01-20-2013, 12:02 PM
یه دفه بچه خواهرم سر ظرف شکر لجبازی میکرد.
یعنی ظرف شکر رو من ازش گرفته بودم و بهش نداده بودم.
بعد که مادرش از بیرون اومد ظرف شکر رو از مادرش گرفته بود و آورد توی اتاق و منم پای کامپیوترم نشسته بودم، و با صدای بلند و ادای خاص خودش میخواست بهم نشون بده که ظرف شکر رو گرفته! منم عصبانی شدم و اصلا بهش نگاه نکردم و بعد همینطور با پنجهء دستم هلش دادم که یک متر عقب پرت شد و خورد به لبهء تخت که اونجا بود و افتاد (به حالت نشسته افتاد).
بعد اول مات و مبهوت بود یک ثانیه. بعد فکر کرد باهاش شوخی/بازی کردم و خواست بخنده، ولی دید من نگاه نمیکنم بهش و اثری از شوخی و بازی هم در قیافم نیست، یک لحظه انگار خشونت رو فهمید، بعد تنها عبارتی که برای بیانش بلد بود به زبان آورد و گفت: چه کار بدی!!
بعدهم که گریه و اینا.
البته بعد ازش دلجویی کردم.
ولی صحنه خیلی رومانتیک شده بودا.
ظرف شکر افتاده بود کنار صندلی من (بر اثر اینرسی از دستش رها شده بود )
بعدا کشف بعمل اومد که یک نصفه ساندویچ هم دستش بوده که افتاده بود زیرش و له شده بود بیچاره.
خلاصه بعدا که این صحنه ها رو مرور کردم خیلی دلم سوخت.
ولی جالب اینکه این باعث شد از اونوقت رابطمون بهتر بشه و واقعا مظلومیت و سادگی و آسیب پذیری بچه جلوی چشمم بیاد و بیشتر رعایتش رو بکنم.
از اونوقت انگار اونم بیشتر منو دوست داره!!
شایدم بخاطر اینکه بعدش بیشتر بهش توجه کردم.
یعنی ظرف شکر رو من ازش گرفته بودم و بهش نداده بودم.
بعد که مادرش از بیرون اومد ظرف شکر رو از مادرش گرفته بود و آورد توی اتاق و منم پای کامپیوترم نشسته بودم، و با صدای بلند و ادای خاص خودش میخواست بهم نشون بده که ظرف شکر رو گرفته! منم عصبانی شدم و اصلا بهش نگاه نکردم و بعد همینطور با پنجهء دستم هلش دادم که یک متر عقب پرت شد و خورد به لبهء تخت که اونجا بود و افتاد (به حالت نشسته افتاد).
بعد اول مات و مبهوت بود یک ثانیه. بعد فکر کرد باهاش شوخی/بازی کردم و خواست بخنده، ولی دید من نگاه نمیکنم بهش و اثری از شوخی و بازی هم در قیافم نیست، یک لحظه انگار خشونت رو فهمید، بعد تنها عبارتی که برای بیانش بلد بود به زبان آورد و گفت: چه کار بدی!!
بعدهم که گریه و اینا.
البته بعد ازش دلجویی کردم.
ولی صحنه خیلی رومانتیک شده بودا.
ظرف شکر افتاده بود کنار صندلی من (بر اثر اینرسی از دستش رها شده بود )
بعدا کشف بعمل اومد که یک نصفه ساندویچ هم دستش بوده که افتاده بود زیرش و له شده بود بیچاره.
خلاصه بعدا که این صحنه ها رو مرور کردم خیلی دلم سوخت.
ولی جالب اینکه این باعث شد از اونوقت رابطمون بهتر بشه و واقعا مظلومیت و سادگی و آسیب پذیری بچه جلوی چشمم بیاد و بیشتر رعایتش رو بکنم.
از اونوقت انگار اونم بیشتر منو دوست داره!!
شایدم بخاطر اینکه بعدش بیشتر بهش توجه کردم.