02-02-2014, 02:32 PM
یه نفر نوشته: روزی ابوحنیفه در مدرسه مشغول تدریس بود ، بهلول هم در گوشه ای نشسته و به درس ابوحنیفه گوش می داد . ابوحنیفه در بین درس گفتن اظهار كرد كه امام جعفر صادق (ع) سه مطلب را اظهار می نماید كه مورد تصدیق من نمی باشد . آن سه مطلب بدین نحو است . اول آنكه می گوید كه شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد و حال آنكه شیطان خودش از آتش خلق شده و چگونه ممكن است آتش او را معذب نماید و جنس از جنس متاذی نمیشود . دوم آنكه می گوید خدا را نتوان دید و حال آنكه چیزی كه موجود است باید دیده شود ، پس خدا را با چشم می توان دید . سوم میگوید : مكلف ، فاعل فعل خود است كه خودش اعمال را به جا می آورد و حال آنكه تصور و شواهد بر خلاف این است ، یعنی عملی كه از بنده سر میزند ، از جانب خداست و به بنده ربطی ندارد . چون ابوحنیفه این مطلب را گفت ، بهلول كلوخی از زمین برداشت و بطرف ابوحنیفه پرتاب كرد . از قضا آن كلوخ به پیشانی ابوحنیفه خورد ، او را سخت ناراحت نمود و سپس بهلول فرار كرد . شاگردان ابوحنیفه عقب او دویده ، او را گرفتند و چون با خلیفه قرابت داشت ، او را نزد خلیفه بردند و جریان را به او گفتند . بهلول جواب داد : ابوحنیفه را حاضر نمایند تا جواب او را بدهم .... چون ابوحنیفه حاضر شد ، بهلول به او گفت : از من چه ستمی به تو رسیده ؟ ابوحنیفه گفت : كلوخی به پیشانی من زده ای و پیشانی و سر من درد گرفت . بهلول گفت : درد را می توانی به من نشان دهی ؟ ابوحنیفه گفت : مگر می شود درد را نشان داد ؟ بهلول جواب داد : تو خود می گفتی موجود را كه وجود دارد باید دید و بر امام جعفر صادق (ع) اعتراض می كردی و میگفتی چه معنی دارد كه خدای تعالی موجود باشد ولی او را نتوان دید . دیگر آنكه تو در ادعای خود كاذب و دروغگوی كه می گوئی كلوخ سر تو را درد آورد ، زیرا كلوخ از جنس خاك است و توهم از خاك آفریده شدی ، پس چگونه از جنس خود متاذی می شوی ؟ مطلب سوم خود گفتی كه افعال بندگان از خداوند است ، پس چگونه می توانی مرا مقصر كنی و مرا پیش خلیفه آورده ای و از من شكایت داری و ادعای قصاص می نمائی ؟ ابوحنیفه چون سخن معقول بهلول را شنید، شرمنده و خجل شده از مجلس خلیفه بیرون آمد .2-کلوخ بیشتر دارای مواد معدنیه،ولی بدن ما مواد عالی داره.غلظت کربن و نیتروژن موجود در ساختار بدن ما اصلا به کلوخ شباهتی نداره:))
To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
Tacitus-