07-21-2013, 12:21 AM
ازهمان روزی که دست حضرت قابیل،
گشت آلوده بخون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید،
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود.
ازهمان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
ازهمان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند،
آدمیت مرده بود.
بعد،دنیا هی پراز آدم شد و این آسیاب،
گشت وگشت،
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت،
ای دریغ،
آدمیت برنگشت!
قرن ما،
روزگار مرگ انسانیت است!
سینهء دنیا زخوبی ها تهی است،
صحبت از آزادگی،پاکی،مروت ابلهی است،
صحبت ازموسا وعیساومحمد نا بجاست،
قرن موسی چمبه ها است!
من که از پژمردن یک شاخه گل،
از نگاه ساکت یک کودک بیمار،
ازفغان یک قناری در قفس،
از غم یک مرد،در زنجیر،
حتی قاتلی بر دار!
اشک در چشمان وبغضم در گلوست
و ندرین ایام،زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست،
وای!جنگل را بیابان می کنند!
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند،
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نا مردمان با جان انسان می کنند.
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور،
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور،
صحبت از مرگ محبت،مرگ عشق،
گفتگواز مرگ انسانیت است.
فریدون مشیری
گشت آلوده بخون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید،
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود.
ازهمان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
ازهمان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند،
آدمیت مرده بود.
بعد،دنیا هی پراز آدم شد و این آسیاب،
گشت وگشت،
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت،
ای دریغ،
آدمیت برنگشت!
قرن ما،
روزگار مرگ انسانیت است!
سینهء دنیا زخوبی ها تهی است،
صحبت از آزادگی،پاکی،مروت ابلهی است،
صحبت ازموسا وعیساومحمد نا بجاست،
قرن موسی چمبه ها است!
من که از پژمردن یک شاخه گل،
از نگاه ساکت یک کودک بیمار،
ازفغان یک قناری در قفس،
از غم یک مرد،در زنجیر،
حتی قاتلی بر دار!
اشک در چشمان وبغضم در گلوست
و ندرین ایام،زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست،
وای!جنگل را بیابان می کنند!
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند،
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نا مردمان با جان انسان می کنند.
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور،
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور،
صحبت از مرگ محبت،مرگ عشق،
گفتگواز مرگ انسانیت است.
فریدون مشیری
"Philosophy is questions that may never be answered. Religion is answers that may never be questioned"