03-13-2013, 05:26 PM
آزادی
آورده اند كه مردی به عالم باقی شتافت . درحال نامه اعمالش در ترازو نهادند . عقربه در وسط ایستاد وکفه ای بر نیآمد . چندان که اعمال نیک و بد برابر شد و ماندند حیران که چه باید کرد . ندا آمد او را به بهشت فرستید باشد كه هرچه بیند از جهالت خلق . یا از حکمت الله حرفی بر زبان نیآورد . و در نظم موجود . دخالت نکند .
مدتی بدین منوال می گذشت و هرچه می دید . دم برنمی آورد . تا روزی كه : ارابه ای دید . پر از بار در گل نشسته . و ارابه چی اسب را به زخم تازیه می زند. با نواختن هر تازیانه اسب تکانی به خود می دهد و تغلائی می کند . تا قدمی فرا نهد . اما ناتوان تر به جای اول باز می گردد و براثر آن جنبش بیشتر در گل می نشیند .
مرد تاب نیآورده . نزدیك رفت و قفل زبان باز كرد . كه چرا حیوان را می زنی ؟ ارابه چی گفت برای آنکه از گل بیرون جهد . مردگفت . خود پیاده شو . بار را سبک تر کن . آنگاه ارابه را هل بده تا ازگل بیرون آید .
ندا آمد : این یک دخالت بی جا بود كه نوعی تشویش اذهان و شایعه پراکنی به حساب می آید . قرارما این نبود . بنده شرمنده عذر تقصیر آورد و تعهد داد دیگر حرف نزند . و خداوند گفت . ما این خطا را نادیده گرفتیم . باشد كه تکرار نشود .
روزها و شبها از پی هم می گذشت و مرد سعی داشت چیزی نبیند و حرفی نزند . تا روزی که ماموران دوزخ . فردی جهنمی را که دوره محکومیت به سر آورده و از جهنم خلاصی یافته . آوردند . با بدن سوخته و تاول زده در بهشت انداختند و رفتند .
او نظاره می كرد . كه فرد جهنمی از تشنگی له له می زند . و بهشتیان گرد او را گرفته بر او عسل می خورانند . این بار نیز تاب نیآورد . نزدیک شد و گفت او تشنه است . عسل عطش می آورد . صواب آن است كه او را آب دهید .
ندا آمد این دومین دخالت بی جا بود که نوعی اقدام علیه امنیت است و محاربه با خدا به حساب می آید . لذا خداوند امر فرمود . او را به جهنم بردند .
مدتی گذشت . دوستان بهشتی از دوری وی دل تنگ شده . درب جهنم به ملاقات او رفتند . اما او را شاد تر از همیشه یافتند . در شگفت شده علت بپرسیدند . جواب داد آزادی جهنم از استبداد در بهشت خوش تر است .
آورده اند كه مردی به عالم باقی شتافت . درحال نامه اعمالش در ترازو نهادند . عقربه در وسط ایستاد وکفه ای بر نیآمد . چندان که اعمال نیک و بد برابر شد و ماندند حیران که چه باید کرد . ندا آمد او را به بهشت فرستید باشد كه هرچه بیند از جهالت خلق . یا از حکمت الله حرفی بر زبان نیآورد . و در نظم موجود . دخالت نکند .
مدتی بدین منوال می گذشت و هرچه می دید . دم برنمی آورد . تا روزی كه : ارابه ای دید . پر از بار در گل نشسته . و ارابه چی اسب را به زخم تازیه می زند. با نواختن هر تازیانه اسب تکانی به خود می دهد و تغلائی می کند . تا قدمی فرا نهد . اما ناتوان تر به جای اول باز می گردد و براثر آن جنبش بیشتر در گل می نشیند .
مرد تاب نیآورده . نزدیك رفت و قفل زبان باز كرد . كه چرا حیوان را می زنی ؟ ارابه چی گفت برای آنکه از گل بیرون جهد . مردگفت . خود پیاده شو . بار را سبک تر کن . آنگاه ارابه را هل بده تا ازگل بیرون آید .
ندا آمد : این یک دخالت بی جا بود كه نوعی تشویش اذهان و شایعه پراکنی به حساب می آید . قرارما این نبود . بنده شرمنده عذر تقصیر آورد و تعهد داد دیگر حرف نزند . و خداوند گفت . ما این خطا را نادیده گرفتیم . باشد كه تکرار نشود .
روزها و شبها از پی هم می گذشت و مرد سعی داشت چیزی نبیند و حرفی نزند . تا روزی که ماموران دوزخ . فردی جهنمی را که دوره محکومیت به سر آورده و از جهنم خلاصی یافته . آوردند . با بدن سوخته و تاول زده در بهشت انداختند و رفتند .
او نظاره می كرد . كه فرد جهنمی از تشنگی له له می زند . و بهشتیان گرد او را گرفته بر او عسل می خورانند . این بار نیز تاب نیآورد . نزدیک شد و گفت او تشنه است . عسل عطش می آورد . صواب آن است كه او را آب دهید .
ندا آمد این دومین دخالت بی جا بود که نوعی اقدام علیه امنیت است و محاربه با خدا به حساب می آید . لذا خداوند امر فرمود . او را به جهنم بردند .
مدتی گذشت . دوستان بهشتی از دوری وی دل تنگ شده . درب جهنم به ملاقات او رفتند . اما او را شاد تر از همیشه یافتند . در شگفت شده علت بپرسیدند . جواب داد آزادی جهنم از استبداد در بهشت خوش تر است .