11-07-2013, 07:03 PM
این سخنان در نگرم زیبا آمد.
-در زمان جمشید ایران به اوج شکوفایی خود رسید ، قابل توجه که طبق اسناد کتبی محدود به جای مانده ، وی به همه دنیای متمدن یعنی ایران ، یونان ، چین و روم حکومت میکرده .
مرگ جمشید برای نزدیک ۳۰ سال مرگ و نا امیدی ایرانیان بود
ایرانیان عاشق جمشید بودند .
او را زوال ناپذیر میدانستند ، تمام خوشی ایرانیان زایل شد .
قحطی و بلا بر سرشان باریدن گرفت ، بطوریکه همه آرزوی مرگ یا رهایی میکردند .
اما رهایی با درفش کاویان از رسید .
تا زمان تیمور مغول نامش افسانه شده بود ، تا اینکه بطور اتفاقی سربازان تیمور به کتابخانه ای گلین
(هیروگلیف) در عمق چند متری زمین دست یافتند و با رمز گشایی متون نام جمشید زنده شد .
این کتابخانه ، اسنادی بود که جمشید برای آیندگان به یادگار گذاشته بود .
قابل توجه اینکه تیمور معلوم نیست با این لوح ها چه کرد ، زیرا با وجود اینکه در کتاب خاطراتش از
کشف الواح باستانی جمشید با افتخار یاد میکند ، مشخص نمیکند چه بلایی بر سر این اسناد آورده!!
این هم از ویژگیهای مشترک مغول و تازیان است(ویرانسازی کتابخانه و نابودسازی کتاب)
به هر حال ضحاک تا زمان ظهور کاوه آهنگر از استهپان و فریدون پیشدادی بر ایران حکومت میکند .
با قیام کاوه (اولین انقلاب تاریخ) و پیروزی این انقلاب تازیان به سزای خویش میرسند.
فریدون که از نسل جمشید بود بر تخت شاهنشاهی ایران نشست.
حتما میدانید که فریدون سه پسر داشت به نامهای ایرج (مادرش ایرانی) ، تور(مادرش ترک) و
سلم(مادرش رومی) .
که ایرج شاه ایران شد .
ایرج به دست برادان حسودش کشته شد .
ایرانیان به احترام وی نامش را بر ایرانزمین(ایران فعلی ، آذربایجان ، ارمنستان ، هند و...) نهادند و
مردمان این سرزمین ایرج ویجی یا ایرانویجی و در طی ۳۰۰۰ سال گذشته آریایی نامیده میشوند .
در واقع نژاد این مردمان به نام وی نهاده شد و وی پدر آریاها(آریاهای آسیایی : ایرانزمینیها و اروپایی :
ژرمنها ، فرانکها و...) خوانده میشود(مکان دفن وی در شمال ایران است و امروزه به ... تبدیل شده )
******************************************************************
۲.تا پایان کار ساسانیان اوضاع به همین منوال بود .
تازیان در زمان شاپور بزرگ(پدر خسرو انوشه روان) هجوم کردند که وی آنها را طوری کوبید که تازیان
وی را ذولاکتاف خواندند (چون دستهای متجاوزین را قطع میکرد).
تا با هجوم تازیان به دستور عمر و ابوبکر به ایران ، آن تمدن باشکوه بطور کل ویران شد .
درفش کاویان که هزاران سال نماد وقار و عظمت و آزادی خواهی ایرانیان بود توسط عمر درآتش افکنده
شد ، تا صدای مرگ در ایران شنیده شود .
بیشک مرگ درفش کاویان مصادف بود با مرگ روحی ایرانیان
بد نیست بدانید درفش کاویان تنها درفش تاریخ است که توسط مردم و نه حکرمت برپا شده است.
تمام دیگر پرچمها ساخته حکومت هاست.
شاید برایتان جالب باشد بدانید در تمام جنگهای ایران و روم اولین هدف رومیها تسخیر درفش کاویان بود .
که در طول نزدیک ۱۰۰۰ سال تصادم این دو تمدن هرگز نتوانستند آنرا به دست آوردند.
زیرا درفش کاویان نماد اراده ی ایرانیان بود و اگر آن شکسته میشد ُ اراده ی ایرانیان مضمحل میشد چنانکه
در نهاوند برای اولین بار چنین شد.
این قصه پر غصه را هزار بار خوانده ایم که چه کردند با ایرانیان .
در زیر چند سند جالب برایتان قرار میدهم که خواندنش خالی از لطف نیست >>
عمر به سعد وقاص :
"در اثر پیروزی های بدست آمده در عراق و ضعف ایران یعنی دشمن نیرومند اعراب ،
کار اسلام بالا گرفته است .
اگر ایرانیان بدون دست زدن به هرگونه اقدامی در جهت لشکرکشی و باز پس گرفتن سرزمین
از دست رفته ی خویش آسوده خاطر در مدائن نشسته اند ، امریست که به خود آنان مربوط می شود .
ولی برای ما مسلمانان شایسته نیست که وقت گران بهای خویش را بیهوده تلف کنند و خود را به تنبلی و
تن آسایی عادت دهند . آنها باید پیوسته در حال تلاش و جنگ و جدال باشند و مایه ی اعتلای نام اسلام
شوند . پس بهتر است که به سوی عراق باز گردی و کار ایرانیان و یزدگرد پادشاهشان را در
مدائن یکسره سازی . "
علی(ع) خطاب به عمر :
"به همان ترتیب که بر ایرانیان تاختی ، آنان نیز برای نجات اسلام از فساد تازیان ، با شمشیرهای آخته
هجوم خواهند آورد و همچون شیران شرزه ، دشمنان اسلام را از دم تیغ بی دریغ خود خواهند گذرانید ،
و کسی از دشمنان خدا و اسلام نخواهد توانست از چنگ ایرانیان برهد . "
از کارهای خلیفه ی مسلمین برای منکوب کردن ایرانیان :
برای مدتی این شیوه متوقف شد)
بینیازیم و اگر مخالف قرآن است بدان حاجتی نداریم. همه را تلف کن . "
در شهر ها و ساتراپی ها کار ایرانیان را خائنین یکسره کردند ، یزدگرد در آخرین گام به مرو آمد تا آنجا
کمکی بگیرد ، در آنجا ماهوی مرزبان و امیر بادغیس به او خیانت کردند و خواستند که او را دستگیر کنند .
در حالی که سرداران و وزیران ایران با انواع نامردی ها و خیانت ها از پای در آمده بودند ، جوان 24 ساله
ای که صاحب تاج ساسان و وارث انوشیروان بود ، تنها و بی کس از گوشه ای به گوشه ی دیگر می رفت ،
نمی دانست بسیاری از فرمانداران با دادن وعده خود را فروخته اند .
تنها و سرگشته برای خفتن به آسیایی رسید . آسیابان او را نمی شناخت . به طمع بردن جواهرات و
جامه های زیبای جوانک ، او را کشت ، پیکرش را را به رود مرغاب انداختند .
آب او را میبرد تا به جدولی که زریگ نام داشت ، به شاخه ی درختی گیر کرد . اسقف مسیحیان این شهر
پیکر او را از آب گرفت و در طیلسانی مشک آلود پیچیده در باغی در مرو به خاک سپرد .
سر انجام عمر :
پیروز ابو لولو از مردم کاشان پس از ستم های بسیاری که به او رفت به عنوان برده به مدینه آورده شد .
از بازار که رد می شد دختران و زنان ایرانی را می دید که به عنوان برده ی اعراب فروخته می شوند .
گریه ی دختران و برخورد حقارت آمیز اعراب دل او را به درد آورد .
در اسیران می نگریست ، کودکان خردسال را که در بین اسرا بودند دست بر سرهاشان میکشید ،
می گریست و می گفت : "عمر جگرم بخورد ."
"سوگند به اهورا مزدا که مسبب آنرا جزا خواهم داد . "
ساعتی بعد خبری در همه ی مدینه پیچید :
عمر کشته شد .
هنگام فرار ، علی او را دید و لبخندی به او زد . از آن طرف کوچه که قرار گرفته به طرف دیگر رفت.
کسانی که تعقیبش می کردند به علی رسیدند .
آیا آن برده ی کاشانی را دیدی ؟
از هنگامی که این جا ایستا ده ام نه !
بدین ترتیب عمر که بزرگترین دشمن نژاد ایرانی و دژخیم اول بود از پای در آمد .
موجی از شادی در ایران پیچید . ایرانیان این روز را جشن گرفتند و برای تحقیر اعراب آنرا روز عمرکشان
(منظورشان عرب کشان) نام نهادند ، هنوز هم این روز در تقاطی از ایران جشن به پا می دارند .
بدین رتیب ایرانیان کینه ی ضربتی را که از اعراب و در راس آن ها عمر ، در قادسیه ، جلولا ،
نهاوند و... دیده بودند را در مدینه از آنان ستاندند .
پیروز کاشانی عزم باز گشت به کاشان کرد .
در نزدیکی کاشان یک خائن مخفیگاه او را آشکار می سازد .
دژخیمان بی شمار اعراب او را محاصره می کنند .
هیچ کس را توان کمک به او نیست .
از مخفی گاه بیرون میزند .
شمشیر در دست می گیرد .
" سپاس اهورامزدا را که به مردی از کاشان این پیروزی را داد که دشمن او و دشمن ایرانی و دشمن
انسانیت را از پای در آورد. تا زمین و آسمان اهورایی برپاست او را پیروز خواهند خواند!"
به دژخیمان صف بسته هجوم می برد.
دقایقی بعد سر بریده اش در دستان پست اعراب قرار می گیرد .
سرش بر نیزه قرار می گیرد و تن بی سرش بر روی زمین کشیده میشود. تا عبرتی شود که ایرا نی
بر نخیزد .
مردم آنچه از پیکر پاره پاره بدست می آورند در کاشان به خاک می سپارند .
امروز آرامگاهش میزبان آزادگان و میهن پرستان است .
پس از عمر :
قسمتی از نامه معاویه به زیاد ( ا بتدا از یاران علی و به ظاهر هواخواه ایرا نیان و حکمران فارس
اشغال شده توسط اعراب ) :
" قوم ایرانی که به نام موالی در میان ملت اسلام به سر می برند ، جز با سیاست عمر بن خطاب اداره
شدنی نیستند .
این ملت را باید اسیر کرد ، باید ذلیل کرد .
این ملت را به همان روشی که عمر می کوبید ، باید طوری کوبید که هرگز نتوا ند سر بلند کند .
گوش کن !
برنامه ی تو در برابر ایرانیان چنین باید باشد :
1 . تازیان حق دارند با ایرانیان ازدواج کنند ، ولی ایرانیان از این حق محرومند ، زیرا عرب باید از
خانواده های ایرانی میراث ببرد ، ولی ایرانیان چنین حقی ندارند .
2 . از جیره ی آنان که حق عمومی ملت است ، تا می توانی کسر کن .
3 . در تقسیم خوار و بار و ارزاق ، تا می توانی از سهم آنان ببر و فقط نان بخور و نمیری به آن ها بده .
4 . در جبهه ی جنگ ، صف مقدم و سپر حمله ی نخست دشمنان را از ایرانیان گذار تا طعمه ی حمله های
تازه نفس دشمن قرار گیرند .
5 . در جنگ ها کارهای سخت بدنی ، صاف کردن راه ها ، کندن موانع و هر کار دشوار و طاقت فرسا را
به آنان واگذار .
6 . ایرانی هر قدر هم که صالح و پرهیزکار و دانا باشد ، حق امامت جمعه را بر مسلمانان در نماز ندارد .
7 . ایرانی هر چند پاک و شریف و فداکار و مومن به اسلام باشد ، نباید بر عرب برتری داشته باشد .
8 . ایرانی نباید در صف اول نمازگزاران قرار گیرد .
9 . ایرانی را به هیچ وجه برای فرمانروایی و پاسداری مرزها نفرست .
10 . هیچ ایرانی حق حکومت بر شهرها را ندارد .
11 . ایرانی هر چند فقیه و عالم باشد ، حق داوری و قضاوت را ندارد .
برادر ! به جانم سوگند ، اگر عمر و اوبکر کرسی خلافت را در نمی ربودند ، امروز ما و ملت اسلام در چنگ
هاشمیان و ایرانیان خوار و زبو ن بودیم . اکنون خلافت در چنگ ماست و بر توسن آرزو سواریم ، ولی
باید بدانیم که نژاد ایرانی دشمن حکومت و قدرت امویان است .
اگر امید داشتم که آنچه می گفتم اجرا می شد ، مقرر می داشتم که نژاد ایرانی در قوانین اسلام با تازیان
برابر نباشد. مثلا اگر یک ایرانی یک تازی را می کشت او را شدیدا محکوم می ساختم ، ولی چنانکه
یک عرب یک ایرانی را می کشت ، قاتل او را معاف می کردم و دیه ی او را نصف می نمودم .
ولی جهد کن تا ایرانیان را ذلیل کنی ،
به ایرانیان توهین کنی ،
آنان را از دستگاه ادارات دور کنی ،
و در رتق و فتق امور از آنان کمک نخواهی و به خواست های آنان بی اعتنا باشی . "
با همه ی این ها چند سال پس از معاویه ، خلیفه ی اموی مسلمین می گوید :
"در شگفتم از ایرانیان ، هزاران سال حکومت کردند و ساعتی به ما محتاج نبودند ،
ما صد سال حکومت کردیم و لحظه ای از آنان بی نیاز نگشتیم."
-در زمان جمشید ایران به اوج شکوفایی خود رسید ، قابل توجه که طبق اسناد کتبی محدود به جای مانده ، وی به همه دنیای متمدن یعنی ایران ، یونان ، چین و روم حکومت میکرده .
مرگ جمشید برای نزدیک ۳۰ سال مرگ و نا امیدی ایرانیان بود
ایرانیان عاشق جمشید بودند .
او را زوال ناپذیر میدانستند ، تمام خوشی ایرانیان زایل شد .
قحطی و بلا بر سرشان باریدن گرفت ، بطوریکه همه آرزوی مرگ یا رهایی میکردند .
اما رهایی با درفش کاویان از رسید .
تا زمان تیمور مغول نامش افسانه شده بود ، تا اینکه بطور اتفاقی سربازان تیمور به کتابخانه ای گلین
(هیروگلیف) در عمق چند متری زمین دست یافتند و با رمز گشایی متون نام جمشید زنده شد .
این کتابخانه ، اسنادی بود که جمشید برای آیندگان به یادگار گذاشته بود .
قابل توجه اینکه تیمور معلوم نیست با این لوح ها چه کرد ، زیرا با وجود اینکه در کتاب خاطراتش از
کشف الواح باستانی جمشید با افتخار یاد میکند ، مشخص نمیکند چه بلایی بر سر این اسناد آورده!!
این هم از ویژگیهای مشترک مغول و تازیان است(ویرانسازی کتابخانه و نابودسازی کتاب)
به هر حال ضحاک تا زمان ظهور کاوه آهنگر از استهپان و فریدون پیشدادی بر ایران حکومت میکند .
با قیام کاوه (اولین انقلاب تاریخ) و پیروزی این انقلاب تازیان به سزای خویش میرسند.
فریدون که از نسل جمشید بود بر تخت شاهنشاهی ایران نشست.
حتما میدانید که فریدون سه پسر داشت به نامهای ایرج (مادرش ایرانی) ، تور(مادرش ترک) و
سلم(مادرش رومی) .
که ایرج شاه ایران شد .
ایرج به دست برادان حسودش کشته شد .
ایرانیان به احترام وی نامش را بر ایرانزمین(ایران فعلی ، آذربایجان ، ارمنستان ، هند و...) نهادند و
مردمان این سرزمین ایرج ویجی یا ایرانویجی و در طی ۳۰۰۰ سال گذشته آریایی نامیده میشوند .
در واقع نژاد این مردمان به نام وی نهاده شد و وی پدر آریاها(آریاهای آسیایی : ایرانزمینیها و اروپایی :
ژرمنها ، فرانکها و...) خوانده میشود(مکان دفن وی در شمال ایران است و امروزه به ... تبدیل شده )
******************************************************************
۲.تا پایان کار ساسانیان اوضاع به همین منوال بود .
تازیان در زمان شاپور بزرگ(پدر خسرو انوشه روان) هجوم کردند که وی آنها را طوری کوبید که تازیان
وی را ذولاکتاف خواندند (چون دستهای متجاوزین را قطع میکرد).
تا با هجوم تازیان به دستور عمر و ابوبکر به ایران ، آن تمدن باشکوه بطور کل ویران شد .
درفش کاویان که هزاران سال نماد وقار و عظمت و آزادی خواهی ایرانیان بود توسط عمر درآتش افکنده
شد ، تا صدای مرگ در ایران شنیده شود .
بیشک مرگ درفش کاویان مصادف بود با مرگ روحی ایرانیان
بد نیست بدانید درفش کاویان تنها درفش تاریخ است که توسط مردم و نه حکرمت برپا شده است.
تمام دیگر پرچمها ساخته حکومت هاست.
شاید برایتان جالب باشد بدانید در تمام جنگهای ایران و روم اولین هدف رومیها تسخیر درفش کاویان بود .
که در طول نزدیک ۱۰۰۰ سال تصادم این دو تمدن هرگز نتوانستند آنرا به دست آوردند.
زیرا درفش کاویان نماد اراده ی ایرانیان بود و اگر آن شکسته میشد ُ اراده ی ایرانیان مضمحل میشد چنانکه
در نهاوند برای اولین بار چنین شد.
این قصه پر غصه را هزار بار خوانده ایم که چه کردند با ایرانیان .
در زیر چند سند جالب برایتان قرار میدهم که خواندنش خالی از لطف نیست >>
عمر به سعد وقاص :
"در اثر پیروزی های بدست آمده در عراق و ضعف ایران یعنی دشمن نیرومند اعراب ،
کار اسلام بالا گرفته است .
اگر ایرانیان بدون دست زدن به هرگونه اقدامی در جهت لشکرکشی و باز پس گرفتن سرزمین
از دست رفته ی خویش آسوده خاطر در مدائن نشسته اند ، امریست که به خود آنان مربوط می شود .
ولی برای ما مسلمانان شایسته نیست که وقت گران بهای خویش را بیهوده تلف کنند و خود را به تنبلی و
تن آسایی عادت دهند . آنها باید پیوسته در حال تلاش و جنگ و جدال باشند و مایه ی اعتلای نام اسلام
شوند . پس بهتر است که به سوی عراق باز گردی و کار ایرانیان و یزدگرد پادشاهشان را در
مدائن یکسره سازی . "
علی(ع) خطاب به عمر :
"به همان ترتیب که بر ایرانیان تاختی ، آنان نیز برای نجات اسلام از فساد تازیان ، با شمشیرهای آخته
هجوم خواهند آورد و همچون شیران شرزه ، دشمنان اسلام را از دم تیغ بی دریغ خود خواهند گذرانید ،
و کسی از دشمنان خدا و اسلام نخواهد توانست از چنگ ایرانیان برهد . "
از کارهای خلیفه ی مسلمین برای منکوب کردن ایرانیان :
- عمر دستورداد ریسمانی به طول 112 سانتی متر آماده کنند و هر مرد ایرانی را که قدش از
برای مدتی این شیوه متوقف شد)
- آتش زدن کتاب ها و کتاب خانه ها .
بینیازیم و اگر مخالف قرآن است بدان حاجتی نداریم. همه را تلف کن . "
- کشتن نجبا ، بزرگان و دانشمندان .
- اسیر کردن زنان و بچه ها ، بردن آنان به عربستان و فروختن آنان به صورت برده .
- از بین بردن فرهنگ و تمدن ایران .
- ممنوع ساختن نوشتن و خواندن به زبان ایرانی وهزاران جنایت دیگر.
در شهر ها و ساتراپی ها کار ایرانیان را خائنین یکسره کردند ، یزدگرد در آخرین گام به مرو آمد تا آنجا
کمکی بگیرد ، در آنجا ماهوی مرزبان و امیر بادغیس به او خیانت کردند و خواستند که او را دستگیر کنند .
در حالی که سرداران و وزیران ایران با انواع نامردی ها و خیانت ها از پای در آمده بودند ، جوان 24 ساله
ای که صاحب تاج ساسان و وارث انوشیروان بود ، تنها و بی کس از گوشه ای به گوشه ی دیگر می رفت ،
نمی دانست بسیاری از فرمانداران با دادن وعده خود را فروخته اند .
تنها و سرگشته برای خفتن به آسیایی رسید . آسیابان او را نمی شناخت . به طمع بردن جواهرات و
جامه های زیبای جوانک ، او را کشت ، پیکرش را را به رود مرغاب انداختند .
آب او را میبرد تا به جدولی که زریگ نام داشت ، به شاخه ی درختی گیر کرد . اسقف مسیحیان این شهر
پیکر او را از آب گرفت و در طیلسانی مشک آلود پیچیده در باغی در مرو به خاک سپرد .
سر انجام عمر :
پیروز ابو لولو از مردم کاشان پس از ستم های بسیاری که به او رفت به عنوان برده به مدینه آورده شد .
از بازار که رد می شد دختران و زنان ایرانی را می دید که به عنوان برده ی اعراب فروخته می شوند .
گریه ی دختران و برخورد حقارت آمیز اعراب دل او را به درد آورد .
در اسیران می نگریست ، کودکان خردسال را که در بین اسرا بودند دست بر سرهاشان میکشید ،
می گریست و می گفت : "عمر جگرم بخورد ."
"سوگند به اهورا مزدا که مسبب آنرا جزا خواهم داد . "
ساعتی بعد خبری در همه ی مدینه پیچید :
عمر کشته شد .
هنگام فرار ، علی او را دید و لبخندی به او زد . از آن طرف کوچه که قرار گرفته به طرف دیگر رفت.
کسانی که تعقیبش می کردند به علی رسیدند .
آیا آن برده ی کاشانی را دیدی ؟
از هنگامی که این جا ایستا ده ام نه !
بدین ترتیب عمر که بزرگترین دشمن نژاد ایرانی و دژخیم اول بود از پای در آمد .
موجی از شادی در ایران پیچید . ایرانیان این روز را جشن گرفتند و برای تحقیر اعراب آنرا روز عمرکشان
(منظورشان عرب کشان) نام نهادند ، هنوز هم این روز در تقاطی از ایران جشن به پا می دارند .
بدین رتیب ایرانیان کینه ی ضربتی را که از اعراب و در راس آن ها عمر ، در قادسیه ، جلولا ،
نهاوند و... دیده بودند را در مدینه از آنان ستاندند .
پیروز کاشانی عزم باز گشت به کاشان کرد .
در نزدیکی کاشان یک خائن مخفیگاه او را آشکار می سازد .
دژخیمان بی شمار اعراب او را محاصره می کنند .
هیچ کس را توان کمک به او نیست .
از مخفی گاه بیرون میزند .
شمشیر در دست می گیرد .
" سپاس اهورامزدا را که به مردی از کاشان این پیروزی را داد که دشمن او و دشمن ایرانی و دشمن
انسانیت را از پای در آورد. تا زمین و آسمان اهورایی برپاست او را پیروز خواهند خواند!"
به دژخیمان صف بسته هجوم می برد.
دقایقی بعد سر بریده اش در دستان پست اعراب قرار می گیرد .
سرش بر نیزه قرار می گیرد و تن بی سرش بر روی زمین کشیده میشود. تا عبرتی شود که ایرا نی
بر نخیزد .
مردم آنچه از پیکر پاره پاره بدست می آورند در کاشان به خاک می سپارند .
امروز آرامگاهش میزبان آزادگان و میهن پرستان است .
پس از عمر :
قسمتی از نامه معاویه به زیاد ( ا بتدا از یاران علی و به ظاهر هواخواه ایرا نیان و حکمران فارس
اشغال شده توسط اعراب ) :
" قوم ایرانی که به نام موالی در میان ملت اسلام به سر می برند ، جز با سیاست عمر بن خطاب اداره
شدنی نیستند .
این ملت را باید اسیر کرد ، باید ذلیل کرد .
این ملت را به همان روشی که عمر می کوبید ، باید طوری کوبید که هرگز نتوا ند سر بلند کند .
گوش کن !
برنامه ی تو در برابر ایرانیان چنین باید باشد :
1 . تازیان حق دارند با ایرانیان ازدواج کنند ، ولی ایرانیان از این حق محرومند ، زیرا عرب باید از
خانواده های ایرانی میراث ببرد ، ولی ایرانیان چنین حقی ندارند .
2 . از جیره ی آنان که حق عمومی ملت است ، تا می توانی کسر کن .
3 . در تقسیم خوار و بار و ارزاق ، تا می توانی از سهم آنان ببر و فقط نان بخور و نمیری به آن ها بده .
4 . در جبهه ی جنگ ، صف مقدم و سپر حمله ی نخست دشمنان را از ایرانیان گذار تا طعمه ی حمله های
تازه نفس دشمن قرار گیرند .
5 . در جنگ ها کارهای سخت بدنی ، صاف کردن راه ها ، کندن موانع و هر کار دشوار و طاقت فرسا را
به آنان واگذار .
6 . ایرانی هر قدر هم که صالح و پرهیزکار و دانا باشد ، حق امامت جمعه را بر مسلمانان در نماز ندارد .
7 . ایرانی هر چند پاک و شریف و فداکار و مومن به اسلام باشد ، نباید بر عرب برتری داشته باشد .
8 . ایرانی نباید در صف اول نمازگزاران قرار گیرد .
9 . ایرانی را به هیچ وجه برای فرمانروایی و پاسداری مرزها نفرست .
10 . هیچ ایرانی حق حکومت بر شهرها را ندارد .
11 . ایرانی هر چند فقیه و عالم باشد ، حق داوری و قضاوت را ندارد .
برادر ! به جانم سوگند ، اگر عمر و اوبکر کرسی خلافت را در نمی ربودند ، امروز ما و ملت اسلام در چنگ
هاشمیان و ایرانیان خوار و زبو ن بودیم . اکنون خلافت در چنگ ماست و بر توسن آرزو سواریم ، ولی
باید بدانیم که نژاد ایرانی دشمن حکومت و قدرت امویان است .
اگر امید داشتم که آنچه می گفتم اجرا می شد ، مقرر می داشتم که نژاد ایرانی در قوانین اسلام با تازیان
برابر نباشد. مثلا اگر یک ایرانی یک تازی را می کشت او را شدیدا محکوم می ساختم ، ولی چنانکه
یک عرب یک ایرانی را می کشت ، قاتل او را معاف می کردم و دیه ی او را نصف می نمودم .
ولی جهد کن تا ایرانیان را ذلیل کنی ،
به ایرانیان توهین کنی ،
آنان را از دستگاه ادارات دور کنی ،
و در رتق و فتق امور از آنان کمک نخواهی و به خواست های آنان بی اعتنا باشی . "
با همه ی این ها چند سال پس از معاویه ، خلیفه ی اموی مسلمین می گوید :
"در شگفتم از ایرانیان ، هزاران سال حکومت کردند و ساعتی به ما محتاج نبودند ،
ما صد سال حکومت کردیم و لحظه ای از آنان بی نیاز نگشتیم."
زمانی که مردم نادان برای اُستوانش خدایانشان همدیگر را تکه پاره می کردند من با چهار سیم و یک تکه چوب اوای خدا را روی کاغذ می نگاشتم!
انتونیو ویوالدی
انتونیو ویوالدی