فراموشیـــ... -
Alice - 09-26-2012
سلام
دوستان از همتون خواهش میکنم هرکسی هرچیزی که در این مورد اطلاع داره
؛ چه علمی چه غیرعلمی بگه
؛ دریغ نکنه
!
من اگه بخوام یه نفر و خاطراتش رو فراموش کنم چیکار باید بکنم
؟
فراموشی نه اینکه دیگه بهش فکر نکنم
؛ اینکه هرموقع بهش فکر کردم دیگه دلم نگیره یا هروقت آهنگی گوش میدم یادش نیفتم و شبا گریه نکنمـــ...
؛ اینکه هروقت یاد خاطراتش افتادم برام دیگه شیرین و دوس داشتنی نباشه
؛
خواهش میکنم هر راه حلی که به ذهنتون میرسه رو بگید :e303:
ممنون
فراموشیـــ... -
Anarchy - 09-26-2012
این خاطرات تلخ و شیرین هم جزیی از ذهن و وجود ماست...فکر نمیکنم راهی باشه که به کل مثل داستان های تخیلی فیلم ها بشه از حافظه خودمون پاکشون کنیم اما میدونم مثل داستان سوگواری در انسان که چند فاز رو از انکار تا پذیرش طی میکنیم نیاز هست تا با خاطرات تلخمون کنار بیایم...از فاز احساسی شدید که خارج شدیم، میتونیم با مرور حوادث و فاکتور های موثر در شکست، برای آینده تصمیم بهتری بگیریم...
پس تنها عامل رو من، زمان میدونم....در طی گذروندن این زمان هم با پرداختن به فعالیت های مورد علاقه میشه کار رو راحت تر کرد..اما اگر داستان شبیه به بیماری شه در ما،نیاز به روانکاوی و شاید هم دارو درمانی باشه.
فراموشیـــ... -
Ouroboros - 09-26-2012
سوژهای برای شیفتگی پیدا بکنید که بیش از هرچیز برایتان مهم باشد.
برای من این شترنگ است، پای صفحهی شترنگ(چه در حال بازی، چه در حال اندیشیدن به آن)همه چیز و همه کس را فراموش میکنم، میتوانم ساعتها با آن باشم و درهای ذهنم را به روی دنیا ببندم. میتوانم یک بازی از اساتید مورد علاقهام را هفتهها با علاقه و هیجان برسی بکنم. پیش آمده که یک سال به روی یک گشایش اندیشیدهام و به تامل مشغول بودهام... چنین شیفتگی که پیدا بکنید، زندگی جور دیگری خواهد بود. هیچکس و هیچچیز نخواهد توانست میان شما و این معبود قرار بگیرد، و هرقدر هم اهداف و اشخاص و چیزهای دیگر در زندگی شما بیایند، هرگز نخواهند توانست این جایگاه رفیع را پر بکنند. خلوتی خواهد بود ذهنی یا عینی، برای لحظات تنهایی، شلوغی، اندوه یا شادی. برخی مایلند جعل بکنند که علاقهای چنین وسواسی و سترگ به چیزی چنان(برای دیگران)عادی، والایش شدهی میل و عشق جنسیست که چنین خود را مینمایاند، من بالعکس معتقدم میل و عشق جنسی ضایعشدهی این گرایش پنهان به شور و شیدایی در انسان است!
فراموشیـــ... -
Alice - 09-26-2012
فکر نمی کنم برای من زیاد کارآمد باشه آقا امیر
!
دوستان اگه خودتون بخواید کسی رو فراموش کتید چیکار میکنید
؟
فراموشیـــ... -
Anarchy - 09-26-2012
Alice نوشته: فکر نمی کنم برای من زیاد کارآمد باشه آقا امیر !
دوستان اگه خودتون بخواید کسی رو فراموش کتید چیکار میکنید ؟
نمیشه کلی گفت چون مورد به مورد متفاوت هست...اما اگر قصد فراموشی هست، اولین قدم قطع کامل تمامی کانال های ارتباطیه...بعد هم فکر کردن به اینکه این وابستگی شما ناشی از به هم خوردن بالانس هورمونی در بدن شماست
و اینکه شما آگاهانه و با قدرت ذهنی خودتون میتونید این بالانس رو دوباره برقرار کنید.....شاید اولش احساس تنهایی زیادی بکنید و باید این رو به هر شکلی پر کنید، تجزیه و تحلیل منطقی داستان بعد از عبور از شرایط بحرانی هم که فراموش نشه....در کنار اینها گذشت زمان خودش همه چیز رو حل میکنه!! البته شاید برای من که پسر هستم این مورد جواب بده...از خانم ها هم مشورت بگیرید بد نیست.
فراموشیـــ... -
Alice - 09-26-2012
فراموشیـــ... -
Anarchy - 09-26-2012
یه چیزی هم به ذهنم اومد...به خصوص در مورد شکست های عاطفی کار اشتباهی که بعضی میکنن اینه که قبل از خروج از فاز حاد این شکست، میخوان خلا رو با یه فرد جدید پر کنن.احتمال شکست مجدد در این حالت دو چندان هست و باید ازش اجتباب کرد.
فراموشیـــ... -
Mehrbod - 09-26-2012
Alice نوشته: سلام
دوستان از همتون خواهش میکنم هرکسی هرچیزی که در این مورد اطلاع داره ؛ چه علمی چه غیرعلمی بگه ؛ دریغ نکنه !
من اگه بخوام یه نفر و خاطراتش رو فراموش کنم چیکار باید بکنم ؟
فراموشی نه اینکه دیگه بهش فکر نکنم ؛ اینکه هرموقع بهش فکر کردم دیگه دلم نگیره یا هروقت آهنگی گوش میدم یادش نیفتم و شبا گریه نکنمـــ... ؛ اینکه هروقت یاد خاطراتش افتادم برام دیگه شیرین و دوس داشتنی نباشه ؛
خواهش میکنم هر راه حلی که به ذهنتون میرسه رو بگید :e303:
ممنون
Anarchy نوشته: این خاطرات تلخ و شیرین هم جزیی از ذهن و وجود ماست...فکر نمیکنم راهی باشه که به کل مثل داستان های تخیلی فیلم ها بشه از حافظه خودمون پاکشون کنیم اما میدونم مثل داستان سوگواری در انسان که چند فاز رو از انکار تا پذیرش طی میکنیم نیاز هست تا با خاطرات تلخمون کنار بیایم...از فاز احساسی شدید که خارج شدیم، میتونیم با مرور حوادث و فاکتور های موثر در شکست، برای آینده تصمیم بهتری بگیریم...
پس تنها عامل رو من، زمان میدونم....در طی گذروندن این زمان هم با پرداختن به فعالیت های مورد علاقه میشه کار رو راحت تر کرد..اما اگر داستان شبیه به بیماری شه در ما،نیاز به روانکاوی و شاید هم دارو درمانی باشه.
چرا نمیشود فراموشید؟
آنارشی روی خود رایانه هم چیزی "پاک نمیشود"، تنها ریفرنس آن از میان میرود تا داده دیگری در آینده آن بخش از ویر (حافظه) را بازنویسی کند، اگرنه
چیزی براستی پاک نمیشود.
ویر (memory) آدم هم ردهبندی شده است، یا همه یا هیچ نیست. برای همین به یاد آوردن هم رده دارد و میتوان یک چیزی را تا جایی که گویا رخ نداده فراموشید.
هر آینه بهترین راهکارهای دم دست را خودت و امیر گرامی دادید. من هم یک واکاوی ریشهایتر میکنم اینجا روی هم رفته جستار گیرایی است.
نخست چند چیز را باید دانست:
1. هنایش (تاثیر) درد و خوشی در فرایند ویریدن (به یادسپاری)
2. آستانه خوشی و درد.
3. ردهبندی بودن ویر، چنانکه گفتیم.
4. مهاد پایندگی خوشی و درد.
3 را که بالا گفتیم.
آستانه خوشی و درد (2) ولی ساده است، در اینجا پیشتر نوشتهایم «
http://www.daftarche.com/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%D8%8C-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%D8%8C-%D9%87%D9%85%D8%A8%D9%88%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-13/%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%AC-410/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%87-5.html#post8601 »:
Mehrbod نوشته: Russell نوشته: اما با همه این احوال تعهد بلند مدت بهتر است یا رابطه های کوتاه مدت و آیا رابطه بعد از آن چند سال اول شور شوق باز هم ارزش ادامه دارد یا حتمن میشود حوصله سر بر و سرکاری؟
بایستی اینها را با نگاه به کاربرد و هدفشان سنجید. هدف از عشق بچهدار شدن است، بنابر این برای کسی که
نمیخواهد بچهدار شود عاشق شدن اتلاف و دور ریختن زمان و انرژی خود است و هم اینکه خود عاشق شدن پیآمدهای سنگینی دربر دارد:
فرآیند عاشق شدن در حقیقت یک گونه کژخویی (addiction) بوده که در آغاز بسیار خوشیآور است، ولی با گذر زمان بدن آدمی به آن آموخته شده و لذت آن از میان میرود.
همچنین، کارکرد مغز/بدن ما بدین گونه است که یک آستانه درد/خوشی بازشناخته دارد، بگوییم 100. اکنون هر کار و جنشی که کَس در بیداری انجام میدهد یک شمارک
برای اندازه خوشی و لذت خود میگیرد، بگوییم یک کسی از پیاده روی لذتی برابر با 90 میگیرد که چون به آستانه لذت او نزدیک است، به ریخت "لذت میانه/خوب" سُهیده میشود.
اکنون اگر همان کس در روز استثنائا دست به فعالیتی بسیار لذتبخش بزند که لذتی برابر با 170 برای وی داشته باشد، آستانه خوشی او
شایمندان بالاتر رفته و بگوییم به ≈135 نزدیک میشود. پیآمد این رویداد این است که فردای آن اگر کس برای پیادهروی بیرون برود، هنگام فعالیت همچنان لذتی برابر با 90 از آن
میگیرد، ولی از آنجاییکه آستانه خوشی او بالاتر رفته این بار فعالیت پیادهروی را به ریخت "لذت میانه/کم" میسُهد (احساس میکند) که رویهمرفته به ریخت یک افسردگی سبک بیشتر نخواهد بود.
این رویکرد تا چند روزی میدرازد تا کمکم، آستانه به جای پیشین خود بازگردد.
عشق نیز به همین ریخت آستانه خوشی را بیاندازه بالا میبرد (=خوگرفتگی) و اگر لذت آن ناگهانی گرفته شود، انگیزش
کس برای انجام فعالیتهایی که برایش تا پیش از عاشقی سرخوشیآور و هدفمند بودهاند از میان رفته، و نمیتواند از چیزی "لذت ببرد".
فرنود خودکشیهای فراوانی که بدنبال عشق میآیند نیز در همین از دست دادن گذروار توانایی لذت بردن است که زندگی را بیهدف و ناخواستنی مینَماید.
همانند این رویداد برای آستانه درد نیز به چشم میخورد. کسانی که درد زیادی را در زندگی برتابیدهاند، بنابگفته پوستشان کلفت شده
و از چیزهای کوچک دردشان نمیآید. در برابر آن هم دختری آفتاب مهتاب ندیده و نازنازی را میتوان انگاشت که از درد سوزن جیغش به آسمان میرود.
پس میتوان بخوبی دید که در زیستشناسی نمیتوان تقلب کرد (البته درسش را میتوان ) و چیزی به نام سرخوشی و لذت بیحساب و کتاب (=عشق جاودان) نداریم.
«1» نیز چیز پیچیدهای ندارد. احساس در فرایند ویرش (memorization) کارکرد بسیار سودمندی داشته و مانند اندیشه «پیشپردازش» شده است.
نمونه، اگر ما رفتیم و یک کادو برای زادروز (تولد) کسی خریدیم ولی پس از دادن آن خوشش نیامد، اینجا یک «احساس بد» به ویر میرود.
اکنون یک سال دیگر که رسید و دوباره برای کادو خریدن رفته بود، احساس بد آنجا با تندای بسیار بالا یادمان میاورد که بار پیش که بهمان چیز
را خریدیم برآیه خوبی نداشت، بی اینکه دیگر نیاز به اندیشه افزودهای باشد (این بخش گویا بدست
بادامه (amygdala) بیشتر انجام میشود).
این سیستم آن اندازه کار خودش را خوب میانجامد که ما به آن معمولا آگاه نیستیم،
ولی روی هم رفته، در اندیشیدن اگر احساس نباشد ما نمیتوانیم کمابیش هیچکاری بکنیم!
«4» را نیز اینجا گفته بودیم:
http://www.daftarche.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4-%D9%88-%D9%81%D9%86%D8%AF%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C-22/%D8%AC%D9%84%D9%88%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D8%AF-%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DA%AF%DB%8C-620/#post16668
Mehrbod نوشته: مهاد پایندگی خوشی و درد
دو مهاد پایندگی (اصل دوام) درباره خوشی و درد داریم که در نوشتارهای پسین با آنها زیاد سر و کار خواهیم داشت.
مهاد پایندگی درباره خوشی و درد دو چهره دارد:
در فرایندهای دردناک، بریدن یکباره فرایند بهترین و کمدردترین رویکرد است.
در فرایندهای خوشایند، بریدن چندباره فرایند بهترین و خوشیآورترین رویکرد است.
برای نمونه، اگر شما به خوردن شکلات کژخو (معتاد) شده باشید، بهترین رویکرد نه در کاستن و کم کردن گسارش شکلات روزانه که بریدن ناگهانی و یکجای است.
در سوی دیگر، در فرایندهای خوشایند بگوییم یک کتاب خواندن ساده، اگر همه کتاب را یکسره بخوانید خوشی بسیار کمتری خواهد
برد تا زمانیکه هر چند گاه یکبار کتاب را کنار گذاشته و بروید برای خودتان یک چایی آورده و اندکی به کارهای دیگر بپردازید و دوباره به آن برگردید.
مغز زمانیکه از فرایند درد میکشد، اگر آنرا کم کم ببُرید درد نیز همانگونه باهستگی کاسته میشود. ولی با گسستن
ناگهانی فرایند شاید در آغاز اندکی درد زیاد باشد، ولی در بازه زمانی بسیار کوتاهی درد به پایینترین تراز خود خواهد رسید.
مغز زمانیکه از فرایند خوشی میبرد نیز باهستگی خود را به آن آموخته کرده و از خوشایندی فرایند کم کم کاسته
میشود. با گسستن فرایند، اینبار مغز از نو به آموخته شدن پرداخته و خوشی دوباره به مانند دَم نخست فراوان میشود.
چنانکه آنارشی گفت:
Anarchy نوشته: نمیشه کلی گفت چون مورد به مورد متفاوت هست...اما اگر قصد فراموشی هست، اولین قدم قطع کامل تمامی کانال های ارتباطیه...بعد هم فکر کردن به اینکه این وابستگی شما ناشی از به هم خوردن بالانس هورمونی در بدن شماست ...
اکنون این چهار تا زمانیکه درباره فراموشی یک چیز ناخوشآیند سخن میگوییم با یکدیگر میتوانند به کار بیایند.
با «1» میدانیم چگونه اندیشیدن با فرایند سُهش (حس کردن) خوشی و درد پیوند تنگانگ دارد.
با «2» میدانیم چگونه با بالا پایین رفتن آستانه خوشی و درد، کژخویی (اعتیاد) یا وابستگی ریخت میگیرد.
با «3» میدانیم که ویر (memory) ردهبندی دارد و میشود چیزها را بهتر یا بدتر به یاد آورده، یا فراموشید.
با «4» میدانیم که چگونه میتوان با بازی کردن با کُنشها، آنها را خوشایندتر یا دردآورتر کرد.
اکنون با دانستن هر کدام از اینها میتوان کارهای گوناگونی انجام داد تا همان hormone imbalance که باز آنارشی بالا گفت برداشته شود
فراموشیـــ... -
Alice - 09-26-2012
ممنون مهربد
چندین بار متنتو خوندم تا متوجه شم
؛ فقط قبله جواب دادن اینو بگم
؛ اولش یه کمی توضیحاتت برام گنگ و بی ربط بود که بعد متوجه شدم شاید شماره گزاری ها رو اشتباه کرده باشی
؛
Mehrbod نوشته: «2» نیز چیز پیچیدهای ندارد.
اینجا فک کنم منظورت از دو
، یک باشه
؛ همون "
1. هنایش (تاثیر) درد و خوشی در فرایند ویریدن (به یادسپاری)"
Mehrbod نوشته: با «1» میدانیم چگونه با بالا پایین رفتن آستانه خوشی و درد، کژخویی (اعتیاد) یا وابستگی ریخت میگیرد.
اینجا هم فکر کنم منظورت از یک
، دو باشه
!
Mehrbod نوشته: با «2» میدانیم چگونه اندیشیدن با فرایند سُهش (حس کردن) خوشی و درد پیوند تنگانگ دارد.
اینجا هم فکر کنم منظورت از دو
، یک باشه
!
فراموشیـــ... -
Alice - 09-26-2012
Mehrbod نوشته: همانند این رویداد برای آستانه درد نیز به چشم میخورد. کسانی که درد زیادی را در زندگی برتابیدهاند، بنابگفته پوستشان کلفت شده
و از چیزهای کوچک دردشان نمیآید. در برابر آن هم دختری آفتاب مهتاب ندیده و نازنازی را میتوان انگاشت که از درد سوزن جیغش به آسمان میرود.
اگر آستانه درد هم بالا رفته باشد پس از چند روز مثل آستانه خوشی باید به حالت پیشین برگردد
؛ پس اینکه هرکسی در زندگی درد زیادی دیده باشد پوست کلفت شده در این مورد صدق نمیکند
! :e405:
Mehrbod نوشته: چیزی به نام سرخوشی و لذت بیحساب و کتاب (=عشق جاودان) نداریم
چرا عشق جاویدان نداریم
؟ :e059:
Mehrbod نوشته: اکنون با دانستن هر کدام از اینها میتوان کارهای گوناگونی انجام داد تا همان hormone imbalance که باز آنارشی بالا گفت برداشته شود
خوب خوب راهکار چیست مهربدجان
؟ مثلن چه کارهایی می توان انجام داد
؟