04-03-2013, 12:14 AM
دوستانِ گرانقدر؛
متاسفانه گرفتاریهای سختی مرا دچار آمدهاند که ناگزیرم به محرومیتِ نسبتا طولانی از این فضا میکنند .
اگر زنده ماندم و توانی مرا ماند، بازخواهم گشت با شوری دوچندان و آنگاه چه بسیار شررها که بپا خواهیم کرد !
تا آن روز شما را بدرود میگویم و امیدوارم که اگر کسی از سخنانِ من آزرده شده، آگاه باشد که من توانِ سنجشِ نازکیِ دلِ کسی را ندارم و هر آینه هویتها برایم به کلی ناشناخته هستند . نیشخندها نیز ابزاری هستند چون سوزن برای هوشیارتر کردنِ بیشترِ مخاطب برای توجه بیشتر به کلام و موضوع. دکتر که میروید، گاه برایتان قرض و شربت تجویز میکند، گاه آمپول! نیشخندها نیز اگرچه در ابتدا قدری دردآور هستند اما در درازمدت، همچون آمپولِ دکتر فایدهمند هستند . بهرجهت هرچه کردم، مطمئن باشید در صورت بازگشت، چندبرابرش را اعمال خواهم کرد . پس به درگاه اسپاگتی دعا کنید بازنگردم!
ولی اگر بازنگشتم، بدانید که از آشنایی با شما و بودن در این جمع، بسیار خوشنود و خوشوقت بودم و بسی آموختنیها آموختم؛ چنانکه آرزو دارم روزی دوباره بتوانم اینجا بازگردم.
افسونِ زندگی را اگر روزی بگشایم، مرگ را باکی نیست و بسا که خودم به دامانش بازگردم. ورنه مرا دلی نیست پایسته به این خیرهسر، دلنگِ دردنمون، زندگی.
به هر روی تا چند ماهِ آینده شما را بدرود میگویم.
مخلصِ شما؛
داریوش.
متاسفانه گرفتاریهای سختی مرا دچار آمدهاند که ناگزیرم به محرومیتِ نسبتا طولانی از این فضا میکنند .
اگر زنده ماندم و توانی مرا ماند، بازخواهم گشت با شوری دوچندان و آنگاه چه بسیار شررها که بپا خواهیم کرد !
تا آن روز شما را بدرود میگویم و امیدوارم که اگر کسی از سخنانِ من آزرده شده، آگاه باشد که من توانِ سنجشِ نازکیِ دلِ کسی را ندارم و هر آینه هویتها برایم به کلی ناشناخته هستند . نیشخندها نیز ابزاری هستند چون سوزن برای هوشیارتر کردنِ بیشترِ مخاطب برای توجه بیشتر به کلام و موضوع. دکتر که میروید، گاه برایتان قرض و شربت تجویز میکند، گاه آمپول! نیشخندها نیز اگرچه در ابتدا قدری دردآور هستند اما در درازمدت، همچون آمپولِ دکتر فایدهمند هستند . بهرجهت هرچه کردم، مطمئن باشید در صورت بازگشت، چندبرابرش را اعمال خواهم کرد . پس به درگاه اسپاگتی دعا کنید بازنگردم!
ولی اگر بازنگشتم، بدانید که از آشنایی با شما و بودن در این جمع، بسیار خوشنود و خوشوقت بودم و بسی آموختنیها آموختم؛ چنانکه آرزو دارم روزی دوباره بتوانم اینجا بازگردم.
افسونِ زندگی را اگر روزی بگشایم، مرگ را باکی نیست و بسا که خودم به دامانش بازگردم. ورنه مرا دلی نیست پایسته به این خیرهسر، دلنگِ دردنمون، زندگی.
به هر روی تا چند ماهِ آینده شما را بدرود میگویم.
مخلصِ شما؛
داریوش.
کسشر هم تعاونی؟!