08-22-2014, 11:08 AM
با لحنی خشن و به طور کاملا جدی به @Dariush توصیه می کنم اگر براستی چنین معنا و ارزشی
توصیه ی بالا بیانگر این بود که این انگاشت ذهنی و تحلیل شخصیت، نه برای یک احمق که آن توصیه را جدی نمی گیرد و نه برای یک فردِ دچار رکود فکری؛ بلکه در مورد کسی نگاشته شده که او را اندیشمندی محترم و دارای توانایی اندیشیدن ظریف و ادراک عمیق می انگارم.
از بررسی و کنکاش در نوشتارهای داریوش، به ذهنیتی عجیب و قابل توجه در مورد وی دست یافتم. جدا از این، پرسش های فراوان هموندان در صندلی داغ او و پاسخ های مفصلی که داریوش به آنها داده بود، نوشتارهایش در جستارهای مختلف و از همه مهم تر دیدگاه ها و نقد های او نسبت به "خردگرایی" همگی موجب آن شدند که بجای صرفا بیان انگاشت های ذهنیِ سطحی و ساده در مورد ظاهر و رفتارهای روزمره از این فرد عمیق و پیچیده، بیشتر به تحلیل و بحثِ انتقادی عمیق تر پیرامون شخصیت و اندیشه های فلسفی اش بپردازم. آن طور که شایسته ی او می دانم.
می توانم تصور کنم داریوش را به عنوان کسی که در جوانی پیر شده...جبرهای گوناگون طبیعت و دغدغه های سترگ، اجازه نداده اند او طعم جوانی و شور و هیجان را آن طور که باید بچشد... مدل لباس های ساده اش، موهای پریشانش، صورت به موقع نتراشیده شده اش، سیگار کشیدن های از روی دردش، نگاه های نومیدانه ش و صحبت کردن هایش همه چون داناییست که از فرط دانایی در برزخ یاس و امید به سر می برد.
دوست دارم ساعت ها به بحث و گفتگوی فلسفی با او بنشینم، از آنجا که از معدود انسان هایی ست که برایش ارزش و اهمییت قایلم، با بی رحمی در پی ویرانی شخصیت و باورهایش هستم.
او کسیست که چهره بی رحم و خشن زندگی را دیده... طعم رنج ها را چشیده و فلسفیدنش نه از روی کنجکاوی و فراغت یا جلب توجه، بلکه به خاطر رنج بوده! رنج هستی...رنج نادانی...و رنج سیلی خوردن هایش از حقیقت.که گویا این آخری آنچنان که باید محکم و دردناک نبوده!
به نظر می رسد بحران ها و دغدغه های شدید زندگی، حتی به صحیح اندیشیدن او نیز لطمه زده و او با وجود آگاهی و اعتراف از این واقعیت غم انگیز، همچنان گاه به گاه سخنانی احمقانه و بی ارزش بیان می کند.
داریوش شرافت دارد... شرافتی که با وجود فشار جامعه اش، نمی تواند آن را زیر پا بگذارد.
او در حیرت متفاوت بودن جهان پیش رویش با آرمان های انسانی خود می باشد.سال ها برای کسب دانش و فرزانه گی تلاش کرده اما این فرزانه گی نه تنها نتوانسته جهان او را زیبا و با معنا بسازد، بلکه رنج های حاصل از این دانایی و متفاوت بودنش با دیگران، موجب گشته به اصالت و ارزش آن دانایی ها شک کند.
بسیاری از اساسی ترین یاس ها و نومیدی های او به سوی خردگرایی معطوف شده... چرا که خردگرایی، جهانبینی ایست که مدعی زیبا ساختن و با معنا ساختن زندگی از طریق فرزانه گی و دانایی می باشد و از همان دوران ظهور فلسفه تا کنون، یکی از بحث برانگیز ترین و مهند ترین مفاهیم بوده است. داریوش به خوبی به اهمییت این موضوع واقف بوده و اهمییت خردگرایی را در کنار سایر جهانبینی ها به خوبی دریافته است. اما نقدها و سخنانی که در مخالفت با آن بیان می کند، نشانگر آن است که همچنان به شناخت و درکی مناسب از خردگرایی نایل نیامده است.
یکی از نقدهایی که می بینم بسیاری از اندیشمندان همچون داریوش در مورد خردگرایی ابراز می کنند، از آنجا ناشی می گردد که حاضر نیستند خردگرایی را جهانبینی ای پویا و انعطاف پذیر ببینند.چنان پویا که بتواند در تکامل دایم باشد؛ در هر زمانه کارآمد و نوین باشد و چنان منعطف که بتواند گستره ی تمام دیگر مکاتب و جهانبینی ها را در خود پوشش دهد و همچنان انسجام و استقلال خود را حفظ کند.
برای شفاف تر شدن موضوع، می بایست میان مفهوم خردگرایی در حوزه ی شناخت شناسی فلسفی، با بیان آن واژه به عنوان یک جهانبینی ابطال پذیر تمایز درنظر گرفت.برای نمونه؛ امکان دارد که فردی در معرفت شناسی خود را تجربه گرا بخواند؛ اما خردگرایی را به عنوان جهانبینی خود بر گزیده باشد؛ جهانبینی ای که اساس آن ابطال پذیریست.
به طور کلی نمی توان در نظام فکری این فرد ایراد یا تناقضی یافت!
از این رو هنگامی که ما با یک حکم قطعی و جزمی مواجه می شویم؛ نباید آن را در حوزه جهانبینی خردگرایی درنظر بگیریم. خردگرایی به عنوان یک جهانبینی، با یک روش سیستماتیک ویرانگرانه و با ابزارهای شک و نقد به ویرانی هر باور و ایده می پردازد و در پی این ویرانگری ها، یک نظام فکری را بنا می کند.
هر نوع اندیشه و یا به قول داریوش "ارزش انسانی" زمانی خردگرایی را ابطال می کنند که آن میل با وجود عدم دربرداشتن روش و توجیه خردگرایانه، بتواند بر اراده ی خردگرایی فایق آید و ما را به سوی خود سوق دهد.نمونه ی آن: شهوت جنسی. پس در این حالت تمایز میان خردگرایی با دیگر نحله های فکری چون دگماتیسم، نیهیلیسم و رومانتیسم روشن می گردد. در تفاوت با یک نیهیلیست، یک فرد خردگرا هنگامی نیست شدن را هدف خود می خواند که در بنیان این هدف در گرو فربود گرایی، همه ی امیدها، باورها و آزمندی ها به زندگی را ویران ساخته باشد و این اراده ی به نیست شدن نه از روی بی معنایی و بی هدفی، بلکه از روی معنا داشتن و هدفدار بودن در گرو همان نظام سیستماتیک برآمده باشد.
همچنین داریوش باید درنظر بگیرد که در خردگرایی، ساختن معنا از رهگذر ویرانی و پوچ ساختن حاصل می شود و به مقولات به طور نسبی و اعتباری برچسب درستی یا نادرستی را می زند و نه برعکس آن. نظام اخلاقی در خردگرایی نسبی و اعتباریست و بر محور اصول و دستگاه فکری آن بنا می شود.
اما مهم ترین موضوعی که نقدهای داریوش را شامل می گردد، در این است که توجه نمی کند مفاهیمی چون "فربود" و "خرد" در نهایتِ اصل خود چیزی نیستند جز همان "خودآگاهی" ما در برابر جهان هستی. یعنی آنچه فربودی عینی از جهان خارج می نامیم، درنهایت خودش به ذات هستی ما و خودآگاهیمان وابسته است. به قول نیچه: "آنچه فیلسوف می جوید حقیقت نیست، بلكه بیشتر استحاله جهان به انسانهاست. او می كوشد تا با خودآگاهی به فهمی از جهان دست یابد."
مشکل اینجاست که داریوش و بسیاری از منتقدان خردگرایی،کارکرد روش عقلانی و اصول منطقی آن را مستقل و خارج از لذت ها و رنج های آدمی می پندارند.از این رو برایشان قابل هضم نیست که بتوان با یک روند عقلگرایانه جهان را تبیین نمود و بر آن اساس در پی تلاش برای لذت های بیشتر بود.
این موضوع زمانی قابل هضم و پذیرش می شود که دریابیم نقطه ی اساسی در کارکرد خرد و منطق به این فربود ختم می شود که همه ی کنش ها و واکنش های عقلانی یا غیر عقلانی ما در گرو رنج و لذت معنا می یابند. یعنی به طور جبری ما در یک گستره ی هستی نابخردانه، "خردمندانه گی" را به کار می بریم و آن را معنا می کنیم. در هر حال هر حکم خردگرایانه هم به گستره رنج ها و لذت ها ختم می شود. در اینجا ظاهرا با یک تضاد مواجه هستیم؛ اما اگر با دیدی گستره تر به جبر هستی خود بنگریم؛ در می یابیم که به طور کلی در تراز طبیعت، تفاوتی میان امیال کور، غریزه و احساسات با آنچه خرد و منطق می نامیم وجود ندارد! خردناب(خودآگاهی)، منطق و توانایی ما جهت درک جهان؛ همه در گرو همان مسیر طبیعت جبار به وجود آمده اند. اما آنچه برای ما جبرا معنا دارد؛ رنج و لذت است و گریزی از آن نیست. اینجاست که تلاش برای لذت بیشتر، حکمی خردگرایانه محسوب می گردد. خردگرایانه از آن رو که می تواند از امیال و سهش های کورکورانه تر و رنج آور ما را برهاند. اما خود چیزی خارج از این بستر نیست.
پوچ دیدن هستی و رنج آور بودن زندگی از تفسیر یک فیلسوف خردگرا؛ نه نقطه ی پایان، بلکه خود یک نقطه ی آغاز است. در این نقطه می بایست دست به ساختن زد. ساختن زندگی و معنا دادن به آن. به همین خاطر من واژه ی "طغیان" را مناسب توصیف عملکرد یک فرد خردگرا می دانم. او راه نجات را در معنا دادن به آنچه بی معنا و احمقانه است در می یابد و برای زندگی و زیستن خود هدف و معنا می سازد و رویدادهای زندگی را خودش و مطابق محوریت هستی خود تفسیر می کند. به همین خاطر هنر و زیبایی شناسی ارزش هایی بسیار مهم در خردگرایی محسوب می شوند.
پس اگر داریوش، جهانبینی خردگرایی را با این تعریف بازشناسد، گمان نمی کنم حکم خرد و منطق را در تضاد با احساسات بداند؛ بلکه نهایت یک حکم خردگرایانه را انتخاب آگاهانه و ارادی احساسات در می یابد. چنانچه به عمل درآوردن اراده ی خردگرایی بدون یاری احساساتی چون انگیزه و امید و علاقه میسر نخواهد شد و با یاری این احساسات می توان در برابر احساسات کور و امیال شدید پیروز گشت.
و به همین خاطر من بر ظهور خود بخودی ارزش های اخلاقی،عواطف و ارتباط با اجتماع، تنها در راستای زیستن و عملکرد خردگرایانه تاکید می ورزم.
در این راستا اگر داریوش زنان را بهتر از خودشان شناخته بود؛ در می یافت که به واسطه ی سلاح نیروی جنسی، حکومت زمین از آن آنهاست، مردان برده ی این حاکمان اند و روشن گران مصلوبان این تئاتر احمقانه. آنگاه شاید دیگر خود را وارد این بازی احمقانه نمی کرد!
و کلام آخرم اینکه؛
بله داریوش جان! دانستن دردناک است؛ مسئولیت دارد. اما خودفریبی و سیلی خوردن از حقیقت دردناک تر. غرق کردن خود در اجتماع انسان ها، بازی با مواد، هم آغوشی با زنان و مستی با الکل نمی توانند در رهایی ما از این رنج هستی راهگشا باشند؛ مسکنی هستند زودگذر و فریبنده و آنچه همیشه با ماست، هستی دردناک...راهنمایی آرام و آهسته ی خرد و پناه بردن به هنر و امید به دانایی بیشتر است.
خردگرایانه زیستن یعنی جنگیدن دایم برای ساختن جهانی زیبا و لذت بخش، در گرو خود ویرانی و در استقبال از رنج ها... و در نهایت قهرمانانه نیست شدن.
و چه زیبا گفت زرتشتِ نیچه که باید رنج ها را از ژرفای جان پذیرفت. و براستی که باید هر جمله ی نیچه را تجربه کرد، تا بتوان آن را هضم نمود.
Dariush نوشته: به قولِ مهربد، اینها هم جز مشتی نوشته و الکترون نیستند.در مورد آنچه پیش روی خود می بیند در نظر دارد؛ بر حس کنجکاوی خود غلبه کرده و با خواندن مشتی الکترونِ نمایش یافته در مانیتورش، وقت خود را به هدر ندهد.
توصیه ی بالا بیانگر این بود که این انگاشت ذهنی و تحلیل شخصیت، نه برای یک احمق که آن توصیه را جدی نمی گیرد و نه برای یک فردِ دچار رکود فکری؛ بلکه در مورد کسی نگاشته شده که او را اندیشمندی محترم و دارای توانایی اندیشیدن ظریف و ادراک عمیق می انگارم.
از بررسی و کنکاش در نوشتارهای داریوش، به ذهنیتی عجیب و قابل توجه در مورد وی دست یافتم. جدا از این، پرسش های فراوان هموندان در صندلی داغ او و پاسخ های مفصلی که داریوش به آنها داده بود، نوشتارهایش در جستارهای مختلف و از همه مهم تر دیدگاه ها و نقد های او نسبت به "خردگرایی" همگی موجب آن شدند که بجای صرفا بیان انگاشت های ذهنیِ سطحی و ساده در مورد ظاهر و رفتارهای روزمره از این فرد عمیق و پیچیده، بیشتر به تحلیل و بحثِ انتقادی عمیق تر پیرامون شخصیت و اندیشه های فلسفی اش بپردازم. آن طور که شایسته ی او می دانم.
می توانم تصور کنم داریوش را به عنوان کسی که در جوانی پیر شده...جبرهای گوناگون طبیعت و دغدغه های سترگ، اجازه نداده اند او طعم جوانی و شور و هیجان را آن طور که باید بچشد... مدل لباس های ساده اش، موهای پریشانش، صورت به موقع نتراشیده شده اش، سیگار کشیدن های از روی دردش، نگاه های نومیدانه ش و صحبت کردن هایش همه چون داناییست که از فرط دانایی در برزخ یاس و امید به سر می برد.
دوست دارم ساعت ها به بحث و گفتگوی فلسفی با او بنشینم، از آنجا که از معدود انسان هایی ست که برایش ارزش و اهمییت قایلم، با بی رحمی در پی ویرانی شخصیت و باورهایش هستم.
او کسیست که چهره بی رحم و خشن زندگی را دیده... طعم رنج ها را چشیده و فلسفیدنش نه از روی کنجکاوی و فراغت یا جلب توجه، بلکه به خاطر رنج بوده! رنج هستی...رنج نادانی...و رنج سیلی خوردن هایش از حقیقت.که گویا این آخری آنچنان که باید محکم و دردناک نبوده!
به نظر می رسد بحران ها و دغدغه های شدید زندگی، حتی به صحیح اندیشیدن او نیز لطمه زده و او با وجود آگاهی و اعتراف از این واقعیت غم انگیز، همچنان گاه به گاه سخنانی احمقانه و بی ارزش بیان می کند.
داریوش شرافت دارد... شرافتی که با وجود فشار جامعه اش، نمی تواند آن را زیر پا بگذارد.
او در حیرت متفاوت بودن جهان پیش رویش با آرمان های انسانی خود می باشد.سال ها برای کسب دانش و فرزانه گی تلاش کرده اما این فرزانه گی نه تنها نتوانسته جهان او را زیبا و با معنا بسازد، بلکه رنج های حاصل از این دانایی و متفاوت بودنش با دیگران، موجب گشته به اصالت و ارزش آن دانایی ها شک کند.
بسیاری از اساسی ترین یاس ها و نومیدی های او به سوی خردگرایی معطوف شده... چرا که خردگرایی، جهانبینی ایست که مدعی زیبا ساختن و با معنا ساختن زندگی از طریق فرزانه گی و دانایی می باشد و از همان دوران ظهور فلسفه تا کنون، یکی از بحث برانگیز ترین و مهند ترین مفاهیم بوده است. داریوش به خوبی به اهمییت این موضوع واقف بوده و اهمییت خردگرایی را در کنار سایر جهانبینی ها به خوبی دریافته است. اما نقدها و سخنانی که در مخالفت با آن بیان می کند، نشانگر آن است که همچنان به شناخت و درکی مناسب از خردگرایی نایل نیامده است.
یکی از نقدهایی که می بینم بسیاری از اندیشمندان همچون داریوش در مورد خردگرایی ابراز می کنند، از آنجا ناشی می گردد که حاضر نیستند خردگرایی را جهانبینی ای پویا و انعطاف پذیر ببینند.چنان پویا که بتواند در تکامل دایم باشد؛ در هر زمانه کارآمد و نوین باشد و چنان منعطف که بتواند گستره ی تمام دیگر مکاتب و جهانبینی ها را در خود پوشش دهد و همچنان انسجام و استقلال خود را حفظ کند.
برای شفاف تر شدن موضوع، می بایست میان مفهوم خردگرایی در حوزه ی شناخت شناسی فلسفی، با بیان آن واژه به عنوان یک جهانبینی ابطال پذیر تمایز درنظر گرفت.برای نمونه؛ امکان دارد که فردی در معرفت شناسی خود را تجربه گرا بخواند؛ اما خردگرایی را به عنوان جهانبینی خود بر گزیده باشد؛ جهانبینی ای که اساس آن ابطال پذیریست.
به طور کلی نمی توان در نظام فکری این فرد ایراد یا تناقضی یافت!
از این رو هنگامی که ما با یک حکم قطعی و جزمی مواجه می شویم؛ نباید آن را در حوزه جهانبینی خردگرایی درنظر بگیریم. خردگرایی به عنوان یک جهانبینی، با یک روش سیستماتیک ویرانگرانه و با ابزارهای شک و نقد به ویرانی هر باور و ایده می پردازد و در پی این ویرانگری ها، یک نظام فکری را بنا می کند.
هر نوع اندیشه و یا به قول داریوش "ارزش انسانی" زمانی خردگرایی را ابطال می کنند که آن میل با وجود عدم دربرداشتن روش و توجیه خردگرایانه، بتواند بر اراده ی خردگرایی فایق آید و ما را به سوی خود سوق دهد.نمونه ی آن: شهوت جنسی. پس در این حالت تمایز میان خردگرایی با دیگر نحله های فکری چون دگماتیسم، نیهیلیسم و رومانتیسم روشن می گردد. در تفاوت با یک نیهیلیست، یک فرد خردگرا هنگامی نیست شدن را هدف خود می خواند که در بنیان این هدف در گرو فربود گرایی، همه ی امیدها، باورها و آزمندی ها به زندگی را ویران ساخته باشد و این اراده ی به نیست شدن نه از روی بی معنایی و بی هدفی، بلکه از روی معنا داشتن و هدفدار بودن در گرو همان نظام سیستماتیک برآمده باشد.
همچنین داریوش باید درنظر بگیرد که در خردگرایی، ساختن معنا از رهگذر ویرانی و پوچ ساختن حاصل می شود و به مقولات به طور نسبی و اعتباری برچسب درستی یا نادرستی را می زند و نه برعکس آن. نظام اخلاقی در خردگرایی نسبی و اعتباریست و بر محور اصول و دستگاه فکری آن بنا می شود.
اما مهم ترین موضوعی که نقدهای داریوش را شامل می گردد، در این است که توجه نمی کند مفاهیمی چون "فربود" و "خرد" در نهایتِ اصل خود چیزی نیستند جز همان "خودآگاهی" ما در برابر جهان هستی. یعنی آنچه فربودی عینی از جهان خارج می نامیم، درنهایت خودش به ذات هستی ما و خودآگاهیمان وابسته است. به قول نیچه: "آنچه فیلسوف می جوید حقیقت نیست، بلكه بیشتر استحاله جهان به انسانهاست. او می كوشد تا با خودآگاهی به فهمی از جهان دست یابد."
مشکل اینجاست که داریوش و بسیاری از منتقدان خردگرایی،کارکرد روش عقلانی و اصول منطقی آن را مستقل و خارج از لذت ها و رنج های آدمی می پندارند.از این رو برایشان قابل هضم نیست که بتوان با یک روند عقلگرایانه جهان را تبیین نمود و بر آن اساس در پی تلاش برای لذت های بیشتر بود.
این موضوع زمانی قابل هضم و پذیرش می شود که دریابیم نقطه ی اساسی در کارکرد خرد و منطق به این فربود ختم می شود که همه ی کنش ها و واکنش های عقلانی یا غیر عقلانی ما در گرو رنج و لذت معنا می یابند. یعنی به طور جبری ما در یک گستره ی هستی نابخردانه، "خردمندانه گی" را به کار می بریم و آن را معنا می کنیم. در هر حال هر حکم خردگرایانه هم به گستره رنج ها و لذت ها ختم می شود. در اینجا ظاهرا با یک تضاد مواجه هستیم؛ اما اگر با دیدی گستره تر به جبر هستی خود بنگریم؛ در می یابیم که به طور کلی در تراز طبیعت، تفاوتی میان امیال کور، غریزه و احساسات با آنچه خرد و منطق می نامیم وجود ندارد! خردناب(خودآگاهی)، منطق و توانایی ما جهت درک جهان؛ همه در گرو همان مسیر طبیعت جبار به وجود آمده اند. اما آنچه برای ما جبرا معنا دارد؛ رنج و لذت است و گریزی از آن نیست. اینجاست که تلاش برای لذت بیشتر، حکمی خردگرایانه محسوب می گردد. خردگرایانه از آن رو که می تواند از امیال و سهش های کورکورانه تر و رنج آور ما را برهاند. اما خود چیزی خارج از این بستر نیست.
پوچ دیدن هستی و رنج آور بودن زندگی از تفسیر یک فیلسوف خردگرا؛ نه نقطه ی پایان، بلکه خود یک نقطه ی آغاز است. در این نقطه می بایست دست به ساختن زد. ساختن زندگی و معنا دادن به آن. به همین خاطر من واژه ی "طغیان" را مناسب توصیف عملکرد یک فرد خردگرا می دانم. او راه نجات را در معنا دادن به آنچه بی معنا و احمقانه است در می یابد و برای زندگی و زیستن خود هدف و معنا می سازد و رویدادهای زندگی را خودش و مطابق محوریت هستی خود تفسیر می کند. به همین خاطر هنر و زیبایی شناسی ارزش هایی بسیار مهم در خردگرایی محسوب می شوند.
پس اگر داریوش، جهانبینی خردگرایی را با این تعریف بازشناسد، گمان نمی کنم حکم خرد و منطق را در تضاد با احساسات بداند؛ بلکه نهایت یک حکم خردگرایانه را انتخاب آگاهانه و ارادی احساسات در می یابد. چنانچه به عمل درآوردن اراده ی خردگرایی بدون یاری احساساتی چون انگیزه و امید و علاقه میسر نخواهد شد و با یاری این احساسات می توان در برابر احساسات کور و امیال شدید پیروز گشت.
و به همین خاطر من بر ظهور خود بخودی ارزش های اخلاقی،عواطف و ارتباط با اجتماع، تنها در راستای زیستن و عملکرد خردگرایانه تاکید می ورزم.
در این راستا اگر داریوش زنان را بهتر از خودشان شناخته بود؛ در می یافت که به واسطه ی سلاح نیروی جنسی، حکومت زمین از آن آنهاست، مردان برده ی این حاکمان اند و روشن گران مصلوبان این تئاتر احمقانه. آنگاه شاید دیگر خود را وارد این بازی احمقانه نمی کرد!
و کلام آخرم اینکه؛
بله داریوش جان! دانستن دردناک است؛ مسئولیت دارد. اما خودفریبی و سیلی خوردن از حقیقت دردناک تر. غرق کردن خود در اجتماع انسان ها، بازی با مواد، هم آغوشی با زنان و مستی با الکل نمی توانند در رهایی ما از این رنج هستی راهگشا باشند؛ مسکنی هستند زودگذر و فریبنده و آنچه همیشه با ماست، هستی دردناک...راهنمایی آرام و آهسته ی خرد و پناه بردن به هنر و امید به دانایی بیشتر است.
خردگرایانه زیستن یعنی جنگیدن دایم برای ساختن جهانی زیبا و لذت بخش، در گرو خود ویرانی و در استقبال از رنج ها... و در نهایت قهرمانانه نیست شدن.
و چه زیبا گفت زرتشتِ نیچه که باید رنج ها را از ژرفای جان پذیرفت. و براستی که باید هر جمله ی نیچه را تجربه کرد، تا بتوان آن را هضم نمود.
همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...