01-23-2013, 10:28 AM
خدا روی صندلی همیشگی اش نشسته بود؛
حساب ِآدمیان از دستش در رفته بود؛
بایك حساب سرانگشتی میتوان گفت :
نیمی را خود سر بریده بود و نیم دیگر را آدمك های هزار ساله اش!
این میان ؛هنوز بودند زنها و مردان كوتاه قدی كه با زیركی زیر دامن خدا پنهان شده بودند؛
آدمیان كوچك مغزی كه خدا آنها را كنار گذاشته بود...
تا در شب آخر زمین؛
نمایشی خاص راه بیندازد و برای آخرین بار مردگان را بخنداند...
حساب ِآدمیان از دستش در رفته بود؛
بایك حساب سرانگشتی میتوان گفت :
نیمی را خود سر بریده بود و نیم دیگر را آدمك های هزار ساله اش!
این میان ؛هنوز بودند زنها و مردان كوتاه قدی كه با زیركی زیر دامن خدا پنهان شده بودند؛
آدمیان كوچك مغزی كه خدا آنها را كنار گذاشته بود...
تا در شب آخر زمین؛
نمایشی خاص راه بیندازد و برای آخرین بار مردگان را بخنداند...