02-08-2014, 10:17 PM
Russell نوشته: ای بابا من نگاه کردم اینحا سوالات خودم را نیافتم. بگمانم از وسواس به تاخیر انداختمشان بعد هم فراموش کردهام.باشید تا وقت چشیدنِ لذتِ انتقام ما هم برسد
اینها باشند علی الحساب تا سری بعدی...
Russell نوشته: به ترتیب دوستداری در چه رشتههایی تحصیل کنی؟ حالا تحصیل هم نشد علاقهات را به ترتیب بگو.فلسفه
تاریخ
ادبیات
موسیقی
هنر
روانشناسی
زبانشناسی
بیولوژی
Russell نوشته: نظرت دربارهیِ روشنفکران ایرانی قبل از انقلاب و بعد از آن چیست؟روشنفکرانِ قبل از انقلاب بر خلاف حرفهایی که پشتشان نزد عوام زده میشود، انسانهایی بودند در درجههایی بالاتری از شرافت اخلاقی و فکری و اگر تغییر موضعی در آنها دیده میشد از انگیزههای انقلابیشان بود، چنانکه هرگز نان به نرخ روز خوردن در مرامشان نبود. اشتباهات محاسباتی و فکریشان تماما سهوا و قابل گذشت بود؛ پس از انقلاب اما قامتِ روشنفکران روی هم به اندازهی یکی احسان طبری و شاهرخ مسکوب هم نمیرسد. وانگهی تمام روشنفکرانِ امروزی که سرشان به تنشان میارزد، کسانی چون داریوش آشوری و دیگران، جملگی میراثدارانِ همان نسل روشنفکرانِ پیش از انقلاب هستند. موجسواران البته همیشه هستند اما قالب روشنفکرانِ تاثیرگذارِ پیش از انقلاب، انسانهای وارستهای بودند که در آن عصری که یک جلد کتاب هم به زور پیدا میشد و مثل امروز نبود که 5000 جلد کتاب درون تبلتِ یک نوجوان ذخیره باشد، سوادی داشتند چندبرابر روشنفکرانِ امروزی و دانستههای خویش را صدقه نمیدادند.
من جریان روشنفکری گمنامِ ایرانی، که در لایههای زیرین جامعه و میان دانشجویان و قشر جوان جریان دارد بسیار بیشتر از روشنفکرانِ سنتی میپسندم. گاهی با بعضی از اینها که همکلام میشوم میخواهم از شوق پرواز بکشم آنچنان که ذهنی روشن و هوشی والا نزدشان میبینم!
Russell نوشته: نظرت دربارهیِ سبیل گذاشتن چیست؟خیلی خیلی سبیل گذاشتن را دوست دارم! ترکیبی از مو، ریش و سبیل شبیه به این را دوست دارم اما نمیگذارم:
[ATTACH=CONFIG]3551[/ATTACH]
[ATTACH=CONFIG]3552[/ATTACH]
Russell نوشته: دربارهیِ هدونیسم نظرت چیست؟هدونیسم ابعادِ گوناگونی دارد و روایتهای گوناگونی از آن وجود دارد. روایت دوگانهی آن یکی مربوط است به «لذتگرایی به عنوانِ هدفی غائی» و دیگری «لذت به عنوانِ مخدر» است. با اولی مشکل دارم هم از لحاظ فقر فلسفیای که دارد و هم از لحاظِ دشواریهای اخلاقیاش. نوع دومِ آن ارتباطی تنگاتنگ با نیهلیسم دارد و دستورالعمل طلاییِ آن چنین است:«همینیست که هست، سعی کن لذت ببری!». البته این هم شکلهای مختلفی دارد و شما اگر هدونیست-نیهیلیست باشید، سعی میکنید از سخت کار کردن لذت ببرید، از جدلهای روانی ناخواسته لذت ببرید، از حال خراب لذب ببرید و ... . در همهی این احوال اما نمیتوان ردپای نوعی خلسهی عرفانی شخص لذتگرا را ندید، چنانکه من گاهی شخص مستغرق در لذتگرایی یک مازوخیست و از لحاظ روانی از بربادرفته درمییابم، کسی که در اثر ناتوانی ا ز تحلیل موقعیتها خود را راحتترین موضع ممکن قرار میدهد و اجازه میدهد شرایط او را و حالش را تعریف کند.
Russell نوشته: بازیگر مورد علاقهات کیست؟دانیل دیلوئیس
Russell نوشته: فوتبال دوست داری؟ بازی یا هواداری یا...، کلا ورزش چه دوست داری؟داشتم؛ الان دیگر نه نگاه میکنم و نه اهل بازی کردن هستم. از ورزشها هم همانطور که قبلا گفتم، شنا، دوچرخهسواری (همان اسب سواری زمان پیامبر) و مداحی(تیراندازی) را دوست میدارم! دو مورد نخست جدی بودند.
Russell نوشته: دربارهیِ جبر و اختیار چگونه میاندیشی؟ بنظرت راهی برای رهایی از رسیدن به تناقض در مواجه شدن با آن هست؟
خیر! جبر از نگاه من دو بعد دارد، یک جبر ازلی که بهترین عبارت توصیفی برایش، همان ارادهی حیات است و یکی جبر شرایط است. جبر ازلی در غرایز و گرایشهای ناخودآگاه ما و همچنین چینش رویدادهایی که ما کمترین تاثیری در آنها نداشته و نمیتوانستیم داشته باشیم تبلور مییابد و جبر شرایط، جبریست که از طریق شرایط خود را مینمایاند، جبری که در آن شما مثلا به لحاظ تخطی از بایستههای فرهنگی و هنجارهای اجتماعی تنبیه میشوید و یا نمیتوانید دستِ بریدهتان در کارخانه را برگردانید. بپذیریم یا خیر، همهی ما در درجهی بالایی از جبر بازی میکنیم که در آن گاهی مفری از اختیار مییابیم. غرایز و ناخودآگاه بخش اعظم عملکردهای ما و جهتِ اندیشهی ما را تنظیم و مسیردهی میکنند و خوداگاهِ ما بخشی جزئی از کنشهای روزانه ی ما هستند! پس در یک لیست categorize نشده، جبر طبیعی، جبر اجتماعی، جبر علت و معلولی، جبر تاریخی، جبر سیاسی-اقتصادی-جغرافیایی و... جبرهایی هستند که ما بدانها دچاریم.
تمامِ اینها بدین معنا هستند که من ماتریالیست جبرگرایی هستم که باور دارم تناقضی در این میان نیست و همه چیز روشن است، تنها چیزی که هست کمبود شهامت در ما برای پذیرفتن است. در میان فیلسوفها، غیر از فلاسفهی یونان باستانی که فکر میکنم همگی با نظراتشان آشنا هستند، بیشتر فلاسفهی عصر روشنگری ولونتاریست هستند، شوپنهاور که من بسیار تحت تاثیر او هستم،با فلسفهاش پیرامون اراده ی حیات به سمت جبرگرائی تمایل داشت و پیشنهاد اکیدش این بود که برای رهایی از تباهی این جبر، کنج عزلت بهترین راهکار است. در مورد نیچه، او در پس نیهیلیسماش و تلاشاش برای فروپاشی ارزشهای دوگانهی خیر و شر، در پی نشان دادنِ دریچهی اختیار انسان اگزیستانسیالی است و اگرچه اندیشهی «بازگشت»ِ او مبنی بر جریانِ دایرهوار زمان و علت و معلولها ، منجر به تفسیرهایی جبرگرایانه از فلسفهاش شد، اما از آنجا که کسی بود شدیدا معتقد به فردگرایی در نهاییترین ابعادش، مشخصا از نظر من به اختیار اصالت بیشتری میدهد. اساسا در چهارچوب اگزیستانسیالیسم، اختیار همیشه بر جبر سیطره دارد.
کسشر هم تعاونی؟!