05-19-2014, 07:47 PM
یک چیز دیگر در موردِ این رفتارِ بزدلانه بگویم. اینکه شما فاصلهای دور از ایدههای خود داشته باشید و شهامت نزدیک شدن و ارائهی شفاف و روشنِ آنها را ندارید؛ اینکه همهجور راه را برای خود باز بگذارید برای مواضع متفاوت و متناقض در زمانها و شرایطِ مختلف؛ اینکه از آزادی و برابری تعریفی گزینشی و اولویتدار داشته باشید؛ اینکه برای هزینهدادن برای آرمانهای خود هزار و یک دلیل و اما دارید؛ اینکه به جای شرکت در یک تظاهراتِ ساده اجتماعی، حمایتهای فیسبوکی میکنید و دلتان خوش است، تمام اینها خود نشانیست روشن از فرهنگ بزدلی، تقیه و دورویی ایرانی-شیعی. به پستوها بردن و یواشکی و مخفیانه کردنِ مبارزه هنر نیست، مبارزه به هر شکل و فرمی افتخارآفرین نیست، هنر این است که مبارزاتِ پنهان و اعتراضاتِ زیرلب و نجواگونهی خود را با شهامت و گردنفرازی به مبارزاتِ آشکارا بدل کنی.
ما در ایران یک فرهنگِ پست و تهوعآور را به صورتی بسیار فراگیر داریم و آن فرهنگِ تمسخر جدیت و نکوهش روشنفکری یا هرگونه ژرفاندیشی است. مردم رسما همدیگر را تشویق به زندگی گوسفندی میکنند. چند بار شده که در گفتگو با یک دوست یا آشنا وقتی بطور جدی در برابر یک نادرستی سیاسی اعلامِ موضع کرده و خواستار واکنش در برابرش میشوید به شما گفته باشند «برو بابا؛ کسخلیا» یا اینکه «دیوونه، این حرفها رو جای دیگه نزنیا، میگیرن پدرتو درمیارنا» و ... . طرف با آنکه با شما دوست صمیمی است و با آنکه خودش با شما هنمنظر است، باز از بیانِ آن «مگو» در جمعِ خصوصی دونفره هم واهمه دارد! احتمالا اگر این کار را ادامه دهید اندک اندک از شما فاصله گرفته و دوستی را برهم خواهد زد. من شاید صدها بار این حرفها و واکنشها را از اطرافیان و آشنایانم شنیده و دیدهام: «پسر تو خیلی کسخلی، آخرش سرتو به باد میدی با این حرفا»؛ «داریوش، نمیتونی یه کم به چیزای دیگه فکر کنی، بابا بیخیال مردم چجوری زندگی میکنن، به من و تو چه آخه، تو که زندگیت خوبه پسر، دیگه چی میخای»؛ «ای بابا، انگار سرت درد میکنهها، بابا بیخیال، برو زندگیتو بکن، حالتو بچسب»؛ «انگار خوشی زده زیر دلتا» و... . موضوع سیاسی که به کنار، تا به حال هتا یکبار هم نشده که کسی مذموم کردنهای مرا برای رشوهدادن، پارتیبازی، تقلب، دورویی اسلامی-ضداسلامی، کپی نکردنِ محصولاتِ کپی رایتدار و... را تائید کرده باشد یا محکم و از ته دل با آن همراهی کرده باشد؛ واکنشها همیشه چیزی در این سطح بوده که با یک نگاهِ عاقل اندر سفیه و لبخندی کنایهآمیز گفتهاند «بابا، اینهمه دزدی میکنن، حالا منم روش»، «بیخیال داریوش، یه تار مو کندن از خرس هم غنیمته»، «حالا من دیگه اینکارو نکنم هیچکس دیگه نمیکنه؟»؛ «من دارم حق خودمو میگیرم!». نه؛ فکر نکنید که من اینها را از آدمهای کوچهبازاری و دست فروش و کارگر جنوب شهر شنیدهام؛ اساسا احمقانه خواهد بود که چنین آدمهایی را در برابر پرسشهای اینچنینی قرار دهم و از پاسخشان شگفتزده شوم؛ من اینها را از کسانی که مثلا تحصیلکرده بودند، کسانی که ادعایی از روشنفکری داشتند یا مثلا اهلِ کتاب بودند شنیده و دیدهام.
در یک نمونه که همین الان به خاطرم رسید، یکبار در یک کلاس فلسفه در یکی از دانشگاههای معروف ایرانی بودم که استادِ جوانِ کلاس داشت پیرامونِ دورهی اثار افلاطون که توسط انتشاراتِ فاطمی چاپ شده بود حرف میزد و آن را به دیگران توصیه میکرد؛ یکی از افرادِ کلاس ناگهان گفت «من ایبوکشو دارم»، استاد با شگفتی پرسید «واقعا؟» ، «آره، دارمش»، استاد فلسفه غرب با ناراحتی گفت «ای بابا، من پارسال 60 تومن دادم این کتابو خریدم!» و بعد همهمهای در گرفت که در آن همهی دیگرانِ حاضر در کلاس از آن کسی که ایبوکِ آثار افلاطون را داشت میخواستند که هفتهی بعد برایشان بیاورد یا آنکه ایمیل کندو ... از آن میان من خیلی آرام زمزمه کردم که «فکر نمیکنم کپی کردنِ این کتابا اخلاقی باشهها»، همهی کلاس یک لحظه ساکت شدند، استاد لبخندی زد و همهمهی حاضران دوباره بلند شد و هفتهی بعد هم همه ایبوک را از او گرفتند... . اگر دوستان این را به تجربیاتِ شخصی من ربط ندهند و نگویند «به من چه، به اون چه به ما چه»، این مشتیست نمونهی خروار! عنایت میفرمائید که این اتفاق در یک کلاس فلسفه افتاده، جایی که قاعدتا باید روشنفکرترین افرادِ تحصیلکردهی جامعه در آن باشند، جایی که فلسفهی اخلاق کانت و اسپینوزا تدریس میشود و ... .
باورِ اینکه همین افراد در فیسبوک حاضرند و و آمادهباش تا یک صفحهای مثلِ این بالا بیاید تا لایکاش کنند، سخت است؟ تصورِ اینکه اینها همانهایی هستند که پشتِ اسکناس شعار مینویسند یا روی پشتِ بام اللهاکبر میگویند برای شما سخت است؟
از سویی دیگر، من هتا یکبار نشده که سعیام برای ایجادِ یک بحث جدی و گفتگوی اساسی پیرامونِ مسائلِ روز جامعه و سیاست باعث شود که بیش از ده تا نهایتا پانزده دقیقه به طول بیانجامد! فیالفور همگی یا شروع کردهاند به لودگی یا آنکه کلا سعی کردهاند موضوع بحث را عوض کنند! خب مسلم است که جامعهای که روشنفکری را مسخره میکند و با روشنفکراناش میستیزد و آنها را به انزوا میکشاند، روشنفکرشان باید بشود امثالِ شاهین نجفی و چه میدانم علی شریعتی؛ نهایتِ عملگراییشان هم میشود شعارنویسی روی اسکناس و اللهاکبر روی پشت بام.
من حالم از این رفتار، از این تشویق به بزدلی و از رسمیت بخشیدن به رفتار گوسفندی حقیقتا به هم میخورد. این یک بیشک سرطانِ بدخیمِ اجتماعیست و معتقدم بخشی عظیم از گرفتاریهای سیاسی-اجتماعی ما با همین فرهنگ گره خورده. موضوع اتفاقا همین است که ما در موردِ آرمانها و باورهایمان صادق و روراست نیستیم. از یک طرف خودمان را برای اصغر فرهادی پاره میکنیم و از طرف دیگر وقتی همین آدم التماس میکند که آقا تو را به خدا آثارِ سینمایی را کپی نکنید، پشمِ خودمان هم حساب نمیکنیم. موضوع همین سازش و نسبیگرایی لیبرالیستیست؛ بدبختیها را از اسلام میبینیم و احتمالا توی دلمان اسلامستز هم هستیم، اما از رفتار اسلامی عبائی نداریم؛ با جمهوری اسلامی سراسر مشکل داریم، اما از همکاری با اصلاحطلب جاانداز بدم نمیآمد، آزادی را دوست داریم، اما برایش اولویت قائلیم و ... . اینکه شهامتِ این را نداشته باشیم که یک جا محکم پای خود را بگذاریم و بگوییم من اینجا هستم؛ من اصلاحطلب نیستم؛ من کمونیست هستم؛ من به اسلام هیچ اعتقادی ندارم و... بیانِ مواردِ اینچنینی در جمعِ همفکران و یاران خودمان که هزینهای ندارد، زمانی هزینه دارد که اینها را در جمعِ مخالفان و منتقدانِ خود با جدیت بگوییم؛. من هیچجور نمیتوانم باور کنم که مردمی که چنین رفتارهایی دارند، یک عملِ سراسر درست سر بزند؛ همه چیزشان نصفه و نیمه خواهد و این کمپین آزادیهای یواشکی هم جز در راستای همان «نصفه نیمه»ها نیستند!
ما در ایران یک فرهنگِ پست و تهوعآور را به صورتی بسیار فراگیر داریم و آن فرهنگِ تمسخر جدیت و نکوهش روشنفکری یا هرگونه ژرفاندیشی است. مردم رسما همدیگر را تشویق به زندگی گوسفندی میکنند. چند بار شده که در گفتگو با یک دوست یا آشنا وقتی بطور جدی در برابر یک نادرستی سیاسی اعلامِ موضع کرده و خواستار واکنش در برابرش میشوید به شما گفته باشند «برو بابا؛ کسخلیا» یا اینکه «دیوونه، این حرفها رو جای دیگه نزنیا، میگیرن پدرتو درمیارنا» و ... . طرف با آنکه با شما دوست صمیمی است و با آنکه خودش با شما هنمنظر است، باز از بیانِ آن «مگو» در جمعِ خصوصی دونفره هم واهمه دارد! احتمالا اگر این کار را ادامه دهید اندک اندک از شما فاصله گرفته و دوستی را برهم خواهد زد. من شاید صدها بار این حرفها و واکنشها را از اطرافیان و آشنایانم شنیده و دیدهام: «پسر تو خیلی کسخلی، آخرش سرتو به باد میدی با این حرفا»؛ «داریوش، نمیتونی یه کم به چیزای دیگه فکر کنی، بابا بیخیال مردم چجوری زندگی میکنن، به من و تو چه آخه، تو که زندگیت خوبه پسر، دیگه چی میخای»؛ «ای بابا، انگار سرت درد میکنهها، بابا بیخیال، برو زندگیتو بکن، حالتو بچسب»؛ «انگار خوشی زده زیر دلتا» و... . موضوع سیاسی که به کنار، تا به حال هتا یکبار هم نشده که کسی مذموم کردنهای مرا برای رشوهدادن، پارتیبازی، تقلب، دورویی اسلامی-ضداسلامی، کپی نکردنِ محصولاتِ کپی رایتدار و... را تائید کرده باشد یا محکم و از ته دل با آن همراهی کرده باشد؛ واکنشها همیشه چیزی در این سطح بوده که با یک نگاهِ عاقل اندر سفیه و لبخندی کنایهآمیز گفتهاند «بابا، اینهمه دزدی میکنن، حالا منم روش»، «بیخیال داریوش، یه تار مو کندن از خرس هم غنیمته»، «حالا من دیگه اینکارو نکنم هیچکس دیگه نمیکنه؟»؛ «من دارم حق خودمو میگیرم!». نه؛ فکر نکنید که من اینها را از آدمهای کوچهبازاری و دست فروش و کارگر جنوب شهر شنیدهام؛ اساسا احمقانه خواهد بود که چنین آدمهایی را در برابر پرسشهای اینچنینی قرار دهم و از پاسخشان شگفتزده شوم؛ من اینها را از کسانی که مثلا تحصیلکرده بودند، کسانی که ادعایی از روشنفکری داشتند یا مثلا اهلِ کتاب بودند شنیده و دیدهام.
در یک نمونه که همین الان به خاطرم رسید، یکبار در یک کلاس فلسفه در یکی از دانشگاههای معروف ایرانی بودم که استادِ جوانِ کلاس داشت پیرامونِ دورهی اثار افلاطون که توسط انتشاراتِ فاطمی چاپ شده بود حرف میزد و آن را به دیگران توصیه میکرد؛ یکی از افرادِ کلاس ناگهان گفت «من ایبوکشو دارم»، استاد با شگفتی پرسید «واقعا؟» ، «آره، دارمش»، استاد فلسفه غرب با ناراحتی گفت «ای بابا، من پارسال 60 تومن دادم این کتابو خریدم!» و بعد همهمهای در گرفت که در آن همهی دیگرانِ حاضر در کلاس از آن کسی که ایبوکِ آثار افلاطون را داشت میخواستند که هفتهی بعد برایشان بیاورد یا آنکه ایمیل کندو ... از آن میان من خیلی آرام زمزمه کردم که «فکر نمیکنم کپی کردنِ این کتابا اخلاقی باشهها»، همهی کلاس یک لحظه ساکت شدند، استاد لبخندی زد و همهمهی حاضران دوباره بلند شد و هفتهی بعد هم همه ایبوک را از او گرفتند... . اگر دوستان این را به تجربیاتِ شخصی من ربط ندهند و نگویند «به من چه، به اون چه به ما چه»، این مشتیست نمونهی خروار! عنایت میفرمائید که این اتفاق در یک کلاس فلسفه افتاده، جایی که قاعدتا باید روشنفکرترین افرادِ تحصیلکردهی جامعه در آن باشند، جایی که فلسفهی اخلاق کانت و اسپینوزا تدریس میشود و ... .
باورِ اینکه همین افراد در فیسبوک حاضرند و و آمادهباش تا یک صفحهای مثلِ این بالا بیاید تا لایکاش کنند، سخت است؟ تصورِ اینکه اینها همانهایی هستند که پشتِ اسکناس شعار مینویسند یا روی پشتِ بام اللهاکبر میگویند برای شما سخت است؟
از سویی دیگر، من هتا یکبار نشده که سعیام برای ایجادِ یک بحث جدی و گفتگوی اساسی پیرامونِ مسائلِ روز جامعه و سیاست باعث شود که بیش از ده تا نهایتا پانزده دقیقه به طول بیانجامد! فیالفور همگی یا شروع کردهاند به لودگی یا آنکه کلا سعی کردهاند موضوع بحث را عوض کنند! خب مسلم است که جامعهای که روشنفکری را مسخره میکند و با روشنفکراناش میستیزد و آنها را به انزوا میکشاند، روشنفکرشان باید بشود امثالِ شاهین نجفی و چه میدانم علی شریعتی؛ نهایتِ عملگراییشان هم میشود شعارنویسی روی اسکناس و اللهاکبر روی پشت بام.
من حالم از این رفتار، از این تشویق به بزدلی و از رسمیت بخشیدن به رفتار گوسفندی حقیقتا به هم میخورد. این یک بیشک سرطانِ بدخیمِ اجتماعیست و معتقدم بخشی عظیم از گرفتاریهای سیاسی-اجتماعی ما با همین فرهنگ گره خورده. موضوع اتفاقا همین است که ما در موردِ آرمانها و باورهایمان صادق و روراست نیستیم. از یک طرف خودمان را برای اصغر فرهادی پاره میکنیم و از طرف دیگر وقتی همین آدم التماس میکند که آقا تو را به خدا آثارِ سینمایی را کپی نکنید، پشمِ خودمان هم حساب نمیکنیم. موضوع همین سازش و نسبیگرایی لیبرالیستیست؛ بدبختیها را از اسلام میبینیم و احتمالا توی دلمان اسلامستز هم هستیم، اما از رفتار اسلامی عبائی نداریم؛ با جمهوری اسلامی سراسر مشکل داریم، اما از همکاری با اصلاحطلب جاانداز بدم نمیآمد، آزادی را دوست داریم، اما برایش اولویت قائلیم و ... . اینکه شهامتِ این را نداشته باشیم که یک جا محکم پای خود را بگذاریم و بگوییم من اینجا هستم؛ من اصلاحطلب نیستم؛ من کمونیست هستم؛ من به اسلام هیچ اعتقادی ندارم و... بیانِ مواردِ اینچنینی در جمعِ همفکران و یاران خودمان که هزینهای ندارد، زمانی هزینه دارد که اینها را در جمعِ مخالفان و منتقدانِ خود با جدیت بگوییم؛. من هیچجور نمیتوانم باور کنم که مردمی که چنین رفتارهایی دارند، یک عملِ سراسر درست سر بزند؛ همه چیزشان نصفه و نیمه خواهد و این کمپین آزادیهای یواشکی هم جز در راستای همان «نصفه نیمه»ها نیستند!
کسشر هم تعاونی؟!