05-19-2014, 12:20 PM
kourosh_bikhoda نوشته: باز هم رساله احساسی شما رو خوندم.
از آنجا که بخش اعظمِ قی کردنهای روانپریشانهتان چیزی جز حملهی شخصی نبودند و ارزش پاسخگویی ندارند و از آنجا که مشخصا شما پاسخ هیچ کدام از پرسشهای مرا ندادهاید، طبیعتا و به طور جزئی به بخشی کوچک از این پست آخریتان میپردازم.
حرکتِ همگانی و اساسا هر نوع حرکتِ رسمی و عمومی دیگر میتواند به سادگی نقد شود و ایرادهایش نمایان شود؛ این به هیچ وجه ربطی به تعیین تکلیف کردنِ عمومی برای مردم ندارد. بر خلافِ آنچه شما در اثرِ شور لیبرالیتان، از نوشتههای من توهم زدهاید، هرگز سخنی از باید و نباید تعیین کردن برای مردم در آنها نبود. پس از اینکه اثر عرقخوریهای شبانه از سرتان پرید و توانستید بدونِ چهارتا چهارتا دیدن نوشتهها را بخوانید، سری بزنید به جستارِ سوسیالیسم و کمونیسم نوشتههای ثبتشدهی مرا در آنجا بخوانید و نقدهای حی و حاضر من به کمونیسم و استالینیسم و در کل همهی انواع ایدهئولوژیهای سیاسی دولتمحوری که آنجا نوشتهام را سعی کنید بفهمید. این دیگر کسوشعرترین مزخرفی بود که میشد به یک آنارشیست گفت. مثلِ تمامِ دیگر انواع رفقای همردهتان، آنچنان در عمق حماقتهای لیبرالیتان فرو رفتهاید که تصور کردهاید که هر گونه حرکتِ جمعی که به اسمِ «آزادی» و ... باشد خود به خود درست و معنادار است و هرگونه نقد به آن «باید و نباید» محسوب میشود وگرنه ما به خوبی میدانیم که اساسا درستی زمانی معنادار است که یک جایی برای ابطالپذیریاش وجود داشته باشد؛ یعنی هر حرکتِ مدنی و گروهی همانقدر که میتواند درست باشد، احتمال دارد که نادرست باشد.
در همین راستا، ما به روشنی و کاملا واضح نقدهایمان را به آن «کمپینِ آزادیهای یواشکی زنان» وارد کردیم که در پستِ پیشینِ من موجود هستند و همچنان تماما بیپاسخ ماندهاند؛ چرا که ما هنوز نفهمیدیم که چرا این حرکت و حرکاتِ مشابه عقبگرد نیستند و ارزش شدنِ بزدلی و اساسا بدل کردنِ ترسویی به نوعی از شهامت و رسمیت بخشیدن به قرقرهای یواشکی و دوروییها و ترویجِ آنها، چطور میتوانند دستاورد حساب شوند؛ البته گویا آنقدر گرمِ لیسیدن بودید که تیتر صفحه را « آزادیهای یواشکی زنان در ایران» و فرتورهایی که ما در صفحاتِ پیشین گذاشتیم را نادیده باقی گذاشتهاید که اینچنین از ما میپرسید کجایش زیرزیرکیست. ما اینجا نه به متنِ مبارزه (که من کمترین مشکلی با مبارزه علیه حجاب ندارم و خودم از حامیهایشان هستم و خواهم بود) و علارغم تمامِ چرندیاتِ مضحکتان پیرامون زنستیزی من، نه به جنسیتِ اعضایش اعتراضی داشتم؛ آنچه من کردم یک تحلیل روششناسانهی ابتدایی بود. پس به جای پرداختن به پهلوان پنبههای کذایی خودتان به موضوع پرداخته شده در متنِ سخنانِ من بپردازید. اما برای من مشخص است که شما راهی جز اینکه ما را به زنستیزی متهم کرده و به دنبالِ فمنیسمستیزیِ پنهانِ درونِ نوشتههای ما بگردید ندارید؛ من ماندهام پس از این تلاشهای جانکاهتان برای ارتباط انتقادهای ما به زنستیز بودنمان، بالاخره حرفِ دیگری هم برای گفتن دارید یا نه؟
پس از این پرسیدیم که درستی حرکاتِ اینچنینی را آیا زن و مرد بودنِ فعالیناش و در موردِ زن یا مرد بودنشان تعیین میکند یا آنکه ما باید بر اساس ایدههای پایهای، شکل و ماهیتِ آنها قضاوت کنیم؟ از این منظر پرسیدیم که چرا شما و امثالتان هرگونه تردید و نقد علیه حرکتهایی که از سوی زنان و یا در مورد آنها باشند را حرام میشمارید؟ زن بودن با خود درستی میآورد؟! بعد ما وقتی به این جوجهبازیهای لیبرالیستیتان که اینچنین موجبِ گزینشی شدنِ معنای آزادی و برابری شده، میخندیم دلتان میشکند.
بنابراین به جای آنکه بخروشید و رگ گردن برای «جسارت»های من به ایزدبانوان اهوراییتان برجسته کنید، به خود بیایید و به خاطر بیاورید ریشخندهای خودتان به کمونیستها و سوسیالیستها را؛ در بدترین حالت ریشخندهای ما در اینجا چیزی هستند در همان اندازه، جز اینکه شما تقدس ویژهای برای حرکاتِ زنمحور قائل باشید، که خب به روشنی دیدیم که چنین است. وگرنه ما خوب میدانیم زبان طنز و کنایهآمیز خود از ابزارهای نقد هستند.
اما پیرامونِ ایمیلهای بیپاسخ من و «کمپین نه به سربازی اجباری». واقعا من فکر نمیکردم گرفتن معنای مقایسه من اینقدر سخت است؟ اگر موضوع آرمانها و ایدههای جمعی باشد، اگر موضوع واقعا آزادیخواهی و انسانیت باشد، نمیبایست یکی چندین برابرِ دیگری توجه و انرژی دریافت کند. پس موضوع چیز دیگری، یا آنکه آرمانها نادرستاند یا آنکه تصور اشتباهی در موردشان وجود دارد. من خیلی امیدوار بودم به اینکه مورد دوم درست باشد، یعنی ناخودآگاه موضوعیتِ ازادی را تنها برای یک جنسیت دارای اهمیت و ارزش بیشتری بدانند و بر اساسِ همین خوشباوری نامه دادم اما دیدم موضوع خیلی پیچیدهتر از این حرفهاست. من دو مشاهدهی 1-نامههای بیپاسخماندهام و اینکه تکتکِ آن افراد بطور رسمی از این صفحه حمایت رسمی کردند و 2- مهجور ماندنِ چندیدن ماههی کمپینِ نه به سربازی اجباری علارغمِ اینکه کسی در درستیاش کمترین شکی ندارد و در همان اوائل هم تعدادِ قابل قبولی از افرادِ سرشناس از آن حمایت کردند در مقابل سیصدهزارنفری شدنِ این صفحهی آزادیهای یواشکی در عرض شانزده روز را با دیگر مشاهدات خودم که در مورد اینکه چگونه آزادی و دیگر آرمانهای انسانیِ ما تنها متوجه خودمان و اطرافیانِ ما و آنهایی که مطلوبمان هستند میشوند و تنها آنها را دربر میگیرند یودند ، ترکیب کردم و یک نتیجهگیری خیلی ساده کردم که آنهم فکر نمیکنم برای شما که تجربهی شخصی نیمی از افرادِ جامعهی درگیر با سربازی اجباری را فاقد اعتبار و ارزش برای مشاهده و نتیجهگیری می بینید و آن را هنوز در حد تجریهی شخصی میبینید قابل درک باشد که اینچنین پاسخی جز «به من چه، به اون چه، به ما چه» ندارید. چیز دیگری که گویا به عقلتان نمیرسد این است که خودِ تجربهی شخصی هم بیاعتبار برای قضاوت نیست مخصوصا اگر از آن بتوان به عنوان نمونهی نقض استفاده کرد. من هم نامه درونِ جعبهی شانس ننداختهام، به «آدمها» فرستادم، که فکر میکردم خواندن بلد هستند، فکر کردن را دوست دارند و اینکه شعارهای انسانیشان حقیقی و فکرشده است.
و بله؛ من آنقدر برای صداقتِ خودم ارزش قائل هستم و آنقدر از درویی لیبرالیستی بیزارم که به انچه که میاندیشم بیملاحظه و بدونِ اینکه به این فکر کنم که چقدر خلافِ جهتِ رودخانه است، بیاناش میکنم؛ پس برای من کاملا طبیعیست و هتا از جهتی مایهی مسرت است از شمایی که با مترسکهای شبانه تان و مبارزاتِ زیرلحافیتان دلخوشید، بد وبیره بشنوم و فضول خطاب بشوم. از آنجا که من با تعبیر رویاهای شبانهی خودم یا با سرمایهگزاری روی شانس و احتمال به تحقق آرمانهایم نمیاندیشم و میکوشم با هر چه کمتر کردنِ احساسات و رفتارِ فلهای و گوسفندی و افزودنِ هر چه بیشتر به سطح عقلانیت و جدیت در کنشهایم هر چه بیشتر آنها را به قطعیت نزدیک کنم، بنابراین سطحی بودنِ این رفتارها و حرکات و همین رفتارهای خوشباورانه طبیعیست که کمترین جذابیتی برایم نداشته باشد. اساسا مایهی خندههای رو به قهقهه ما شدید وقتی پرسیدید که «مگه رفتارهای احساسی چه عیبی دارند؟» چه کسی از احساسی بودنِ یک رفتار به نادرستی آن رسید؟ اما کاملا عیان است که همانقدر که احساسی بودنِ یک رفتار به نادرستی آن ربطی ندارد به درستی آن هم ربطی ندارد. پس تا اینجا خوشبختانه با تلاشهای پیدرپی بالاخره توانستید بفهمید که این «آزادیهای یواشکی» تنها یک حرکت احساسیست! خب بله من اساسا به رفتارهای احساسی جمعی و نتیجهاش بدبین هستم (در اثر مشاهداتِ رفتارهای جمعی ایرانیان مثلا انقلابِ 57)، که چه؟ دالللی، الان وقتاش است که بگوئید «به من چه، به اون چه به ما چه»:e057:.
پ.ن: جالبتر این است که پسوندِ «احساساتی » را همچون فحش برای پستهای من بکار میبرید ولی همین احساسی بودن را وقتی ما در موردِ جنبشِ آزادیهای یواشکی استفاده میکنیم از کوره به در میروید.
kourosh_bikhoda نوشته: نه شما واقعن انگار تو باغ تشریف ندارید. وقتی پیش بینی ملوکانه میفرمایید که این کمپین خاموش میشه و فراموش، لابد میخواهید بگید چون احساسی بوده و نتیجه بگیرید که پس کار احساسی بی فایده و بیوده ست. ولی من ایراد گرفتم که اگر اینطور هم باشه هیچ اشکالی نداره و کار احساسی اتفاقن محرک بهتری برای جوامع هست و نمیتونه دلیلی برای درست یا نادرست بودن کل یک حرکت باشه. ولی اگه شما اصراری بر نادرست بودن این حرکت ندارید که پس ما بحثی نداریم اصلن و موضوع تمامه دیگه. اگه حرکت نادرستی نیست پس باید ازش حمایت کنید نه پس ناله.
گویا عرقخوریهای شبانه با رفقای لیبرال مغزتان را به کلی تخمیر کرده:))
دفعهی پنجمی است که تاکید میکنم در موردِ رفتارهای روشنفکرانهی جماعتِ متوهمِ فیسبوکی آخرین کاری که ممکن است بکنم نتیجهگیری در مورد درستی یا نادرستی یک پدیده است. احساسی بودنِ یک حرکت اگرچه نه بد است و نه خوب، ولی ما اینجا نادرستی در این حرکتِ احساسی خاص کم نمی بینیم؛ همینکه مردسالاری و مردانگی همه آنجا طوطیوار تکرار میکنند و به جای آنکه آن را از اسلام و گند و گوه ِ ناشی از آن بدانند علیه مردان لجنپراکنی میکنن جنبهای روشن از نادرستیهای آن بازی کودکانه است. پاسخ باقی هذیانهایتان را دادهام. فقط کمی بگیرید آنطرفتر؛ دهانِ مبارک را میگویم، عاروقهای لیبرالیستیتان خفهمان کرد.
kourosh_bikhoda نوشته: طرف برای اظهار دشمنی با یک حرکت اجتماعی، امضاء پای سخنانش رو هم تغییر میده که خشمش رو فرو بنشانههه هه هه ....
دشمن! بیخیال بابا، دشمنی با جماعتِ مفلوکِ کسلیسِ متوهمِ لمپنِ روانپریشِ جوگیر ِموج سوارِ Slacktivist ِ فیسبوکی آخرین فحشی بود که کسی میتوانست به من بدهد.
معنای امضای من هم از سطحِ درکِ شما خارج؛ تلاش نفرمائید جانم:))
پینوشتِ خارج از موضوع: یک داستانی در کشورهای اسکاندیناوی هست (که انگار از رویش فیلمی هم ساخته شده) که در آن بخشی کوچک از مردم از فرطِ بیزاری از تمدن و مظاهرش به گوشهای دورافتاده در جنگلی پناه برده و روستایی بنا میکنند و تمدنی بدوی براه میاندازند. مهاجرینِ اولیه، بزرگان و ریشسفیدانِ آنها برای آنکه جوانترهایی که به تازگی در آن روستا بدنیا میآیند را از بیرون رفتن از روستا منع کنند، افسانهای میسازند: هیولاهایی درونِ جنگل هستند که اگر از روستا خارج شویم و به جنگل برویم عصبانی شده و ممکن است ما را نابود کنند؛ اما اگر از روستا خارج نشویم، آنها هرگز کاری به کار ما ندارند. با ساختنِ این افسانه، تا سالهای سال کسی جرئتِ اینکه از روستا خارج شود را نداشت! تا اینکه دخترِ رئیس و کدخدای روستا، پافشاری زیادی میکند که از روستا خارج شود. پدرش در نهایت تمامِ داستان را به او میگوید؛ اینکه تمامِ این هیولاها افسانه هستند و واقعیت ندارند؛ دخترِ مربوطه با اینکه تمامِ داستان را میدانست و با اینکه هیج هیولایی وجود ندارد که نیاز باشد از آنها بترسد، با اینحال وقتی وارد جنگل شد، همچنان از ترسِ هیولاها به خود میلرزید و توانِ خارج شدن از روستا را نداشت.
هرگونه شباهت میانِ آن روستا و کشورهای دیگر هتا ایران کاملا تصادفیست.
کسشر هم تعاونی؟!