11-28-2013, 09:27 PM
undead_knight نوشته: هم باهات موافقم و هم مخالف،مثلا کسی که خودسوزی میکنه برای یک هدف سیاسی،از دید آبزورد این مرگ مشکلی نداره(چون مرگ در راستای هدفی هست که میشه براش زندگی کرد،برای خلاصی از آبزورد نیست).ولی مثلا کسی که خودکشی میکنه چون "از زندگی به تنگ اومده،از این موقعیت و از این جهان خسته شده"این نوع مرگ چون هیچ کمکی به حل مسئله تقابل جهان و انسان نمیکنه،این نوع مرگ فرار هست.پرسش اصلی را پاسخ ندادید:
بنابراین خود مرگ به تنهایی نمیتونه هدف باشه مگر اینکه در راستای هدفی دیگه باشه،احتمالا هنوز هم مخالفی بنابراین دوست دارم بدونم در چه مدلی مرگیک هدف یا معنا میتونه باشه؟
نقل قول:چطور برای این فرد، صرفا "زندگی کردن" ارزشمند می باشد؟
اساس نقد من به زاویه پرداختن شما به موضوع می باشد. آنجاییکه به باور من مکتب فلسفی مناسب، باید کاملا از دید انسان به جهان بنگرد، نه اینکه اساس آن فلسفه تقابل میان شعور انسان با جهان بدون شعور باشد.
برای درک بهتر سخنم:
ما به واسطه خود آگاهی،خرد و هوش خود، تقابل میان شعور انسان با جهان بی معنا و بی هدف را در می یابیم و همچنان ما برای خود در جهانی که خودمان در می یابیم؛ معنا و هدفی تعیین می کنیم. با این دیدگاه در هر دو حالتی که مثال زدید،تفاوتی در اساس با یکدیگر ندارند و در هر دو " خودکشی" هدفمند و با معنا بوده است.
زیرا کسی هم که به خاطر خستگی از زندگی و یا پوچ گرایی خودکشی می کند؛ همچنان هدفی برای خود داشته و به آن اقدام کرده است.
به این معنی که ما به زندگی ادامه دهیم(آنچه شما آن را در آبزوردیسم ارزش خواندید) و یا خود کشی کنیم، در هر دو صورت در جبر هستی گرفتار بوده ایم.
و در هر حال جهان را به واسطه وجود خود ادراک می نماییم.
من این نگاه فلسفی را از آبزوردیسمی که شما تاکنون ارایه داده اید، بنیادگرایانه تر و کامل تر می دانم.
همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...