09-15-2013, 01:38 PM
[ATTACH=CONFIG]2397[/ATTACH]
سرود خزان
اندوه در روانم، چون ابرها روان است
خورشید نیكروزی بس دیرپا نهان است
آزادگان به دل سرد، چهر ردان همه زرد
چون برگ رو به مرگی، كآواره ی خزان است
گیتی فسانه ی درد، پروردنم چرا كرد؟
دردا به گوسپندان، گرگِ زمان شبان است
روزم به شب رسانم، هستم چرا؟ ندانم
اشكم از این چرایی، هم روز و شب چكان است
افسوس سرنوشتم، زندانی جهان است
خوش آن زمان كه جانم درمرگِ جاودان است.
Mazdak i Baamdaad
سرود خزان
اندوه در روانم، چون ابرها روان است
خورشید نیكروزی بس دیرپا نهان است
آزادگان به دل سرد، چهر ردان همه زرد
چون برگ رو به مرگی، كآواره ی خزان است
گیتی فسانه ی درد، پروردنم چرا كرد؟
دردا به گوسپندان، گرگِ زمان شبان است
روزم به شب رسانم، هستم چرا؟ ندانم
اشكم از این چرایی، هم روز و شب چكان است
افسوس سرنوشتم، زندانی جهان است
خوش آن زمان كه جانم درمرگِ جاودان است.
Mazdak i Baamdaad
خرد، زنـده ی جــاودانی شنـــاس
خرد، مايــه ی زنــدگانی شنـــاس
چنان دان، هر آنكـس كه دارد خرد
بــه دانــش روان را هــمی پــرورد