04-06-2013, 01:18 AM
iranbanoo نوشته: یک چیز به نظرم در اکثرا خدا ناباوران مشترک باشد و آنهم درک سختی های زندگیست.جهانِ خداباورها و خداناباورها به راستی کاملا متفاوت هستند و گاه حتی رو به سوی تناقض و تضاد میگروند! شما چگونه میتوانید انسانی که هگل و راسل میخواند که بهتر خدا را بشناسد و بیشتر برای زینبِ کبرا گریه کند را بفهمید؟ بیشک از نامانوسترین چیزهاییست که میتوان تصورش را کرد . ولی من دیدهام . (و شاید خودم بودهام!) . در برابرِ خوفناکترین پرسشهای کفرآمیز، چنان پاسخهایی از اذهانِ اینچنینی زاده میشوند که نزدیک شدن به آنها احتمالا شهامتِ بالایی میخواهد . بخشِ دردناکِ قضیه آنجاست که این ذهن ناگهان در برابر یک پرسشِ ساده، یک حادثهی هر روزه، یک تلنگر، به چنان تناقضِ هولناکی در درونِ خود میرسد که احتمالِ سکته یا جنون در او بالا خواهد بود . این اتفاق در تاریخ بشر نیز افتاده ، آنزمان که در دورهی روشنگری و رنسانس ، بشریت دچارِ نوعی جنون شده بود . میدانید چیست ؟ شما هرچه بیشتر روی یک قمار (که سددرسد باخت است ) سرمایهگذاری میکنید کاملا منطقی و قابل درک است که در انتهای این بازیِ سراسر فریب و دروغ،بیشتر بخواهید همه چیز را به هم ریخته و خودتان هم دیوانه شوید!
من به خدا ناباوری نه با مطالعه و فلسفه و xو y که با مشاهدات خودم رسیدم.عادل بودنش-توانا بودنش-مهربان بودنش همه و همه به نظرم برعکس میشد.گاهی فکر میکردم شاید خدای مهربانی در کار نباشد و برعکس هیولایی-دیوی-شیطانی چیزی آن بالا نشسته و امان مردم را بریده و لذت میبرد!هرچه به آنچه که در زندگانی انسان میگذرد دقیق تر میشوم خود را بی صاحب تر و ول معطل تر از قبل میابم وبه این حقیقت میرسم که اگر یک تاپاله هم خدای ما بود تا به حال باید یک خودی نشان میداد.
اما کاش و کاش کسی بود.واگر بود من یکی میدانستم وقتی با او روبه رو شوم باید چه کنم و چه بگویم:e308: