11-06-2013, 10:43 AM
Rationalist نوشته: در جستار "فلسفه چیست؟" گفتگو هایی پیرامون ارزش فلسفه و کاربردهای آن در دنیای مدرن امروزی صورت گرفته و البته من هم موافقم که شاخه های گوناگون دانش؛ از فلسفه مستقل شده اند و هر کدام مستقلا به روشی خاص مطالعه می شوند؛ اما گمان نمی کنم نقش ریشه ای فلسفه برای ما کم رنگ و کم اهمییت شده باشد!
چرا؟
من از او چیزی نخوانده ام؛ اگر امکان دارد، در مورد نظریاتش توضیح دهید.
اگر تمایل داشتید؛ در مورد او نیز به گفت و گو می نشینیم؛
پیرامون دلیل اصلی خودکشی او و نگرش زنامردانه اش!
درست است خردگرای گرامی.هم اکنون هم زمینه هایی برای پرداختن ِ فلسفه مانده.مانند اخلاقیات،مرگ و دیگر موارد.اما به طور مثال فرگشت اکنون بسیاری از ساز و کار های اجتماعی را برای ما به خوبی توضیح می دهد.بدون شک نیچه اگر اکنون می زیست می توانست نظریات بسیار پخته تری را نسبت به زمان خود اش بدهد.فیزیک خود اش به تنهایی پاسخی محکم برای برهانهای دری وری ِ خداباوران است.حتی اکنون نروساینس تمام سازو کار ",عاشق شدن" را برای شما در یک پژوهش نشان می دهد.ما اکنون بسیار بیش از گذشته از ساختار مغز و کارایی اش می دانیم.بیولوژی قادر به توضیح اکثر رفتار های ما است.اما با این همه درست است که اگر تلاش های با ارزش پیشینیان و فیلسوفان نبود هرگز به چنین جایگاهی نمی رسیدیم.به گمان من اکنون با این حجم عظیم اطلاعات در دنیای اینترنت هرکسی اگر ذره ای هوش داشته باشد می تواند چندین برابر یک فیلسوف 500 سال پیش بداند و اتفاقا نظریاتش هم چون بر پایه ی فکت های علمی است بسیار قابل اتکار تر است.اما قبول دارم که برای نگاهی ژرف و تخصصی باید بر فلسفه ی پیشینیان اشراف کاملی داشت،اما دنیای امروز دانستن ِ همه چیز است و خود به خوبی می دانید در دنیای امروز دست کم تا 30 سالگی تمام انرژی و وقت انسان صرف آموختن می شود.از آموختن زبان های بیگانه بگیرید تا رسیدن به بالاترین درجه های آموزش عالی،دست آخر هم باید به فکر جیب مبارک باشید چراکه:"فکر نان کن که خربزه آب است."به همین دلیل من ترجیح می دهم اولویت زندگی ام را بر پایه ی علم بگذارم تا دیرتر که فرصت یافتم مفصل به فلسفه بپردازم.
همانطور که اگر به شما بگویند که سازوکار حرکت اتومبیل چیست نمی روید بخوانید که گالیله 400 سال پیش چه کرده،یحتمل یک کتاب دینامیک باز خواهید کرد و فورا جواب را در عرض چند دقیقه خواهید داد.
این کاستی بیشتر به خاطر کمبود وقت است(شاید هم بهانه ای دروغین؟نمی دانم).
در مورد ارزش بخشدین به قدرت:
به نگر من جامعه ی امروزین انسانها(یا حتی 5000سال پیش) آن اندازه پیچیده و در هم شده که دیگر شایستگی ِ یک انسان را به صرف اینکه قدرتمند است نمی توان باز شناخت.در چنین جامعه هایی کافیست پدر جد من آدمی دزد باشد،همین کافی است تا من امروز یک انسان قدرتمند(می دانیم که قدرت رابطه ی مستقیمی با پول دارد)باشم.حال ارزش بخشیدن به منی که احتمالا از آن پسرکی که در حومه ی شهر گدایی می کند کم تر هستم به گونه ای غیر قابل تحمل،غیر منطقی به نظر می رسد.مشخصا منی که به برانداختن طبقه های اجتماعی باور دارم و تا حدودی پیروی باورهای مارکس هستم، نمی توانم قبول کنم که فلان کس چون نژاده است و از دودمانی اصیل است هم شایسته است که منابعی بسیار بیشتر از تهیدستان داشته باشد و هم ارزشمند تر است،چراکه به باور نیچه عده ای برای فرماندهی به دنیا آمده اند و عده ای برای پیروی.نیچه در جایی (به گمانم غروب بت ها) هم به شدت یهودیان می تازد که آن هم به هیچ روی پسندیده نیست و از دید من قضاوت بر پایه ی نژاد کاری مذموم و نا پسند است.در بحث تبارشناسی اخلاق هم جایی به این می پردازد که اساسا واژهایی که ما امروز داریم مانند "نیک" و خوب و اینها همگی به توصیف قدرتمندان در گذشته باز می گردد چنانکه من یادم هست جایی "درستی" و "نادرستی" را هم بر همین مبنا می داند،جایی دیگر هم دین و خدا را زاییده ی توهمات افراد ضعیف می داند چرا که برای کمبود شان در دست یافتن به جایگاه قدرتمندان نیاز دارند که به چنین مهملاتی دست بیاوزیند.اگر چه این متود اش جالب و تا حدودی درست است،اما من اینجا با وجود اینکه خداناباورم سوی ضعیفان را می گیرم.به دید من ما زمانی می توانیم ادعا کنیم که قدرتمند از ضعیف برتر است که جامعه ای یکدست داشته باشیم که منابع به طور یکسان میان همه پخش شده باشد.آنگاه اگر کسی به جایگاه برتر رسید می توانیم بگوییم که از هنراش است و او برای فرمان راندن به دنیا آمده.نه در جامعه ای که قدرت و ثروت به طور ارثی و خونی به فرزندان می رسد و چه بسا آنکه برای فرمانروی زاده شده اکنون در گوشه و کنار شهر مشغول مستراح شستن است.
(البته اینها همه برداشت های من است و می تواند نادرست باشد و به گمانم داریوش عزیز که بسیار بیشتر از من از نیچه می داند می تواند راهنمای خوبی در این مورد باشد.)
آشنایی من با کامو به خواندن یکی دو کتاب اش مانند بیگانه و سقوط و طاعون و البته کتابی درباب فلسفه ی کامو توسط نویسنده ی دیگر باز می گردد.کامو یک آبزوردیست است و دورانی در زندگی، من به شدت به مرگ فکر می کردم و از آنجایی که گمان می کردم زندگی "چیز" ارزشمندی است،همین اندیشیدن به مرگ همه ی زندگی ام را مختل کرده بود.آنزمان کامو هم نشین خوبی برایم بود.اما اکنون دیگر ارزش چندانی در زندگی نمی بینم و در عین ناباوری از همین کارهای روزانه مانند خوردن و خوابیدن وسکس داشتن و آموختن بسیار لذت می برم و دیگر حتی ذره ای هم به مرگ نمی اندیشم.احتمالا تاثیرات کامو است و مانند "مرسو" در بیگانه شده ام.اینجا آندد نایت استاد فلسفه ی کامو است و به گمانم از پیروان ِ راستین اوست.او بیش از من از کامو می داند.
در باره ی واینینگر هم گفتم که به تازگی آشنا شده ام و اکنون مشغول خواندن "سکس و کاراکتر" هستم.تا به حال هم تا جایی که اصول کشش جنسی اش را تبیین کرده خوانده ام.از اینکه هر انسانی یک بخش شخصیتی به نام maleness و یک بخشی هم به نام femaleness دارد و کسانی جذب یکدیگر می شوند که جمع ایندو به مقدار ثابتی برسد.چنانکه اگر مثلا مردی در بخش maleness قوی تر است به سمت زنانی کشیده می شود که femaleness بالاتری دارند.
دومین تئوری اش هم درباره ی سن است.البته چیزی که مرا مجذوب کرد پیوند دادن این موضوع به ریاضیات بود که ادامه ی خواندن را برایم بسیار هیجان انگیز کرده.به گمانم او را می توان پدر این جنبش manosphere نامید.در مورد خودکشی او هم شوربختانه نمی دانم،شما اگر می دانید خوشحال می شوم درباره اش بدانم.:e303:
یک نقل قولی هم دارد که از دید من بسیار گیرا است،البته بانوان سایت این را بر من ببخشایند