12-16-2012, 12:32 AM
ذخترک ؛
پریشان گیسو و آشفته حال و به انتهارسیده...
دوزخ وبهشت اینک لای پاهایش بود...
نزدیک تر رفت ؛رهاشد؛
خدا ازدماغش بیرون میزد...
اندیشه جمجمه اش رامیجوید...
مانده بودمیان راه و بیراه...
واین آخرین خدابود؛
توبه کرد ...
وخودرابه آسمان آویخت..
زیرپایش هیچ نبوداما؛
نه دوزخی و نه بهشت
وخدا
برای اولین بارمیگریست...
پریشان گیسو و آشفته حال و به انتهارسیده...
دوزخ وبهشت اینک لای پاهایش بود...
نزدیک تر رفت ؛رهاشد؛
خدا ازدماغش بیرون میزد...
اندیشه جمجمه اش رامیجوید...
مانده بودمیان راه و بیراه...
واین آخرین خدابود؛
توبه کرد ...
وخودرابه آسمان آویخت..
زیرپایش هیچ نبوداما؛
نه دوزخی و نه بهشت
وخدا
برای اولین بارمیگریست...