01-14-2013, 07:49 PM
مردمانی هستند که دامنت را میگیرند تا گم نشوند
بر میگردی تا دستشان را بگیری زمین میخورند
زیر پاها له میشوند
و تو میروی
و دیگر با خودت شرط میبندی که هرگز دست کسی را نگیری
دوباره و دوباره و هزار باره جلوی چشمانت سبز میشوند
میزایند و میزیند
چرک میبارد از دماغشان
اویزانشان میکنی به میخ دیوار
باز میروی
از پشت حمله میکنند
وارزو میکنند که زمین بخوری
برمیگردی
التماست میکنند
نگاهشان نمیکنی
دردشان می اید
و تو باز میروی
زندگیت را تا میکنی و روی طاقچه میگذاری
شب ها را میخواهی که زندگی نکنی
شب ها را میخواهی که خدا باشی
نمیگذارند
می خوابی
میمیرند....
بر میگردی تا دستشان را بگیری زمین میخورند
زیر پاها له میشوند
و تو میروی
و دیگر با خودت شرط میبندی که هرگز دست کسی را نگیری
دوباره و دوباره و هزار باره جلوی چشمانت سبز میشوند
میزایند و میزیند
چرک میبارد از دماغشان
اویزانشان میکنی به میخ دیوار
باز میروی
از پشت حمله میکنند
وارزو میکنند که زمین بخوری
برمیگردی
التماست میکنند
نگاهشان نمیکنی
دردشان می اید
و تو باز میروی
زندگیت را تا میکنی و روی طاقچه میگذاری
شب ها را میخواهی که زندگی نکنی
شب ها را میخواهی که خدا باشی
نمیگذارند
می خوابی
میمیرند....