11-28-2012, 07:18 AM
درود دوباره!
موضوعی که پست های پایانی تاپیک مورد بحث قرار گرفت از نظر من همچنان تلاشی ست برای ایجاد یک تفاهم درباره ی تاریخ معاصر ایران.به باور من کلید اختلاف میانِ من و دوست گرامی در نگاه به یک دوره تاریخی و پدیده ها و علت و معلول هایش از دو زاویه متفاوت است.در اینکه نیاز به روانشناسی اجتماعی مردم ایران و اساسا خاور میانه، به دلیل روحیه دیکتاتورپروری و شیوعِ نوستالژی استبداد،و همچنین ریشه یابی علل گرفتاریِ دائمیِ ما به یک دیکتاتور، الزامی و حیاتی است، شکی نیست!یعنی در این مورد با جناب آنارشی هیچ اختلاف عقیده ای ندارم که یک «مرضی» در خودمان هم هست و نباید همه چیز را از چشم آن دیکتاتور ببینیم.
اما آنچه مهم است این است که نکند زمانی یادمان برود که آن دیکتاتور هم به سبب به رسمیت شناختن و شناساندنِ خود به عنوان یک دیکتاتور مسئول است.آنچه جناب آنارشی میفرمایند(آنگونه که من دانستم!) این است که دیکتاتوری محمدرضاشاه به دلیل شرایط آگاهی اجتماعی مردم ایران، شرایط سیاسی و اقتصادی نیمه دوم قرن بیستم و همچنین موقعیت جغرافیای خاص ایران که باعث نوعی رقابت بین شوروی و آمریکا شده بود، چندان هم غیرقابل توجیه نیست.حرف ایشان زمانی معتبر و قابل توجه است که قرار باشد تحلیلی تاریخی از شرایط حاکم بر این گوشه از جهان داشته باشیم و به دنبال کسب یک دید کلی باشیم.مثلا فرض کنید میخواهیم شرایط جهانیِ در آستانه ی جنگ جهانی دوم و آنچه باعث پیدایش آن جنگ و یا دیکتاتوری هیتلر شد بررسی کنیم، آنگاه چندان به دیکتاتوریِ هیتلر و اینکه دموکراسیِ آلمان را از بین برد و در جامعه خود خفقان ایجاد کرد و ضد یهود بود و ...، متوجه نخواهیم بود، بلکه اتفاقات و پدیده ها به فرم های بسیار کلی ترش مورد بررسی قرار خواهند گرفت که چندان به عملکرد هیتلر در درون آلمان مربوط نمیشوند.اما وقتی ما به درونِ آلمان بازگردیم و بخواهیم عملکرد هیتلر به عنوان یک شخص تاریخی و سیاسی را مورد ارزیابی قرار داده و قضاوت کنیم، آنگاه دیگر شرایط جهانی چندان اهمیت ندارند.به عنوان یک دیکتاتور مسئول کارهایش خودش است و نمیتوان جنایتهایش را به سبب شرایط جهانی و داخلی توجیه کرد.در مورد دوران پهلوی نیز اوضاع به همین منوال است.مثلا ترور عشقی یا بهار و یا تبعید عارف قزوینی، دیگر چه ربطی به شرایط جهانی دارد؟آیا تحمل چند شاعر اینقدر برای رضا شاه سخت بود؟
موضوع این است که نویسنده های زیادی از جمله شفا،موحد و میرفطروس میخواهند دیکتاتوریِ محمدرضا شاه و خفقانی که بر جامعه ایرانی حاکم کرده بود را با شرایطی که جهان یا ایران در آن قرار داشت، توجیه کنند! اگر اینطور است، من در کمتر از بیست دقیقه میتوانم تمام دیکتاتورهای جهان را برایتان توجیه کنم!از چنگیزخان گرفته تا استالین!این بحث شرایط داخلی و جهانی در ارزیابی عملکرد و مسئولیتهای اخلاقیِ و انسانیِ یک دیکتاتور، موضوعیت ندارند و جای دیگری باید مطرح شوند.شکنجه گاههای ساواک، بستن روزنامه ها،تعطیل کردن احزاب و ایجاد یک حزب فرمایشی،ایجاد خفقان، نقض جدی حاکمیت ملی، فراقانون دانستنِ خود و مواردِ اینچنینیِ بسیار حتما باید در حوزه عملکردهای جناب محمدرضاشاه بررسی شوند و نمیشود آنها را به حساب شرایط زمانه گذاشت! "هرکس نخواست، 700 تومن بهش مبدهیم از کشور برود" که دیگر نه ربطی به مردم داشت و نه به شوروی و آمریکا!
سخن من این است!
اما اینکه گفتم من کتاب آسیب شناسی یک شکست را نخواندم، به این دلیل بود که به شخصیت میرفطروس از قبل آشنا بودم!دوستمان میفرمایند چه ربطی دارد، شما ببینید چی گفته؟باید به شما بگویم که وقتی یک تاریخ نویس یا کسی که پژوهش تاریخی انجام میدهد، کتابی چاپ میکند، شخصیت و پیشینه او خیلی مهم است.اگر مثلا فرمول های فیزیک کوانتوم بود، آنگاه به راحتی میگفتیم که وابسته بودن هایزنبرگ به دستگاه فاشیسم آلمانی ربطی به کشفها و محاسباتش ندارد و اعتبار این فرمولها همچنان پا بر جا است.اما در مورد روایت های تاریخی به هیچ وجه چنین نیست!مثلا فردا اگر احمدی نژاد کتابی در مورد تاریخ مشروطه چاپ کند، صرفا زمانی حاضر به خریداری و مطالعه کتابش خواهید بود که بخواهید قدری بخندید!در غیر اینصورت چه دلیلی دارد که پول و وقتتان را برایش تلف کنید؟در مورد جناب میرفطروس هم همینطور است.چرا من باید کتاب ایشان را بخوانم؟ایشان یک دروغگوی "بی شرم" است!یعنی حتی با اینکه اسناد متقن و محکم برخلاف حرفهایش وجود دارند، همچنان بر دروغهای بزرگش پافشاری میکند و با شگردهایی بسیار حرفه ای روایت جدیدی از یک اتفاق تاریخی ارائه میدهد.مثلا در همان مطالبی که نقل کردم، یک جا ایشان تکه ای از حرف مصدق را که مخاطبش کاشانی بود، برداشته و در میانه یک مبحث دیگر که اصلا ربطی به موضوع ندارد ذکر میکند و از آن علیه مصدق استفاده میکند.چه کسی حاضر است کتاب چنین آدمی را بخواند؟شما تعدادی از مطالبی که در نقد ایشان نوشته شده است را بخوانید تا ببینید که ایشان چه شخصیت حقیری دارند.
از طرفی، پاسخ اتهام هایی که ایشان به دکتر مصدق زده اند بارها و بارها از طرف افراد مختلف داده شده است.شما در همین اینترنت قدری سرچ بفرمائید،میبینید که جوابهای ادعاهای ایشان در همه ی موارد داده شده اند.مثلا در مورد همین انحلال مجلس هفدهم، تخلفات در آن بسیار گسترده بود و عملا توطئه ای انجام شده بود تا در کار دولت اشکال ایجاد کنند و از آن طریق در ادامه او را استضیاح کرده و در نهایت دولت را سرنگون کنند،آنهم در حین درگیری دولت با مساله ملی شدن صنعت نفت.تقلب آنقدر گسترده بود که از یک شهر اهل سنت، یک آخوند شیعه درباری به مجلس راه یافت!این درحالی بود که شاه به مصدق قول انتخاباتی سالم را داده بود.اما جناب میرفطروس هیچکدام از اینها را نمیگوید!
مثلا ادعا میکند که نخست وزیر حق نداشت کنترل ارتش را در دست گرفته و وزیر جنگ انتخاب کند،درحالیکه هرگز نمی گوید که وقتی رضا شاه نخست وزیر بود، دقیقا همین کار را انجام داد!این یکی از شگردهای جناب "تاریخ نویس" اس که صرفا بخشی از حقیقت که به سود هدفش است را بیان میکند.
یا در موردی دیگر ایشان ادعا میکنند که مصدق به زنان حق رای نداده است،درحالیکه دقیقا برعکس است!آنجا که باید لیست آنانکه نمیتوانستند در انتخابات شرکت کنند، مصدق برای اولین بار در تاریخ، اسم زنان را نمی آورد!
آخر چرا باید کسی به این حرفها اهمیت بدهد ؟چرا باید شخصی چون من بیاید اینجا تک تک ادعاهای دروغ یک انسانی که دروغگویی و جعلش اثبات شده است بررسی کند و به آنها پاسخ بگوید؟
بعد هم سفسطه ای میکنید و میگویید همه ی مشکل ایران شخص محمد رضا شاه نیست و یا اگر مصدق سرکار میماند ایران سوئیس میشد؟!اول اینکه ما نمیدانیم که اگر مصدق میماند چه میشد ولی میدانیم که شاه ماند و چه شد!برای امتحان نداده میخواهید به مصدق نمره بدهید؟بعد هم کی من گفتم همه ی مشکلات ما از محمد رضاشاه بود؟سخن من این است که ایشان به عنوان یک شخصیت تاریخی که در بخشی از تاریخ معاصر کشور،حاکم بودند، کارنامه ای سیاه دارند.دیکتاتوری ایشان به هیچ وجه قابل توجیه نیست.اگر پدرش آدم بیسواد و عامی ای بود، خودش که در سوئیس تحصیل کرده بود و میدانست دموکراسی و آزادی و حقوق بشر یعنی چه.موضوع این است که شما احتمالا در مورد مصدق همین یک کتاب آقای میرفطروس را خوانده اید و نیکی هایش را نخوانده و ندیده اید!در طول مدت کوتاه نخست وزیری مصدق،روزنامه های بسیاری به او نقد که فحش های زشت میدادند، اما حتی یکبار هم با چنین روزنامه ای برخورد نشد!مقایسه کنید با حکومت محمدرضاشاه از سالهای 1332 تا 1357 که حتی اگر حرفی استانداردهای بلند چاپلوسی را رعایت نمیکرد،درش بسته میشد .اختناقی که اکنون بر جامعه ما حاکم است نباید باعث شود که اختناق دوران پهلوی یادمان برود، نمونه ای از اخباری که در زمان شاه نباید چاپ میشدند و آنها که باید حتما چاپ میشدند(!):
در این شرایط شما انتظار بروز و ضهور الیتِ شایسته را دارید؟! مثلا بلیت سینمای قزوین با جنگ سرد چه ارتباطی میتواند داشته باشد؟!
نکته ای که باید به یاد داشته باشیم این است که در روند پیشرفتِ درکِ سیاسیِ یک جامعه، همه چیز یک شبه رخ نمیدهد و این یک روند بلند مدت و مداوم است.یعنی جریانی ست که همیشه در حال رشد است.درک جامعه نسبت به شرایط معقول و شایسته سیاسی و اجتماعی خود، به طور تدریجی اصلاح و ارتقا میابد.وقتی شما تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ملل جهان را بررسی میکنید، میبینید که در ابتدا اساسی ترین و پایه ای ترین حقوق به رسمیت شناخته شده و در صورت کسبِ آن، موارد بعدی و ثانوی پیگیری میشوند و این روند همچنان ادامه خواهد داشت.مثلا خیلی از آن آمریکایی هایی که 200 سال پیش برای استقلال میجنگیدند،برده دار بودند یا برای زنان حق رای قائل نبودند.البته گاهی عقب گرد میشود، اما حتی در اینصورت، ملتی که به درک لزوم وجود آزادی رسید، برای رسیدن به آن همیشه در تکاپو خواهد بود و هرگز دیگر آن مردم قبل نخواهد بود.نمونه های تاریخی در این مورد بسیار زیادند!حالا اینکه چه چیز باعث ظهور این آگاهی میشود، مقوله ای دیگر است.اما به هر حال ایران هم یکی از آن کشورهایی بود که مردمش در سالهای مشروطه، به این درک رسیدند.به همین دلیل همیشه برای رسیدن به آن در تلاش بوده.شما تاریخ 150 سال اخیر ایران را بخوانید، میبیند که همیشه به نوعی مبارزه برای کسب آزادی در جامعه ایران وجود دارد.اما در دوران پس از مشروطه، آزادی خواهی در ایران به انحطاط رفت.یعنی شما وقتی سرآمدان(الیت) جامعه را در دوران مشروطه و پیش از آن بررسی میکنید، میبینید که مخصوصا در دوران محمد رضا شاه، خبری از آن نوع انسانها و یا حداقل ارتباط میان آنها با عامه مردم، نیست!دلیلش از نظر من نوع استبدادی بود که در دوران محمد رضا شاه و پدرش بر ایران حاکم شده بود.در دوران قاجار استبداد و دیکتاتوری بود، اما خفقان نبود چرا که مثلا مظفرالدین شاه نمیدانست که در شیراز چه کسی چه میگوید!اما در دوران پهلوی، به دلیل استفاده از ابزارهای مدرن، هر کس هر جا که بود زیر نظر دستگاه های امنیتی بود و همه جا جاسوس و مزدور حضور داشت و بر جامعه خفقان و وحشت حاکم شده بود.روشنفکران درست و حسابی یا در زندان بودند یا فراری بودند یا اعدام شده بودند و رابطه ی مردم با الیت جامعه به کلی قطع شده بود.این درحالی بود که در همین زمان، شریعتی خیلی راحت در حسینیه ارشاد سخنرانی میکرد.خمینی و دار و دسته اش هم یک صدم گرفتاری هایی را که دیگرِ گروههای اپوزوسیون درگیرش بودند، نداشتند.شما کتاب عباس میلانی را بخوانید تا ببینید که چه حمایتهایی در زمان محمدرضاشاه از اسلامی ها میشد(دلایلش زیاد هستند) . و به طور کلی تنها گروه و آلترناتیوی که آزادانه فعالیت میکرد، اسلامیست ها بودند.یعنی این شده بود اپوزوسیون مردم!نه اینکه مردم این را بخواهند، بلکه جناب شاه به دست خود آنرا تبدیل به تنها انتخاب ممکن کرده بود.البته اشتباهات تاریخی مردم ایران هم نقش زیادی داشتند اما نقش خود محمدرضا شاه مهمتر بود.این است آنچه باید به آن توجه شود.
به طور خلاصه، اگر مردم ایران در گرایش خود به جمهوری اسلامی و خمینی، دچار اشتباهی بزرگ و تاریخی شدند، نمیتوان آنها را خیلی مقصر دانست،اما در مورد خود انقلاب و مبارزه علیه شاه، کارشان به حق و درست بود!
پ.ن:دوستان اگر جمله بندی ها و ترتیب و توالی و در کل انسجام سخنانم خراب است، به این دلیل است که حالم قدری خراب است و به همین دلیل نتوانستم نوشته ام را ویرایش کنم!پوزش...
موضوعی که پست های پایانی تاپیک مورد بحث قرار گرفت از نظر من همچنان تلاشی ست برای ایجاد یک تفاهم درباره ی تاریخ معاصر ایران.به باور من کلید اختلاف میانِ من و دوست گرامی در نگاه به یک دوره تاریخی و پدیده ها و علت و معلول هایش از دو زاویه متفاوت است.در اینکه نیاز به روانشناسی اجتماعی مردم ایران و اساسا خاور میانه، به دلیل روحیه دیکتاتورپروری و شیوعِ نوستالژی استبداد،و همچنین ریشه یابی علل گرفتاریِ دائمیِ ما به یک دیکتاتور، الزامی و حیاتی است، شکی نیست!یعنی در این مورد با جناب آنارشی هیچ اختلاف عقیده ای ندارم که یک «مرضی» در خودمان هم هست و نباید همه چیز را از چشم آن دیکتاتور ببینیم.
اما آنچه مهم است این است که نکند زمانی یادمان برود که آن دیکتاتور هم به سبب به رسمیت شناختن و شناساندنِ خود به عنوان یک دیکتاتور مسئول است.آنچه جناب آنارشی میفرمایند(آنگونه که من دانستم!) این است که دیکتاتوری محمدرضاشاه به دلیل شرایط آگاهی اجتماعی مردم ایران، شرایط سیاسی و اقتصادی نیمه دوم قرن بیستم و همچنین موقعیت جغرافیای خاص ایران که باعث نوعی رقابت بین شوروی و آمریکا شده بود، چندان هم غیرقابل توجیه نیست.حرف ایشان زمانی معتبر و قابل توجه است که قرار باشد تحلیلی تاریخی از شرایط حاکم بر این گوشه از جهان داشته باشیم و به دنبال کسب یک دید کلی باشیم.مثلا فرض کنید میخواهیم شرایط جهانیِ در آستانه ی جنگ جهانی دوم و آنچه باعث پیدایش آن جنگ و یا دیکتاتوری هیتلر شد بررسی کنیم، آنگاه چندان به دیکتاتوریِ هیتلر و اینکه دموکراسیِ آلمان را از بین برد و در جامعه خود خفقان ایجاد کرد و ضد یهود بود و ...، متوجه نخواهیم بود، بلکه اتفاقات و پدیده ها به فرم های بسیار کلی ترش مورد بررسی قرار خواهند گرفت که چندان به عملکرد هیتلر در درون آلمان مربوط نمیشوند.اما وقتی ما به درونِ آلمان بازگردیم و بخواهیم عملکرد هیتلر به عنوان یک شخص تاریخی و سیاسی را مورد ارزیابی قرار داده و قضاوت کنیم، آنگاه دیگر شرایط جهانی چندان اهمیت ندارند.به عنوان یک دیکتاتور مسئول کارهایش خودش است و نمیتوان جنایتهایش را به سبب شرایط جهانی و داخلی توجیه کرد.در مورد دوران پهلوی نیز اوضاع به همین منوال است.مثلا ترور عشقی یا بهار و یا تبعید عارف قزوینی، دیگر چه ربطی به شرایط جهانی دارد؟آیا تحمل چند شاعر اینقدر برای رضا شاه سخت بود؟
موضوع این است که نویسنده های زیادی از جمله شفا،موحد و میرفطروس میخواهند دیکتاتوریِ محمدرضا شاه و خفقانی که بر جامعه ایرانی حاکم کرده بود را با شرایطی که جهان یا ایران در آن قرار داشت، توجیه کنند! اگر اینطور است، من در کمتر از بیست دقیقه میتوانم تمام دیکتاتورهای جهان را برایتان توجیه کنم!از چنگیزخان گرفته تا استالین!این بحث شرایط داخلی و جهانی در ارزیابی عملکرد و مسئولیتهای اخلاقیِ و انسانیِ یک دیکتاتور، موضوعیت ندارند و جای دیگری باید مطرح شوند.شکنجه گاههای ساواک، بستن روزنامه ها،تعطیل کردن احزاب و ایجاد یک حزب فرمایشی،ایجاد خفقان، نقض جدی حاکمیت ملی، فراقانون دانستنِ خود و مواردِ اینچنینیِ بسیار حتما باید در حوزه عملکردهای جناب محمدرضاشاه بررسی شوند و نمیشود آنها را به حساب شرایط زمانه گذاشت! "هرکس نخواست، 700 تومن بهش مبدهیم از کشور برود" که دیگر نه ربطی به مردم داشت و نه به شوروی و آمریکا!
سخن من این است!
اما اینکه گفتم من کتاب آسیب شناسی یک شکست را نخواندم، به این دلیل بود که به شخصیت میرفطروس از قبل آشنا بودم!دوستمان میفرمایند چه ربطی دارد، شما ببینید چی گفته؟باید به شما بگویم که وقتی یک تاریخ نویس یا کسی که پژوهش تاریخی انجام میدهد، کتابی چاپ میکند، شخصیت و پیشینه او خیلی مهم است.اگر مثلا فرمول های فیزیک کوانتوم بود، آنگاه به راحتی میگفتیم که وابسته بودن هایزنبرگ به دستگاه فاشیسم آلمانی ربطی به کشفها و محاسباتش ندارد و اعتبار این فرمولها همچنان پا بر جا است.اما در مورد روایت های تاریخی به هیچ وجه چنین نیست!مثلا فردا اگر احمدی نژاد کتابی در مورد تاریخ مشروطه چاپ کند، صرفا زمانی حاضر به خریداری و مطالعه کتابش خواهید بود که بخواهید قدری بخندید!در غیر اینصورت چه دلیلی دارد که پول و وقتتان را برایش تلف کنید؟در مورد جناب میرفطروس هم همینطور است.چرا من باید کتاب ایشان را بخوانم؟ایشان یک دروغگوی "بی شرم" است!یعنی حتی با اینکه اسناد متقن و محکم برخلاف حرفهایش وجود دارند، همچنان بر دروغهای بزرگش پافشاری میکند و با شگردهایی بسیار حرفه ای روایت جدیدی از یک اتفاق تاریخی ارائه میدهد.مثلا در همان مطالبی که نقل کردم، یک جا ایشان تکه ای از حرف مصدق را که مخاطبش کاشانی بود، برداشته و در میانه یک مبحث دیگر که اصلا ربطی به موضوع ندارد ذکر میکند و از آن علیه مصدق استفاده میکند.چه کسی حاضر است کتاب چنین آدمی را بخواند؟شما تعدادی از مطالبی که در نقد ایشان نوشته شده است را بخوانید تا ببینید که ایشان چه شخصیت حقیری دارند.
از طرفی، پاسخ اتهام هایی که ایشان به دکتر مصدق زده اند بارها و بارها از طرف افراد مختلف داده شده است.شما در همین اینترنت قدری سرچ بفرمائید،میبینید که جوابهای ادعاهای ایشان در همه ی موارد داده شده اند.مثلا در مورد همین انحلال مجلس هفدهم، تخلفات در آن بسیار گسترده بود و عملا توطئه ای انجام شده بود تا در کار دولت اشکال ایجاد کنند و از آن طریق در ادامه او را استضیاح کرده و در نهایت دولت را سرنگون کنند،آنهم در حین درگیری دولت با مساله ملی شدن صنعت نفت.تقلب آنقدر گسترده بود که از یک شهر اهل سنت، یک آخوند شیعه درباری به مجلس راه یافت!این درحالی بود که شاه به مصدق قول انتخاباتی سالم را داده بود.اما جناب میرفطروس هیچکدام از اینها را نمیگوید!
مثلا ادعا میکند که نخست وزیر حق نداشت کنترل ارتش را در دست گرفته و وزیر جنگ انتخاب کند،درحالیکه هرگز نمی گوید که وقتی رضا شاه نخست وزیر بود، دقیقا همین کار را انجام داد!این یکی از شگردهای جناب "تاریخ نویس" اس که صرفا بخشی از حقیقت که به سود هدفش است را بیان میکند.
یا در موردی دیگر ایشان ادعا میکنند که مصدق به زنان حق رای نداده است،درحالیکه دقیقا برعکس است!آنجا که باید لیست آنانکه نمیتوانستند در انتخابات شرکت کنند، مصدق برای اولین بار در تاریخ، اسم زنان را نمی آورد!
نقل قول:منبعدر مورد “مخالفت با دادن حق رآی به زنان” محمد امینی آنرا در فصل جداگانهای با تیتر “افسانهی مخالفت مصدق با حق رآی زنان” عنوان میکند و میرفطروس را بچالش میکشد که: “..کدام گفت و گو در یکسال پایانی مجلس شانزدهم، یا در کابینهی اول مصدق پیش آمده که گواهی بر مخالفت مصدق در دادن حق رآی به زنان باشد؟” و اضافه میکند که “ایشان راست نمیگویند و یک برگ کاغذ هم در پشتیبانی از این سخن بی پایه و سراپا نادرست و دروغ پردازانهی خود پیدا نخواهد کرد”. آقای امینی موضوع را دنبال میکند که برنامه مصدق ملی کردن نفت و اصلاح قانون انتخابات بود. مصدق سال اول درگیر مبارزه با بریتانیا بر سر ملی شدن نفت بود و بعد از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ مصدق با بهره گیری از قانون اختیارات دنبال تهیه قانون جدیدی “بمنظور تشکیل انجمن شهرها” و “بهبود امور شهرستانها” رفت. و در آن بخش “کسانی که از رآی دادن محرومند” را کنار گذاشت. این بخش با ممنوعیت “طبقه نسوان” از رآی دادن آغاز میشد. بسیاری بر این باورند که مجلس را برای پذیرش حق رای زنان به چالش کشید. و باز اضافه میکند، مقایسه کنید این قانون پیشرو انتخابات را با “قانون اجازهای اجرای انتخابات مجلس سنا” که در ۱۳۲۸ تصویب شد و به توشیح محمد رضا شاه هم رسید. درآن قانون ملاحظه میشود که آمده است “ اتباع ذکور با شرایط زیر حق انتخاب دارند...” و “اتباع ذکور ایران با داشتن شرایط زیر قابل انتخاب کردن هستند....”. آقای امینی میگوید حال بسنجیم تا دریابیم کدام یک از این دو قانون، زنان ایران را از رآی دادن و برگزیده شدن “محروم” کردهاند.
آخر چرا باید کسی به این حرفها اهمیت بدهد ؟چرا باید شخصی چون من بیاید اینجا تک تک ادعاهای دروغ یک انسانی که دروغگویی و جعلش اثبات شده است بررسی کند و به آنها پاسخ بگوید؟
بعد هم سفسطه ای میکنید و میگویید همه ی مشکل ایران شخص محمد رضا شاه نیست و یا اگر مصدق سرکار میماند ایران سوئیس میشد؟!اول اینکه ما نمیدانیم که اگر مصدق میماند چه میشد ولی میدانیم که شاه ماند و چه شد!برای امتحان نداده میخواهید به مصدق نمره بدهید؟بعد هم کی من گفتم همه ی مشکلات ما از محمد رضاشاه بود؟سخن من این است که ایشان به عنوان یک شخصیت تاریخی که در بخشی از تاریخ معاصر کشور،حاکم بودند، کارنامه ای سیاه دارند.دیکتاتوری ایشان به هیچ وجه قابل توجیه نیست.اگر پدرش آدم بیسواد و عامی ای بود، خودش که در سوئیس تحصیل کرده بود و میدانست دموکراسی و آزادی و حقوق بشر یعنی چه.موضوع این است که شما احتمالا در مورد مصدق همین یک کتاب آقای میرفطروس را خوانده اید و نیکی هایش را نخوانده و ندیده اید!در طول مدت کوتاه نخست وزیری مصدق،روزنامه های بسیاری به او نقد که فحش های زشت میدادند، اما حتی یکبار هم با چنین روزنامه ای برخورد نشد!مقایسه کنید با حکومت محمدرضاشاه از سالهای 1332 تا 1357 که حتی اگر حرفی استانداردهای بلند چاپلوسی را رعایت نمیکرد،درش بسته میشد .اختناقی که اکنون بر جامعه ما حاکم است نباید باعث شود که اختناق دوران پهلوی یادمان برود، نمونه ای از اخباری که در زمان شاه نباید چاپ میشدند و آنها که باید حتما چاپ میشدند(!):
نقل قول:- سینماهای قزوین را بر اثر تقاضای افزایش بلیت تعطیل کردند. (چاپ نشود)منبع
- خبرگزاری رویترز از پیشاور خبری مخابره کرده است که بعضی قبایل علیه دولت قیام کرده اند. البته علت قیام اعتراض به اصلاحات ارضی است که در پاکستان اجرا شده. (قابل چاپ نیست)
- در مورد نامه ها، شکایات کارگران و کارمندان که به هر علت و سببی از کارخانجات و ادارات اخراج می شوند هیچ نوع خبر، مطلب، نامه وارده و شکواییه نباید چاپ و منتشر شود.
- خبر روزنامه های صبح در مورد به گروگان گرفتن 16 یهودی در واشنگتن تیتر اول نشود، بلکه در ستون باشد.
- خبر مشروح شهرک دانشگاهیان همراه عکس چاپ شود.
- هیچ گونه مطلب، خبر و تفسیر پیرامون تغییر ساعت به هیچ وجه چاپ نشود.
- برادر آقای گنجی وزیر آموزش و پرورش در تهران فوت شده چون وزیر آموزش و پرورش در تهران نیست، هیچ خبری حتی به صورت آگهی قابل چاپ نیست.
- مطالب ضد مائو بعد از این دیگر چاپ نشود.
- اظهارات سناتور لاجوردی در مورد احتمال زلزله در تهران و اثر آن روی ساختمان های فعلی قابل چاپ نیست.
- خبرها همچنین گزارش ها و مطالبی درباره اینکه بوتو حکومت شریعت اسلامی را قبول کرد، کاباره ها، میکده ها و کازینوها در پاکستان تعطیل شد و در آینده ایدئولوژی اسلامی در پاکستان حکومت خواهد کرد، به هیچ وجه در خبرها، مطالب، گزارش ها و تفسیرهای مربوط به پاکستان نباید منعکس شود، حتی اگر زبان خود بوتو باشد.
- عکس ملاقات کفیل وزارت اطلاعات بحرین با وزیر اطلاعات حتماً امروز چاپ شود.
- راجع به اجساد مومیایی حتی یک کلمه خبر و مطلب دیگر چاپ نشود.
- آسوشیتدپرس از لندن خبر داده است که دولت انگلستان به دستیاری سازمان سیا دولت دکتر مصدق را سرنگون کرد. این مطلب را اخیراً یک روزنامه نگار فرانسوی نوشته است. (چاپ نشود)
- هفت کوهنورد در کرج سقوط کرده و کشته شده اند( این خبر قابل چاپ نیست)
- راجع به سالروز قتل عام ارامنه هیچ گونه خبر، مطلب و عکسی قابل چاپ نیست.
- در مورد شیوع وبا در همدان و اطراف که تلفات هم داشته، مطلبی چاپ نشود.6 با تمام این تحدیدها، نظام جراید موجود را تحمل نکرده و در سال 53 دستور تعطیلی و توقیف بیش از 50 روزنامه و مجله صادر شد و به اجرا درآمد.
در این شرایط شما انتظار بروز و ضهور الیتِ شایسته را دارید؟! مثلا بلیت سینمای قزوین با جنگ سرد چه ارتباطی میتواند داشته باشد؟!
نکته ای که باید به یاد داشته باشیم این است که در روند پیشرفتِ درکِ سیاسیِ یک جامعه، همه چیز یک شبه رخ نمیدهد و این یک روند بلند مدت و مداوم است.یعنی جریانی ست که همیشه در حال رشد است.درک جامعه نسبت به شرایط معقول و شایسته سیاسی و اجتماعی خود، به طور تدریجی اصلاح و ارتقا میابد.وقتی شما تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ملل جهان را بررسی میکنید، میبینید که در ابتدا اساسی ترین و پایه ای ترین حقوق به رسمیت شناخته شده و در صورت کسبِ آن، موارد بعدی و ثانوی پیگیری میشوند و این روند همچنان ادامه خواهد داشت.مثلا خیلی از آن آمریکایی هایی که 200 سال پیش برای استقلال میجنگیدند،برده دار بودند یا برای زنان حق رای قائل نبودند.البته گاهی عقب گرد میشود، اما حتی در اینصورت، ملتی که به درک لزوم وجود آزادی رسید، برای رسیدن به آن همیشه در تکاپو خواهد بود و هرگز دیگر آن مردم قبل نخواهد بود.نمونه های تاریخی در این مورد بسیار زیادند!حالا اینکه چه چیز باعث ظهور این آگاهی میشود، مقوله ای دیگر است.اما به هر حال ایران هم یکی از آن کشورهایی بود که مردمش در سالهای مشروطه، به این درک رسیدند.به همین دلیل همیشه برای رسیدن به آن در تلاش بوده.شما تاریخ 150 سال اخیر ایران را بخوانید، میبیند که همیشه به نوعی مبارزه برای کسب آزادی در جامعه ایران وجود دارد.اما در دوران پس از مشروطه، آزادی خواهی در ایران به انحطاط رفت.یعنی شما وقتی سرآمدان(الیت) جامعه را در دوران مشروطه و پیش از آن بررسی میکنید، میبینید که مخصوصا در دوران محمد رضا شاه، خبری از آن نوع انسانها و یا حداقل ارتباط میان آنها با عامه مردم، نیست!دلیلش از نظر من نوع استبدادی بود که در دوران محمد رضا شاه و پدرش بر ایران حاکم شده بود.در دوران قاجار استبداد و دیکتاتوری بود، اما خفقان نبود چرا که مثلا مظفرالدین شاه نمیدانست که در شیراز چه کسی چه میگوید!اما در دوران پهلوی، به دلیل استفاده از ابزارهای مدرن، هر کس هر جا که بود زیر نظر دستگاه های امنیتی بود و همه جا جاسوس و مزدور حضور داشت و بر جامعه خفقان و وحشت حاکم شده بود.روشنفکران درست و حسابی یا در زندان بودند یا فراری بودند یا اعدام شده بودند و رابطه ی مردم با الیت جامعه به کلی قطع شده بود.این درحالی بود که در همین زمان، شریعتی خیلی راحت در حسینیه ارشاد سخنرانی میکرد.خمینی و دار و دسته اش هم یک صدم گرفتاری هایی را که دیگرِ گروههای اپوزوسیون درگیرش بودند، نداشتند.شما کتاب عباس میلانی را بخوانید تا ببینید که چه حمایتهایی در زمان محمدرضاشاه از اسلامی ها میشد(دلایلش زیاد هستند) . و به طور کلی تنها گروه و آلترناتیوی که آزادانه فعالیت میکرد، اسلامیست ها بودند.یعنی این شده بود اپوزوسیون مردم!نه اینکه مردم این را بخواهند، بلکه جناب شاه به دست خود آنرا تبدیل به تنها انتخاب ممکن کرده بود.البته اشتباهات تاریخی مردم ایران هم نقش زیادی داشتند اما نقش خود محمدرضا شاه مهمتر بود.این است آنچه باید به آن توجه شود.
به طور خلاصه، اگر مردم ایران در گرایش خود به جمهوری اسلامی و خمینی، دچار اشتباهی بزرگ و تاریخی شدند، نمیتوان آنها را خیلی مقصر دانست،اما در مورد خود انقلاب و مبارزه علیه شاه، کارشان به حق و درست بود!
پ.ن:دوستان اگر جمله بندی ها و ترتیب و توالی و در کل انسجام سخنانم خراب است، به این دلیل است که حالم قدری خراب است و به همین دلیل نتوانستم نوشته ام را ویرایش کنم!پوزش...
کسشر هم تعاونی؟!