبودین اند و فرزام نمیباشند، هنوز گروهی از مردم هستند
که نبود آزادی را میسهند چون همبود نیازشان را برآورده نمیکند ولی بیشینه ی توده، که دیروز برق نداشت و امروز
دارد، یا شادمان است که بیکار نیست و در کارخانه ای یک نانی بدست میاورد، و یا اینکه از بیخ هیچ انگاشتی ندارد
که یک زندگی بهتر چگونه میتواند باشد، اروپا و امریکا را ندیده ، این توده، نبود آزادی را نمی سهد و از سرنوشت
خود خرسند است و برای همین نگرانی اینرا که چرا در ساختن سرنوشت خود بهره ای چندان ندارد را نیز نمیسهد.
در هر همبودی با هر تراز فندآوری نیز که داشته باشد، اگر نیاز های مردم فراهم نگردد و ستم بالا بگیرد، همواره
کهرمانانی پیدا میشوند که با اینک یک تن بیش نیستند، میتوانند کارساز کارهای سترگ گردند. در زمان ساسانیان
که فندآوری در تراز شمشیر و سنگ-انداز و .. بود، مزدک بامداد از میان لایه های ناخرسند برین همان همبود پدید
امد ( او یک موبد بزرگ بود) و خیزه ای از واژگشت را پدید آورد، در روم باستان اسپارتاکوس از میان الیته ی
بردگان ( گلادیاتور ها) و آغاز پایان برده داری را کلید زد. در آغاز سده ی بیستم با فندآوری آنزمان که تانگ و
توپ و کشتی جنگی و بمب شیمیایی هم بود، لنین برخاست و شکافی که از سستی سامانه ی بهره کشانه
پدید امده بود، سود برده و یکی از سترگ ترین واژگشت ها ی تاریخ را پدید اورد. نمونه ی اسنودن هم که آوردم
همینگونه است، مهند نیست که فندآوری و تراز ان چه اندازه بالا و پیچیده باشد، چون پایه ی گرادنندگی هر
سیستم همبودین ، تک تک هومن ها میباشند، در پی تنش و نابسامانی سامانیک، همواره میتواند یک کهرمان
و یک سامانهستیز پیدا شود که یک تنه آگاز گر یک خیزه ی بزرگ باشد و توانمایه های واژگشتی و ناخرسند
را با هم جوش بزند و با ازاد کردن این توانمایه سترگ ، به دگرگونی های سترگ یاری رساند.
در پیکر آدمی هم همین است، شما اگر به پیکر خود ستم کنید( سیگار بکشید و چه میدانم الکل بنوشید و خوراک
پر چربی و یا پر گوشت و .. بخورید و آب کم بنوشید و ... ، دل و روده و کلیه ی شما دیگر باشما همراهی
نخواهند کرد و شمارا به کام مرگ میفرستند و اینگونه راه را برای سامانه هایی که کمتر ستم میکنند باز مینمایند.
**
پس شما همواره یک شانس برای اینکه با همان یک رای خود، ابرسازواره ی خود را به زانو دربیاروید را دارید
بسته به اینکه در چه جایگاهی بیفتید و چه اندازه هوشمندی و کاردانی و دیگر ویژگیهای شما ، بهمراه تراز بالایی
از ناخرسندی و اگاهی و ،، به شما این دسترس را بدهد که دیگران را نیز با خود همراه کنید، از شکافها و تَرَکهای
ریز ابرسازواره سود بجویید و با همراه کردن دیگران یا با دسترسی به فندآوری در جایگها کلیدی، در آن شکافها
گـُـوِه بگذارید و تا زمانی چکش بزنید که ابرسازواره بشکند ویا در راستای خواست شما دگرگون گردد. تاریخ
نیز هرگز سترون از کهرمانان نبوده و نیست و فشار افزایش انتروپی همواره این راه را برای هر سامانه پدید
میاورد که یا خود را همساز کند و یا درهم بشکند و درهمشکستن ان یا از فشار بیرونی و یا از فشار درونی انجام
میپدیرد. هر چه ابرسازواره بزرگتر و پیچیده تر باشد، شکستنی تر میشود و باید بیشتر در راه خرسندی وند های
خود بکوشد. فندآوری پیچیده تازه، سیج این شکستن را افزایش میبخشد چون یک تن ناخرسند پنهان ، در یک جایگاه
کلیدی میتواند کلید سرنوشت سازی را که بدستش سپرده شده بزند! و گیرا این است که کلید های سرنوشت ساز،
پـُرگاه یا همواره در دست "بردگان" میباشند! چرا؟ چون بهره کشان ( برده داران کهن و نوین) خود در پی زندگی
آسوده و .. بوده و چون کمشمار هم میباشند، ناچار کارها را به دست بردگان خویش میسپارند و روی فرمانبری انها
استوار هستند ( با سامانه های کنترل روانی مانند دین و ترس از بیکاری و ...) . همه کارهای فندی و دیوانی
تازیان را بردگان ایرانی ( موالی) انجام میدادند همه کارهای فندی و کشاورزی و دیوانی .. روم را نیز بردگان
آنان بجای می اوردند و همه یکارهای فندی و دیوانی آمریکا را نیز بردگان مزدبگیر میلیاردرهای آنان انجام میدهند
و کنترل راستین در دست همین بردگان است و در دست برده داران، تنها یک کنترل "فورمال" و لرزان است که ر
وی زنجیر های روانی بردگان استوار است. اگر تراز ناخرسندی این بردگان بالا بگیرد ( و فرمانروایان نمیتوانند
همواره یک گروه از بردگان ناخرسند را بیرون کرده و گروهی دیگری را بجای انان بکار بگمارند) ، ریسک
پریدن فیوز این بردگان بالا میرود و هیچ پروپاگاندی دیگر کارساز نیست، چون گرسنگی و سهش بیداد از
هر پروپاگاندی کارگرتر است و هرچه، جایگاه این برده کلیدی تر باشد، می تواند در پی شکستن زنجیر
فرمانبری، هنود و کوبش سنگینی را به پیکر ابرسازواره ی خود اندر کوبد و مهندی و برتری فندآوری بالاتر
درست در همین است که یک واژگشت میتوان میتواند با شمار بسیار کمتری از واژگشتیان، در سنجش با
گذشته، به پیش برده شده و به انجام برسد. همچنان که در نمونه های تروریسم هم دیدیم که یک دوجین ادم،
توانستند این "هواپیما"هارا به برجهایی بکوبند و یک دگرگونی سترگ در روند سیاسی و فرهنگی و تاریخی
جهان پدید بیاورند. یا یک اسنودن توانست اندیشه ی جهانیان پرشماری را به زیان دولت پلیسی آمریکا و
در راستای آزادی راستین هومنی ، دگرگون سازد. اگر این تروریستها تنها شمشیر داشتند، دست بالا
پس از کشتن ١۰۰ تن خودشان هم کشته میشدند و آب از اب هم تکان نمیخورد. یا اگر اسنودن بجای فندآوری
رایانه ای ، تنها فندآوری چاپی داشت، سده ها به درازا میکشید که کسی به چیزی پی ببرد. همین فندآوری
چاپ، خودش یکی از پایه های شکست کلیسای کاتولیک و پدید امدن کلیسای پروتستان ( انجیلیون) و
سرنجام، پدید امدن رنسانس و برچیده شدن فرمانروایی بی چون و چرای کلیسا در همه ی کردوکارهای
همبودین شد. واژگشتیان کمونیست نیز بسیار از فندآوری رسانه ای مانند تلگراف و تلفن و چاپ و
فندآوری جنگی و .. برای پیشبرد آماج های سود بردند، گرچه انیهارا بهره کشان برای سود خودشان
برکشیده و پرورانده بودند.
پس ما گرچه بخش ناچیزی از یک ابرسازواره ایم ولی چون کوانتوم پایه ای آن میباشیم، میتوانیم در بسی
از بزنگاه ها، بسته به شایستگی و کاردانی و هوشمندی و تراز کلیدی بودن جایگها خود و ... این شانس
را بدست بیاوریم که دگرگونی هایی بسیار سترگ تر از اندازه ی خود براه بیندازیم بویژه اگر بویایی سیاسی
داشته باشیم و بدانیم که خواست مردم کجاست و تنش روانی انان چه چیزی را بیشتر بـَخت و میدان میدهد
و بزبان ساده، رگ خواب یا رگ نیاز آنهارا بشناسیم.
ولی زمانی که ما از بیخ هیچ کاری انجام ندهیم و هیچ گامی برنداریم، مانند این است که در بختازمایی
هیچ بلیتی نخریده ایم و آنگاه شانس ما برای "برنده شدن" صفر است، هرچند که کاردان و هوشمند و
کلید دار کعبه هم باشیم. پس اینجا میخواهم به این برایند برسم که کسی که پیکار نمیکند، به هرروی باخته
است ولی کسی که پیکار میکند، میتواند برنده بشود ! مهند این است که یک کار و کوششی از خود نشان
دهیم و بکوشیم به جایگاهی برسیم که بتوانیم بهمنی از ناخرسندی ها و توانمایه را به هم پیوسته و براه
بیندازیم. روشن ست که این برنامه همواره به کامیابی نمیرسد، بردباری و شکیب فراوانی نیاز دارد و
چه بسا که ادم ببـُرد و وامانده گردد ولی نباید دست از کوشیدن برداشت و روان را به ناامیدی و جهان را
به پلیدی سپرد.
آرمان ها مانند ستارگانند، نمیتوان به اسانی به آنها دست یافت ولی میتوان راه خود را از روی انها یافت!
•
[ATTACH=CONFIG]4495[/ATTACH]
بیرنگ
پارسیگر
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد