04-06-2013, 02:00 AM
iranbanoo نوشته: ک چیز به نظرم در اکثرا خدا ناباوران مشترک باشد و آنهم درک سختی های زندگیست.آه راستی یک چیزهایی در موردِ این سخنتان!
من به خدا ناباوری نه با مطالعه و فلسفه و xو y که با مشاهدات خودم رسیدم.عادل بودنش-توانا بودنش-مهربان بودنش همه و همه به نظرم برعکس میشد.گاهی فکر میکردم شاید خدای مهربانی در کار نباشد و برعکس هیولایی-دیوی-شیطانی چیزی آن بالا نشسته و امان مردم را بریده و لذت میبرد!هرچه به آنچه که در زندگانی انسان میگذرد دقیق تر میشوم خود را بی صاحب تر و ول معطل تر از قبل میابم وبه این حقیقت میرسم که اگر یک تاپاله هم خدای ما بود تا به حال باید یک خودی نشان میداد.
اما کاش و کاش کسی بود.واگر بود من یکی میدانستم وقتی با او روبه رو شوم باید چه کنم و چه بگویم
انسانِ پسامدرن، هرچه بیش پیش میرود، دلش بیشتر برای خدایِ خوب خوبِ خوبترینش تنگ میشود و از سویی شهامت رفتن به زادگاه و ریشهی این دلتنگی را ندارد و تنها راهکارش در مقابلاش انکار است و دیگر هیچ .
گاهی حق نداریم بگوییم که خردمان علیه خودمان است و ما را از ضعیف کرده؟ عقلِ انسان گاه چنان پرسشهای سهمگینی در برابرِ خودش قرار میدهد که خریتِ خوشایندی چون خدا در برابرش کاملا منطقی است و توالیایست از یک چیز پس از خودش ! پس خود را فریفتن را همهجا نمیتوان نکوهش کرد . خودفریبی به مثابه اسلحهایست که از آن علیه خردِ گزندهی خود بهره میبریم و گاه چنان خواستنی است که هتا ترجیح میدهیم در عین آگاهی به بارِ حماقتآمیزِ خداباوریای مثلا از جنسِ اسلامی یا مسیحی ، به آن نیاندیشیم تا مبادا نئشگیِ قویترین مخدرِ عالم، یعنی جهالت، بپرد و اینجا دقیقا همان جاییست که مقدسترین نوعِ جهالتها را باید بتوانید بیابید : قداستی از جنسِ روحالقدس و دیگران! از من بپرسید بزرگترین بازیِ خدعهآمیزِ عالم چیست، خواهم گفت بازیای که یکسویش عقل است ، سوی دیگرش نیز عقل . خردی که علیه خودش طغیان میکند . پرسشِ ویرانکننده اما غیرقابل ندیدن این است که در این ورطه دقیقا چه چیزی را میتوان پیروزی نامید ؟
از اساسیترین اصولِ موضوعیِ مکتبهای فلسفی همیشه یافتنِ جانشینی برای خدای باستانی با نام و جلوهای نو بوده تا طبیعتِ سرگشتگیآفرینِ آدمی را قدری آرام کرده و جهان را آهنگی نو درافکند! خدا که بود، همه چیز ، تمامِ معنا بود! خدا که رفت تمامِ معانی هم رفتند! اکنون انسان سراسر به دنبالِ شناخت است ؛ شناختِ آنچه هست . شناختی که هرگز به هیچ معنایی نمیانجامد . اما همچنان نمیباورد که معنایی نیست . هراسانگیز روزیست آنگاه که انسان بباورد که براستی معنایی نیست . آنگاه است که جعلیات را توانی برای یاری نیست . انسانی که دلش گهگاه برای خدایش تنگ میشود، کاملا قابلِ درک و همچنین قابلِ ترحم است . گوری که خدا درَش مدفون است هر روز زائران و عزادارانِ بیشتری میپذیرد ؛ اما همهی ما میدانیم که مرده را هرگز کاری بنیاید و خدای مدفون شده هرگز سر از خاک بر نخواهد آوردن . ما در مهمترین برهه از تاریخِ انسانِ مدرن، قماری بزرگ و بس خطرناک کردیم : قمار بر روی خدا با تمام دم و دستگاهِ چند هزار سالهاش .واقعا چه باعث شده که فکر کنیم بردیم؟ افلاطونِ کبیر دو هزاره پیش چنین روزی و چنین چالشی را برای انسان پیشبینی کرده بود . اشاره او درست به چنین روزی بود که انسان به جای خدایی نو و در جدل با خدایی کهنه، به جنگ با خودِ خدایی رود . . بگذارید تا آخرین مقاومتها هم در همشکسته شوند تا ما ببنیم که از کی تا به حال خودمان میتوانیم خودمان را ببریم ؟ اشتباه نکنید من در حالِ نکوهش و تقبحِ جنگ با پدیدهی خدایی نیستم بلکه نیچهوار در حالِ ریشخند به شهامتِ نداشتهی بشری هستم که خودش به آغوشِ بیخدایی میرود ، اما همزمان از آن میهراسد .