12-06-2012, 10:21 PM
undead_knight نوشته: انسان برای زیستن نیاز به دلیل داره
undead_knight نوشته: اگر انسانی هم دلیلی برای زندگی نداشت به این خاطره که غریزه زندگی کردن به اندازه ای قوی هست که باعث میشه به زندگی ادامه بده
؟
--
روی هم رفته زیستن هیچ انگیزه و آماجی نمیخواهد ؛
چون ما هم مانند دیگر جانوران از زورگوترین برنامه ژنتیک
که همان خودبانی باشد پیروی میکنیم ؛ برای همین خود
کشی "غیر طبیعی" ست ! در جاییکه هیچ انگیزه ای هم
نباشد و روان تندرستی نداشته باشیم ؛ باز هم ناگزیر از
تن و جان خود پاسداری میکنیم ! سخن شما و مهربُد هم
از آن رو نادرست است که اینجا گفتمان بر سر فرازیست
می باشد ؛ درجاییکه انگیزه و آوند و ... به فرازیست بهینه
پیوند دارد !
Mehrbod نوشته: انگیزه زنده ماندن و فردا هم این نیست که کَس باید برنامهریزی داشته باشد، این یک چیز درونی است مانند انگیزه به برداشتن گرسنگی.
من هم همین را میگویم ! خب ادامه ...
Mehrbod نوشته: انگیزه زنده ماندن و فردا هم این نیست که کَس باید برنامهریزی داشته باشد، این یک چیز درونی است مانند انگیزه به برداشتن گرسنگی.گرسنگی برای این نیست که شما میاندیشید باید گرسنه شوید، برای این است که نیاز آن شما را وادار به خوردن میکند.
آری این همان داده پردازی های درونی مغزمان است که
به سامانمندی نیازهای پیکر می پردازد ! خودبانی هم
زیرگردایه ای از آن است ؛
Mehrbod نوشته: زمانیکه این نیرو به هر فرنودی، عشق، گرسنگی، ناکامی، سیهروزی ناتوان شد و پسرفت، آنگاه
خودکشی کنشی خواستنی است، چون زندگی دیگر آماجی ندارد: نیروی زندگی یا همان انگیزه زندگی در کس نیست.
این پنداره هایی که بر شمردید را نمی توان یکسان در نگر گرفت !
برای نافرجامی عشقی و هرکدام دیگر در روانشناسی نوین سفرنگ
و زندهای گوناگونی می باشد ؛ ولی در یک پرهون اگر بخواهم همه
را گردآوری کنیم ، می توان اینچنین گفت :
یکی را بینگار که کور و کچل کژ اندام و نابساوا و ... باشد ، همچنان
زیست میکند ، کودکی را بینگار که در بدترین سامه های زندگی کار و
کوشش می کند تا پول و اندوخته و سرمایه ای بدست بیاورد ، اگر هم
در این راه ناکام بماند باز هم به زندگی ادامه میدهد !
اکنون از سویی دیگر بهمان راک استار بهترین زندگی را دارد ؛ ناخوشی
های زندگی او با ناخوشی های زندگی کودک زمین تا ماه دگرسان است !
( تاریخچه ی زندگی این راک استار را در گاه نیاز میاورم ) ولی این یکی در
کنشی ناباورانه خودکشی می کند !
پس شوند خودکشی نمی تواند پس رفتن نیروی خودبانی باشد !
به این ترتیب به سخن نخست میرسیم ، یک جاندار در هر سامه هایی ،
باید زندگی کند ؛ چون برنامه خودبانی آنچنان زورگو هست که هرچه بدبختی
و واپس ماندگی و ناداری و ... هم که پیش رویش باشد را له میکند !
پس خودکشی "طبیعی" نیست ؛ نافرجامی های عشقی و ... را که گفتید
تنها برچسب های خودکشی اند ؛ ریشه ی آن را باید در دانش و آموزه های
روانشناسی جستجو کرد !