02-09-2014, 04:47 PM
iranbanoo نوشته: داریوش جان به این اندیشیده اید که دانستن زیادی هم درد آور است؟یا اینطور میپندارید که دانستن شما را قدرتمند میکند؟بینهایت...شاید بیشترین درصد زمانهای اندیشیدنِ من در موردِ اندیشیدن بوده، چنانکه اگر رهایم کنید، تا صبح یک جلد کتاب قطور در این مورد خواهم نوشت. بطور خلاصه اما:
من در حین فرآیند دانستن، به ویژه اگر موضوع مورد علاقهام باشد، بسیار لذت میبرم، اما پس از آن، بیشتر رنج و کمتر لذت! جنس این رنج کمابیش برایم غیرقابل توصیف است و نمیتوانم در موردش حرف بزنم، اما چنان است که من تمرین کرده و میکنم تا با تعطیل کردنِ بخشی از آگاهیِ خویش، توان و تحمل و سپس لذت بردن از جمعهایی که صرفا دور هم هستند برای وقتگذراندن و خوشی را بدست آورم. در این مواقع گاه میشود معیارهایم به کلی زیر و زبر میشوند، سخنانی بر زبان جاری میسازم که بعدا خودم جرئت اندیشیدن به آنها را ندارم و یا با کسانی تعامل میکنم که در حالت طبیعی هتا تصورش هم نمیتوانم بکنم؛ همچون مستی میشوم که خود بیخبر است، اما اگر این نبود من بیشک تابش را نداشتم و کارم به خودکشی یا تیمارستان میکشید!
دانستن برای من مسئولیت دارد و من از کسی که میداند و داناییِ خویش را نفی و انکار میکند بیزارم. شاید بخشی بزرگ و اصلی از آن رنج مرموز، منشاش همین علت باشد. (دو پاراگراف دیگر دیشب در این مورد نوشتم که اکنون دیگر ترجیح میدهم رودهدرازی را کنار بگذارم).
کسشر هم تعاونی؟!