08-21-2013, 12:03 PM
بسیج و انجمن اسلامی
یادمه مقطع کارشناسی بودم که بسیجی ها به بی حجابی و بدحجابی دانشجوهای دختر و رفتارهای دانشجوهای پسر و همچنین برقراری رابطه بین دختر و پسر در دانشگاه و سر کلاس و روی نیمکت های فضای سبز دانشگاه معترض بودند و از مسئولین می خواستند که با در اختیار دادن بودجه ای به بسیج دانشجویی، مانع گسترش فساد در دانشگاه بشن..فساد در دانشگاه بهانه ای شده بود برای متقاعد کردن مسئولین برای افزایش بودجه بسیج دانشگاه..
خب من هم دوستان بسیجی و غیربسیجی داشتم.. با تفکراتشون آشنا بودم. بسیجی های دانشگاهمون طبقه اول ساختمان تحصیلات تکمیلی بودند و از ساختمان اصلی (مدیریت) دور بودند. طبقه اول ساختمان تحصیلات تکمیلی فضای نسبتا تمیز و زیبایی بود که بعضی از دانشجوها برای استراحت به اونجا میرفتن و من هم روی نیمکت روبروی دفتر بسیج مینشستم و استراحت میکردم..
اوایل ترم بود که دیدم بعضی از همکلاسی هام به این اتاق میروند و جلسه میگذارند. با یکیشون که نسبتا صمیمی بودم، از من هم خواست که پیششون برم. منم با علاقه رفتم تا ببینم چه خبره و چه حرفایی میزنند.
توضیح اینکه تا اون ترم بسیج دانشگاه ما مختلط بود. بسیج خواهران و برادران نداشتیم...
جلسه اینجوری شروع شد که : چکار کنیم بهمون پول بدن؟!
یکی گفت: حجاب خانم ها!
یکی دیگه گفت: اون که باعث زلزله میشه :-))) همه خندیدند..
همون نفر قبلی گفت: کمک های نقدی و غیر نقدی بعد از زلزله رو فراموش کردی؟!!
من هاج و واج از این دیالوگ های بی معنا و بی سر و ته! که همشون یکمرتبه گفتند آفرین.. چه فکر خوبی!
تصمیم گرفتند نسبت به بی حجابی دخترها و روابط نامشروع دختر و پسر در دانشگاه تظاهرات راه بیاندازند..
خیلی سریع با چندتا تلفن قرار شد فردا تظاهراتی نسبت به بدحجابی در محیط دانشگاه روبروی اتاق ریاست دانشگاه انجام دهند..
چند نفر تصمیم گرفتند پلاکارد تهیه کنند و دانشجوها رو به این تظاهرات دعوت کنند..
فردای اون روز من کلاس نداشتم و نرفتم و ندیدم چی شد. ولی خبر به دستم رسیده بود که تظاهراتی راه انداخته بودند و چند نفر هم اینها رو هوو کرده اند و از شانس بدشون اون ساعت رئیس دانشگاه ماموریت بوده و تظاهراتشون رو ندیده..
قرار شده بود هر روز تظاهرات راه بیاندازند. فردای اون روز من تظاهراتشون رو دیدم. حدوداً 100 نفر جمع شده بودند و شعار مرگ بر دانشجوبی بدحجاب می دادند..
خوشبختانه از ساندیس خبری نبود..
بعد از اعتراض اساتید نسبت به سر و صدای اینها و مداخله چندنفر مسئول و حراست و ... این بسیجی ها به مرکز فرماندهی خودشون (دفتر بسیج) بر میگردن و خوشحال و شادان مشغول پذیرایی از خودشون می شوند.. جوری که دیگه هیچوقت زیبایی طبقه اول ساختمان تحصیلات تکمیلی به روز اولش برنگشت..
همون روز بعضی از دانشجوهای به اصطلاح خودشون جنبش آزادسازی دانشگاه (!) تصمیم گرفتن مانع از نشر تفکر بسیجی در دانشگاه بشن و در یک اقدام انتحاری شورایی تشکیل دادند به ریاست یکی از دخترهای بانفوذ و محبوب دانشگاه.
با مذاکراتی که با دفتر انجمن اسلامی کردند، توانستند اونها رو متقاعد کنند که در خط ما باشید تا با بسیجی ها و این اوباش گری ها برخورد کنیم. انجمن اسلامی بی بخار هم قبول کرد.
از اونجایی که این خانم محبوب و باجذبه رئیس این گروه شده بود و با انجمن اسلامی صحبت کرده بود، به راحتی اونها قبول کردند.
ولی از اونجایی که من نیز با این خانم دوست بودم و همکلاسی بودیم، من هم به این گروه دعوت شدم..
کم کم فهمیدم که این دوستم هیچکاره هست. 3تا از پسرهای رشته معماری هسته اصلی این گروه بودند و از شخصیت کاریزماتیک این دخترخانم برای پیشبرد هدفهاشون استفاده می کردند..
من از طرفی میدونستم بسیجی ها فقط برای گرفتن بودجه چنین کارهایی میکنند و از طرفی شاهد بودم این گروه جدید که از این به بعد در قالب انجمن اسلامی فقط برای صدمه زدن به تفکر بسیجی در دانشگاه فعالیت میکنند
به هر نحوی بود بسیجی ها تونستند مبلغ قابل توجهی از دانشگاه بودجه بگیرند و 30% این پول رو برای مخارج دفتر بسیج کنار گذاشتند و بقیه رو به بهانه های تبلیغ انفرادی برای جذب دانشجو به بسیج، در جیب خودشان گذاشتند..
از اون طرف انجمن اسلامی برنامه هاش رو با هدف دنبال میکرد و چون اوایل ترم بود هنوز وقت برای اجرای برنامه هاشون داشتند.
دفتر انجمن اسلامی در طبقه سوم همون ساختمان تحصیلات تکمیلی بود. بچه های انجمن نیز برای تبلیغ فعالیت خودشون و گسترش اسلام! در دانشگاه با ریاست دانشگاه مذاکره کردند و چیزهایی برای دفتر میبردند. جهت حمل این وسایل می بایست از جلوی درب بسیج میگذشتند که حسادت بسیجی ها رو بر انگیخت..
اول اینکه اونها شک کرده بودن چی شده افراد جدید به اتاق انجمن میروند و چرا این انجمن بی بخار، اینقدر شلوغ شده!!!
از این بحث ها که بگذریم، انجمن و بسیج وارد دعوا شدند و بر علیه همدیگر موضع می گرفتند.
تا اینکه هر دو دفتر بسیج و انجمن بر سر یک دستگاه پرینتر کارشون بالا کشید و آغاز داستان شد..
انجمن پرینتر می خواست، بسیج هم برای اینکه پرینتر رو از دست نده شروع به فعالیت کرده بود. دعوای عجیبی در دانشگاه راه افتاده بود. بسیجی ها روی وبلاگِ انجمنی ها، به اون ها تهمت حرام کردن بیت المال میزدند و بی ارزش بودن فعالیت هاشون.. انجمنی ها هم که از یک افراد فوق العاده زیرک تشکیل شده بودند جواب تک تک کلمه های بسیجی ها رو میدادند و حتی رو تابلو اعلانات خودشون مطالبی بر بی ارزش بودن فعالیت بسیجی ها و حیف و میل کردن بودجه آخرشون رو مطرح کردند..
بسیجی ها از یک طرف قصد تخریب حریف و بی گناه نشان دادن خودشون داشتند..
دعوا اینقدر بالا کشید تا اینکه همدیگر را به همجنسبازی و شیطان پرستی خطاب می کردند..
بسیجی ها = همجنس باز و انجمنی ها = شیطان پرست!!
وبلاگ هاشون هر ساعت آپدیت می شد. از هم عکس میگرفتند، در وبلاگ پخش میکردند و به هم تهمت میزدند و ..
تا اینکه حراست متوجه نوشته ها در وبلاگ شد و جفتشون تصمیم بر پاک کردن وبلاگ گرفتند..
به هر ترتیبی که بود پرینتر به دست انجمنی ها افتاد.. آتش بسیجی ها شعله ور تر شد و تصمیم گرفتند پول روی هم بگذارند تا یک پرینتر برای خودشون بخرند. حتی از من هم 5000ت پول گرفتند به عنوان کمک به بسیج!
از طرفی بچه های انجمن همشون پولدار بودند و هرکسی با میل خودش یه چیزی برای دفتر می خرید.
من هم یک گلدان به انجمن هدیه دادم.. (( هنوز هم بعد از گذشت 5سال هستش :-) ))
بچه های انجمن برای تبلیغ این پیروزی بزرگ و ضعیف نشان دادن حریف، قصد جذب دانشجوهای بیشتر کردند. برای همین از آنجایی که وضع مالی خوبی داشتند و رئیسشان هم شخصیت فوق العاده کاریزماتیکی داشت، دانشجوهای بیشتری جذب کردند و هر هفته 3جلسه درون گروهی داشتند. از آنجاییکه عامل نفوذی در انجمن بود، بچه های انجمن از فعالیتهای اصلیشون در جلسات عمومی نمیگفتند و فقط به مشکلات دانشگاه و دانشجوها می پردااختند..
همین انجمنی ها توانستند با مذاکره با رئیس و امضای طومار، برای دانشگاه 10 آب سردکن بخرند.
سروسامان دادن به پارکینگ دانشجویی، بهتر کردن غذای سلف سرویس و آوردن 2 دستگاه ATM به دانشگاه (هرچند بعد از یک ترم، یکی از دستگاه های ATM برداشته شد) و برگزاری ده ها نمایشگاه عکس و تمبر و نقاشی و سفال و .. از جمله فعالیت های انجمن بود.
همه این فعالیت ها فقط و فقط در یک ترم! . بسیجی ها کم کم اعتبار خودشونو از دست دادند. انجمنی ها به اهدافشون رسیدند.
به خاطر دارم یکروز نیز به مناسبت هفته دفاع مقدس یا همچین چیزی، بسیجی ها تصمیم به برپایی نمایشگاه گرفتند. قرار شد عملیات "ولفجر" رو شبیه سازی کنند. درخواست بودجه کردند. دانشگاه با نصف مبلغ آنها موافقت کرد. بسیجی ها به سپاه منطقه ای رفتند و از اونها درخواست کمک کردند. یکروز در حیاط دانشگاه بودم که 3تا ماشتین نظامی وارد دانشگاه شد و اول به اتاق بسیج رفتند و با رئیس بسیج و چندنفر دیگه رفتند به اتاق ریاست دانشگاه.. بسیجی ها شکایت رئیس دانشگاه رو به سپاه منطقه کرده بودند. سپاهی ها هم به رئیس گفته بودند که چرا برای ساخت پارک! که دخترو پسر میرن توش و فساد میکنن ، هزینه میکنی؟ ولی برای برپایی نمایشگاه دفاع مقدس هزینه نمی کنید؟ اینها چندتا جوان مخلص هستند که هدفشون فعالیت های فرهنگیه..
ما هم می توانیم با شما مقابله کنیم و ...
رئیس دانشگاهمون هم قطعا میترسه و مبلغ 1میلیون تومان! میده به بسیجی ها تا نمایشگاه برپا کنند..
چه نمایشگاهی.... کل سالن ساختمان علوم رو سنگر چیده بودند و نوار روضه های جبهه گذاشته بودند.. از عمد نمایشگاه رو توی سالن!! ساخته بودند تا همه دانشجوها از وسط نمایشگاه به زور هم که شده رد شوند..
با چشم های خودم دیدم و گوشهای خودم شنیدم که خیلی راحت فاکتور جعل کردند و مبلغ زیادی از این پول ، صرف تبلیغات انفرادی شد :-)
دخترهای بسیج با خمیر و گِل، آدمک میساختند. از درخت های نخل اطراف دانشگاه، برگ چیدند. از زمین های کشاورزی اطراف، گِل و خاک برداشتند و در گونی کردند..
در آخر فاکتور زدند که خرید برگ نخل..... ریال. طراحی آدمک، ساخت، هزینه کارگران ساخت آدمک، .... ریال.
حمل و نقل (فرقون) ..... ریال. خرید خاک .... ریال. دعوت از مداح ...... ریال. دعوت از جانباز ..... ریال.
به همین راحتی پول شهریه دانشجو هایی که با بدبختی هزینه دانشگاه آزاد رو میدادند، رفت توی جیب بعضی ها...
البته یکی از پسرهای بسیج اصلا اینکارو نمی کرد. حتی یه جورایی با دوستاش هم مخالفت می کرد..
یادمه اون روزها به آخر ترم نزدیک میشدیم و بچه ها دنبال کتاب و جزوه میگشتن. بنابر نظر من، یک کتابخانه کوچک در دفترانجمن ایجاد کنیم و جزوه های بچه ها رو بگیریم و چندین نسخه کپی کنیم و در کتابخانه بگذاریم. حتی کتاب های تخصصی بخریم و به بچه ها امانت بدیم..
نظر من مورد تایید قرار گرفت و انجمن طی نامه ای به دانشگاه خواستار یک قفسه کتابخانه ای شد.
بسیجی ها از این نظر من نیز باخبر شدند و اونها تصمیم بر مظلوم نمایی گرفتند تا به هر ترتیبی شده قفسه کتابخانه به انجمن نرود و مستقیم به دفتر بسیج ارسال بشه...
خلاصه دوباره دعوایی شد که از ذکر آن خودداری میکنم. اینبار بسیج توانست قفسه کتابخانه رو از دانشگاه بگیره و مانع گسترش نفوذ انجمن بشه. بچه های انجمن در یک اعلامیه درخواست کردند که نیازمند قفسه کتابخانه هستند. خیلی سریع دانشجوها قفسه های پیش ساخته شده کتابخانه ای به دفتر انجمن آوردند و انجمن تونست با هزینه خودشون از هر جزوه ای 6 سری کپی کنه و چندین کتاب تخصصی خریدند و در آخر ترم به دانشگاه هدیه کردند..
اما انتقاد از بسیج شروع شده بود که یک قفسه خالی در دفتر شماست. اونو برگردونید..
بسیجی ها هم در یک عمل بی خردمندانه تعدادی از قرآن ها و کتابهای دعای نمازخانه را برداشتند و در ویترین کتابخانه چیدند.
یک طبقه را نیز با عکس هایی از امام خمینی ، بسیجی و شهدا و چندین لوح تقدیر پُر کردند..
طبقه دیگر ویترین را نیز با بجعبه های کاغذی (مجهول) پر کردند..
فردای آن روز انجمنی ها با نفوذی که داشتند متوجه شدند که قرآن ها از نمازخانه به سرقت رفته و در کتابخانه بسیج هست..
همین باعث شد دفتر بسیج تا آخر ترم بسته بشه...
.................. یه نفر
خب من هم دوستان بسیجی و غیربسیجی داشتم.. با تفکراتشون آشنا بودم. بسیجی های دانشگاهمون طبقه اول ساختمان تحصیلات تکمیلی بودند و از ساختمان اصلی (مدیریت) دور بودند. طبقه اول ساختمان تحصیلات تکمیلی فضای نسبتا تمیز و زیبایی بود که بعضی از دانشجوها برای استراحت به اونجا میرفتن و من هم روی نیمکت روبروی دفتر بسیج مینشستم و استراحت میکردم..
اوایل ترم بود که دیدم بعضی از همکلاسی هام به این اتاق میروند و جلسه میگذارند. با یکیشون که نسبتا صمیمی بودم، از من هم خواست که پیششون برم. منم با علاقه رفتم تا ببینم چه خبره و چه حرفایی میزنند.
توضیح اینکه تا اون ترم بسیج دانشگاه ما مختلط بود. بسیج خواهران و برادران نداشتیم...
جلسه اینجوری شروع شد که : چکار کنیم بهمون پول بدن؟!
یکی گفت: حجاب خانم ها!
یکی دیگه گفت: اون که باعث زلزله میشه :-))) همه خندیدند..
همون نفر قبلی گفت: کمک های نقدی و غیر نقدی بعد از زلزله رو فراموش کردی؟!!
من هاج و واج از این دیالوگ های بی معنا و بی سر و ته! که همشون یکمرتبه گفتند آفرین.. چه فکر خوبی!
تصمیم گرفتند نسبت به بی حجابی دخترها و روابط نامشروع دختر و پسر در دانشگاه تظاهرات راه بیاندازند..
خیلی سریع با چندتا تلفن قرار شد فردا تظاهراتی نسبت به بدحجابی در محیط دانشگاه روبروی اتاق ریاست دانشگاه انجام دهند..
چند نفر تصمیم گرفتند پلاکارد تهیه کنند و دانشجوها رو به این تظاهرات دعوت کنند..
فردای اون روز من کلاس نداشتم و نرفتم و ندیدم چی شد. ولی خبر به دستم رسیده بود که تظاهراتی راه انداخته بودند و چند نفر هم اینها رو هوو کرده اند و از شانس بدشون اون ساعت رئیس دانشگاه ماموریت بوده و تظاهراتشون رو ندیده..
قرار شده بود هر روز تظاهرات راه بیاندازند. فردای اون روز من تظاهراتشون رو دیدم. حدوداً 100 نفر جمع شده بودند و شعار مرگ بر دانشجوبی بدحجاب می دادند..
خوشبختانه از ساندیس خبری نبود..
بعد از اعتراض اساتید نسبت به سر و صدای اینها و مداخله چندنفر مسئول و حراست و ... این بسیجی ها به مرکز فرماندهی خودشون (دفتر بسیج) بر میگردن و خوشحال و شادان مشغول پذیرایی از خودشون می شوند.. جوری که دیگه هیچوقت زیبایی طبقه اول ساختمان تحصیلات تکمیلی به روز اولش برنگشت..
همون روز بعضی از دانشجوهای به اصطلاح خودشون جنبش آزادسازی دانشگاه (!) تصمیم گرفتن مانع از نشر تفکر بسیجی در دانشگاه بشن و در یک اقدام انتحاری شورایی تشکیل دادند به ریاست یکی از دخترهای بانفوذ و محبوب دانشگاه.
با مذاکراتی که با دفتر انجمن اسلامی کردند، توانستند اونها رو متقاعد کنند که در خط ما باشید تا با بسیجی ها و این اوباش گری ها برخورد کنیم. انجمن اسلامی بی بخار هم قبول کرد.
از اونجایی که این خانم محبوب و باجذبه رئیس این گروه شده بود و با انجمن اسلامی صحبت کرده بود، به راحتی اونها قبول کردند.
ولی از اونجایی که من نیز با این خانم دوست بودم و همکلاسی بودیم، من هم به این گروه دعوت شدم..
کم کم فهمیدم که این دوستم هیچکاره هست. 3تا از پسرهای رشته معماری هسته اصلی این گروه بودند و از شخصیت کاریزماتیک این دخترخانم برای پیشبرد هدفهاشون استفاده می کردند..
من از طرفی میدونستم بسیجی ها فقط برای گرفتن بودجه چنین کارهایی میکنند و از طرفی شاهد بودم این گروه جدید که از این به بعد در قالب انجمن اسلامی فقط برای صدمه زدن به تفکر بسیجی در دانشگاه فعالیت میکنند
به هر نحوی بود بسیجی ها تونستند مبلغ قابل توجهی از دانشگاه بودجه بگیرند و 30% این پول رو برای مخارج دفتر بسیج کنار گذاشتند و بقیه رو به بهانه های تبلیغ انفرادی برای جذب دانشجو به بسیج، در جیب خودشان گذاشتند..
از اون طرف انجمن اسلامی برنامه هاش رو با هدف دنبال میکرد و چون اوایل ترم بود هنوز وقت برای اجرای برنامه هاشون داشتند.
دفتر انجمن اسلامی در طبقه سوم همون ساختمان تحصیلات تکمیلی بود. بچه های انجمن نیز برای تبلیغ فعالیت خودشون و گسترش اسلام! در دانشگاه با ریاست دانشگاه مذاکره کردند و چیزهایی برای دفتر میبردند. جهت حمل این وسایل می بایست از جلوی درب بسیج میگذشتند که حسادت بسیجی ها رو بر انگیخت..
اول اینکه اونها شک کرده بودن چی شده افراد جدید به اتاق انجمن میروند و چرا این انجمن بی بخار، اینقدر شلوغ شده!!!
از این بحث ها که بگذریم، انجمن و بسیج وارد دعوا شدند و بر علیه همدیگر موضع می گرفتند.
تا اینکه هر دو دفتر بسیج و انجمن بر سر یک دستگاه پرینتر کارشون بالا کشید و آغاز داستان شد..
انجمن پرینتر می خواست، بسیج هم برای اینکه پرینتر رو از دست نده شروع به فعالیت کرده بود. دعوای عجیبی در دانشگاه راه افتاده بود. بسیجی ها روی وبلاگِ انجمنی ها، به اون ها تهمت حرام کردن بیت المال میزدند و بی ارزش بودن فعالیت هاشون.. انجمنی ها هم که از یک افراد فوق العاده زیرک تشکیل شده بودند جواب تک تک کلمه های بسیجی ها رو میدادند و حتی رو تابلو اعلانات خودشون مطالبی بر بی ارزش بودن فعالیت بسیجی ها و حیف و میل کردن بودجه آخرشون رو مطرح کردند..
بسیجی ها از یک طرف قصد تخریب حریف و بی گناه نشان دادن خودشون داشتند..
دعوا اینقدر بالا کشید تا اینکه همدیگر را به همجنسبازی و شیطان پرستی خطاب می کردند..
بسیجی ها = همجنس باز و انجمنی ها = شیطان پرست!!
وبلاگ هاشون هر ساعت آپدیت می شد. از هم عکس میگرفتند، در وبلاگ پخش میکردند و به هم تهمت میزدند و ..
تا اینکه حراست متوجه نوشته ها در وبلاگ شد و جفتشون تصمیم بر پاک کردن وبلاگ گرفتند..
به هر ترتیبی که بود پرینتر به دست انجمنی ها افتاد.. آتش بسیجی ها شعله ور تر شد و تصمیم گرفتند پول روی هم بگذارند تا یک پرینتر برای خودشون بخرند. حتی از من هم 5000ت پول گرفتند به عنوان کمک به بسیج!
از طرفی بچه های انجمن همشون پولدار بودند و هرکسی با میل خودش یه چیزی برای دفتر می خرید.
من هم یک گلدان به انجمن هدیه دادم.. (( هنوز هم بعد از گذشت 5سال هستش :-) ))
بچه های انجمن برای تبلیغ این پیروزی بزرگ و ضعیف نشان دادن حریف، قصد جذب دانشجوهای بیشتر کردند. برای همین از آنجایی که وضع مالی خوبی داشتند و رئیسشان هم شخصیت فوق العاده کاریزماتیکی داشت، دانشجوهای بیشتری جذب کردند و هر هفته 3جلسه درون گروهی داشتند. از آنجاییکه عامل نفوذی در انجمن بود، بچه های انجمن از فعالیتهای اصلیشون در جلسات عمومی نمیگفتند و فقط به مشکلات دانشگاه و دانشجوها می پردااختند..
همین انجمنی ها توانستند با مذاکره با رئیس و امضای طومار، برای دانشگاه 10 آب سردکن بخرند.
سروسامان دادن به پارکینگ دانشجویی، بهتر کردن غذای سلف سرویس و آوردن 2 دستگاه ATM به دانشگاه (هرچند بعد از یک ترم، یکی از دستگاه های ATM برداشته شد) و برگزاری ده ها نمایشگاه عکس و تمبر و نقاشی و سفال و .. از جمله فعالیت های انجمن بود.
همه این فعالیت ها فقط و فقط در یک ترم! . بسیجی ها کم کم اعتبار خودشونو از دست دادند. انجمنی ها به اهدافشون رسیدند.
به خاطر دارم یکروز نیز به مناسبت هفته دفاع مقدس یا همچین چیزی، بسیجی ها تصمیم به برپایی نمایشگاه گرفتند. قرار شد عملیات "ولفجر" رو شبیه سازی کنند. درخواست بودجه کردند. دانشگاه با نصف مبلغ آنها موافقت کرد. بسیجی ها به سپاه منطقه ای رفتند و از اونها درخواست کمک کردند. یکروز در حیاط دانشگاه بودم که 3تا ماشتین نظامی وارد دانشگاه شد و اول به اتاق بسیج رفتند و با رئیس بسیج و چندنفر دیگه رفتند به اتاق ریاست دانشگاه.. بسیجی ها شکایت رئیس دانشگاه رو به سپاه منطقه کرده بودند. سپاهی ها هم به رئیس گفته بودند که چرا برای ساخت پارک! که دخترو پسر میرن توش و فساد میکنن ، هزینه میکنی؟ ولی برای برپایی نمایشگاه دفاع مقدس هزینه نمی کنید؟ اینها چندتا جوان مخلص هستند که هدفشون فعالیت های فرهنگیه..
ما هم می توانیم با شما مقابله کنیم و ...
رئیس دانشگاهمون هم قطعا میترسه و مبلغ 1میلیون تومان! میده به بسیجی ها تا نمایشگاه برپا کنند..
چه نمایشگاهی.... کل سالن ساختمان علوم رو سنگر چیده بودند و نوار روضه های جبهه گذاشته بودند.. از عمد نمایشگاه رو توی سالن!! ساخته بودند تا همه دانشجوها از وسط نمایشگاه به زور هم که شده رد شوند..
با چشم های خودم دیدم و گوشهای خودم شنیدم که خیلی راحت فاکتور جعل کردند و مبلغ زیادی از این پول ، صرف تبلیغات انفرادی شد :-)
دخترهای بسیج با خمیر و گِل، آدمک میساختند. از درخت های نخل اطراف دانشگاه، برگ چیدند. از زمین های کشاورزی اطراف، گِل و خاک برداشتند و در گونی کردند..
در آخر فاکتور زدند که خرید برگ نخل..... ریال. طراحی آدمک، ساخت، هزینه کارگران ساخت آدمک، .... ریال.
حمل و نقل (فرقون) ..... ریال. خرید خاک .... ریال. دعوت از مداح ...... ریال. دعوت از جانباز ..... ریال.
به همین راحتی پول شهریه دانشجو هایی که با بدبختی هزینه دانشگاه آزاد رو میدادند، رفت توی جیب بعضی ها...
البته یکی از پسرهای بسیج اصلا اینکارو نمی کرد. حتی یه جورایی با دوستاش هم مخالفت می کرد..
یادمه اون روزها به آخر ترم نزدیک میشدیم و بچه ها دنبال کتاب و جزوه میگشتن. بنابر نظر من، یک کتابخانه کوچک در دفترانجمن ایجاد کنیم و جزوه های بچه ها رو بگیریم و چندین نسخه کپی کنیم و در کتابخانه بگذاریم. حتی کتاب های تخصصی بخریم و به بچه ها امانت بدیم..
نظر من مورد تایید قرار گرفت و انجمن طی نامه ای به دانشگاه خواستار یک قفسه کتابخانه ای شد.
بسیجی ها از این نظر من نیز باخبر شدند و اونها تصمیم بر مظلوم نمایی گرفتند تا به هر ترتیبی شده قفسه کتابخانه به انجمن نرود و مستقیم به دفتر بسیج ارسال بشه...
خلاصه دوباره دعوایی شد که از ذکر آن خودداری میکنم. اینبار بسیج توانست قفسه کتابخانه رو از دانشگاه بگیره و مانع گسترش نفوذ انجمن بشه. بچه های انجمن در یک اعلامیه درخواست کردند که نیازمند قفسه کتابخانه هستند. خیلی سریع دانشجوها قفسه های پیش ساخته شده کتابخانه ای به دفتر انجمن آوردند و انجمن تونست با هزینه خودشون از هر جزوه ای 6 سری کپی کنه و چندین کتاب تخصصی خریدند و در آخر ترم به دانشگاه هدیه کردند..
اما انتقاد از بسیج شروع شده بود که یک قفسه خالی در دفتر شماست. اونو برگردونید..
بسیجی ها هم در یک عمل بی خردمندانه تعدادی از قرآن ها و کتابهای دعای نمازخانه را برداشتند و در ویترین کتابخانه چیدند.
یک طبقه را نیز با عکس هایی از امام خمینی ، بسیجی و شهدا و چندین لوح تقدیر پُر کردند..
طبقه دیگر ویترین را نیز با بجعبه های کاغذی (مجهول) پر کردند..
فردای آن روز انجمنی ها با نفوذی که داشتند متوجه شدند که قرآن ها از نمازخانه به سرقت رفته و در کتابخانه بسیج هست..
همین باعث شد دفتر بسیج تا آخر ترم بسته بشه...
.................. یه نفر
فرودگاه ها بوسه های بیشتری از سالن عروسی به خود دیده اند و
دیوارهای بیمارستان بیشتر از عبادتگاه ها دعا شنیده اند!
دیوارهای بیمارستان بیشتر از عبادتگاه ها دعا شنیده اند!