11-25-2012, 03:17 AM
حقیقتش من حرف دیگری برای گفتن ندارم.حرف های من روشن و واضح بودند.من میگویم شاه دیکتاتوری و استبداد به راه انداخت،مردم را در کمترین امور سیاسی دخالت نداد، آزادی خواهان و روشن فکران را خفه کرد،کمترین نقد را به خود نمیپذیرفت،روزنامه ها را بست، احزاب را تعطیل کرد،پای بیگانگان را به دخالت در امور کشور باز کرد و همه ی چیزهای مثل این؛دوستمان میفرمایند مصدق هم فلان بود! از کتاب آدمی مثل میرفطروس مطلب می آورند، بعد که من برایشان لینک میگذارم که دروغهای گاها خنده دارِ این شخص را افشا میکند، اینچنین می گویند:
بعد بنا به گفته ی خودشان:
جناب، من کتاب شما را نخواندم و هرگز هم نخواهم خواند،اما آن مطالبی که گذاشتم را خوانده ام و چندین نقد دیگر را هم خوانده ام و بخشهایی از سخنان میرفطروس را هم خوانده ام و کلا خیلی قبل تر او را میشناختم،و در همان ابتدا از اساس برایم مشخص شده بود که ایشان چقدر قبیحانه دروغ میگیوند!یعنی روی احمدی نژاد را هم این مرد سفید کرد!به عنوان نمونه به این بخش خنده دار توجه کنید:
حالا به مطلب زیر توجه کنید و از خنده روده بر شوید (منبع)
آقای میرفطروس و آزادی بیان
وقتی من گفتم که ایشان اصلا در حدی نیست که من بخواهم به حمله کنم، به این دلیل بود که قبلا ماهیتش را میشناختم.اما شما اصرار داشتید که او را سوا کنم.
کتاب ایشان معلوم است که برای چه کسانی نوشته شده است!مخاطب این کتاب من نیستم و نباید هم آن را بخوانم.این کتاب برای عوام(آنهم عوام دست چندم) نوشته شده تا با خیال راحت تر به مصدق فحش و بد و بیراه بگویند و حالا که وضع زندگی شان به سبب حضور جمهوری اسلامی فاجعه بار شده، چه چیزی بیشتر از ماهیِ گرفته شده از آبِ گل آلود می چسبد؟! وگرنه آنان که حقیقتا پویا و جویای حقایق تاریخی هستند کتابهایی مثل این را به هیچ میگیرند و وقت خود را برایش تلف نمیکنند و با بکاربردن چند کلمه قلمبه سلمبه و حرفهای دهان پرکن و برپا کردن هیاهو و جنجال و دروغ و جعل تهمت و وارونه نمایی اسناد، کسی محقق و پژوهشگر تاریخ نمیشود.در بهترین حالت شاید بتوان او را یک افسانه نویس دانست.از شما میخواهم که آن لینکهایی که قرار دادم بخوانید تا شاید دروغهای بی شرمانه و افشا شده ی این شخص، حواس شما را سر جا آورد که بدانید از چه کسی دارید نقل قول میکنید و بعد هم دفاع میکنید!
بعد هم شما از موضع آقای میرفطروس برای حمله به ایران دفاع میکنید.دوستان گرامی، سناریویی که جناب میرفطروس چیده اند چنین است:
بچه ها(اسرائیل و آمریکا)، یه زحمتی بکشید، اون هواپیماها و بمبا و تانکاتون رو را بندازید بیایید مارو از دست جمهوری اسلامی نجات بدید.ولی فقط آدم بدا رو بکشیدا،باشه؟!به آدم خوبا کاری نداشته باشید!بعد هم که آدم بدا رو کشتید،تانکا و هواپیماها و بمباتون رو بردارید برید خونه هاتون. دیگه بازی تموم شده، نخود نخود هر که رود خانه خود!دستتونم درد نکنه!مرسی.
خیلی خیلی خوشبینی میخواهد که این حرفها را بخواهیم صرفا از روی حماقت بدانیم.در این مورد بیش از این توضیح نمیدهم.انگار هنوز دوست ما پی نبرده اند که دعوتنامه فرستادن برای بیگانگان، آنهم برای دخالت نظامی، چقدر قبیح است.
این از آقای پژوهشگر تاریخی منصف بی طرف!
اما گفته اید که من از واژه مردم به فرم پوپولیستی و احمدی نژادی اش استفاده میکنم.همه ی آنان که من را میشناسند و یا حداقل از تعلق خاطر من به نیچه اطلاع دارند، میدانند که من از عوام و عوام زدگی چقدر بیزارم.اما از بیزاری شخصی من گذشته، آیا حرفهایم اشتباه هستند؟آیا اینکه میگویم مردم حق دارند در سرنوشت سیاسی خود حق انتخاب و تصمیم گیری داشته باشند و اساسا خودشان آنچه میخواهند را برگزینند، حرف اشتباهی ست؟استفاده از ترفندهای پوپولیستی زمانی کاربردی است که برای شخصِ به کاربرنده، نفعی متصور باشد.برای من چه نفعی است از اینکه مدعی پس دادن حقوق اساسی مردم، آن هم در فضای مجازی با هویت نامعلوم، هستم؟!جناب، برخلاف شما، من هیچ تنفری از هیچکدام از شخصیت های تاریخی ندارم و صرفا به سبب مسائلی که گرفتارش هستیم و برای اینکه بتوانم توان درک و تحلیل آنچه که بر ما میگذرد و همچنین در پیریشه یابی های تاریخی ، به کتابهای تاریخ سرک میکشم.وگرنه من نه پژوهشگر تاریخ هستم و نه در پی نبش قبر شخصیت های تاریخی هستم.
تفاوت نگاه ما از این است که شما همه چیز را به گردن مردم می اندازید و من حداقل در 80 درصد موارد شخص اول حکومت را مقصر میدانم.شما میفرمائید مردم ایران در سال 57 دچار یک نوع حماقت و دیوانگی شدند و شورش به راه انداختند.اما من آن حرکت را یک واکنش بیزاری جویانه از فضایی خفقان زا و تحقیرآمیز میبینم که جامعه را به حالت تهوع انداخته بود.تفاوت نگاه من با شما این است که از نظرمن مردم چه احمق بودند و چه آگاه، جناب شاه حق نداشت پافشاری آنها را برای کسب آزادی را سرکوب کند و آنها را از هرگونه فعالیت سیاسی منع کند.آخر این چه توجیحی است که میکنید برای استبداد و دیکتاتوری؟حرف شما هم میشود همین ولایت فقیه خودمان دیگر!این هم میگوید مردم نمیفهمند، بهتر است خودمان آنطور که باید آنها را به پیش ببریم.جناب شاه حاضر نبودند حتی ذره المثقالی قدرت خود را به کسی به امانت دهند.خب وقتی جناب شاه با ساواک و شکنجه گاه و زندان جواب مطالبات مردم را میدهند، مردم هم میروند و از راه دیگری وارد میشوند.همین رابطه است که میگویم خیلی روشن است.مردم ایران 70 سال پیش دهه پنجاه برای ازادی و استقلال جنگیده بودند و کشته ها داده بودند.چنین چیزی اصلا از روی هیجان و جوگیر شدن نیست.همین مردمی که شما میگویید مذهب زده بودند، در انقلاب مشروطه بزرگترین آخوند را اعدام کردند و آب هم از آب تکان نخورد.تاریخ آن رشادت ها و بزرگی ها نوشته شده بود و درخاطره مردم باقی مانده بود.احتمالا مشکل شما این است که کتب تاریخ مشروطه را نخوانده اید.
حالا هی بفرمائید که مگر زمان مشروطه چقدر باسواد داشتیم؟من هم میپرسم که آیا انقلابی های 1780 فرانسه، اصول انقلابی شان را از مدارس مذهبی یا کلیساها آموخته بودند یا اینکه مادرزاد آزادی خواه به دنیا آمده بودند؟یا اینکه آیا استقلال طلبان آمریکا در سالهای 1770 اصول استقلال و حاکمیت ملی را سر کلاسهای فلسفه سیاسی برکلی یا روسو آموخته بودند؟مگر آنموقع چند نفر باسواد بین این انسانها وجود داشت؟
به هرحال سخنان من همین ها هستند و بیش از حرفی برای گفتن ندارم چراکه تکرار مکررات میشود و خواننده نکته بین میداند که من چه گفته و میگویم و به سفارش دوستمان قضیه را "کش" نمیدهم.
نقل قول:قول میدم نه کتاب رو خوندید و نه حتی مطالب لینک رو
بعد بنا به گفته ی خودشان:
نقل قول:من مطالب لینک های شما رو هنوز کامل مطالعه نکردمهنوز مطالبی که من گذاشتم را نخوانده اند و اینگونه نتیجه گیری میکنند:
نقل قول:اون هم وقتی طرف مقابل از سر بغض مطلبی رو نوشته باشه
جناب، من کتاب شما را نخواندم و هرگز هم نخواهم خواند،اما آن مطالبی که گذاشتم را خوانده ام و چندین نقد دیگر را هم خوانده ام و بخشهایی از سخنان میرفطروس را هم خوانده ام و کلا خیلی قبل تر او را میشناختم،و در همان ابتدا از اساس برایم مشخص شده بود که ایشان چقدر قبیحانه دروغ میگیوند!یعنی روی احمدی نژاد را هم این مرد سفید کرد!به عنوان نمونه به این بخش خنده دار توجه کنید:
نقل قول:میرفطروس: „ رزم آرا... در کشاکش بین دولت های روسیه و انگلیس، به دنبال نیروی سومی (آمریکا) بود „. (صفحه ۵۶) پایان نقل قولبه نمونه ای دیگر دقت کنید:
ببینیم، چه اتفاقی افتاد که آقای محقق تاریخ! چنین دسته گلی به آب داد.
در کتاب „ مصدق و مبارزه برای قدرت، محمد علی همایون کاتوزیان „ می خوانیم:
„ شاه، از دولت ساعد، که نسبت به انگلیس روشی دوستانه داشت و در تقلب انتخاباتی نیز دخیل بود حمایت می کرد. اما از رزم آرا، بیش از مصدق هراس داشت. علاوه بر این او [ شاه ] آماده ی حرف شنوی از آمریکا هم بود وامید داشت که پای آمریکا را هم به سیاست ایران باز کند تا هم تعادلی در برابر قدرت انگلیس و شوروی پدید آورد و هم این که از کمک های خارجی آن دولت بهره مند شود“ (۱۴) پایان نقل قول
آقای میر فطروس (که مصادره ی پژوهش های دیگران، عادتش شده است) توجه ندارد که منظور آقای کاتوزیان از ضمیر „ او „،محمد رضا شاه است (که بر آن بود، تا با رویکرد به آمریکا، تعادلی در برابر قدرت انگلیس و شوروی به وجود آورد) نه رزم آرا!
از این رو، عبارت ِ „ او... امید داشت که پای آمریکا را هم به سیاست ایران باز کند تا... تعادلی در برابر قدرت انگلیس و شوروی پدید آورد „ را، به رزم آرا نسبت می دهد و به عنوان کشف تاریخی! خود می نویسد:
میرفطروس: „ رزم آرا... در کشاکش بین دولت های روسیه و انگلیس، به دنبال نیروی سومی (آمریکا) بود“
محمد علی موحد در صفحه ۱۴۳ کتاب „ خواب آشفته ی نفت“ می نویسد:
„ آمریکایی ها... در روی کار آوردن رزم آرا دخیل بودند، ولی رزم آرا در جریان حکومت خود می کوشید که از آن ها فاصله بگیرد. وی پخش برنامه ی صدای آمریکا را از رادیو تهران متوقف ساخت و محدودیت هایی در کار مستشاران آمریکایی ایجاد کرد... او همچنین عکس برداری نظامی آمریکا از شمال ایران را ممنوع کرد، تا شوروی ها را به بی طرفی کامل خود در مقابله با آمریکا قانع سازد و از ماکس تورنبرگ، کارشناس آمریکایی وارد در مسائل نفتی که به عنوان مشاور در سازمان برنامه کار می کرد، خواست تا ایران را ترک کند...“.
۱۴ ـ „ محمدعلی همایون کاتوزیان، مصدق، مبارزه و قدرت، ص ۹۵)
نقل قول:پیشتر گفتم، یکی از ویژگی های کتاب „ آسیب شناسی یک شکست „، نوع ِ بهره برداری آقای میرفطروس، از اسناد تاریخی است.پژوهشگر تاریخی؟!
گفتم که یکی از شگرد های آقای میرفطروس، جداکردن گزاره ها یا „ قول ها „، از „ متون تاریخی“ و سوء استفاده از آن ها، در جهت تحمیل پیشداوری هایش بر خواننده است. نمونه ای از این „ شگرد „ ها را، پیش روی خواننده قرار می دهم:
میرفطروس: „ رویداد ۳۰ تیر و بازگشت مصدق به حکومت، در واقع تیری بود بر پیکر جنبش ملی ایران، چرا که با شورش ۳۰ تیر و بازگشت مجدد مصدق به حکومت، او در ورطه ی شرایط دشوار، به اقتدارگرایی و روش های غیر دموکراتیک متوسل گردید. مصدق که تا دیروز آن همه از اصول مشروطیت و حرمت و احترام مجلس و ضرورت اصلاحات سخن می گفت، اینک در ورطه ی شرایط دشوار، از „ اصلاح „ به „ انقلاب“ کشانیده شد. زیرا به اعتقاد او [ مصدق ]: " هیچ گونه اصلاحی ممکن نیست، مگر این که متصدی (مصدق) در کار خود آزاد باشد "یایان نقل قول (۷)
این که آقای میرفطروس با پیشداوری (بدون ورود به بحثی مستدل، و مستند به اسناد تاریخی) „ رویداد ۳۰ تیر „ را „ شورش „ می نامد، „ بازگشت مصدق به حکومت „ را، „ تیری بر پیکر جنبش ملی ایران „ ارزیابی می کند، دکتر مصدق را به استفاده از „ روش های غیر دموکراتیک „ متهم می سازد و او را „ اقتدار گرا“ می خواند، البته مهم و درخور بحث و بررسی است. اما، مهمتر و سئوال بر انگیز تر از آن چه که برشمردم، „ قول „ ی است که ایشان، از دکتر مصدق می آورد، تا شاهدی دال ِ بر صحت ِ ادعاهایش ارائه کرده باشد.
ابتدا، این „ قول „ را باز نویسی می کنم و سپس، با پیش رونهادن ِ سندی، نشان می دهم که چه گونه آقای محقق تاریخ، آگاهانه عبارتی را از داخل متن تاریخی بیرون می کشد، آن را از محتوایش تهی می کند و از آن در راستای تخریب حافظه ی تاریخی خوانند بهره می برد:
میرفطروس (به نقل از مصدق): " هیچ گونه اصلاحی ممکن نیست، مگر این که متصدی (مصدق) مطلقأ در کار خود آزاد باشد " پایان نقل قول (۸)
آقای محمد علی موحد، در „ کتاب خواب آشفته ی نفت „ می نویسد:
„ [ بعد از قضایای ۳۰ تیر] دکتر مصدق، سرلشکر محمود بهار مست را به ریاست ستاد ارتش و و سرلشکر احمد وثوق را... به معاونت وزارت دفاع منصوب کرد. انتصاب این دو سرلشکر که از هواداران شاه و مورد اعتماد او بودند، به لحاظ آرام کردن شاه و تأمین اطمینان خاطر او[ شاه ] بود. اما آیت الله کاشانی که قیام سی ام تیرماه و روی کار آمدن مجدد مصدق را مرهون اقدامات خود می دانست، متوقع بود که مصدق درانتخاب همکاران خویش نظر او را رعایت کند. آیت الله کاشانی، از میان وزیران [ منتخب مصدق ] با نواب و اخوی مخالف بود. وثوق نیز، که در حوادث ۳۰ تیر فرماندهی ژاندارمری را بر عهده داشت و به دستور او از حرکت گروه کفن پوشان به سوی تهران، در کاروانسرا سنگی جلوگیری شده بود، با مخالفت سخت کاشانی و بقایی و مکی مواجه گشت. آیت الله کاشانی نامه ای به دکتر مصدق فرستاد و از انتصاب آنان شکایت کرد و تهدید کرد که اگر مصدق حاضر به تجدید نظر در این باب نشود، به عنوان اعتراض از شهر خارج خواهد شد.
مصدق در تاریخ ۶ مرداد ماه ۱۳۳۱، به آیت الله کاشانی پاسخ داد:
„ نمی دانم در انتخاب آقای سرلشکر وثوق و یا آقای دکتر اخوی، که بدون حقوق برای خدمت گزاری حاضر شده اند و همچنین آقای نصرا الله امینی، که از فعال ترین اعضای نخست وزیری هستند، حضرتعالی چه عیب و نقصی مشاهده فرموده اید که مورد اعتراض واقع شده اند. بنده صراحتأ عرض می کنم که تاکنون در امور، اصلاحی نشده و اوضاع سابق مطلقأ تغییری ننموده است و چنانچه [ حضرتعالی ] بخواهند اصلاحاتی بشود، باید از مداخله در امور، مدتی خودداری فرمایند. خاصه این که هیچ گونه اصلاحاتی ممکن نیست، مگر این که متصدی مطلقأ در کار خود آزاد باشد. اگر با این رویه موافقید، بنده هم افتخار خدمتگزاری خواهم داشت، والا چرا حضرتعالی از شهر خارج شوید. اجازه بفرمایید بنده از مداخله در امور خودداری کنم. و السلام ". محمد مصدق
به رغم پاسخ ِ معقول و منطقی دکتر مصدق، به آیت الله کاشانی، „ مخالفت کاشانی، با انتصابات مذکور چندان ادامه یافت که سرانجام آن ها [سرلشکر محمود بهار مست و سرلشکر احمد وثوق ] چاره ای جز استعفا ندیدند.“. پایان نقل قول (۹)
حال، از آقای میرفطروس می پرسم: عبارت „ هیچ گونه اصلاحاتی ممکن نیست، مگر این که متصدی مطلقأ در کار خود آزاد باشد.“ (که مصدق، در اعتراض به دخالت های بی جای آیت الله کاشانی، در نامه اش، به او نوشته است) چه ربطی به „ انقلابی گری „، „ اقتدارگرایی „ و „ به کارگیری روش های غیردموکراتیک „ دارد؟
می پر سم: این نوع سوء استفاده ی آشکار، از اسناد تاریخی را چه می توان نامید؟
آقای میرفطروس، گرچه در صفحه ی ۱۸ کتاب „ آسیب شناسی یک شکست „، یک بار دیگر همین معنی را تکرار می کند:
میرفطروس: „ مصدق ِ اصلاح طلب و مشروطه خواه، در کشاکش ها و کشمکش های عملی، گاه به سوی „ اصلاح „ و زمانی به سوی“ انقلاب“ کشیده می شد. „ پایان نقل قول
با این همه، در“ مقاله „ ی اخیرش (تحت عنوان ِ „ مصدق مرد اصلاح بود، نه انقلاب و شورش، مندرج در سامانه ی اینترنتی گویا نیوز، ۲۴ بهمن ۱۳۸۷) به ناگهان، داوری پیشین اش را نقض می کند:
میرفطروس: „ دکتر مصدّق – اساساً – مردِ میدانهای بیخطر یا کم خطر بود، این امر، هم، ناشی از تربیت اشرافی و خانوادگی او بود، هم حاصلِ طبع رنجور و بیمار او، و هم، محصول خصلت اصلاح طلبانه ی دکتر مصدّق بود. او... اساساً، مردِ اصلاح بود نه انقلاب و شورش... „. پایان نقل قول
از آقای محقق تاریخ! می پرسم، تکلیف من ِ خواننده ی کتابش چیست؟ بالاخره (از نظر ایشان) دکتر مصدق „ مرد اصلاح „ بود و یا „ اصلاح طلبی „ که، گاه „ انقلابی „ و „ شورشی „! هم می شد؟
حالا به مطلب زیر توجه کنید و از خنده روده بر شوید (منبع)
نقل قول:پژوهشگر تاریخ را ببینید!« « ترفند دیگر آقاى میرفطروس (در رویارویى با نقد هایى كه، به بیانات و نوشته هاى ایشان با دیدى انتقادى مى نگرند) پاسخ دادن با نام اشخاص دیگرى است، كه اولاً - خود را، تلویحاً از مریدان و طلبههاى آقاى میرفطروس به خواننده معرفى مىكنند ثانیاً- عموماً به مدارك تحصیلى بالا تشخص مى یابند. ثالثاً - چونان محصولات یك بار مصرف، یك بار و فقط یك بار در صحنه مجادلات ادبى ظاهر شده و سپس براى همیشه به تاریك خانه اشباح بر مى گردند. در واقع آقاى میرفطروس، اززبان فضلایى كه وجود خارجى ندارند، براى خود به آوازه گرى مى پردازد . در هفته نامه " نیمروز، شماره 422،جمعه 6 تیرماه 76، ص 33" از شخصى به نام دكتر مسعود حاتمى، مقاله ای تحت عنوان " بى پروایى و بى اطلاعى در نقد تاریخ " چاپ می شود .این مقاله، پاسخ تند و تیز و توهین آمیز، به منتقدی است كه جرأت كرده است به نقد نوشته ای از آقاى میرفطروس بنشیند.تا این جاى داستان با موردى چندان غیرعادى و نامتعارف رو به رو نیستیم . شخصى آقاى میرفطروس را به نقد مى كشد و قلمزن ثالثى( كه به اصطلاح از شیفتگان آقاى میرفطروس است و از قضا، تیتر دكترا! را هم یدك مى كشد) در نقدى هتاك، در مقام پاسخگویى و دفاع ازجناب تاریخ نگار برمى آید.اما مطلب آن جا جالب و حیرت آور می شود كه بدانیم ، دكتر مسعود حاتمى اصلاً وجود خارجى ندارد ؛ بلكه این جناب دكتر!، همان آقاى میرفطروس است كه با استفاده از این نام ( و نامهاى دیگرى از این دست ) کار زار تبلیغاتی برای خود به راه انداخته است ؛ چرا كه نوشته ی دكتر مسعود حاتمىِ ، بعدها با حذف چند سطر و پاك شدن « رد پا » و نام دکتر مسعود حاتمی ، تحت عنوان " بى پروایى در نقد تاریخ" ، جزو آثار قلمى آقاى میرفطروس، زینت بخش كتاب « هفت گفتار ، صص 41 ـ 42 » مى شود.گفتم كه، آقاى میرفطروس ، با استفاده از شگردهایى این چنین، می کوشد بازار خود را ( در دنیا ی ادب و فرهنگ فارسی ) رونق دهد وبرای خود شأن ومقامی همسنگ بزرگان فرهنگ وادب فارسی دست و پا کند. ببینیم این « بازار گرمى ادبى » تا به كجا كشیده مىشود.در مقاله " بى پروایى و بى اطلاعى در نقد تاریخى" ، كه به نام دكتر مسعود حاتمى ( و در واقع ، به قلم آقاى میرفطروس) در هفته نامه ی نیمروز چاپ شده است ، مى خوانیم:" مقاله حاضر ضمن پاسخگویى به بى پروایى ها، بى اخلاقى ها و بى اطلاعی های منتقد، در عین حال اداى دینى است به صادق هدایت، سعیدى سیرجانى، استاد عبدالحسین زرین كوب و میرفطروس،زیرا جان بیدار ما ، روشن از همت بلند آنان و دیگر عزیزان است." نیمروز، شماره 422، ص 33یعنى دكتر مسعودحاتمى ( یا همان آقاى میرفطروس ) به خواننده گوشزد مى كند كه اولاً- این مقاله اداى دینى است به بزرگان فرهنگ وادب فارسى كه آقاى میرفطروس هم درشمار آنان است. ثانیاً- بدانیم و به خاطر بسپاریم كه آقاى میرفطروس، همسنگ صاحب نامانى چون صادق هدایت و عبدالحسین زرین كوب و... است . ثالثاً- چنانچه من خواننده ، جان بیدارى داشته باشم، بى هیچ چون وچرا، آقاى میرفطروس هم همراه با دیگر بزرگان فرهنگ و ادب فارسى، در روشنى این جان بیدار دخیل است !رابعاً- در شأن آقاى میرفطروس نیست كه به نقدهایى از این دست پاسخ گوید، چرا كه لشگرى از ادبا و فضلاى آماده به خدمت، در ركاب او وجود دارد كه به شاگردیش افتخار كرده و به جاى او حق قلمزن هایى را (كه بخواهند نسبت به حضرت استادی ! اسائه ادب كنند) كف دست شان مى گذارد.البته ، پس از چند سال ، که آب ها از آسیاب افتاد و تأثیر تبلیغاتی آن ترفند کمرنگ شد ، دکتر مسعود حاتمی به تاریکخانه ی اشباح برگشت و مقاله ی " بى پروایى در نقد تاریخ" ، این بار به نام نویسنده ی حقیقی اش ( یعنی آقای میرفطروس ) زینت بخش کتاب « هفت گفتار » ایشان شد.البته ، آقای میرفطروس ، در به کارگیری شیوه های تبلیغی از این دست آن قدر خبره شده است که در عبارت مذکور ( پس از نام استاد عبدالحسین زرین کوب ) نام خود را حذف کند.با هم بخوانیم :« " مقاله حاضر ضمن پاسخگویى به بى پروایى ها، بى اخلاقى ها و بى اطلاعىهاى منتقد، در عین حال اداى دینى است به صادق هدایت، سعیدى سیرجانى، استاد عبدالحسین زرین كوب ، که جان بیدار ما ، روشن از همت بلند آنان و دیگر عزیزان است." « هفت گفتار ، علی میرفطروس ، چاپ اول، صص 41ـ 42 » پایان نقل قولــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آقای میرفطروس و آزادی بیان
وقتی من گفتم که ایشان اصلا در حدی نیست که من بخواهم به حمله کنم، به این دلیل بود که قبلا ماهیتش را میشناختم.اما شما اصرار داشتید که او را سوا کنم.
کتاب ایشان معلوم است که برای چه کسانی نوشته شده است!مخاطب این کتاب من نیستم و نباید هم آن را بخوانم.این کتاب برای عوام(آنهم عوام دست چندم) نوشته شده تا با خیال راحت تر به مصدق فحش و بد و بیراه بگویند و حالا که وضع زندگی شان به سبب حضور جمهوری اسلامی فاجعه بار شده، چه چیزی بیشتر از ماهیِ گرفته شده از آبِ گل آلود می چسبد؟! وگرنه آنان که حقیقتا پویا و جویای حقایق تاریخی هستند کتابهایی مثل این را به هیچ میگیرند و وقت خود را برایش تلف نمیکنند و با بکاربردن چند کلمه قلمبه سلمبه و حرفهای دهان پرکن و برپا کردن هیاهو و جنجال و دروغ و جعل تهمت و وارونه نمایی اسناد، کسی محقق و پژوهشگر تاریخ نمیشود.در بهترین حالت شاید بتوان او را یک افسانه نویس دانست.از شما میخواهم که آن لینکهایی که قرار دادم بخوانید تا شاید دروغهای بی شرمانه و افشا شده ی این شخص، حواس شما را سر جا آورد که بدانید از چه کسی دارید نقل قول میکنید و بعد هم دفاع میکنید!
بعد هم شما از موضع آقای میرفطروس برای حمله به ایران دفاع میکنید.دوستان گرامی، سناریویی که جناب میرفطروس چیده اند چنین است:
بچه ها(اسرائیل و آمریکا)، یه زحمتی بکشید، اون هواپیماها و بمبا و تانکاتون رو را بندازید بیایید مارو از دست جمهوری اسلامی نجات بدید.ولی فقط آدم بدا رو بکشیدا،باشه؟!به آدم خوبا کاری نداشته باشید!بعد هم که آدم بدا رو کشتید،تانکا و هواپیماها و بمباتون رو بردارید برید خونه هاتون. دیگه بازی تموم شده، نخود نخود هر که رود خانه خود!دستتونم درد نکنه!مرسی.
خیلی خیلی خوشبینی میخواهد که این حرفها را بخواهیم صرفا از روی حماقت بدانیم.در این مورد بیش از این توضیح نمیدهم.انگار هنوز دوست ما پی نبرده اند که دعوتنامه فرستادن برای بیگانگان، آنهم برای دخالت نظامی، چقدر قبیح است.
این از آقای پژوهشگر تاریخی منصف بی طرف!
اما گفته اید که من از واژه مردم به فرم پوپولیستی و احمدی نژادی اش استفاده میکنم.همه ی آنان که من را میشناسند و یا حداقل از تعلق خاطر من به نیچه اطلاع دارند، میدانند که من از عوام و عوام زدگی چقدر بیزارم.اما از بیزاری شخصی من گذشته، آیا حرفهایم اشتباه هستند؟آیا اینکه میگویم مردم حق دارند در سرنوشت سیاسی خود حق انتخاب و تصمیم گیری داشته باشند و اساسا خودشان آنچه میخواهند را برگزینند، حرف اشتباهی ست؟استفاده از ترفندهای پوپولیستی زمانی کاربردی است که برای شخصِ به کاربرنده، نفعی متصور باشد.برای من چه نفعی است از اینکه مدعی پس دادن حقوق اساسی مردم، آن هم در فضای مجازی با هویت نامعلوم، هستم؟!جناب، برخلاف شما، من هیچ تنفری از هیچکدام از شخصیت های تاریخی ندارم و صرفا به سبب مسائلی که گرفتارش هستیم و برای اینکه بتوانم توان درک و تحلیل آنچه که بر ما میگذرد و همچنین در پیریشه یابی های تاریخی ، به کتابهای تاریخ سرک میکشم.وگرنه من نه پژوهشگر تاریخ هستم و نه در پی نبش قبر شخصیت های تاریخی هستم.
تفاوت نگاه ما از این است که شما همه چیز را به گردن مردم می اندازید و من حداقل در 80 درصد موارد شخص اول حکومت را مقصر میدانم.شما میفرمائید مردم ایران در سال 57 دچار یک نوع حماقت و دیوانگی شدند و شورش به راه انداختند.اما من آن حرکت را یک واکنش بیزاری جویانه از فضایی خفقان زا و تحقیرآمیز میبینم که جامعه را به حالت تهوع انداخته بود.تفاوت نگاه من با شما این است که از نظرمن مردم چه احمق بودند و چه آگاه، جناب شاه حق نداشت پافشاری آنها را برای کسب آزادی را سرکوب کند و آنها را از هرگونه فعالیت سیاسی منع کند.آخر این چه توجیحی است که میکنید برای استبداد و دیکتاتوری؟حرف شما هم میشود همین ولایت فقیه خودمان دیگر!این هم میگوید مردم نمیفهمند، بهتر است خودمان آنطور که باید آنها را به پیش ببریم.جناب شاه حاضر نبودند حتی ذره المثقالی قدرت خود را به کسی به امانت دهند.خب وقتی جناب شاه با ساواک و شکنجه گاه و زندان جواب مطالبات مردم را میدهند، مردم هم میروند و از راه دیگری وارد میشوند.همین رابطه است که میگویم خیلی روشن است.مردم ایران 70 سال پیش دهه پنجاه برای ازادی و استقلال جنگیده بودند و کشته ها داده بودند.چنین چیزی اصلا از روی هیجان و جوگیر شدن نیست.همین مردمی که شما میگویید مذهب زده بودند، در انقلاب مشروطه بزرگترین آخوند را اعدام کردند و آب هم از آب تکان نخورد.تاریخ آن رشادت ها و بزرگی ها نوشته شده بود و درخاطره مردم باقی مانده بود.احتمالا مشکل شما این است که کتب تاریخ مشروطه را نخوانده اید.
حالا هی بفرمائید که مگر زمان مشروطه چقدر باسواد داشتیم؟من هم میپرسم که آیا انقلابی های 1780 فرانسه، اصول انقلابی شان را از مدارس مذهبی یا کلیساها آموخته بودند یا اینکه مادرزاد آزادی خواه به دنیا آمده بودند؟یا اینکه آیا استقلال طلبان آمریکا در سالهای 1770 اصول استقلال و حاکمیت ملی را سر کلاسهای فلسفه سیاسی برکلی یا روسو آموخته بودند؟مگر آنموقع چند نفر باسواد بین این انسانها وجود داشت؟
به هرحال سخنان من همین ها هستند و بیش از حرفی برای گفتن ندارم چراکه تکرار مکررات میشود و خواننده نکته بین میداند که من چه گفته و میگویم و به سفارش دوستمان قضیه را "کش" نمیدهم.
کسشر هم تعاونی؟!