08-19-2013, 08:24 PM
Reactor نوشته: چرا مگه چی شده؟ من همه ی نوشته های مهربد رو دنبال میکردم. چند وقت گرفتاری مالی داشتم. بروزر تور هم اذیت میکرد. چند وقتی نبودم. الان رفع شده. اومدم دیدم خبری از مهربد نیست.
مهربد پسر خیلی عاقل و منطقی و باهوشی بود. یعنی چی امیدی نداشت؟
با درود بر تو ریاکتورِ نازنین, من هم مانند دیگر دوستان نگرانت بودم و از دیدن دوباره ات و اینکه زنده و تندرست هستی, بسیار شاد شدم گرامی
من پاسخ چرای ات دربارهیِ نامیدی از خردگرایی را با این داستان میدهم.
***
«کشتیِ کودنان»
روزی روزگاری, ناخدایی و نزدیکان اش چُنان خودشیفتهیِ دریانوردیِ خویش شده و به آنچنان گستاخی و خودبزرگیای دچار آمدند که پاک دیوانه شدند. آنها سرِ کشتی را بسوی شمال چرخانیده و آن اندازه پیش راندند که به کوهیخها و تختهیخهای شناورِ سهمگین برخوردند, ولی به کشتیرانی خود دنباله داده و هر چه بیشتر و بیشتر بسوی آبهایِ بیمناک راندند, تنها از این رویْ که بتوانند پیروزیهایِ هر چه بزرگتر و باشکوهتری از دریانوریِ اشان را بدست آورند.
همچُـنانکه کشتی به وَروناهایِ[sup][aname=rpa9fec][[/aname][anchor=pa9fec]1][/anchor][/sup] بالا و بالاتری میرفت, مسافران و خدمهیِ کشتی ناآرامتر میشدند. میان خود اشان به پرخاش و ستیز افتاده و از شرایط ناگواری[sup][aname=rpa42ff][[/aname][anchor=pa42ff]2][/anchor][/sup] که در آن میزیستند به گلایه آغازیدند[sup][aname=rpabe51][[/aname][anchor=pabe51]3][/anchor][/sup].
بادبانگیر گفت: «بزنم به دریا, اگر که این بیخودترین سفری که تاکنون داشتهام نباشد. عرشه لیز از یخ است; زمانیکه نگهبانی میدهم بادْ لباسهایم را همچون کاردْ میشکافد; هر بار که بادبان را میپیچانم انگشتان ام یخ میزنند; و همه چیزی که برای این میگیرم پنج شیلینگ ناچیز در ماه است!»
یک بانوی مسافر گفت :«تو میاندیشی اینها بده! من نمیتوانم شبها از سرما بخوابم. بانوان این کشتی به اندازهیِ مردان پتو نمیگیرند. این انصاف نیست!»
دریانوردی مکزیکی همآوا گشته و گفت: «¡Chingado! من تنها نیمِ دستمزد ملوانهایِ آنگلو را میگیرم. ما به بسی خوراک نیاز داریم تا تن امان را در این آبوهوا گرم نگه داریم و من سهم[sup][aname=rpa4183][[/aname][anchor=pa4183]4][/anchor][/sup] خودم را نمیگیرم; آنگلوها بیشتر دارند. بدترین بخشِ کار هم اینه که ملوانهایِ دیگر همیشه به من بجای اسپانیائی به انگلیسی دستور میدهند.»
یک ملوان آمریکایی-سرخپوست گفت: «من بیش از همه دلیل برای گلایه دارم, اگر این رنگپریدهها زمینهایِ نیاکانی ام را از من ندزدیده بودند, من هتا امروز در این کشتی, در میان این کوهیخها و بادهایِ شمالگان نبودم. اکنون روی یک بَلَم در آبگیری[sup][aname=rpaffa1][[/aname][anchor=paffa1]5][/anchor][/sup] زیبا برای خود ام داشتم پارو میزدم. من سزاوار تاوان ام. دستِکمِ دستِکم, ناخدا باید بگذارد من پاسوربازی راه بیاندازم تا یک خردهای پول دست ام را بگیرد.»
لنگربان کشتی درآمد که: «دیروز یکی از ملوانها مرا 'میوه' خواند, تنها برای اینکه کیر میخورم. من دارای حق اینکه کیر بخورم بی اینکه کسی مرا ناسزا بگوید هستم!»
جانور-دوستی به میان پریده و با سدایی لرزان گفت: «این تنها آدمها نیستند که در این کشتی با ایشان بد برخورد میشود. چرا, همین هفتهیِ[sup][aname=rpa3ffe][[/aname][anchor=pa3ffe]6][/anchor][/sup] پیش من ملوانی را دیدم که سگِ کشتی را دوبار با پا لگد زد!»
یکی از مسافران کشتی پروفسور دانشگاهی بود. او دستان اش را درهمفشرده و چنین بانگید: «همهیِ اینها بد است! نااخلاقی است! اینها نژادپرستی, زنستیزی, گونهپرستی, همجنسگراهراسی و بهرهکشیِ طبقهیِ کارگر است! اینها تبعیض است! ما باید عدالت اجتماعی داشته باشیم: دستمزد برابر برای ملوان مکزیکی, مزد بیشتر برای همهیِ ملوانها. تاوان برای سرخپوست, پتویِ یکسان برای زنان. یک حق گارانتی شده برای کیر خوردن, و دیگر سگ لگدزنی هم نباید باشد!»
مسافران هلهلهکنان فریاد زدند: «آری, آری!». ملوانان بانگ برآوردند[sup][aname=rpa2102][[/aname][anchor=pa2102]7][/anchor][/sup]: «Aye-Aye!». «این تبعیض است! ما باید حق و حقوق امان را درخواست کنیم!»
پسرک کابین گلویش را صاف کرد.
«اِهم. همهیِ شما دلایل خوبی برای گلایه کردن دارید. ولی اینجور به نگرِ من میاید که آنچه همهیِ ما براستی میخواهیم اینه که این کشتی را سرچرخانیده و بسوی جنوب بازگردیم, چراکه اگر همینجور بسوی شمال برویم, بیگمان دیر یا زود کشتی خواهد درهمشکست, و آنگاه دستمزدهایِ شما, پتوهایِ شما و حق شما برای کیرخوری هیچ ارزشی نخواهند داشت, چراکه همگی غرق خواهیم شد.»
ولی کسی به او اهمیتی نداد, زیرا که او تنها پسرِک کابین بود.
ناخدا و نزدیکان اش, از ایستگاه خود اشان در عرشهیِ بالا داشتند مینگریستند و میشنیدند. دراینجا خندیدند و به یکدیگر چشمک زدند, و با یک اشارهیِ ناخدا, ملوانِ سوم از عرشه پایین آمده, پَرسان بسویی که مسافران و خدمه گردآمده بودند رفت و با شانه راه اش را به میان اشان گشود. او چهرهای بسیار جدی به خود گرفته و چنین گفت:
— «ما افسران این کشتی بایستی اذعان داشته باشیم که کارهایی نابخشودنی[sup][aname=rpafa6c][[/aname][anchor=pafa6c]8][/anchor][/sup] بر روی این کشتی رخ دادهاند. ما تاکنون شرایط را درست ندریافته بودیم تا اینکه سدایِ گِلههایِ شما را به گوش شنیدیم. ما انسانهایی نیکخواه هستیم و میخواهیم کارِ درست را برای شما بکنیم. ولی — خوب, — ناخدا آدمِ کمی کهنهگرایی است و در شیوههایِ خودش خشک, و شاید باید تلنگری به وی زد تا تغییرهایِ درخوری هرگز رخ بدهند. نگرش شخصی من این است که اگر شما بسختی واخواست کنید — ولی صلحآمیز و بی شکستن هیچکدام از قانونهایِ کشتی — ناخدا را از لختیِ[sup][aname=rpa8a5d][[/aname][anchor=pa8a5d]9][/anchor][/sup] درونی اش برتکانیده و او را به برداشتنِ دشواریهایی که بحق از آنها گلایه میکنید, وامیدارید».
این را که گفته, ملوان سوم گامزنان بسوی عرشهیِ بالا برگشت. همچنانکه میرفت, مسفران و خدمه پشت سر وی گفتند: «میانهرو! اصلاحطلب! لیبرالِ دوزاری! دستنشاندهیِ ناخدا!» ولی همان کردند که وی گفته بود. در تنهای روبروی عرشهیِ بالا گردآمدند و دشنامهایِ خود را روانهیِ افسران نموده و خواستار احقای حقوق خود شدند: «من دستمزدِ بالاتر و شرایط کاریِ بهتری میخواهم», بادبانگیر فریاد زد.
«پتوهایِ یکسان برای زنان», بانوی کشتی فریاد زد.
«من میخواهم دستورهایم را به اسپانیائی بگیرم», ملوان مکزیکی فریاد زد.
«من میخواهم پاسوربازی راه بیاندازم», ملوان سرخپوست فریاد زد.
«من نمیخواهم کسی مرا میوه بخواند», لنگربان فریاد زد.
«کسی دیگر سگ را نباید لگد بزند», جانور-دوست فریاد زد.
«انقلاب!» پرفسور فریاد زد.
ناخدا و دیگر نزدیکان اش یواشکی نشستی راه انداخته و برای دقایقی رایزنی کردند و در همه زمان, به یکدیگر چشمک زده و سرتکانیده و لبخند میزدند. سرانجام ناخدا بسوی لبهیِ عرشهیِ بالا خُرامید و با نمایشی از نیکخواهیِ خود, چنین برگفت[sup][aname=rpa07b2][[/aname][anchor=pa07b2]10][/anchor][/sup] که دستمزد بادبانگیر به شش شیلینگ در ماه افزونی خواهد یافت; دستمزد ملوان مکزیکی به دو-سومِ همان ملوان آنگلو فزونی خواهد یافت, و زینپس دستورِ برافراشتن بادبان به اسپانیائی داده خواهد شد; زنان مسافر یک پتوی افزوده خواهند گرفت; ملوان سرخپوست یکشنبهها میتواند پاسوربازی راه بیاندازد; لنگربان تا زمانیکه کیرخوری خودش را پنهانی بکند دیگر میوه نامیده نخواهد شد; و سگ دیگر لگد نمیخورد مگر اینکه کارِ بسیار پلشتی کرده باشد, مانند خوراک دزدی از آشپزخانه.
مسافران و خدمه سور گرفتند و این امتیازها را پیروزیای بزرگ برشمردند, ولی فردای همانروز دوباره ناخوشنود[sup][aname=rpa0c33][[/aname][anchor=pa0c33]11][/anchor][/sup] بودند.
بادبانگیر لُندید[sup][aname=rpa104d][[/aname][anchor=pa104d]12][/anchor][/sup]: «شش شیلینگ در ماه چندرقازی هم نیست, هنوز انگشتان من بگاهِ برافراشتن بادبان یخ میزنند». ملوان مکزیکی گفت: «من هنوز مُزد و خوراکِ برابر با آنگلوها نمیگیرم». بانوی مسافر گفت: «ما زنها هنوز پتو به اندازه نمیگیریم». دیگر کارکنان و مسافران گلایههایِ همانندی[sup][aname=rpaa331][[/aname][anchor=paa331]13][/anchor][/sup] کرده و پرفسور میآغالید[sup][aname=rpa7253][[/aname][anchor=pa7253]14][/anchor][/sup] اشان.
هنگامیکه از ناله و گلایه خسته شدند, پسرک کابین دوباره — اینبار بلندتر تا دیگران بآسانی او را نادیده نگیرند — گفت: «این براستی سهمناک[sup][aname=rpa5ff8][[/aname][anchor=pa5ff8]15][/anchor][/sup] است که سگ برای دزدیِ تکه نانی[sup][aname=rpa1b6d][[/aname][anchor=pa1b6d]16][/anchor][/sup] از آشپزخانه لگد میخورد, و اینکه زنان پتوی یکاندازه نمیگیرند, و اینکه بادبانگیر انگشتان اش یخ میزنند; و من نمیبینم که چرا لنگربان نباید کیر بخورد اگر که میخواهد. ولی با نگرش به اینکه هماکنون چه اندازه کوهیخها کلفت شدهاند, و اینکه چه اندازه بادهای سخت و سختتری میوزند! ما باید که این کشتی را بسوی جنوب برگردانیم, چراکه اگر همینجور به شمال برویم بیگمان درهم شکسته و غرق خواهیم شد».
لنگربان گفت, «اوه آره, این براستی بده که ما همچنان داریم شمال میرویم. ولی چرا من باید کیرخوری ام را پنهانی بکنم؟ چرا باید مرا میوه بخوانند؟ مگر من به اندازهیِ دیگران خوب نیستم؟»
بانوی مسافر گفت: «به شمال راندن ترسناکه, ولی آیا نمیبینی؟ بدرستی برای همینه که زنها به پتویِ بیشتری برای گرم ماندن نیاز دارند. من هماکنون خواستار پتوی یکاندازه برای زنانام!»
پرفسور گفت: «سراسر درسته, که راندن بسوی شمال سختیهایِ شگرفی را بر همهیِ ما درون میآورد. ولی بازگشتن به جنوب ناواقعبینانه است. شما نمیتوانید ساعت را به عقب بازگردانید. ما باید راهی شایسته[sup][aname=rpa363f][[/aname][anchor=pa363f]17][/anchor][/sup] برای رویارویی با این شرایط ویژه بیابیم.»
پسرک کابین گفت: «ببینید, اگر ما بگذاریم که این چهاردیوانهیِ عرشهیِ بالایی کار خود اشان را بکنند, همهیِ ما غرق خواهیم شد. اگر ما هرگز توانستیم کشتی را از نابودی برهانیم, آنگاه میتوانیم دربارهیِ شرایط کاری, پتوی زنان و حق کیرخوری نگران باشیم. ولی نخست ما باید سرِ این کشتی را بچرخانیم. اگر چندتایی از ما با هم شوند و یک نقشه بریزند و کمی دلاوری نشان دهند, میتوانیم خود امان را نجات دهیم. به شمار چندانی هم نمینیازیم[sup][aname=rpa3435][[/aname][anchor=pa3435]18][/anchor][/sup], شش یا هشت[sup][aname=rpafb31][[/aname][anchor=pafb31]19][/anchor][/sup] تایمان میبسندد[sup][aname=rpa6777][[/aname][anchor=pa6777]20][/anchor][/sup]. ما میتوانیم عرشهیِ بالا را گرفته و آن ماهزدگان دیوانه را به دریا باندازیم و کشتی را بسوی جنوب بازگردانیم.»
پرفسور بینی خود را افراشته و اخمکنان گفت: «من به خشونت باور ندارم. نااخلاقی است.»
لنگربان گفت: «کاربرد خشونت هیچگاه درست نیست».
بانوی مسافر گفت: «من از خشونت میترسم».
در این میان ناخدا و نزدیکان اش داشتند مینگریستند و گوش فرامیدادند. با یک اشاره از ناخدا, ملوان سوم از عرشهیِ بالائین به عرشهیِ میانیک فرود آمد. نزد مسافران و خدمه رفته و به آنها گفت که هنوز چه مشکلاتی در کشتی دارند:
«ما پیشرفتهایِ بزرگی داشتهایم, ولی هنوز کار فراوانی برای انجام مانده است. شرایط کاری برای بادبانگیر هنوز سخت است, مکزیکی هنوز دستمزد برابری با آنگلوها نمیگیرد, زنان هنوز به اندازهیِ مردان پتو ندارند, پاسورِ یکشنبهشبهای سرخپوست تاوان ناچیزی بر سرزمینهایِ از دست رفتهیِ اوست, برای لنگربان هیچ منصفانه نیست که کیرخوری اش را پنهانی بیانجامد, و سگ هنوز دارد لگد میخورد.
من میاندیشم که ناخدا دوباره نیاز به تلنگر دارد. اینکه همهیِ شما دوباره اعتراض کنید کمک خواهد کرد — تا آن زمانیکه بی خشونت بماند.»
همچنانکه ملوان سوم از پلهها به بالا بازمیگشت, مسافران و خدمه فریادهایِ دشنامآمیز خود را روانهیِ وی میکردند, ولی با این همه کردند آنچه وی گفته بود و برای اعتراضی دیگر روبرویِ عرشهیِ بالا گردآمدند. آنها خروشیدند و غُرّیدند و مشتان خود را گره کردند, هـتّا یکی از آنها تخممرغی گندیده را بسوی ناخدا پرتابید (که او استادانه جاخالی داد).
پس از شنیدن گلایههایِ آنها, ناخدا و نزدیکان برای نهاننشستی دیگر گردِ هم آمدند, که در میانش پیوسته به یکدیگر چشمک زده و نیشباز میخندیدند. سپس ناخدا به نوک عرشه رفته و چنین برگفت[sup][aname=rpa1734][[/aname][anchor=pa07b2]10][/anchor][/sup] که بادبانگیر برای گرماندن انگشتان اش دستپوش خواهد گرفت, ملوان مکزیکی دستمزدی سه-چهارمِ همانِ ملوان آنگلو را خواهد گرفت, زنان همچنان یک پتوی افزوده خواهند داشت, ملوان سرخپوست میتواند شبهای شنبه و یکشنبه پاسوربازی کند, لنگربان اجازه دارد شبها پس از تاریکی در ملاء عام کیر بخورد, و هیچکس سگ را لگد نخواهد زد مگر به پروانهیِ[sup][aname=rpa93df][[/aname][anchor=pa1734]21][/anchor][/sup] ویژهیِ ناخدا.
مسافران و خدمه از خوشی این پیروزی انقلابی بر پای خود بند نبودند, ولی فردای همان روز دوباره خود را ناخوشنود[sup][aname=rpa5a8e][[/aname][anchor=pa0c33]11][/anchor][/sup] یافته و دربارهیِ همان سختیها مینالیدند.
پسرک کابین اینبار دیگر داشت خشمگین میشد.
او خروشید: «ای کودنان! نمیبینید که ناخدا و نزدیکان اش دارند چه میکنند؟ دارند شما را با این مشکلات ناچیز اتان برای نمیدانم پتو و دستمزد و لگدخوریِ سگ مشغول نگه میدارند تا شما دربارهیِ آنچه از همه مهمتر است هیچ نیاندیشید —— اینکه کشتی دارد بیشتر و بیشتر به شمال مینزدیکد[sup][aname=rpa7a8d][[/aname][anchor=pa93df]22][/anchor][/sup] و همهیِ ما میرویم که غرق شویم. اگر تنها چندتایی از شما به خود اتان بیایید, باهم شوید و عرشهیِ بالا را بگیریم, ما میتوانیم این کشتی را سرچرخانیده و خود امان را نجات دهیم. ولی همهیِ کاری که شما میکنید نالیدن برای مشکلات کوچک و ناچیزی همچون شرایط کاری و پاسوربازی و حق کیرخوردنه.»
مسافران و خدمه برآشفته بودند.
مکزیکی داد زد: «کوچک!!, تو میاندیشی این انصافه که من تنها سه-چهارم مزد ملوان آنگلو را میگیرم؟ این کوچکه؟»
لنگربان خروشید: «چجوری میتوانی مشکل مرا ناچیز بدانی؟ نمیبینی آیا چه اندازه تحقیرآمیز است که میوه خوانده شوی؟»
جانور-دوست جیغ کشید که: «لگد زدن سگ یک 'مشکل کوچک و ناچیز' نیست! ستمگرانه است! بیرحمانه و وحشیانه است!».
پسرک کابین پاسخید: «بسیار خوب, این مشکلات خُرد و ناچیز نیستند. لگد زدن سگ بیرحمانه و وحشیانه است و میوه خوانده شدن تحقیرآمیز است. ولی در همسنجی[sup][aname=rpa5c23][[/aname][anchor=pa5a8e]23][/anchor][/sup] با مشکل راستین ما — در همسنجی با این واقعیت که کشتی هنوز به شمال میراند — مشکلات شما خُرد و ناچیز هستند. چراکه اگر ما این کشتی را بزودی سرنچرخانیم, همهیِ ما غرق خواهیم شد.
پرفسور گفت: «فاشیست!»
بانوی مسافر گفت: «ضّد انقلابی!» و همهیِ مسافران و خدمه همسدا شده و پسرک کابین را یک فاشیست و یک ضّد انقلابی نامیدند. او را به سویی هل[sup][aname=rpac2dc][[/aname][anchor=pafb31]19][/anchor][/sup] داده و به غرولند پیرامون[sup][aname=rpafada][[/aname][anchor=pa7a8d]24][/anchor][/sup] دستمزد, پیرامون پتو برای زنان و پیرامون حق کیرخوری و اینکه چگونه با سگ رفتار[sup][aname=rpa2102][[/aname][anchor=pa5c23]25][/anchor][/sup] شود پرداختند. کشتی همینجور بسوی شمال پیش رفته و پس از چندی, میان دو کوهیخ له شده و همگی غرق شدند.
— تِد کازینسکی, ١٩٩٩
----
[aname=pa9fec]1[/aname]. [anchor=rpa9fec]^[/anchor] varun+â::Varunâ || ورونا: عرض جغرافیایی ⚕Heydari, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ latitude
[aname=pa42ff]2[/aname]. [anchor=rpa42ff]^[/anchor] Govâštan || گواشتن: هضم کردن Dehxodâ, Ϣiki-En to digest
[aname=pabe51]3[/aname]. [anchor=rpabe51]^[/anchor] Âqâxtan || آغاختن: آغازیدن Ϣiki-En, Ϣiki-De to begin beginnen
[aname=pa4183]4[/aname]. [anchor=rpa4183]^[/anchor] sah+istan::Sahistan <— Sehistan || سهیستن: به نظر رسیدن MacKenzie to seem erscheinen
[aname=paffa1]5[/aname]. [anchor=rpaffa1]^[/anchor] âb+gir::Âbgir || آبگیر: برکه Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ pond
[aname=pa3ffe]6[/aname]. [anchor=rpa3ffe]^[/anchor] Hoftan || هفتن: جرعه جرعه نوشیدن Ϣiki-En to sip schlürfen
[aname=pa2102]7[/aname]. [anchor=rpa2102]^[/anchor] bar+âvardan::Barâvardan || براوردن: تخمین زدن Ϣiki-En to estimate || براوردن: برطرف کردن to fullfill | || براوردن: بالا آوردن; بربردن Dehxodâ
[aname=pafa6c]8[/aname]. [anchor=rpafa6c]^[/anchor] baxš+udan::Baxšudan || بخشودن: عفو کردن Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Dehxodâ to forgive verzeihen
[aname=pa8a5d]9[/aname]. [anchor=rpa8a5d]^[/anchor] Laxt || لخت: بیخیال Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Ϣiki-Pâ cool || لخت: قطعه Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Ϣiki-Pâ, Dehxodâ piece Stück
[aname=pa07b2]10[/aname]. ^ [anchor=rpa07b2]آ[/anchor] [anchor=rpa1734]ب[/anchor] bar+goft::Bargoft || برگفت: Dehxodâ, Ϣiki-En statement
[aname=pa0c33]11[/aname]. ^ [anchor=rpa0c33]آ[/anchor] [anchor=rpa5a8e]ب[/anchor] Xušnudan || خوشنودن: راضی کردن to satisfy
[aname=pa104d]12[/aname]. [anchor=rpa104d]^[/anchor] lond+idan::Londidan || لندیدن: لُندلُند کردن; غرغر کردن Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Dehxodâ to nag
[aname=paa331]13[/aname]. [anchor=rpaa331]^[/anchor] Hamânandidan || همانندیدن: همانندی کردن; تشبیه کردن to make similar
[aname=pa7253]14[/aname]. [anchor=rpa7253]^[/anchor] âqâl+idan::Âqâlidan || آغالیدن: آشفتن و برانگیختن کسی به دشمنی و غال ϢDict-Pâ, Dehxodâ to instigate
[aname=pa5ff8]15[/aname]. [anchor=rpa5ff8]^[/anchor] sahm+nâk::Sahmnâk || سهمناک: هولناک; مهیب Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En terrible; ghastly
[aname=pa1b6d]16[/aname]. [anchor=rpa1b6d]^[/anchor] Ânidan || آنیدن: آوردن; رهبری کردن MacKenzie, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Dehxodâ to bring; to lead
[aname=pa363f]17[/aname]. [anchor=rpa363f]^[/anchor] šây+estan::Šâyestan || شایستن: ممکن بودن Ϣiki-En, ϢDict-Pâ, Dehxodâ to may
[aname=pa3435]18[/aname]. [anchor=rpa3435]^[/anchor] niyâx+tan::Niyâxtan || نیاختن: نیازیدن; نیاز داشتن Ϣiki-En to need
[aname=pafb31]19[/aname]. ^ [anchor=rpafb31]آ[/anchor] [anchor=rpac2dc]ب[/anchor] Heštan || هشتن: گذاشتن; نهادن Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-En, Ϣiki-En to pose; to put; to set || هشتن: ترک کردن MacKenzie to leave; to abandon verlassen
[aname=pa6777]20[/aname]. [anchor=rpa6777]^[/anchor] basand+idan::Basandidan || بسندیدن: بسنده کردن; کفایت کردن Ϣiki-En to suffice
[aname=pa1734]21[/aname]. [anchor=rpa93df]^[/anchor] parvâ+na::Parvâna || پروانه: اجازه; بی پروا Dehxodâ, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ permission || پروانه: جواز Dehxodâ permit
[aname=pa93df]22[/aname]. [anchor=rpa7a8d]^[/anchor] Nazdikidan || نزدیکیدن: نزدیک کردن to bring close; to come close
[aname=pa5a8e]23[/aname]. [anchor=rpa5c23]^[/anchor] ham+sanjidan::Hamsanjidan || همسنجیدن: مقایسه کردن to compare
[aname=pa7a8d]24[/aname]. [anchor=rpafada]^[/anchor] pirâ+mun::Pirâmun || پیرامون: محیط Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ around
[aname=pa5c23]25[/aname]. [anchor=rpa2102]^[/anchor] raftâr+idan::Raftâridan || رفتاریدن: رفتار کردن Ϣiki-En to behave sich verhalten
.Unexpected places give you unexpected returns