یک چیز به نظرم در اکثرا خدا ناباوران مشترک باشد و آنهم درک سختی های زندگیست.
من به خدا ناباوری نه با مطالعه و فلسفه و xو y که با مشاهدات خودم رسیدم.عادل بودنش-توانا بودنش-مهربان بودنش همه و همه به نظرم برعکس میشد.گاهی فکر میکردم شاید خدای مهربانی در کار نباشد و برعکس هیولایی-دیوی-شیطانی چیزی آن بالا نشسته و امان مردم را بریده و لذت میبرد!هرچه به آنچه که در زندگانی انسان میگذرد دقیق تر میشوم خود را بی صاحب تر و ول معطل تر از قبل میابم وبه این حقیقت میرسم که اگر یک تاپاله هم خدای ما بود تا به حال باید یک خودی نشان میداد.
اما کاش و کاش کسی بود.واگر بود من یکی میدانستم وقتی با او روبه رو شوم باید چه کنم و چه بگویم:e308:
در همین راستا:
iranbanoo نوشته: یک چیز به نظرم در اکثرا خدا ناباوران مشترک باشد و آنهم درک سختی های زندگیست.
من به خدا ناباوری نه با مطالعه و فلسفه و xو y که با مشاهدات خودم رسیدم.عادل بودنش-توانا بودنش-مهربان بودنش همه و همه به نظرم برعکس میشد.گاهی فکر میکردم شاید خدای مهربانی در کار نباشد و برعکس هیولایی-دیوی-شیطانی چیزی آن بالا نشسته و امان مردم را بریده و لذت میبرد!هرچه به آنچه که در زندگانی انسان میگذرد دقیق تر میشوم خود را بی صاحب تر و ول معطل تر از قبل میابم وبه این حقیقت میرسم که اگر یک تاپاله هم خدای ما بود تا به حال باید یک خودی نشان میداد.
اما کاش و کاش کسی بود.واگر بود من یکی میدانستم وقتی با او روبه رو شوم باید چه کنم و چه بگویم:e308:
جهانِ خداباورها و خداناباورها به راستی کاملا متفاوت هستند و گاه حتی رو به سوی تناقض و تضاد میگروند! شما چگونه میتوانید انسانی که هگل و راسل میخواند که بهتر خدا را بشناسد و بیشتر برای زینبِ کبرا گریه کند را بفهمید؟ بیشک از نامانوسترین چیزهاییست که میتوان تصورش را کرد . ولی من دیدهام . (و شاید خودم بودهام!) . در برابرِ خوفناکترین پرسشهای کفرآمیز، چنان پاسخهایی از اذهانِ اینچنینی زاده میشوند که نزدیک شدن به آنها احتمالا شهامتِ بالایی میخواهد . بخشِ دردناکِ قضیه آنجاست که این ذهن ناگهان در برابر یک پرسشِ ساده، یک حادثهی هر روزه، یک تلنگر، به چنان تناقضِ هولناکی در درونِ خود میرسد که احتمالِ سکته یا جنون در او بالا خواهد بود . این اتفاق در تاریخ بشر نیز افتاده ، آنزمان که در دورهی روشنگری و رنسانس ، بشریت دچارِ نوعی جنون شده بود . میدانید چیست ؟ شما هرچه بیشتر روی یک قمار (که سددرسد باخت است ) سرمایهگذاری میکنید کاملا منطقی و قابل درک است که در انتهای این بازیِ سراسر فریب و دروغ،بیشتر بخواهید همه چیز را به هم ریخته و خودتان هم دیوانه شوید!
iranbanoo نوشته: ک چیز به نظرم در اکثرا خدا ناباوران مشترک باشد و آنهم درک سختی های زندگیست.
من به خدا ناباوری نه با مطالعه و فلسفه و xو y که با مشاهدات خودم رسیدم.عادل بودنش-توانا بودنش-مهربان بودنش همه و همه به نظرم برعکس میشد.گاهی فکر میکردم شاید خدای مهربانی در کار نباشد و برعکس هیولایی-دیوی-شیطانی چیزی آن بالا نشسته و امان مردم را بریده و لذت میبرد!هرچه به آنچه که در زندگانی انسان میگذرد دقیق تر میشوم خود را بی صاحب تر و ول معطل تر از قبل میابم وبه این حقیقت میرسم که اگر یک تاپاله هم خدای ما بود تا به حال باید یک خودی نشان میداد.
اما کاش و کاش کسی بود.واگر بود من یکی میدانستم وقتی با او روبه رو شوم باید چه کنم و چه بگویم
آه راستی یک چیزهایی در موردِ این سخنتان!
انسانِ پسامدرن، هرچه بیش پیش میرود، دلش بیشتر برای خدایِ خوب خوبِ خوبترینش تنگ میشود و از سویی شهامت رفتن به زادگاه و ریشهی این دلتنگی را ندارد و تنها راهکارش در مقابلاش انکار است و دیگر هیچ .
گاهی حق نداریم بگوییم که خردمان علیه خودمان است و ما را از ضعیف کرده؟ عقلِ انسان گاه چنان پرسشهای سهمگینی در برابرِ خودش قرار میدهد که خریتِ خوشایندی چون خدا در برابرش کاملا منطقی است و توالیایست از یک چیز پس از خودش ! پس خود را فریفتن را همهجا نمیتوان نکوهش کرد . خودفریبی به مثابه اسلحهایست که از آن علیه خردِ گزندهی خود بهره میبریم و گاه چنان خواستنی است که هتا ترجیح میدهیم در عین آگاهی به بارِ حماقتآمیزِ خداباوریای مثلا از جنسِ اسلامی یا مسیحی ، به آن نیاندیشیم تا مبادا نئشگیِ قویترین مخدرِ عالم، یعنی جهالت، بپرد و اینجا دقیقا همان جاییست که مقدسترین نوعِ جهالتها را باید بتوانید بیابید : قداستی از جنسِ روحالقدس و دیگران! از من بپرسید بزرگترین بازیِ خدعهآمیزِ عالم چیست، خواهم گفت بازیای که یکسویش عقل است ، سوی دیگرش نیز عقل . خردی که علیه خودش طغیان میکند . پرسشِ ویرانکننده اما غیرقابل ندیدن این است که در این ورطه دقیقا چه چیزی را میتوان پیروزی نامید ؟
از اساسیترین اصولِ موضوعیِ مکتبهای فلسفی همیشه یافتنِ جانشینی برای خدای باستانی با نام و جلوهای نو بوده تا طبیعتِ سرگشتگیآفرینِ آدمی را قدری آرام کرده و جهان را آهنگی نو درافکند! خدا که بود، همه چیز ، تمامِ معنا بود! خدا که رفت تمامِ معانی هم رفتند! اکنون انسان سراسر به دنبالِ شناخت است ؛ شناختِ آنچه هست . شناختی که هرگز به هیچ معنایی نمیانجامد . اما همچنان نمیباورد که معنایی نیست . هراسانگیز روزیست آنگاه که انسان بباورد که براستی معنایی نیست . آنگاه است که جعلیات را توانی برای یاری نیست . انسانی که دلش گهگاه برای خدایش تنگ میشود، کاملا قابلِ درک و همچنین قابلِ ترحم است . گوری که خدا درَش مدفون است هر روز زائران و عزادارانِ بیشتری میپذیرد ؛ اما همهی ما میدانیم که مرده را هرگز کاری بنیاید و خدای مدفون شده هرگز سر از خاک بر نخواهد آوردن . ما در مهمترین برهه از تاریخِ انسانِ مدرن، قماری بزرگ و بس خطرناک کردیم : قمار بر روی خدا با تمام دم و دستگاهِ چند هزار سالهاش .واقعا چه باعث شده که فکر کنیم بردیم؟ افلاطونِ کبیر دو هزاره پیش چنین روزی و چنین چالشی را برای انسان پیشبینی کرده بود . اشاره او درست به چنین روزی بود که انسان به جای خدایی نو و در جدل با خدایی کهنه، به جنگ با خودِ خدایی رود . . بگذارید تا آخرین مقاومتها هم در همشکسته شوند تا ما ببنیم که از کی تا به حال خودمان میتوانیم خودمان را ببریم ؟ اشتباه نکنید من در حالِ نکوهش و تقبحِ جنگ با پدیدهی خدایی نیستم بلکه نیچهوار در حالِ ریشخند به شهامتِ نداشتهی بشری هستم که خودش به آغوشِ بیخدایی میرود ، اما همزمان از آن میهراسد .
نکته:"ناخداباوران "؟!مگر چیزی به نام "نادیوباور" یا "ناتک شاخ باور"هم داریم؟!:))
خداباوران هم سختی های زندگی رو درک میکنند ولی معمولا درگیر بازی های جالبی با باورهاشون میشند.گاهی دشمن خدا میشند(نه لزوما خداناباور)گاهی باورهاشون سست میشه، گاهی باورهاشون قوی تر میشه!(این موارد جدا نوعی خودآزاریه!یعنی با افزایش درد و بلا ایمان طرف راسخ تر میشه!) گاهی هم دچار انکار میشند یعنی نقش خدا رو نادیده میگیرند و به دنبال عوامل دیگه ای میگردند(نوعی دوگانگی خدا و شیطان!)
خداناباوران بسته به روش خداناباور شدنشون دیدگاه های متفاوتی دارند،بعضی دچار افسردگی میشند، بعضی هم به شدت دین ستیز میشند، گروهی به دنبال معنای زندگی راه میافتند و درنهایت من یا کسانی مثل من هم خیلی زندگیشون فرقی نمیکنه:)
خب اینجا همه موارد بالا رو از دید آبزوردیستی تحلیل کردم:))
شاید راز! اینکه گذر من از خداباوری به خداناباوری تند و راحت(فقط نصف روز!) انجام شد این هست که بیش از اندازه آسان گیر و لیبرالم:)یعنی چه خدایی باشه و چه نباشه برای من فرقی نمیکنه،من از زور،دیکتاتوری و... بیزارم و خدای ادیان تجسم یک سیستم توتالیتر به تمام معناست،فعلا که کاری نتونسته بکنه بعدا هم به حول و قوه تک شاخص صورتی همچنان اینطور میمونه:))
با این حال قسمت جالبش اینجاست که من هرگز با وجود خداباور و دیندار بودن دیگران رو درک نمیکردم!اینکه چطور به قول فاکس عزیز در جای جای جهانی خدایی رو میدیدند که من با استفاده از نهایت قدرت تخیل و تفکرم هیچگونه نزدیکی بهش حس نمیکردم:))فقط به یک "چیز" باور داشتم،فقط به یک واژه،بنابراین دل کندن از این واژه چندان سخت نبود:)
از دید فرگشتیک بخوایم نگاه کنیم شاید ژنتیک هم بی تاثیر نباشه ها;)
undead_knight نوشته: نکته:"ناخداباوران "؟!مگر چیزی به نام "نادیوباور" یا "ناتک شاخ باور"هم داریم؟!:))
آن "ناخدا" ساییده شدهیِ «ناوخدا» است, = خدایِ (صاحب) ناو.
پیشوند "نا" در آغاز فرنودینتر از میانِ واژه است, پس آری, اگر کسانی بودند که تکشاخباور بودند, ناتکشاخباور هم کار میکرد!
درک زندگی از دید یک خداناباور سر انجام به خودش میرسه.یعنی در پی کشف خودش بر میاد در حالی که یک خدا باور همیشه برای وقایع دور و برش علتی رو پیدا میکنه و سعی بر توجیهشون داره.اما خدا ناباور چیزی رو توجیه نمیکنه و صورت هر چیزی رو با اصل اون یکی میبینه.خوب گاهی وجود یک خدای هم موجب یک آرامش و بی خیالی میشه.اما وجودش به مراتب باعث آشفتگی هم میشه چرا که فرد غیر از اینکه باید پاسخ خودش رو بده خدا رو هم باید به نوعی وارد ماجراهای زندگی کنه و پاسخ اون رو هم بده!
در حالی که یک خدا ناباور تنها و تنها خودش رو میشناسه و تنها به خودش پاسخ میده.چالشی هم که باهاش رو به رو هست شناخت خودشه(که البته کوچک هم نیست).
به هر حال در مواجه با مشکلات منظور من این بود که خدا ناباوران ذاتا واکنش گرند و با همه معناها و باورها و همه چیز رویارویی میکنن و حتی خدا رو پایین میکشند و خودشون رو به جای اون میگذارند.
در حالی که یک خدا باور همه چیز رو واگذار میکنه و دست خدا میسپاره و نیازی به تعمق نمیبینه چون علت العللی وجود داره که به اصل وقایع دور و برش رسیدگی کنه!!
undead_knight نوشته: نکته:"ناخداباوران "؟!مگر چیزی به نام "نادیوباور" یا "ناتک شاخ باور"هم داریم؟!:))
بله هست! شما وقتی خردباور باشید، هرچه پادِ آن باشد، شما هستید پادَش هستید . همهی اینهایی که گفتید هم در دستهی موهومات قرار میگیرند که شما به این مجموعه به طور کلی باور ندارید.
اندیشهی خدا اگر چه در ذاتش در حدِ همان اسپاگتیِ پرنده است، اما خدا چیزیست برآمده از ترس،سرگشتگی، ضعف و ... . بنابراین به همین سادگی نمیتوان خدانابارو را با اسپاگتیناباور مقایسه نمود .
دوستان ولی من فکر نمیکنم اندیشهء خدا اونقدرها هم نابخردانه و غیرواقعی باشه. هرچند خودم بعضی وقتا از این حرفای خودم پشیمان میشم! ولی لامصب دوباره یه حسی میاد
نمیدونم یه چیزی درونیه.
یه انرژی. یه آگاهی درونی از چیزهایی فراتر از چیزهایی که بصورت خودآگاه و با حواس پنجگانه و علم میشناسیم.
البته بازم نمیشه ثابتش کرد. ممکنه همون سیستمهای روانی و فرگشتی آدم باشه. ولی خب از یک طرف هم همیشه به کلی نادیده گرفتنش رو من چندان عاقلانه نمیبینم. حالا یخورده خوشبینی و کنجکاوی و احتیاط در این باب بنظر من واضحا می ارزه.
درمورد خدای بی خاصیت و اینکه چرا اینقدر بدبختی و فاجعه و تبعیض در جهان هست خب نظام زندگیهای چندگانه میتونه به این مسائل تاحد بسیار خوبی جواب بده.
ولی همچنان این نظام در بحثها به کل نادیده گرفته میشه. چرا؟
شما که اعتقاد ندارید که اگر خدایی هم باشه حتما طبق نظر فلان دین یا توده هاست!؟
پس اگر اینطور نیستید، باید همیشه در بحثهای وجود خدا امکان صحت داشتن نظام زندگی های چندگانه رو هم در نظر بگیرید.
folaani نوشته: درمورد خدای بی خاصیت و اینکه چرا اینقدر بدبختی و فاجعه و تبعیض در جهان هست خب نظام زندگیهای چندگانه میتونه به این مسائل تاحد بسیار خوبی جواب بده.
ولی همچنان این نظام در بحثها به کل نادیده گرفته میشه. چرا؟
چون بیش از اندازه نابخردانه است؟
نخست بیانگاریم که جهان باید دادگر باشد,
سپس بگوییم چون جهان دادگر نیست, پس باید یک پدیدهای آنرا توضیح دهد,
سرانجام در جایگاه پاسخ بگوییم: انگارهیِ[sup][aname="rpaf34b200e28b24aab9dbfa163b1d7f5af"][[/aname][anchor="paf34b200e28b24aab9dbfa163b1d7f5af"]1][/anchor][/sup] باززایش[sup][aname="rpa5fecff788f6c40bcb11293a1b3572952"][[/aname][anchor="pa5fecff788f6c40bcb11293a1b3572952"]2][/anchor][/sup] جهان را دادگر میکند.
هنگامیکه کسی هنوز نگفته چرا ازآغاز جهان باید دادگر باشد و این
پیشانگاشت[sup][aname="rpa8983bb2173a746deb91fbe66b2333bdf"][[/aname][anchor="pa8983bb2173a746deb91fbe66b2333bdf"]3][/anchor][/sup] از کجا آمد.
\----
[aname="paf34b200e28b24aab9dbfa163b1d7f5af"]1[/aname]. [anchor=rpaf34b200e28b24aab9dbfa163b1d7f5af]^[/anchor] Engâre || انگاره: انگاره (ایده) که از انگاشتن میاید. www.loghatnaameh.org, Ϣiki-En idea
[aname="pa5fecff788f6c40bcb11293a1b3572952"]2[/aname]. [anchor=rpa5fecff788f6c40bcb11293a1b3572952]^[/anchor] bâz+zây+eš{pasvand}::Bâzzâyeš || باززایش: تناسخ Ϣiki-Pâ, Ϣiki-En, Ϣiki-Pâ reincarnation
[aname="pa8983bb2173a746deb91fbe66b2333bdf"]3[/aname]. [anchor=rpa8983bb2173a746deb91fbe66b2333bdf]^[/anchor] Pišengâšt || پیشانگاشت: پیشفرض Ϣiki-En presumption
نه من دارم درمقابل اون استدلالهایی میگم که از دیدن فجایع و تبعیض و بدبختی های زیاد در جهان استدلال میکنن که پس خدا نمیتونه عادل باشه.
خب ادیان هم که میگن خدا عادله. پس اینطوری یه تناقض در ادیان پیدا میشه.
در برابر اون استدلال اگر بخوای حساب کنی میشه این نظام رو بعنوان یک پاسخ احتمالی آورد. یعنی ثابت میکنه که اینطور نیست که خدا، به فرض وجود، نمیتونه به هیچ شکلی عادل باشه و لزوما با واقعیت های جهان در تضاد قرار میگیره.
قصد اثبات خدا یا صفاتش نیست.
قصد اینکه که بگیم، به فرض که خدای عادلی موجود باشد، امکان تطابق واقعیتهای جهان با صفات ادعا شده درمورد او وجود دارد.
این استدلال در همین حده فقط بصورت درونی و محدود و مقطعی برای حل یک مورد خاص.
چون حساب کنی خداناباوران و بی دین ها خودشون به این استدلال تضاد واقعیت های جهان با عدالت خدا بارها اشاره میکنن. یعنی اونا هم دارن یه استدلال درونی و محدود و مقطعی رو میارن؛ پس مخالفان هم میتونن به همون شکل در همون شکل درونی و محدود و مقطعی، استدلال مخالف بکنن به کمک نظام زندگیهای چندگانه.