11-03-2012, 03:04 PM
Mehrbod نوشته: ببینید، عشق یا دوست داشتن در ترازهای پایین چیزی بیشتر از «خوشی» یا پاداش درونی نیست، کارکرد فرگشتیک آن هم که روشنه.من حاضر نیستم آنچه آدمیان از نتیجه فرگشت کورکورانه تاکنون برایشان حاصل شده و تنها به جبر این غرایز پرقدرت زندگانی نموده اند و سپس در همان جبر از میان رفته اند را؛ به گونه ای که
از سوی دیگر ولی فیزیولوژی آدمی به هر چیزی خودش را سازواری (adaptability) میدهد. اگر شما یکماه یکبار بروید ماساژ بگیرید، به شما خوشی
بیشتری میدهد تا اینکه هر روز بروید. اگر هر روز سه بار ولی وادار به انجام ماساژ شوید - بگوییم از روی آوندهای اُرتوپدی - دیگر نه تنها خوشیآور نیست که دردناک هم میشود!
عشق هم مانند یک داروی خوشیآور (euphoric) کار میکند، در آغاز بسیار خوشیآور است، ولی با گذر زمان نیاز به دوز بیشتر و بیشتر شده و از خوشی کاسته میشود
و سرانجام، «آستانه خوشی» آن اندازه بالا میرود که دیگر عشق خوشایند نیست.
روی هم رفته "عشق" یکی از خوشیآورترین کنشهایی است که در جهان داریم، چراکه کارکرد فرگشتیک بنیادینی داشته که همان دلبستگی پدر و مادر به هم و بزرگ کردن بچهها بوده است.
تا کنون تنها نمونه ای کوچک از آن در این جستار بررسی شد را؛ "عشق " بنامم. نیاز عاطفی/جنسی را می توان تنها در همان غرایز فرگشتیک تبیین نمود. ولی آیا به راستی نمی توان هم راستای خرد و منطق به "دوست داشت" و "اعتمادی" مطلق و همیشگی رسید؟
دقت داشته باشید که من به شکلی فلسفی و بسیار بنیادین این پرسش را مطرح نمودم و انتظار دارم مخاطبم درک کافی داشته باشد که آنچه می خواهم معنا و تعریف "عشق " بخوانم؛ فراتر از
فرگشت و غریزه جنسی می باشد!
اگر از سوی هر کاربری، پاسخی درخور برای این پرسش بیابم؛ شاید چنین انگیزه ای در من ایجاد شود که نظریه خود را پیرامون آنچه "عشق " می خوانم و بدان باورمند هستم، در این
انجمن بیان نمایم.
همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...